۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

جز عشق کسی را به درون سلطنتی نیست
معشوق تر از ملک دلم مملکتی نیست

جبریل کجا دم زند از رتبه عاشق
کو را به جز از بام فلک منزلتی نیست

ذات همه کس را به صفت می نشناسد
زان ذات چه گویم که به رنگ صفتی نیست

هان جهد کن و کسوت جان گیر ز جانان
کاین جامه جسمت به جز از عاریتی نیست

اغیار هم از خوان عطایش برد انعام
با هیچکسش نیست که خود مرحمتی نیست

کی معرفت شاهد معنی کند ادراک
آن شخص که در خویشتنش معرفتی نیست

خاصیت درمان دهدت درد محبت
خوش باش به این داغ که بی خاصیتی نیست

سلطان ز پی مصلحت ملک کند خون
درویش بود آن که پی مصلحتی نیست

بر کشته هر کس دیتی شرع نویسد
جز کشته عشقت که به جز تو دیتی نیست

عشق تو مرا تربیت از حب علی داد
آشفته به از این به جهان تربیتی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.