۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۲

گر جهانم یار باشد کیست باری چون تو دوست
ور دو عالم دوست گیرم در نیابم چون تو دوست

پیش آه آتشینم هفت دوزخ شعله ایست
دجله و صیهون و جیهون پیش چشمم آب جوست

جان بود چون کاه مهر روی جانان کهرباست
دل همان طفلی که با عشق تو او را طبع و خوست

دیگری باید که گوید وصف چوگان تو را
از دل عاشق چه میپرسی که سرگردان چو گوست

تا که پا تا سر شوم جانان زجان کردم وداع
تا سراسر لب شوم از تن برون کردیم پوست

خطه چین است روی تو مگر کز چشم و زلف
توده اش عنبرفشان و آهوانش مشکبوست

لاف از بالا و رخسار تو زد کاینک بباغ
گل بخاری مبتلا و سرو پا در گل فروست

عشق چون ورزیدی آشفته نمانی پارسا
زاهدی و عاشقی چون صحبت سنگ و سبوست

بر در میخانه توحید گشتم جبهه سا
زانکه می عشق و علی مرتضی ساقی اوست

خاک هر کوئی همی بیزم که دل گم کرده ام
هر که او گم کرده ی دارد یقین در جستجوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.