۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷

خضر را راه بسرچشمه حیوان تو نیست
اهرمن را خبر از مهر سلیمان تو نیست

تا کمان ابروی تو کرده بزه تیر کمان
سینه ای نیست که مجروح بپیکان تو نیست

تا خم زلف بگرد ذقنت حلقه زده
یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست

زاهدی نیست در این شهر که با زهد و ورع
کاو خراب از اثر غمزه فتان تو نیست

اگر ای کعبه دهد دست طواف حرمت
حاجیان را غمی از خار مغیلان تو نیست

گر بجولانگه تو رستم دستان آید
که بدستان و حیل در خور جولان تو نیست

من بهر جمع حدیث خم زلفت گویم
تا نگویند که آشفته پریشان تو نیست

طوطی خط چه عجب پرزند ار گرد لبت
شکری نیست که در کنج نمکدان تو نیست

نرود حرف در آن نقطه موهوم حکیم
نکته ای نیست که در لعل سخندان تو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.