۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

کرده در غنچه نهان تنک شکر کاین دهنست
ریزه قند زلب ریزد و گوید سخنست

گر در اسلام بهند و نه حلال است بهشت
از چه بر عارضت آنخال سیه را وطنست

شهره شهر شد از عشق تو گر دل چه عجب
عشق شیرین سبب شهره گی کوهکنست

یوسف از چاه برون آمد و بر شد از ماه
باز یعقوب ستمدیده ببیت الحزنست

کاروان خطش از دست بگیرد شاید
یوسف دل که گرفتار بچاه ذقنست

هم قضا از خطر تیز نظر در حذر است
فتنه مفتون تو ای زلف شکن در شکنست

منم آشفته و شیدائی و سودائی عشق
تا که سر سرو زلفت بسویدای منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.