۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۲

نقش رخ یار سرو قامت
بر دل بنشست تا قیامت

کی سود کند مرا نصیحت
سودا ننشیند از ملامت

گشتیم بپا و سر جهان را
کردیم بکوی تو اقامت

هر کار که کرده ایم جز عشق
حاصل نشدش بجز ندامت

مگریز زعشق عافیت سوز
کو آفت دین شد و سلامت

شاید شوم ار علم برندی
کز عشق تو باشدم علامت

آشفته بکوی میکشان رو
وز پیر مغان بجو کرامت

آن صاحب رتبه سلونی
آن والی کشور امامت

از شیخ طمع ببر که هرگز
ناید زلئیم جز لئامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.