۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۸

این فتنه که چشم تو برانگیخت
بس خون که زمردمان فروریخت

چون شمع زبسکه سوختم دوش
پروانه بدامنم در آویخت

تا زلف تو شد کمند دلها
زنار برید و سبحه بگسیخت

پرویزن چرخ در فراقت
بس خاک بفرق عاشقان بیخت

نام تو شنیدم از لب غیر
این زهر که با شکر در آمیخت

تا مرغ دلم گرفت بالی
در زلف تو طرح آشیان ریخت

ای شیر خدا زسطوت هجر
آشفته بدرگه تو بگریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.