۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۴

زآن ملک حذر کن که در او پادشهی نیست
آنشه نکند زیست که او را سپهی نیست

جز از دهن تنگ تو دلها نگشاید
جز از خم زلف تو بخاطر گرهی نیست

بیحد دلم از خانقه ایشیخ به تنگست
زین خانه بمیخانه همانا که رهی نیست

آن گلبن عشق است که پیوسته ببار است
گل بر سر شاخ ارچه گهی هست گهی نیست

از حشمت موران ره عشق چگویم
بی شبهه سلیمان بچنین دستگهی نیست

گر گشته ات آید پی دعوی بقیامت
جز ناخن مخضوب تو او را گوهی نیست

ای اطلس زرتار غم عشق چه جنسی
کاین دیبه بیرنگ بهر کارگهی نیست

در مسلک عشاقش جز میته نخوانند
آن مرغ که او بسمل تیر نگهی نیست

هر کس به پریشانی آشفته زند طعن
او را خبر از حلقه زلف سیهی نیست

عشق است علی مظهر حق نور ولایت
جز در دل ویرانه اش آرامگهی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.