۱۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۵

کیم من تا توانم دهر زد از هستی بدرگاهت
که برتر از قیاس و وهم آمد پایه جاهت

چو عنقا پر گر افشانم رسیدن برتو نتوانم
مگر افتم بسر اندر پی مردان آگاهت

بسی چون نوح و یونس مانده اندر قعر بحر تو
هزاران یوسف مصری فتاده در ته چاهت

نسیم قهرت ار جنبد نماند کوه را تمکین
زجا سیلش نجنباند اگر لنگر کند کاهت

اگر کری هدایت بیند از تو خضر خواهد شد
ندارد ره سوی مقصد اگر خضر است گمراهت

مدام اندر یک احوالی پری از شبه و امثالی
بود کافر کسی کاندر گمان آورده اشباهت

سلاطین را بگاه اندر نبیند کس مگر گاهی
توئی کاندر حور آیند اندر گاه و بیگاهت

بود کاشفته را اندر دل صد پاره جا گیری
اگر در ساحت دلهای ویرانست خرگاهت

مرا از کثرت عصیان نباشد ره بسوی تو
بگیرم دامن حیدر که ره یابم بدرگاهت

مرا حدیث شکفتی است در کمال غرابت
که از گدای طریقت بشه رسید مهابت

بکوی عشق عجب میکنی زعجز سلاطین
گدای او بشه از عجز کرده شد زغرابت

نثار خاک در دوست میکند دو جهانرا
دعای عاشق صادق اگر کنند اجابت

بیک مناظره عشق مانده است فلاطون
مگو که رای حکیمان بود قرین اصابت

چه غم که عاشق تو زنده پوش بیسرو پاشد
فروغ عشق بس او را پی دلیل نجابت

بود چه بار گران بار عشق روی تو یا رب
که کوه تاب نیاورد با هزار صلابت

زدیدنت برقیبان چسان حسد نبرم من
که دل بدیده حسد میبرد زفرط رقابت

برغم غیر زد آشفته جامی از می وصلت
دعای خسته دلان میرسد گهی باجابت

علی است نایب اول ولیک صادر دوم
بغیر عشق که دارد بجای عقل نیابت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.