۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۷

منم که بنده ی مملوکم و عبید جلالت
چه جرم رفت که میرانیم زبزم وصالت

حرام باد مرا زندگی بشام فراقت
بکش ببزم وصالت که خون بنده حلالت

فشاندم از مژه آبی که برنخیزد از آن گرد
بهل که خاک شود تن بر آستان جلالت

زخون دل شده میراب عمریش مژه من
کنون که شد ثمری غیر گو مچین زنهالت

اگرچه خضر شوم غوطه ور بچشمه حیوان
که چون سکندر لب تشنه ام بجام زلالت

زمن بر آینه ات گر نشسته گرد ملالی
بشوی آینه از آب عفو گرد ملالت

غلام حلقه بگوشت منم مرا مفروش
اگر چه خلق جهانند هندوی خط و خالت

گمان مدار که کفران نعمت تو نمودم
که هست قوت شبانروزیم زخوان نوالت

زکواة حسن زدرویش خویش باز گرفتی
بآن گمان که فزاید مگر بگنج جمالت

ولی کمال چو دادت خدای مال ببخشای
مباد اینکه رسد آفتی بعین کمالت

اگر ببزم خود آشفته را دوباره بخوانی
دوام عمر بخواهد همی زحیدر و آلت

علی که داد تمیزت علی که کرد عزیزت
علی که داد جمالت علی که داد جلالت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.