۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۵

آن چه گل بود که در شهر زبستان آمد
وین چه سرو است که از باغ بایوان آمد

گل کجا بذله کشد دلکش و چون سرو چمد
سرو کی رفت چنین نغز و خرامان آمد

بجز آن لؤلؤ خندان بعقیق لب او
معدن لؤلؤ کی لعل بدخشان آمد

شاید ار سرو چو صوفی بدر آید بسماع
زآنکه بلبل بچمن مست و حدی خوان آمد

پرده دار حرم جاه تو شد ماه زفخر
خود بدرگاه تو با پیکر عریان آمد

تو نشستی بسمند و همه مردم گفتند
بر سر باد صبا تخت سلیمان آمد

میرسد تیغ بکف بر سر من پنداری
بت پیمان شکنم بر سر پیمان آمد

زلف خم در خمش افتاد بکف آشفته
سر سودازدگان باز بسامان آمد

آبی ای ساقی مستان تو بر آتش بفشان
کاین ثناخوان بدرت با لب عطشان آمد

پیر آتشکده عشقی و من هندویت
سجده کوی توام غایت ایمان آمد

در سحاب مژه ام موج زند سیل سرشگ
گو بکشتی بنشین نوح که طوفان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.