۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۹

رندان خرابات در میکده بستند
رفتند بپای خم و آسوده نشستند

دیدند خمار من و یک جرعه ندادند
چون تو به دل عهد محبت بشکستند

در بند تعین همه بالاف تجرد
آزاد زخلقند و نه از خویش برستند

بشکسته بت و سبحه و زنار گسسته
چون نیک به بینی همه خود را بپرستند

از جام می سرخ ندیدند چو مستی
آن سبز گیا را زپی نشئه بجستند

درخرمن عقل و خرد و دین زده آتش
دود است که پیوسته بر افلاک فرستند

ابلیس به بینند و بگویند خدائی
زین قوم بپرهیز که مردود الستند

بیزار بود پیر خرابات ازینان
کازباده خرابند وز توحید نه مستند

آشفته تو و میکده و سر سلونی
غم نیست اگر بر تو در میکده بستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.