۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۷

تا رود جان از تن ما میرود
داند این معنی بعمدا میرود

دل نگیرد بعد از این اینجا قرار
دلبرش هر جا هست آنجا میرود

خار دیبا ترسمش بر پا رود
گر که خود بر فرش دیبا میرود

فوج غمزه جابجا داده قرار
ترک یغمائی بیغما میرود

تا که گیرد فیضی از لعلش مسیح
مرده سان سویش مسیحا میرود

اشگ من هر شب بپروین عقد بست
تیر آهم بر ثریا میرود

آن پسر را بر پدر بس فخرهاست
فخر مردم گر به آبا میرود

دل زکویش میکند عزم سفر
بلبل از گلشن بغوغا میرود

بر سر زلف بتان دل بسته ای
عمرت آشفته بسودا میرود

سر بنه بر درگه شاه نجف
کار درویشانا بمولا میرود

لعل دارد از لب تو آب و رنگ
در زچشم ما بدریا میرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.