۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

صحبتی از جان مگر در پیش جانان گفته اند
نور پیدا را حدیث از نار پنهان گفته اند

قصه دلهای زار عاشقان با زلف تو
گرچه جمعی گفته اند اما پریشان گفته اند

سر بلند است ار سرش بردار یاسا میزند
چون گدائی را شکایت پیش سلطان گفته اند

تیره خاکی در بر اکسیر اعظم برده اند
نام دیوی زشت رانزد سلیمان گفته اند

با لبت گفتند درد دل مرا از دشمنی
دوستی شد درد را چون بهر درمان گفته اند

اشتیاق پیر کنعان بهر یوسف برده اند
حالت بستان جنت را برضوان گفته اند

همچنان گفتند کامد یارت امشب در وثاق
مژده تشریف یوسف را بزندان گفته اند

عشق را سودا شما رند ار حکیمان عیب نیست
آنچه را با چشم ظاهر دیده اند آن گفته اند

سر پنهان دل ار مانده است آه و آب چشم
هر دو در یک لمحه از سر تا بپایان گفته اند

گر بدل مدحت بسی گفتند از اهل سخن
دلنشین تر آمد آن مدحی که از جان گفته اند

شیخ گفت آشفته در وصف علی کرده علو
بیش از این میدانمت جانا که ایشان گفته اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.