۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۱

عشق تا حلقه سحر بر در دلها میزد
عقل از کشور دل خیمه بصحرا میزد

خرمن دین و دل از برق تجلی میسوخت
طعنها بر شرر سینه سینا میزد

بودترسا بچه ای همره او کز نیرنگ
راه مردم بخم زلف چلیپا میزد

کافری عشوه گری کز نگه چشم سیاه
راه مجنون بدر خیمه لیلا میزد

عذر عذرا همه شب در بر وامق میخواست
گاه در ربع و دمن طعنه بسلما میزد

مار گیسو به بناگوش فکنده بفسون
طعنه بر معجزه اژدر موسی میزد

چهره افروخته میسوخت بر او عود ززلف
بر دل مجلسیان آتش سودا میزد

زآتش لعل لبش سوخته یاقوت بکان
نیش دندان بدل لؤلؤ لالا میزد

زد خط باطله بر آب بقاء خضر خطش
روح وش دم دهنش بردم عیسی میزد

کرده از نغمه خوش نسخ نوای داود
شرر اندر جگر بلبل شیدا میزد

هر زمان خواست که تا تیره کند روز جهان
دست در حلقه آن زلف شب آسا میزد

گاه آشفته صفت مست شده در مستی
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا میزد

گاه میشد زلب لعل چو من شکر ریز
دم زمدح علی عالی اعلا میزد

نام نامی تو آموخت باو ایزد پاک
آدم آنجا که دم از علم الاسما میزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.