۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۷

دو جهان در نظر پاک یکی میآید
بیندار دیو بچشمش ملکی میاید

شکر و ملح بود ضد و زافسون لبت
شد مکرر که زشکر نمکی میآید

عقل وعشقند دو سلطان وجود و ناچار
چون یکی میرود از ملک یکی میآید

عشق وارد شد و عقل و خردم کرد فرار
بر زر قلب حریفان محکی میآید

عشق در پیش زپی حب علی ره سپر است
مژده کز شاه بلشکر یزکی میآید

فرس خامه بمیدان سخن جولان زد
اسب چوبین نه عجب برق تکی میآید

بده آشفته زصهبای یقینش جامی
در مقام علی آنرا که شکی میآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.