۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۵

رفته صبا پیرامنش کاز خواب بیدارش کند
وز گل کند پیراهنش ترسم که آزارش کند

سوزد کلیم از طور اگر خاکش دم از ارنی زند
کو چشم مستی کز نگه یک غمزه در کارش کند

چشمت بگو تا ننگرد بر حال دل بهر خدا
ترسم که آزار دلم ناگاه بیمارش کند

یوسف فروش بی بصر نشناخته قدر پسر
اندر هوای مشت زر لابد ببازارش کند

عاشق خورد خون جگر هر روز در هجران او
هر شب شراب وصل را در جام اغیارش کند

آشفته جسمم جان شده جانم همه جانان شده
منصور انا الحق میزند تا کیست بردارش کند

آن کاو مقیم کعبه بد زاسلام میزد لافها
سجده به بت میآورد کز سبحه زنارش کند

رو بر در پیر مغان کاندر حریم لامکان
چون پا نهد حق در نهان دارای اسرارش کند

از باده مهر علی در جام دارم اندکی
گر ساقی دور از کرم این باده سرشارش کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.