۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

بسکه برخاست مرا از دل غمفرسا دود
زآتشین روی تو برخاست نگارینا دود

آینه رو صنما این دل سنگین بگذار
آه از آندم که برآید زدل شیدا دود

چند سودای سر زلف نکویان ایدل
که برآمد زدماغ من از این سودا دود

دود عود است که از مجمره برخاسته است
یا که از روی تو از زلف غبیرآسا دود

قرص خور را نبود دود رخت را چه فتاد
بلکه پیچیده در او زآه درون ما دود

آن خط غالیه آسا چه برو دیده پدید
گفت پیدا شده از مهر جهان آرا دود

آتشین آه من آشفته بشبهای فراق
همچو خاشاک بر آرد زدل دریا دود

آخر ای شمع تو را سوز درون واننشست
تا زپروانه برآوردی بی پروا دود

مگر از خاک نجف سرمه کنم چشمان را
ورنه ناچار کند دیده ما اعمی دود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.