عبارات مورد جستجو در ۱۱۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۶
مبارکی که بود در همه عروسی‌ها
درین عروسی ما باد ای خدا تنها
مبارکی شب قدر و ماه روزه و عید
مبارکی ملاقات آدم و حوا
مبارکی ملاقات یوسف و یعقوب
مبارکی تماشای جنه الماوی
مبارکی دگر کان به گفت درناید
نثار شادی اولاد شیخ و مهتر ما
به همدمی و خوشی، همچو شیر باد و عسل
به اختلاط و وفا، همچو شکر و حلوا
مبارکی تبارک ندیم و ساقی باد
بر آن که گوید آمین، بر آن که کرد دعا
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۶۷
مبارک باد بر ما این عروسی
خجسته باد ما را این عروسی
چو شیر و چون شکر بادا همیشه
چو صهبا و چو حلوا این عروسی
هم از برگ و هم از میوه، ممتع
مثال نخل خرما این عروسی
چو حوران بهشتی باد خندان
ابد امروز فردا این عروسی
نشان رحمت و توقیع دولت
هم این جا و هم آن جا این عروسی
نکونام و نکوروی و نکوفال
چو ماه و چرخ خضرا این عروسی
خمش کردم، که در گفتن نگنجد
که بسرشته‌‌‌ست جان با این عروسی
وحشی بافقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در ستایش میرمیران
بهار آمد و گشت عالم گلستان
خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان
زمرد لباسند یا لعل جامه
درختان که تا دوش بودند عریان
دگر باغ شد پر نثار شکوفه
که گل خواهد آمد خرامان خرامان
چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو
که چون غنچه پیچیده‌ای پا به دامان
برون آکه صبح است وطرف چمن خوش
چمن خوش بود خاصه در بامدادان
نباشد چرا خاصه اینطور فصلی
دل گل شکفته، لب غنچه خندان
تو گویی که ایام شادی و عشرت
به هم صحبتی عهد بستند و پیمان
ببین صحبت عید با مدت گل
ببین ربط نوروز با عید قربان
ز هم نگسلد عهد شادی و عشرت
چو دوران اقبال دارای دوران
جهاندار صورت جانگیر معنی
شه کشور دل گل گلشن جان
بزرگ جهان و جهان بزرگی
سر سروران جهان میر میران
سرش سبز بادا که نخلی چو او نیست
ز گردی که آید از آن طرف دامان
به دامان یوسف نهفته است کحلی
که روشن کند دیدهٔ پیر کنعان
جهان چیست مهمانسرای سخایش
نمکدان مه و مهر نان و فلک خوان
ز درگاه احسان عاجز نوازش
که کار جهان می‌رسد زو به سامان
نشاط شب اول حجله در سر
رود پیرزن جانب بیت احزان
به دوران انصاف و ایام عدلش
به هم الفت گرگ و میش است چندان
که بر عادت مادران گرگ ماده
نخواهد جدا از لب بره پستان
اگر پایه عدل اینست و انصاف
وگر رتبهٔ جود اینست و احسان
عدالت به کسرا سخاوت به حاتم
بود محض تهمت بود عین بهتان
همیشه گشوده است بدخواه جاهش
خدنگی کش از پشت خود جسته پیکان
ز فعل بد خویش افکنده دایم
پی جان خود افعیی در گریبان
به دست خود آورده ماری و آنرا
نهاده سر انگشت خود زیر دندان
زهی عقرب بی بصارت که خواهد
که نیش آزمایی نماید به سندان
رو ای مور و انگار پامال گشتی
چه می‌جویی از پای پیل سلیمان
کم از قطره‌ای را به افزون ز دریا
چه امکان نسبت کجا این کجا آن
بجنبد از این بحر گر نیم قطره
به کشتی نوحت کند غرق توفان
چه کارت به سیمرغ و پروازگاهش
ترا گر پری باشد ای مور نادان
باین پر که باریست الحق نه بالی
نشاید پریدن ز پهنای عمان
به عهد تو ای از تو اطراف گیتی
پر از قصر ومنظر پر از کاخ و ایوان
بود جغد ممنون خصمت که او را
همه خانمان گشته با خاک یکسان
که گر خانه خصم جاهت نبودی
نمی‌بود در دهر یک خانه ویران
دل بد سگال تو و شادمانی
بود خانه مبخل و پای مهمان
اساس وجود وی و اشک حسرت
بود سقف فرسوده و روز باران
عدوی تو آن قابل طوق لعنت
به ابلیس آن راندهٔ قهر یزدان
فکنده‌ست طرح چنان اتحادی
که خواهند سر بر زد از یک گریبان
به جایی که می‌بخشد استاد فطرت
به هر صورتی معنیی در خور آن
چو نوبت به معنی خصم تو افتد
مقرر چنین کرده وینست فرمان
که کلک نگارنده بر جای نطفه
کشد صورتش را به دیوار زهدان
به امداد حفظ دل راز دارت
کزو راز گیتی‌ست در طی کتمان
در آیینهٔ صاف عکس مقابل
توان داشت از چشم بیننده پنهان
به یاقوت اگر موم را دعوی افتد
کز آتش نیاید در او کسر و نقصان
بر آید عرق بر جبین نانشسته
به نیروی حفظ تواز قعر نیران
بساط فرح بخش دولت سرایت
برابر به فردوس می‌کرد رضوان
یکی نکته گفتش صریر در تو
که رضوان شد از گفتهٔ خود پشیمان
که فردوس خوبست این هست اما
که در پیش ما نیست تشویش دربان
جوانبخت شاها غلام تو وحشی
غلام ثناگر غلام ثنا خوان
برای دعا و ثنای تو دارد
زبان سخن سنج و طبع سخندان
گرفتم که باشد دلم گنج گوهر
گرفتم بود خاطرم ابر نیسان
چه آید چه خیزد از این ابر و دریا
نباشد اگر بر درت گوهر افشان
لبم عاشق مدح خوانیست اما
دلیری از این بیش پیش تو نتوان
ز تصدیعت اندیشه دارم و گرنه
کجا می‌رسد حرف عاشق به پایان
الا تا به هر قرن یک بار باشد
ملاقات نوروز با عید قربان
همه روز تو عید و نوروز باد
وزان عید و نوروز عالم گلستان
منوچهری دامغانی : رباعیات
قطعه دوبیتی
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴
این عید حضور خان چو ملک افروزست
عید که و مه مبارک و فیروزست
کاشان به خود ار بنازد امروز بجاست
چون عید بزرگ کاشیان امروزست
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳
عید آمد و بانگ نوبت سلطانی
هرگوشه گذشت از فلک چوگانی
بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت
از غلغلهٔ کوس محمد خانی
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۱
عید آمد و مرغان ره گل‌زار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند
از رنگ چمن پردهٔ بزاز دریدند
وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند
پیران کهن بر لب انهار نشستند
مستان جوان دامن کهسار گرفتند
زهاد ز کف رشتهٔ تسبیح فکندند
عباد ز سر دستهٔ دستار گرفتند
یک قوم قدم از سر سجاده کشیدند
یک جمع سراغ از در خمار گرفتند
یک زمره به شوخی لب معشوق گزیدند
یک فرقه به شادی می گلنار گرفتند
یک طایفه شکر ز لب دوست مزیدند
یک سلسله ساغر ز کف یار گرفتند
یک جرگه بی چشم سیه مست فتادند
یک حلقه خم طرهٔ طرار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه‌کشان ساغر سرشار گرفتند
شیرین دهنی بوسه به من داد در این عید
کز شکر او قند به خروار گرفتند
میران و وزیران و مشیران و دلیران
دربارگه شاه جهان بار گرفتند
در پای سریر ملک مملکت آرا
بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند
خدام در دولت دارای گهربخش
بر سر طبق درهم و دینار گرفتند
ابنای جهان عیدی هر سالهٔ خود را
از شاه جوان بخت جهان‌دار گرفتند
اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه
کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند
فرخنده شد از فر شهی عید فروغی
کز وی همه شاهان سبق کار گرفتند
عبید زاکانی : ترکیبات
شمارهٔ ۲ - در مدح سلطان اویس جلایری
ساقی بیار باده و پر کن به یاد عید
در ده که هم به باده توان داد، داد عید
بنمود عید چهره و اندر رسید باز
خرم وصال دلبر و خوش بامداد عید
تشریف داد و باز اساس طرب نهاد
ای صد هزار رحمت حق بر نهاد عید
در بزم پادشاه جهان باده نوش کن
وانگه به گوش جان بشنو نوش باد عید
عید آمد و مراد جهانی به باده داد
بادا جهان همیشه به کام و مراد عید
عید خجسته روی به نظارگان نمود
جام هلال باز به می خوارگان نمود
آن به که روز عید به می التجا کنیم
عیش گذشته را به صبوحی ادا کنیم
با پیر می فروش برآریم خلوتی
یک چند خانقاه به شیخان رها کنیم
از صوت نای و نی بستانیم داد عید
وز چنگ و عود کام دل خود روا کنیم
هر خستگی که از رمضان در وجود ماست
آنرا به جام بادهٔ صافی دوا کنیم
چون وقت ما خوشست به اقبال پادشاه
بر پادشاه مغرب و مشرق دعا کنیم
سلطان اویس شاه جهاندار کامکار
خورشید عدل گستر و جمشید روزگار
فرماندهی که خسرو گردون غلام اوست
در بر و بحر خطهٔ شاهی به نام اوست
احوال خلق عالم و ارزاق مرد و زن
قائم به عدل شامل و انعام عام اوست
روی زمین ز شعلهٔ خورشید حادثات
در سایهٔ حمایت کلک و حسام اوست
جرم هلال عید که منظور عالمست
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست
گیتی نهاده گردن طاعت به امر او
دور فلک مسخر اجرام رام اوست
ای چرخ پیر تابع بخت جوان تو
آسوده‌اند خلق جهان در زمان تو
زان پیشتر که کون و مکان آفریده‌اند
وین طاق زرنگار فلک برکشیده‌اند
بنیاد این بسیط مقرنس نهاده‌اند
واندر میان بساط زمین گستریده‌اند
خاص از برای نصرت دین و نظام ملک
ذات ترا ز جمله جهان برگزیده‌اند
شاهی به عدل و داد به آئین و رای تو
هرگز کسی ندیده نه هرگز شنیده‌اند
بادا مدام دولت و جاه تو بر مزید
کز دولت تو خلق جهان آرمیده‌اند
آرامگاه فتح و ظفر آستان تست
فهرست روزنامهٔ دولت زمان تست
ای آسمان جنیبه کش کبریای تو
خورشید بندهٔ در دولت سرای تو
پیش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت گنج سعادت برای تو
معمار مملک و ملت و مفتاح دولتست
فکر دقیق و خاطر مشکل گشای تو
افتد بر آستان تو هر روز آفتاب
تا بو که بامداد ببیند لقای تو
ختم سخن به شعر کسان میکنم از آنک
فرضست بر عموم خلایق دعای تو
« تا دولتست دولت تو بر مدام باد »
« چندانکه کام تست جهانت به کام باد »
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۳۵ - جشن مهرگان
ملکا، جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خز به جای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد
مورد به جای سوسن آمد باز
می به جای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان
می به بخت تو نوجوان آمد
شیخ بهایی : مقطعات
شمارهٔ ۲
مبارک باد عید، آن دردمند بی‌کسی را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۷
از بهر هلال عید آن مه ناگاه
بر بام دوید و هر طرف کرد نگاه
هرکس که بدید گفت سبحان‌الله
خورشید برآمدست و می‌جوید ماه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷
امشب شب آن دولت بی‌پایانست
شب نیست عروسی خداجویانست
آن جفت لطیف با یکی گویانست
امشب تتق خوش نکو رویانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۰
عید آمده کز تو عید عیدانه برد
از خرمن ماه تو به دل دانه برد
اینش برسد که روی بر ماه کند
وینش نرسد که ماه نو خانه برد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۴
عید آمد و عیدانه جمال سلطان
عیدانه که دیده است چنین در دو جهان
عید این بود و هزار عید ای دل و جان
کان گنج جهان برآمد از کنج نهان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۶
عید آمد و عید بس مبارک عیدی
گر گردون را دهان بدی خندیدی
این هست ولیک اگر ز من بشنیدی
افسوس که عید عید ما را دیدی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۳
برخاست دلم، چوباده در خم بنشست
وز طلعت گل هزاردستان شد مست
دستی بزنیم با تو امروز به نقد
زان پیش که از کار فرو ماند دست
کسایی مروزی : دیوان اشعار
نوروز
نوروز و جهان چون بت نو آیین
از لاله ، همه کوه بسته آذین
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر د‌یوان میرزا نبی‌خان فرماید
عید آمد و آفاق پر از برگ و نواکرد
مرغان چمن را ز طرب نغمه‌سراکرد
بی برگ و نوا بود ز تاراج خزان باغ
عید آمد وکارش همه با برگ و نواکرد
هم ابرلب لاله پر از در عدن ساخت
هم باد دل غنچه پر از مشک ختا کرد
با ساغر می لاله درآمد ز در باغ
ل جامهٔ دیبا به تن از ه‌جد قباکرد
گل مشت زری جست و به باغ آمد و بلبل
برجست و صفیری زد و آهنگ صلا کرد
الحمد خدا را که درین عید دلفروز
هر وعده که اقبال به ما کرد وفا کرد
آن ترک ختایی ‌که ز ما بود گریزان
خجلت زده باز آمد و اقرار خطا کرد
یک چند ز بی‌برگی ما آن بت بی‌مهر
چون طرهٔ برگشتهٔ خود رو به قفا کرد
وامروز دگرباره به صد عذر و به صد شرم
چون طالع فرخدهٔ ما روی به ما کرد
ماناکه خبر یافت ‌که شمس‌الامرا دوش
کام دل ما از کرم خویش روا کرد
من رنج و عنا داشتم اوگنج و غنا داد
زین‌گنج و غنا چارهٔ آن رنج و عناکرد
باری چه دهم شرح درآمد بتم از در
واهنگ وفا قصد صفا ترک جفاکرد
خجلت زده استاد سرافکده و خاموش
چندانکه مرا خجلتش از خویش رضا کرد
برجستم و بگرفتم و او را بنشاندم
فی‌الحال بخندید و دعا گفت و ثنا کرد
گفتم صنما بیهده از من چه رمیدی
گفتا به جز این قدر ندانم که قضا کرد
دیگر سخن از چون و چرا هیچ نگفتم
زیراکه به خوبان نتوان چون و چراکرد
برجست و به‌ گنجینه شد و شیشه و ساغر
آورد و بلورین ته مینا به هوا کرد
می‌ریخت به پیمانه و نوشید و دگربار
پرگرد و به م‌ا داد و هم الح‌ق چه بج‌اکرد
بنشست به زانوی من آنگاه ز بوسه
هر وام‌که برگردن خود داشت اداکرد
روی و لبم از مهر ببویید و ببوسید
هی آه کشید از دل و هی شکر خدا کرد
گه شاکر وصل آمد وگه شاکی هجران
گه رخ به زمین سود و گهی سر به سما کرد
گه گفت و گهی خفت و گه افتاد و گهی خاست
گه دست برافشاند و گه آهنگ نوا کرد
بنمود گهی ساعد و برچید گهی ساق
هر لحظه به نوع دگر اظهار صفا کرد
گه از سر حیرت به فلک کرد اشارت
یعنی که مرا دور فلک از تو جدا کرد
گه‌رقص و گهی وجد و‌ گهی خشم و گهی ناز
الحق نتوان گفت که از عشوه چها کرد
گفتم صنما آگهیت هست ‌که گردون
چرخی زد و ایّام به‌ کام شعرا کرد
خجلت‌زده خندید که آری بشنیدم
جودی که به جای تو امیرالامرا کرد
سالار نبی خلق نبی اسم‌ که جودش
چون رحمت یزدان به همه خلق ندا کرد
بدر شرف از طلعت او فر و بها یافت
شاخ امل از شوکت او نشو و نماکرد
جوزا ز پی طاعت او تنگ ‌کمر بست
گردون ز پی خدمت او پشت دوتا کرد
ای میر جوان بخت‌که یزدان به دوگیتی
خشم وکرمت را سبب خوف و رجاکرد
گردون صفت عزم تو پوینده زمان‌ گفت
گیهان لقب تیغ تو سوزنده فنا کرد
از جور جهانش نبود هیچ رهایی
هرکس‌ که ز کف دامن جود تو رها کرد
هر روز شود رایت خورشید جهانگیر
از رای منیر تو مگر کسب ضیا کرد
گر خصم تو زنده است عجب نی که وجودش
زشتست بدانگونه‌ کزو مرگ ابا کرد
خورشید که کس دیدن رویش نتوانست
چون ماه نوش رای تو انگشت‌نماکرد
جا کرد ز بیم کرمت کان به دل کوه
کوه از فزع قهر تو ترسید و صدا کرد
میرا دو جهان را کف راد تو ببخشید
هشدارکه چندان نتوان جود و سخا کرد
ملکی که ضمیر تو درو هست فروزان
شب را نتواندکسی از روز جداکرد
زردست جو خجلت‌زد‌گان دیدهٔ خورشید
مانا که سجود درت از روی ریا کرد
اقبال ترا وهم فلک خواند و ندانست
کاقبال ترا بیهده زان مدح هجا کرد
باران همه بر جای عرق می‌چکد از ابر
پیداست‌ که از دست‌ کریم تو حیا کرد
تو مایهٔ آسایش خلقی و به ناچار
حود را به دعا خواست ترا سکه دعا کرد
یارب چو خضر زنده و جاوید بماناد
هرکس که سر از مهر به پای تو فدا کرد
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۲۱
پهلو به چرخ می‌زند امروز جاه عید
کج کرده است باز مه نو کلاه عید
دارد ز ماه نو همه تن یک خط جبین
یارب بر آستان که افتاد راه عید
گویا به وصف قبلهٔ معنی‌نواز ماست
این مصرع بلند فلک دستگاه عید
آن قبله‌ای‌ که جانب محراب ابروبش
خم دارد از هلال غرور نگاه عید
صبح وفا سرشته لب مهرپرورش
دارد تبسمی‌ که نیاید ز ماه عید
هرچند از هلال رقم ‌کرد روزگار
در چشم اعتبار خطی از گواه عید
پیش درش ز خجلت تسلیم بیدل است
تا آسمان نشان لب عذرخواه عید
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۹۱
امشب شب قدر است و بر احباب مبارک
بر خدمت آن شیخ و بر آن شاب مبارک
یا رب که مبارک بود این عید به یاران
فرصت شمر این دولت و دریاب مبارک
خوش نقش خیالی است که بستیم به دیده
در حالت بیداری و در خواب مبارک
عقدی است در این عید که گویند جهانی
بر بندگی خواجه و حُجاب مبارک
این وصلت جاوید که جاوید بماناد
بر ما و خلیل الله و اصحاب مبارک