عبارات مورد جستجو در ۴۱۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز اذا اراد اعزاز عبد وفّقه لعرفانه، ثمّ زیّنه باحسانه، ثمّ استخلصه بامتنانه، فعصمه من عصیانه، ثمّ قبضه على ایمانه، ثمّ بوّأه فی جنانه، ثمّ اکرمه برضوانه، ثمّ اکمل نعمته برؤیته و عیانه.
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکتهاى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مىزند و بیماران را تعهّد مىکند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافتهام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکتهاى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مىزند و بیماران را تعهّد مىکند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافتهام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (۱) نه باز گشادیم دل ترا و روشن کردیم؟
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ (۲) و نه فرو نهادیم از تو گناه تو؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (۳) آن بار گران که از گرانى پشت ترا سست کرد؟
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ (۴) و نه بلند برداشتیم نام تو و آواى تو؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۵) با هر دشوارى و تنگى آسانى است و فراخى.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۶) بدرستى که با هر دشوارى آسانى است.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (۷) چون از نماز بپردازى در دعا کوش و در نیاز نمودن رنج بر.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ (۸) و از خداوند خود خواه.
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (۱) نه باز گشادیم دل ترا و روشن کردیم؟
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ (۲) و نه فرو نهادیم از تو گناه تو؟
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (۳) آن بار گران که از گرانى پشت ترا سست کرد؟
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ (۴) و نه بلند برداشتیم نام تو و آواى تو؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۵) با هر دشوارى و تنگى آسانى است و فراخى.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (۶) بدرستى که با هر دشوارى آسانى است.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (۷) چون از نماز بپردازى در دعا کوش و در نیاز نمودن رنج بر.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ (۸) و از خداوند خود خواه.
رشیدالدین میبدی : ۹۴- سورة الانشراح - مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، بیست و هفت کلمه، صد و سه حرف جمله به مکه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نه. و در خبر ابى بن کعب است از مصطفى (ص) که: «هر که سوره «الم نشرح» برخواند او را چندان مزد و ثواب دهد که کسى پیغامبر را (ص) اندوهگن بیند و آن اندوه از وى بردارد». و در خبر مىآید که: «هر که این سوره هر روز برخواند، خداى تعالى همه دشواریها و سختیها بر او آسان کند و از همه اندوهان او را فرج دهد. قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ هذا استفهام على طریق التّقریر، اى ازلنا الهمّ و نفینا الحزن عن قلبک و وسّعناه و لم نجعله ضیّقا حرجا. و کان النّبی (ص) فی بدو الأمر اذا اتاه جبرئیل بالوحى شقّ علیه استماعه و النّظر الى جبرئیل، فوسّع اللَّه قلبه لذلک. و فی الخبر: «انّ رسول اللَّه (ص) شقّ صدره لعلقة ثمّ اخرج قلبه و شقّ و استخرج منه مثل العلقة السّوداء و رمى به و غسل بالماء و الثّلج من الجنّة ثمّ حشى نورا و حکمة و ایمانا، ثمّ اعید مکانه و کان اثر الخرز بصدره ظاهرا فعل به ذلک فی صباه و هو مع ظئره»
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
حلیمة بنت ابى ذویب بارض هوازن فی بنى سعد بن بکر نهارا و هو مع اخ له صبىّ من ظئره فی البهم نزل علیه ملکان کانّهما طیران ففعلا به ذلک و المرّة الثّانیة لیلة الاسراء قبل ان یصعد به و غسل بماء زمزم
فذلک قوله تعالى: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ و قیل: معنى شرح الصّدر ان یوسّع لقبول القدرة و الاستیقان بالغیب و الثّقة بالضّمان و وعى العلم.
وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ اى غفرنا لک «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» کقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ». قال الضحاک و الحسن و قتادة یعنى: ما کان علیه فی الجاهلیّة من قلّة العلم، و قیل: «وِزْرَکَ» یعنى: «وزر» امّتک، فاضاف الیه لاشتغال قلبه به و اهتمامه له. و قیل: عصمناک من ارتکاب الوزر.
و قیل: خفّفنا علیک تحمّل اعیاء النّبوّة.
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ اى اثقل «ظهرک» فاوهنه حتّى سمع له. نقیض اى صوت. و قیل: الّذى کاد یکسر ظهرک حتّى یسمع نقیضه و هذا مثل.
وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ روى ابو سعید الخدرى عن النّبیّ (ص) انّه سأل جبرئیل عن هذه الآیة وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: اذا ذکرت ذکرت معى.
و قال ابن عباس: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ اى تذکر معى اذا ذکرت فی الاذان و الاقامة و التّشهّد و الخطب على المنابر. و قال قتادة: رفع اللَّه ذکره فی الدّنیا و الآخرة؟ فلیس خطیب و لا متشهّد و لا صاحب صلاة الّا ینادى به: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمدا رسول اللَّه و فیه یقول: حسّان بن ثابت:
اغرّ علیه للنّبوّة خاتم
من اللَّه مشهور یلوح و یشهد
و ضمّ الاله اسم النّبیّ الى اسمه
اذا قال فی الخمس المؤذّن اشهد
و قیل: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ عند الملائکة فی السّماء و قیل: رفعه باخذ میثاقه على النّبیّین و الزامهم الایمان به و الاقرار بفضله. و قال ذو النّون: همم الانبیاء تجول حول العرش و همّة محمد (ص) فوق العرش. لذلک قال: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ ثمّ وعده الیسر و الرّخاء بعد الشّدّة و ذلک انّه کان بمکة فی شدّة فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً اى «مع» الشّدّة الّتى انت فیها من جهاد المشرکین و مزاولة ما انت بسبیله «یسرا» و رخاء بان یظهرک علیهم حتّى ینقادوا للحقّ الّذى جئتهم به طوعا و کرها.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً کرّره لتأکید الوعد و تعظیم الرّجاء: و قیل: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الآخرة.
قال الحسن لمّا نزلت هذه الآیة قال رسول اللَّه (ص): «ابشروا قد جاءکم الیسر لن یغلب عسر یسرین».
و قال ابن مسعود: و الّذى نفسى بیده لو کان «العسر» فی جحر لطلبه الیسر حتّى یدخل علیه انّه لن یدخل علیه انّه یغلب عسر یسرین. قال العلماء فی معنى هذا الحدیث: انّه عرّف «العسر» و نکر الیسر و من عادة العرب اذا ذکرت اسما معرفا ثمّ اعادته فهو هو و اذا نکرته ثمّ کرّرته فهما اثنان. فالعسر فی الآیة مکرّر بلفظ التّعریف فکان عسرا واحدا و الیسر مکرّرا بلفظ النّکرة فکانا یسرین کانّه قال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «انّ مع» ذلک «الْعُسْرِ یُسْراً» آخر، و قیل: مجاز قوله لن یغلب عسر یسرین انّ اللَّه تعالى بعث نبیّه (ص) مقلّا محفّا فعیّره المشرکون بفقره حتّى قالوا: نجمع لک مالا فاغتمّ و ظنّ انّهم کذّبوه لفقره فعزّه اللَّه تعالى و عدّد علیه نعماه فی هذه السّورة و وعده الغنى فقال: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الى قوله: وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ فهذا ذکر امتنانه.
ثمّ ابتدا ما وعده من الغنى لیسلّیه ممّا خامر قلبه من الغمّ فقال: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً مجازه لا یحزنک ما یقولون: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً فی الدّنیا ثمّ انجز ما وعد و فتح علیه القرى العربیّة و وسّع ذات یده حتّى کان یهب المائتین من الإبل ثمّ ابتدا فصلا آخر من امر الآخرة فقال تاسیة له: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً و الدّلیل على ابتدائه تعرّیه من الفاء و الواو و حروف النّسق فهذا وعد عامّ لجمیع المؤمنین مجازه إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ فی الدّنیا للمؤمنین «یسرا» فی الآخرة لا محالة فقوله: «لن یغلب عسر یسرین» اى لن یغلب عسر الدّنیا الیسر الّذى وعد اللَّه المؤمنین فی الدّنیا و الیسر الّذى وعدهم فی الآخرة. انّما یغلب احدهما و هو یسر الدّنیا. فامّا یسر الآخرة فدائم غیر زائل، اى لا یجمعها فی الغلبة کقوله (ص): «شهرا عید لا ینقصان» اى لا یجتمعان فی النّقصان.
و عن ابن عباس قال: اهدى للنّبىّ (ص) بغلة اهداها الیه کسرى فرکبها بحبل من شعر ثمّ اردفنى خلفه، ثمّ سار بی ملیّا، ثمّ التفت الىّ فقال لى: «یا غلام»! قلت: لبّیک یا رسول اللَّه. قال: «احفظ اللَّه یحفظک احفظ اللَّه تجده امامک تعرّف الى اللَّه فی الرّخاء یعرفک فی الشّدّة و اذا سألت فسل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه قد مضى القلم بما هو کائن فلو جهد الخلائق ان ینفعوک بما لم یقضه اللَّه لک لما قدروا علیه و لو جهدوا ان یضرّوک بما لم یکتبه اللَّه علیک ما قدروا علیه. فان استطعت ان تعمل بالصّبر مع الیقین فافعل فان لم تستطع فاصبر، فانّ فی الصّبر على ما تکره خیرا کثیرا. و اعلم انّ مع الصّبر النّصر و انّ من الکرب الفرج و إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً قوله: فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ قال ابن عباس: «فَإِذا فَرَغْتَ» من صلوتک «فَانْصَبْ» إِلى رَبِّکَ فی الدّعاء و انت جالس قبل ان تسلم. و قال قتادة. امره اذا فرغ من صلوته ان یبالغ فی دعائه. و قال الحسن: فَإِذا فَرَغْتَ من جهاد عدوّک «فانصب» فی عبادة «ربّک». و قال مجاهد «فَإِذا فَرَغْتَ» من امر الدّنیا «فَانْصَبْ» فی عبادة «ربّک» و صلّ. و قال الکلبى: فَإِذا فَرَغْتَ من تبلیغ الرّسالة فَانْصَبْ اى استغفر لذنبک و للمؤمنین.
وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ فی المسألة و سله ما تحتاج الیه من صلاح دینک و دنیاک و لا ترج غیره و لا تشتغل بسواه. و قیل. إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ اى فاخلص الدّعاء و الابتهال و انقطع الیه. و قال جعفر: اذکر «ربّک» على فراغ منک عن کلّ ما دونه.
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۸
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۱۳
امیر معزی : قطعات
شمارهٔ ۳۱
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
دل ز دست غم مده گر شادمانی بایدت
مرد جانان باش اگر جان و جوانی بایدت
رنج هجران کش ای اگر می وصل خواهی ای پسر
چون زمین شو پست اگر می آسمانی بایدت
وصل جانان را به جان باید خریدن بی مکاس
کی توانی یافتن تا رایگانی بایدت
اولین گامت قدم بر کام دل باید نهاد
مشکلا گر کام دل در کامرانی بایدت
هر دو می ندهند آن جا پس همی یک رنگ شو
این جهانی باز ده گر آن جهانی بایدت
هر دو بگذار و بمیر از پیش مرگ
گر همی در زندگانی زندگانی بایدت
مرد جانان باش اگر جان و جوانی بایدت
رنج هجران کش ای اگر می وصل خواهی ای پسر
چون زمین شو پست اگر می آسمانی بایدت
وصل جانان را به جان باید خریدن بی مکاس
کی توانی یافتن تا رایگانی بایدت
اولین گامت قدم بر کام دل باید نهاد
مشکلا گر کام دل در کامرانی بایدت
هر دو می ندهند آن جا پس همی یک رنگ شو
این جهانی باز ده گر آن جهانی بایدت
هر دو بگذار و بمیر از پیش مرگ
گر همی در زندگانی زندگانی بایدت
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۴۴
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۷۵
کمالالدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۱۰۱ - وقال ایضاٌ و یصف الشیب
رسول مرگ زناگه بمن رسیدفراز
که کوس کوچ فروکوفتند،کاربساز
کمان پشت دوتاچون بزه درآوردی
زخویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
چو پنبه زار بناگوش بشکفید ترا
زگوش پنبه برون کن،بکارخودپرداز
میان پنبه وآتش کسی چوجمع نکرد
چه می کنی سرچون پنبه زاروآتش آز؟
چوصبح پیری پف کرد،شمع عمربمرد
اگرچه جانی هم می کند بسوز و گداز
بریخت آب حیات وبرفت باد بروت
نماندقوت پای وضعیف گشت آواز
بسوی خاک همی بایدت نمود سجود
کنون که قامت توشد دوتاچو بانگ نماز
نه هرکجاکه بودبرف،آتش افروزند؟
زبرف پیری شد سینۀ من آتش باز
ستون خیمۀ قالب کنم دودست ضعیف
چومن زپستی خرپشته رابرم بفراز
بپای خاستن ازدست برنمی خیزد
ازآن بدست کنم چون کنم قیام آغاز
سرم بخاک فرو می شود ز پشت دوتا
بخاک سر چو فرو شدکجا برآید باز؟
زضعف زانوی خودبوی مرگ می شنوم
زعجز چون سربینی نهم بزانو باز
سرم زآتش پیری بشمع ماندو زود
نهد اجل سراین شمع دردهانۀ گاز
تبارک الله ازآن میل من بروی نکو
تبارک الله ازآن قصدمن بزلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مراچه مارسیاه
کنون چه شعلۀ آتش مراچه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت درسر تن
دریغ روزجوانی که رفت درتک وتاز
دریغ دیده که برهم نهادمی باید
کنون که چشم بکار زمانه کردم باز
دریغ وغم که پس ازشصت واندسال ازعمر
زناگهان بسفر میروم نه برگ ونه ساز
بصدهزارزبان گفت دررخم پیری
که این نه جای قرار است خیزوواپرداز
فروشدت بگل شیب پای ضعف بکش
برآمدت زگریبان عجزسرمفراز
چوجلوگاه حواصل شدآشیانۀ زاغ
مکن بپرهوس درهوای دل پرواز
برون زکنج قناعت منه توپای طلب
که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز
زآرزوی وهوس نفس خویش سیرمکن
درنده تربودآنگه که سیرگشت گراز
زخشم وشهوت،خودرا دد و ستور مکن
بحلم وعلم چوزیشان نمیشوی ممتاز
زپیش خودبفرست آنچه دوسترداری
که گم شودزتوهرچ از پس توماند باز
ترا بجز تن فانی وجان باقی نیست
زهرچه حاصل تست ازجهان هزل ومجاز
برای این تن فانی هزار رگ و نوا
بساختی،یکی ازبهرجان پاک بساز
چوشیرمردان،بامحنت وبلا خوکن
که بس زنانه متاعیست عیش ونعمت وناز
ز دانۀ دلت آمد ببارخوشۀ حرص
بجز نیاز چه آرد ببار تخم نیاز
چوآب گنده زمخرج،سوی نشیب مپوی
چوآب زنده زچشمه بسوی بالا یاز
توباحریف دغادست خون همی بازی
کمال فکربکارآروهیچ سهو مباز
چواستوارنباشد بنای عمرچه سود؟
چوپایدارنباشدبجاه ومال مناز
بعشق بازی این گنده پیر،هردوجهان
بباد دادی و با تو نشد دمی دمساز
عروس ایمان مانده برهنه وز صد دست
برای هیزم دوزخ بهم کشیده جهاز
بامر شرع تصرف درآفرینش کن
که ازحدود نشاید گذشت جز بجواز
نوازشی بکن اسلام راکه گشت غریب
نخواهی آنکه لقب باشدت غریب نواز؟
رهامکن که سردیودرمیان باشد
بخلوتی که ترا با خدای باشد راز
تجارت ره حق چون کنی بشرکت دیو
زسود و مایه زیان آورد چنین انباز
ره سلامت اگرمی روی مجرد شو
که جز عنا نفزاید، ترا لباس وطراز
ببین که آبی خوشبوچوجامه پشمین کرد
حرام گشت برو کارد از ره اعزاز
بتیغ مطبخ ازآن مثله شدکه درپوشید
لباس تو برتو از دماغ گنده پیاز
زصدیکی چو نخواهدگرفت درتوسخن
همان به است که درموعظت کنم ایجاز
بگردن تورسدحلقۀ کمنداجل
توخواه نرمک بنشین وخواه تیز بتاز
درود باد ز ما برروان صاحب شرع
که برنبوت اومهرشددراعجاز
که کوس کوچ فروکوفتند،کاربساز
کمان پشت دوتاچون بزه درآوردی
زخویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
چو پنبه زار بناگوش بشکفید ترا
زگوش پنبه برون کن،بکارخودپرداز
میان پنبه وآتش کسی چوجمع نکرد
چه می کنی سرچون پنبه زاروآتش آز؟
چوصبح پیری پف کرد،شمع عمربمرد
اگرچه جانی هم می کند بسوز و گداز
بریخت آب حیات وبرفت باد بروت
نماندقوت پای وضعیف گشت آواز
بسوی خاک همی بایدت نمود سجود
کنون که قامت توشد دوتاچو بانگ نماز
نه هرکجاکه بودبرف،آتش افروزند؟
زبرف پیری شد سینۀ من آتش باز
ستون خیمۀ قالب کنم دودست ضعیف
چومن زپستی خرپشته رابرم بفراز
بپای خاستن ازدست برنمی خیزد
ازآن بدست کنم چون کنم قیام آغاز
سرم بخاک فرو می شود ز پشت دوتا
بخاک سر چو فرو شدکجا برآید باز؟
زضعف زانوی خودبوی مرگ می شنوم
زعجز چون سربینی نهم بزانو باز
سرم زآتش پیری بشمع ماندو زود
نهد اجل سراین شمع دردهانۀ گاز
تبارک الله ازآن میل من بروی نکو
تبارک الله ازآن قصدمن بزلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مراچه مارسیاه
کنون چه شعلۀ آتش مراچه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت درسر تن
دریغ روزجوانی که رفت درتک وتاز
دریغ دیده که برهم نهادمی باید
کنون که چشم بکار زمانه کردم باز
دریغ وغم که پس ازشصت واندسال ازعمر
زناگهان بسفر میروم نه برگ ونه ساز
بصدهزارزبان گفت دررخم پیری
که این نه جای قرار است خیزوواپرداز
فروشدت بگل شیب پای ضعف بکش
برآمدت زگریبان عجزسرمفراز
چوجلوگاه حواصل شدآشیانۀ زاغ
مکن بپرهوس درهوای دل پرواز
برون زکنج قناعت منه توپای طلب
که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز
زآرزوی وهوس نفس خویش سیرمکن
درنده تربودآنگه که سیرگشت گراز
زخشم وشهوت،خودرا دد و ستور مکن
بحلم وعلم چوزیشان نمیشوی ممتاز
زپیش خودبفرست آنچه دوسترداری
که گم شودزتوهرچ از پس توماند باز
ترا بجز تن فانی وجان باقی نیست
زهرچه حاصل تست ازجهان هزل ومجاز
برای این تن فانی هزار رگ و نوا
بساختی،یکی ازبهرجان پاک بساز
چوشیرمردان،بامحنت وبلا خوکن
که بس زنانه متاعیست عیش ونعمت وناز
ز دانۀ دلت آمد ببارخوشۀ حرص
بجز نیاز چه آرد ببار تخم نیاز
چوآب گنده زمخرج،سوی نشیب مپوی
چوآب زنده زچشمه بسوی بالا یاز
توباحریف دغادست خون همی بازی
کمال فکربکارآروهیچ سهو مباز
چواستوارنباشد بنای عمرچه سود؟
چوپایدارنباشدبجاه ومال مناز
بعشق بازی این گنده پیر،هردوجهان
بباد دادی و با تو نشد دمی دمساز
عروس ایمان مانده برهنه وز صد دست
برای هیزم دوزخ بهم کشیده جهاز
بامر شرع تصرف درآفرینش کن
که ازحدود نشاید گذشت جز بجواز
نوازشی بکن اسلام راکه گشت غریب
نخواهی آنکه لقب باشدت غریب نواز؟
رهامکن که سردیودرمیان باشد
بخلوتی که ترا با خدای باشد راز
تجارت ره حق چون کنی بشرکت دیو
زسود و مایه زیان آورد چنین انباز
ره سلامت اگرمی روی مجرد شو
که جز عنا نفزاید، ترا لباس وطراز
ببین که آبی خوشبوچوجامه پشمین کرد
حرام گشت برو کارد از ره اعزاز
بتیغ مطبخ ازآن مثله شدکه درپوشید
لباس تو برتو از دماغ گنده پیاز
زصدیکی چو نخواهدگرفت درتوسخن
همان به است که درموعظت کنم ایجاز
بگردن تورسدحلقۀ کمنداجل
توخواه نرمک بنشین وخواه تیز بتاز
درود باد ز ما برروان صاحب شرع
که برنبوت اومهرشددراعجاز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۴
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۳
قدسی مشهدی : مثنویها
شمارهٔ ۱۳ - در توصیف باغ الهی
صامت بروجردی : کتاب القطعات و النصایح
شمارهٔ ۶ - در زهد حضرت عیسی
یکی روز از سر عبرت به عالم
گذشتی حضرت عیسی بن مریم
پرستو کی بدید اندر زمانه
که بهر خویش سازد آشیانه
لب معجز نما چون غنچه بشگفت
همانا با حورایین چنین گفت
که این بسته زبان همخانه دارد
تعلق سوی آب و دانه دارد
به عکس من که ماوائی ندارم
ز ملک این جهان جایی ندارم
بگفتند از بود طبع تو مایل
به تعمیر مقام و جاه و منزل
بگو تا سر بهمت بر فرازیم
برایت خانه عالی بسازیم
که از باغ جنان ممتاز باشد
ز رفعت با فلک دمساز باشد
عنان گفتگو را میکشیدند
ز آنجا تا لب دریا رسیدند
بگفتا اندر آن دریای پرموج
که موجش میرساند بر فلک اوج
بسازید از فتوت بارگاهی
به وقف طقع محکم بارگاهی
بگفتندش ایا مهر جهان تاب
بنا را هیچکس ننهاده بر آب
ترا گر در حقیقت این خیال است
بعید از عقل و این فکرت محال است
تبسم کرد و با ایشان بفرمود
مرا هم این حکایت بود مقصود
که دنیا همچو این بحر عمیق است
بهر دم عالمی در وی غریق است
بنائی را که بنیادش بر آبست
خرابست و خرابست و خرابست
جهان (صامت) چه جای خانه باشد
مگر آن را که بس دیوانه باشد
گذشتی حضرت عیسی بن مریم
پرستو کی بدید اندر زمانه
که بهر خویش سازد آشیانه
لب معجز نما چون غنچه بشگفت
همانا با حورایین چنین گفت
که این بسته زبان همخانه دارد
تعلق سوی آب و دانه دارد
به عکس من که ماوائی ندارم
ز ملک این جهان جایی ندارم
بگفتند از بود طبع تو مایل
به تعمیر مقام و جاه و منزل
بگو تا سر بهمت بر فرازیم
برایت خانه عالی بسازیم
که از باغ جنان ممتاز باشد
ز رفعت با فلک دمساز باشد
عنان گفتگو را میکشیدند
ز آنجا تا لب دریا رسیدند
بگفتا اندر آن دریای پرموج
که موجش میرساند بر فلک اوج
بسازید از فتوت بارگاهی
به وقف طقع محکم بارگاهی
بگفتندش ایا مهر جهان تاب
بنا را هیچکس ننهاده بر آب
ترا گر در حقیقت این خیال است
بعید از عقل و این فکرت محال است
تبسم کرد و با ایشان بفرمود
مرا هم این حکایت بود مقصود
که دنیا همچو این بحر عمیق است
بهر دم عالمی در وی غریق است
بنائی را که بنیادش بر آبست
خرابست و خرابست و خرابست
جهان (صامت) چه جای خانه باشد
مگر آن را که بس دیوانه باشد
صامت بروجردی : کتاب المواد و التاریخ
شمارهٔ ۵ - تاریخ زلزله عجیبه سیلاخور
به گوش خلق ز بس شد ز باد غفلت پر
نهیب مرگ بود چون نوای زنگ شتر
چنان نجاست طول عمر سرایت کرد
که قلب شسته نگردد ز آب جاری و کر
هر آنچه آیت تنبیه حق کند ظاهر
بود حکایت گاو و خر و جو و آخر
رست چون «کذبت قوم لوط بالنذر» است
مشاهدات پیا پی و بینات زیر
چون در زمان محمدعلی شه قاجار
جریده عمل خلق شد ز عصیان پر
به گوش مردم سیلاخوری ز زلزله شد
پی نصیحت و ارشاد حلقه زد بر در
که از خرابی او تا هزار سال دگر
کنند یاد چه هنگامه ثمود و نذر
رقم نمود به تاریخ این بلا (صامت)
بود ز زلزله ویرانه کل سیلاخور
نهیب مرگ بود چون نوای زنگ شتر
چنان نجاست طول عمر سرایت کرد
که قلب شسته نگردد ز آب جاری و کر
هر آنچه آیت تنبیه حق کند ظاهر
بود حکایت گاو و خر و جو و آخر
رست چون «کذبت قوم لوط بالنذر» است
مشاهدات پیا پی و بینات زیر
چون در زمان محمدعلی شه قاجار
جریده عمل خلق شد ز عصیان پر
به گوش مردم سیلاخوری ز زلزله شد
پی نصیحت و ارشاد حلقه زد بر در
که از خرابی او تا هزار سال دگر
کنند یاد چه هنگامه ثمود و نذر
رقم نمود به تاریخ این بلا (صامت)
بود ز زلزله ویرانه کل سیلاخور
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲۹
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش
رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش
به خفته شب محنت برو خبر برسان
بگو که صبح سعادت دمید حاضر باش
ز خاک پاش غباری کز آن طرف برخاست
به دیده روشننی شد پدید حاضر باش
ز جام وصل از آن قطرهها که جان افزاست
به کام جان تو خواهد چکیده حاضر باش
به شهر عشق شب و روز عید باشد و سور
مباش غافل ازین سوره و عبد حاضر باش
مکن ز پیر و مرید گذشت چندین یاد
تو پیری و همه عالم مرید حاضر باش
کلید قل دل از هر دری مجری کمال
ز دیرباز نیست این کلید حاضر باش
رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش
به خفته شب محنت برو خبر برسان
بگو که صبح سعادت دمید حاضر باش
ز خاک پاش غباری کز آن طرف برخاست
به دیده روشننی شد پدید حاضر باش
ز جام وصل از آن قطرهها که جان افزاست
به کام جان تو خواهد چکیده حاضر باش
به شهر عشق شب و روز عید باشد و سور
مباش غافل ازین سوره و عبد حاضر باش
مکن ز پیر و مرید گذشت چندین یاد
تو پیری و همه عالم مرید حاضر باش
کلید قل دل از هر دری مجری کمال
ز دیرباز نیست این کلید حاضر باش
همام تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
قومی که ره به منزل خوبان همی برند
اقبال مایه یی ست که ایشان همی برند
جان می برند تحفه به نزدیک یار خویش
خرما به بصره زیره به کرمان همی برند
جان را در آن دیار چه قیمت بود ولی
سهل است چون به پیش کریمان همی برند
دل بر گرفته اند ازین خاکدان چو خضر
تا ره به سوی چشمهٔ حیوان همی برند
خود را نگاه دار ز دیوان راه زن
کانگشتری ز دست سلیمان همی برند
مغرور علم و طاعت و تقوی مشو
کانجا ازین متاع فراوان همی برند
چوگان و دست و پنجه مردان بهانه یی ست
این گوی را به بخت ز میدان همی برند
هان ای همام بنده مردان عشق شو
کایشان رهی به مجلس سلطان همی برند
اقبال مایه یی ست که ایشان همی برند
جان می برند تحفه به نزدیک یار خویش
خرما به بصره زیره به کرمان همی برند
جان را در آن دیار چه قیمت بود ولی
سهل است چون به پیش کریمان همی برند
دل بر گرفته اند ازین خاکدان چو خضر
تا ره به سوی چشمهٔ حیوان همی برند
خود را نگاه دار ز دیوان راه زن
کانگشتری ز دست سلیمان همی برند
مغرور علم و طاعت و تقوی مشو
کانجا ازین متاع فراوان همی برند
چوگان و دست و پنجه مردان بهانه یی ست
این گوی را به بخت ز میدان همی برند
هان ای همام بنده مردان عشق شو
کایشان رهی به مجلس سلطان همی برند