عبارات مورد جستجو در ۳۴۹ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵۴- سورة القمر
النوبة الثالثة
بسم اللَّه الرحمن الرحیم ذابت اشباح الطالبین فى عرصة کبریائه. تفطّرت ارواح المریدین فى عز بقائه احترقت قلوب المشتاقین فى تعزز جلاله و جماله و ببهائه.
طربت اسرار الموحّدین فى ذکر صفاته و اسمائه.
اللَّه است که گم شدگان را آرد بر سر راه. شاهان از درگاه او برند حشمت و جاه. بر هر چیزى قادر است و بر هر شاهى شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.
او که نه وى را خواند، خاسر کسى که اوست و کارش تباه.
آنست که رب العالمین فرمود: ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ.
رحمن است روزىگمار و دشمنپرور، خالق خیر و شر، مبدع عین و اثر، نگارنده آدم نه از مادر نه از پدر.
یکى را بینى در دنیا با منزلت و خطر و سینه او از حق بىخبر، دیگرى را بینى درخت ایمان در دل و داغ آشنایى بر جگر، نه کفش در پاى و نه دستار بر سر.
آنست که رب العزه میفرماید: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم، مؤمنانرا رهاند از نار جحیم، بخلق فرستاد رسولى کریم. بستود او را بخلق عظیم. برو خطبه کرد که: حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ شور از جانها بیگانگان برخاست، دود حسد از سینههاهاشان برآمد، غبار عداوت بر رخسارشان نشست، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.
هر یکى از ایشان باعتراض بیرون آمد، یکى میگفت سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. یکى میگفت هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ. یکى میگفت مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ باین بس نکردند و در طعن بیفزودند، یکى گفت مال ندارد درویش است.
یکى گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است. درمانده و سرگشته در کار خویش است.
هر کسى بر اینگونه فساد طبع خود همى نمود و بر کفر و شرک خود همى مصرّ بود، و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همى فزود که: اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهترى است، معادن و رکاز عالم خزینه اوست، در لشکر و سپاه مىباید، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست. ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.
شرق و غرب مملکت گاه اوست. آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.
جبرئیل امین، سفیر درگاه اوست. محشر قیامت میدان شفاعت اوست. حوض کوثر مجلس انس اوست. قاب قوسین قدمگاه عز اوست. بقاء و رضاء خداوند ذو الجلال تحفه و خلعت اوست.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ موسى کلیم را انفلاق بحر بود. مصطفى حبیب را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر موسى به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مرکوب و ملموس است، دست آدمى بدو رسد و قصد آدمى بوى اثر دارد.
اعجوبه مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوى قاصر و آن گه باشارت دو انگشت مبارک، مصطفى (ص) شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.
و در انشقاق قمر اشارتیست، و مؤمنانرا در آن بشارتى است. چنان که قمر مقهور حق است، آتش هم مقهور حق است. پس بوقت اظهار معجزه رسول، قمر را فرمود تا باشارت وى بدو نیم گشت. اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنهکاران سرد گردد چه عجب باشد.
قوله: وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
این هر سه آیت در این سورة حجّت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند اللَّه تعالى آلت آفرید و قوّت در وى نهاد و فرمان فرمود. بنده مستغنى شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.
لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خداى را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند. و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست اللَّه جل جلاله.
و این مذهب ثنویان است و این سه آیت ردّ ایشان است.
و مذهب اهل سنت آنست که نیکى و بدى هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست اللَّه است و بقضا و تقدیر او. چنانک رب العزة فرمود: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مصطفى (ص) فرمود: القدر خیره و شره من اللَّه عز و جل.
و قال تعالى و تقدس: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
هر چه بود و هست و خواهد بود همه آفریده ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیّت ما. قضایى رفته و حکمى رانده و کارى پرداخته، نه خواست تو است که امروز مىدروا کند، کرده ازلى است که مى آشکارا کند.
یکى را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وى از عمل وى بیش، اجابت او از دعاء وى بیش. عطاء او از سؤال وى بیش. خلعت او از خدمت وى بیش. عفو او از جرم وى پیش.
یکى را روز اول در عهد ازل داغ عدل بر نهاده و از درگاه خود برانده.
عذاب او از معصیت وى بیش، عقوبت او از جرم وى بیش.
اى مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با اللَّه مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردى و از حضرت خویش براندى مرا چیزى ده: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ همه دنیا بوى داد اما خویشتن را از او بازستد.
او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت، همه یافت.
چنانستى که اللَّه فرمودى عبدى تو نبودى و من ترا بودم. خود را بعزت بودم، مزدور را برحمت بودم، دوست را بصحبت بودم. ترا فکنده دیدم برگرفتم.
ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.
آن صفت که بآن برگرفتم برجاست، برداشته خود بیفکنم..؟ بعزّ عزّ خود نیفکنم.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است و جوى روان و خیرات حسان. قیمت صدف نه بصدف است. قیمت صدف بدرّ شاهوار است که در درون صدف است.
قیمت سراى بقا نه بآن است که در او مأکول و مشروب است. قیمت و شرف وى بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
و فى معناه انشدوا شعرا:
و لکن من یحل بها حبیب.
و ما عهدى بحب تراب ارض
مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
کلمه عِنْدَ رقم تقریب و تخصیص دارد.
ما مصطفى عربى را (ص) در سراى حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که مىگفت ابیت عند ربى.
همین خلعت و رتبت، بر قدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
روى صالح بن حیان عن عبد اللَّه بن بریده انه قال فى قوله تعالى: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ان اهل الجنّة یدخلون فى کل یوم مرّتین على الجبّار تبارک و تعالى فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امرئ منهم مجلسه الذى هو مجلسه على منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقرّ اعینهم بشىء قط کما تقرّ أعینهم بذلک و لم یسمعوا شیئا اعظم و لا احسن منه.
ثم ینصرفون الى رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الى مثلها من الغد.
طربت اسرار الموحّدین فى ذکر صفاته و اسمائه.
اللَّه است که گم شدگان را آرد بر سر راه. شاهان از درگاه او برند حشمت و جاه. بر هر چیزى قادر است و بر هر شاهى شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.
او که نه وى را خواند، خاسر کسى که اوست و کارش تباه.
آنست که رب العالمین فرمود: ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ.
رحمن است روزىگمار و دشمنپرور، خالق خیر و شر، مبدع عین و اثر، نگارنده آدم نه از مادر نه از پدر.
یکى را بینى در دنیا با منزلت و خطر و سینه او از حق بىخبر، دیگرى را بینى درخت ایمان در دل و داغ آشنایى بر جگر، نه کفش در پاى و نه دستار بر سر.
آنست که رب العزه میفرماید: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم، مؤمنانرا رهاند از نار جحیم، بخلق فرستاد رسولى کریم. بستود او را بخلق عظیم. برو خطبه کرد که: حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ.
قوله: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ شور از جانها بیگانگان برخاست، دود حسد از سینههاهاشان برآمد، غبار عداوت بر رخسارشان نشست، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.
هر یکى از ایشان باعتراض بیرون آمد، یکى میگفت سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. یکى میگفت هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ. یکى میگفت مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ باین بس نکردند و در طعن بیفزودند، یکى گفت مال ندارد درویش است.
یکى گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است. درمانده و سرگشته در کار خویش است.
هر کسى بر اینگونه فساد طبع خود همى نمود و بر کفر و شرک خود همى مصرّ بود، و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همى فزود که: اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهترى است، معادن و رکاز عالم خزینه اوست، در لشکر و سپاه مىباید، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست. ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.
شرق و غرب مملکت گاه اوست. آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.
جبرئیل امین، سفیر درگاه اوست. محشر قیامت میدان شفاعت اوست. حوض کوثر مجلس انس اوست. قاب قوسین قدمگاه عز اوست. بقاء و رضاء خداوند ذو الجلال تحفه و خلعت اوست.
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ موسى کلیم را انفلاق بحر بود. مصطفى حبیب را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر موسى به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مرکوب و ملموس است، دست آدمى بدو رسد و قصد آدمى بوى اثر دارد.
اعجوبه مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوى قاصر و آن گه باشارت دو انگشت مبارک، مصطفى (ص) شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.
و در انشقاق قمر اشارتیست، و مؤمنانرا در آن بشارتى است. چنان که قمر مقهور حق است، آتش هم مقهور حق است. پس بوقت اظهار معجزه رسول، قمر را فرمود تا باشارت وى بدو نیم گشت. اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنهکاران سرد گردد چه عجب باشد.
قوله: وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
این هر سه آیت در این سورة حجّت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند اللَّه تعالى آلت آفرید و قوّت در وى نهاد و فرمان فرمود. بنده مستغنى شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.
لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خداى را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند. و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست اللَّه جل جلاله.
و این مذهب ثنویان است و این سه آیت ردّ ایشان است.
و مذهب اهل سنت آنست که نیکى و بدى هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست اللَّه است و بقضا و تقدیر او. چنانک رب العزة فرمود: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و مصطفى (ص) فرمود: القدر خیره و شره من اللَّه عز و جل.
و قال تعالى و تقدس: إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.
هر چه بود و هست و خواهد بود همه آفریده ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیّت ما. قضایى رفته و حکمى رانده و کارى پرداخته، نه خواست تو است که امروز مىدروا کند، کرده ازلى است که مى آشکارا کند.
یکى را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وى از عمل وى بیش، اجابت او از دعاء وى بیش. عطاء او از سؤال وى بیش. خلعت او از خدمت وى بیش. عفو او از جرم وى پیش.
یکى را روز اول در عهد ازل داغ عدل بر نهاده و از درگاه خود برانده.
عذاب او از معصیت وى بیش، عقوبت او از جرم وى بیش.
اى مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با اللَّه مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردى و از حضرت خویش براندى مرا چیزى ده: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ همه دنیا بوى داد اما خویشتن را از او بازستد.
او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت، همه یافت.
چنانستى که اللَّه فرمودى عبدى تو نبودى و من ترا بودم. خود را بعزت بودم، مزدور را برحمت بودم، دوست را بصحبت بودم. ترا فکنده دیدم برگرفتم.
ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.
آن صفت که بآن برگرفتم برجاست، برداشته خود بیفکنم..؟ بعزّ عزّ خود نیفکنم.
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است و جوى روان و خیرات حسان. قیمت صدف نه بصدف است. قیمت صدف بدرّ شاهوار است که در درون صدف است.
قیمت سراى بقا نه بآن است که در او مأکول و مشروب است. قیمت و شرف وى بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
و فى معناه انشدوا شعرا:
و لکن من یحل بها حبیب.
و ما عهدى بحب تراب ارض
مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
کلمه عِنْدَ رقم تقریب و تخصیص دارد.
ما مصطفى عربى را (ص) در سراى حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که مىگفت ابیت عند ربى.
همین خلعت و رتبت، بر قدر روش مؤمنان فردا در کنار ایشان نهیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
روى صالح بن حیان عن عبد اللَّه بن بریده انه قال فى قوله تعالى: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ان اهل الجنّة یدخلون فى کل یوم مرّتین على الجبّار تبارک و تعالى فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امرئ منهم مجلسه الذى هو مجلسه على منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقرّ اعینهم بشىء قط کما تقرّ أعینهم بذلک و لم یسمعوا شیئا اعظم و لا احسن منه.
ثم ینصرفون الى رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الى مثلها من الغد.
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در جمله قرآن دو هزار و پانصد و شصت و سه جایگه نام اللَّه است. و در هیچ جاى آن چندان آثار کرم و دلایل فضل و رحمت و تعبیه لطف نیست که در این آیت تسمیت. زیرا که بر اثر او نام رحمن است و رحیم و امید عاصیان و دست آویز مفلسان، نام رحمن و رحیم است. آئین منزل مشتاقان، و انس جان محبّان، نام رحمن و رحیم است. تاج صدق بر سر صدّیقان، و منشور خاصّیّت در قبضه خاصگیان، از شرف نام رحمن و رحیم است. علم علم در دست عالمان، و حلّه حلم در بر عابدان، از تأثیر نام رحمن و رحیم است. وجد واجدان و سوز عاشقان و شوق مشتاقان از سماع نام رحمن و رحیم است.
در آثار مأثور است که: ربّ العالمین با موسى کلیم اللَّه گفت: «انا اللَّه الرّحمن الرّحیم» الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟».
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ الآیة... روز اوّل در عهد ازل غوّاص قدرت را ببحر صلب آدم فرستاد تا گوهرهاى شب افروز و شبههاى سیه رنگ برآورد و بر ساحل وجود نهاد. هم مؤمنان بودند و هم منافقان. چنان که مؤمنان را بیاورد منافقان را بیاورد، امّا مؤمنان را بفضل خود در صدر عزّ بساط لطف بداشت، و لا میل منافقان را بعدل خود در صف نعال زیر سیاط قهر و ذلّ بداشت، و لا جور.
مؤمنان را تاج سعادت و کرامت بر فرق نهاد، نصیب ایشان از کتاب این بود که: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ». منافقان را بند مذلّت و قید اهانت بر پاى نهاد.
نصیب ایشان از کتاب این آمد که: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ اینست که ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ. مؤمنان را گفت: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ منافقان را گفت: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ اعاذنا اللَّه و ایّانا.
تو چنان باش که بخت تو چنان آمد
من چنینام که مرا فال چنین آمد.
فردا در عرصات قیامت منافقان بطفیل مؤمنان، و بروشنایى نور ایشان همى روند تا بصراط رسند، آن گه مؤمنان پیشى گیرند و بنور ایمان و اخلاص صراط باز گذارند و کفر و نفاق منافقان دامن ایشان گیرد تا در ظلمت و حیرت بر جاى بمانند. آواز دهند، گویند: انظروا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. نور و روشنایى از مؤمنان طلب کنند، مؤمنان جواب دهند که: ارْجِعُوا وَراءَکُمْ. اى ارجعوا الى حکم الازل و اطلبوا النّور من القسمه. این نور از حکم ازل طلب کنید نه از ما. هر که را نور دادند، آن روز دادند و هر که را گذاشتند آن روز گذاشتند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ و انّ الرّجل لیعمل عمل.
اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار و یعمل عمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة.
همه اعزّه طریقت را از خوف این مقام دل و جگر بسوخت. سابقتى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته بسا خلوتهاى عزیزان که آن را آتش در زده. بسا خرمنهاى طاعت که بباد بر داده. بسا جگرهاى صدّیقان که در گردش آسیاى قضا ذرّه ذرّه گردانیده. هزاران هزار ولایت است در این راه، و لیکن جز عزل نصیب بدبختان نیست. و چون شقاوت روى بمرد نهاد اگر بقراب زمین و آسمان کوشش دارد او را سود نیست. و گمان مبر که شقاوت در کفر است، بلکه کفر در شقاوت است و گمان مبر که سعادت در دین است، بلکه دین در سعادت است. سگ اصحاب الکهف خبث کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت. لیکن سعادت و شقاوت از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود. پوست آن سگ از روى صورت در بلعام باعور پوشیدند، گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» و مرقّع بلعام در آن سگ پوشیدند، گفتند: ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ پس خرمن طاعت که بوقت نزع بباد بى نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».
بس سینه آبادان که در حال سکرات مرگ «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ» خراب کنند، بس روى که در لحد از قبله بگردانند. بس آشنا را که در شب نخستین بیگانه خوانند.
یکى را میگویند: نم نومة العروس، دیگرى را میگویند: نم نومة المنحوس یکى را «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» بیانست، یکى را یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ نشانست. لا تغترّ بثناء النّاس فانّ العاقبة مبهمة.
مسکین دل من گر چه فراوان داند
در دانش عاقبت فرو مىماند.
در آثار مأثور است که: ربّ العالمین با موسى کلیم اللَّه گفت: «انا اللَّه الرّحمن الرّحیم» الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟».
قوله تعالى: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ الآیة... روز اوّل در عهد ازل غوّاص قدرت را ببحر صلب آدم فرستاد تا گوهرهاى شب افروز و شبههاى سیه رنگ برآورد و بر ساحل وجود نهاد. هم مؤمنان بودند و هم منافقان. چنان که مؤمنان را بیاورد منافقان را بیاورد، امّا مؤمنان را بفضل خود در صدر عزّ بساط لطف بداشت، و لا میل منافقان را بعدل خود در صف نعال زیر سیاط قهر و ذلّ بداشت، و لا جور.
مؤمنان را تاج سعادت و کرامت بر فرق نهاد، نصیب ایشان از کتاب این بود که: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ». منافقان را بند مذلّت و قید اهانت بر پاى نهاد.
نصیب ایشان از کتاب این آمد که: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ اینست که ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ. مؤمنان را گفت: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ منافقان را گفت: فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ اعاذنا اللَّه و ایّانا.
تو چنان باش که بخت تو چنان آمد
من چنینام که مرا فال چنین آمد.
فردا در عرصات قیامت منافقان بطفیل مؤمنان، و بروشنایى نور ایشان همى روند تا بصراط رسند، آن گه مؤمنان پیشى گیرند و بنور ایمان و اخلاص صراط باز گذارند و کفر و نفاق منافقان دامن ایشان گیرد تا در ظلمت و حیرت بر جاى بمانند. آواز دهند، گویند: انظروا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ. نور و روشنایى از مؤمنان طلب کنند، مؤمنان جواب دهند که: ارْجِعُوا وَراءَکُمْ. اى ارجعوا الى حکم الازل و اطلبوا النّور من القسمه. این نور از حکم ازل طلب کنید نه از ما. هر که را نور دادند، آن روز دادند و هر که را گذاشتند آن روز گذاشتند. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ و انّ الرّجل لیعمل عمل.
اهل الجنّة و هو عند اللَّه من اهل النّار و یعمل عمل اهل النّار و هو عند اللَّه من اهل الجنّة.
همه اعزّه طریقت را از خوف این مقام دل و جگر بسوخت. سابقتى رانده چنان که خود دانسته، عاقبتى نهاده چنان که خود خواسته بسا خلوتهاى عزیزان که آن را آتش در زده. بسا خرمنهاى طاعت که بباد بر داده. بسا جگرهاى صدّیقان که در گردش آسیاى قضا ذرّه ذرّه گردانیده. هزاران هزار ولایت است در این راه، و لیکن جز عزل نصیب بدبختان نیست. و چون شقاوت روى بمرد نهاد اگر بقراب زمین و آسمان کوشش دارد او را سود نیست. و گمان مبر که شقاوت در کفر است، بلکه کفر در شقاوت است و گمان مبر که سعادت در دین است، بلکه دین در سعادت است. سگ اصحاب الکهف خبث کفر داشت، و لباس بلعام باعور طراز دین داشت. لیکن سعادت و شقاوت از هر دو جانب در کمین بود، لا جرم چون دولت روى نمود. پوست آن سگ از روى صورت در بلعام باعور پوشیدند، گفتند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ» و مرقّع بلعام در آن سگ پوشیدند، گفتند: ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ پس خرمن طاعت که بوقت نزع بباد بى نیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».
بس سینه آبادان که در حال سکرات مرگ «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ» خراب کنند، بس روى که در لحد از قبله بگردانند. بس آشنا را که در شب نخستین بیگانه خوانند.
یکى را میگویند: نم نومة العروس، دیگرى را میگویند: نم نومة المنحوس یکى را «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» بیانست، یکى را یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ نشانست. لا تغترّ بثناء النّاس فانّ العاقبة مبهمة.
مسکین دل من گر چه فراوان داند
در دانش عاقبت فرو مىماند.
رشیدالدین میبدی : ۶۴- سورة التغابن- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیشترین مفسّران در مدنیّات شمردند. ضحّاک گفت: مکّى است.
کلبى گفت: سه آیت از این سوره مدنى است. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ تا آخر سه آیت، به مدینه فرو آمد و باقى همه به مکه. هژده آیت است، دویست و چهل و یک کلمه، هزار و هفتاد حرف. و درین سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و النّاسخ: قوله: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ نسخ قوله تعالى: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ. و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): و ما من مولود یولد الّا فی تشابیک رأسه مکتوب خمس آیات من فاتحة سورة التغابن».
و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة التغابن رفع عنه موت الفجاءة».
قوله: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ و هو کمال القدرة و نفاذ التّصرف وَ لَهُ الْحَمْدُ و هو حمد الحامدین له و حمده سبحانه لنفسه و حقیقة الحمد: الثناء بذکر الاوصاف الجمیلة و الافعال الجزیلة.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ فیه قولان: احدهما، خلقکم فی بطون امّهاتکم کفّارا و مؤمنین، و به قال ابن عباس: انّ اللَّه تعالى خلق بنى آدم مؤمنا و کافرا، ثمّ یعیدهم یوم القیامة کما خلقهم مؤمنا و کافرا. و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا
و قال اللَّه تعالى: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً».
و فی بعض الاخبار خلق اللَّه فرعون فی بطن امّه کافرا و خلق یحیى بن زکریا فی بطن امّه مؤمنا.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «السّعید من سعد فی بطن امّه و الشّقى من شقى فی بطن امّه».
و عن انس عن النّبی (ص) قال: «وکّل اللَّه بالرّحم ملکا فیقول: اىّ ربّ نطفة، اى ربّ علقة، اىّ ربّ مضغة؟ فاذا اراد اللَّه ان یقضى خلقها قال: یا ربّ اذکر انى سعید او شقى؟ فما الرّزق؟ فما الاجل؟ فیکتب کذلک فی بطن امّه.
و القول الثانى: انّ اللَّه سبحانه خلق ثمّ کفروا و آمنوا و تمّ الکلام بقوله: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثمّ وصفهم بفعلهم فقال: فمنکم کافر و منکم مؤمن، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ الآیة... فاللّه خلقهم و المشى فعلهم ثمّ اختلفوا فی تأویلها. روى عن ابى سعید الخدرى انّه قال: فمنکم کافر فی حیاته مؤمن فی العاقبة، و منکم مؤمن فی حیاته و کافر فی العاقبة. و روى انّ النّبی (ص) قال: «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى: فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا.
و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا».
و قال عطاء ابن ابى رباح: فمنکم کافر باللّه مؤمن بالکواکب، و منکم مؤمن باللّه کافر بالکواکب یعنى: فی شأن الانوار. و قال الزّجاج: فمنکم کافر بانّ اللَّه خلقه و هو مذهب الدّهریّه.
و منکم مؤمن بانّ اللَّه خلقه و جملة القول فی حکم هذه الآیة و الّذى علیه المحقّقون من اهل السّنّة انّ اللَّه تعالى خلق الکافر و کفره فعلا له و کسبا، و خلق المؤمن و ایمانه فعلا له و کسبا فلکلّ واحد من الفریقین کسب و اختیار بتقدیر اللَّه و مشیّته.
فالمؤمن یؤمن و یختار الایمان بعد خلق اللَّه ایّاه لانّ اللَّه سبحانه اراد ذلک منه و قدّر علیه و علمه منه و الکافر یکفر و یختار الکفر بعد خلق اللَّه ایّاه لانّ اللَّه سبحانه قدّر علیه ذلک و علمه منه و لا یجوز ان یوجد من کلّ واحد منهما غیر الّذى قدّره اللَّه علیه و علمه منه، لانّ وجود خلاف المقدور عجز و خلاف المعلوم جهل و هما لا یلیقان باللّه سبحانه و لا یجوز ان علیه و من سلک هذا السبیل سلم من الجبر و القدر و اصاب الحقّ و اللَّه اعلم.
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: لاقامة الحقّ بها علیکم فاقیم الباء مقام اللام. و صَوَّرَکُمْ فى ارحام امّهاتکم فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ اى احکم و عدل و سوّاها و حسنها احسن تقویم و اعدل صورة فلم یشارک بنى آدم فی صورته و شکله غیرهم. وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ اى المرجع و المآل الى حکمه.
یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ من الایمان و النّفاق و الاخلاص و الرّیاء فارتدعوا عن المعاصى و اقبلوا على الطاعات، فانّ اللَّه یتولّى المجازاة.
أَ لَمْ یَأْتِکُمْ یا اهل المکّة. نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قوم نوح و هود و صالح و لوط. فَذاقُوا الفاء للتّعقیب اى کفروا فذاقوا. وَبالَ أَمْرِهِمْ فى الدّنیا. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى العقبى.
ذلِکَ بِأَنَّهُ اى ذلک العذاب انّما انزل بهم بسبب انّه کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالدّلائل و المعجزات و الآیات فَقالُوا أَ بَشَرٌ یرشدوننا، انکروا ان یکون خلق یهدیهم و یختصّ من بینهم بالنبوّة و قیل: انکروا ان یکون الرّسل من بنى آدم. و البشر اسم جنس یقع على الواحد و الجمع، و هاهنا فی معنى الجمع.
فَکَفَرُوا باللّه و بالرّسل و جحدوا و اعرضوا عن الایمان. وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ عن ایمانهم و لم یضرّوا اللَّه بکفرهم و معاصیهم شیئا انّما اضرّوا بانفسهم لانّ اللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ یحمده المؤمنون من عباده و ملائکته و محمود بحمده لنفسه. ثمّ اخبر عن انکارهم البعث. فقال: زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا یروى فی الحدیث: «زعموا مطیّة الکذب»
و فی روایة: «بئس مطیّة الکذب زعموا»
لا تکاد تجد زعم الّا فی الکذب و هى لغة حمیریّة تعنى بها الکلمة، اى قال الکفّار کذبا لا بعث و لا حشر. فاکذبهم اللَّه تعالى و قال: قُلْ یا محمد «بلى» لیس الامر کما زعمتم. وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ یوم القیامة. ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ فى الدّنیا من خیر و شرّ و تجازون هذا النبأ تهدید یمرّ بک فی مواضع من القرآن. وَ ذلِکَ البعث عَلَى اللَّهِ سهل هیّن یَسِیرٌ غیر عسیر.
لانّه العالم بما ظهر و خفى.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى صدّقوا باللّه انّه واحد لا شریک له و محمد (ص) انّه رسوله. وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا بالقرآن انّه کلامه و وحیه و تنزیله. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ اى ذو علم باعمالکم لا یخفى علیه منها شیء.
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ اى اذکر یوم یجمعکم. لِیَوْمِ الْجَمْعِ اى لحضور یوم الجمع و لأجله و هو یوم القیامة یجمع فیه الاوّلون و الآخرون و الملائکة و الانس و الجنّ أجمعون. و قیل: یجمع فیه الثّواب و العقاب و الظّالم و المظلوم و النّبی و من آمن به. ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ و هو تفاعل من الغبن و هو فوت الحظّ و النّقص فی المعاملة و المبایعة و المقاسمة. و استعمال الغبن فی هذا الموضع توسّع کما قوله: فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ و المغبون فی الحقیقة من غبن دینه. و ذلک الیوم یوم یغبن فیه اهل الحقّ اهل الباطل، و اهل الهدى اهل الضّلالة، و اهل الایمان اهل الکفر فلا غبن اغبن منه لانّ هؤلاء یدخلون الجنّة و هؤلاء یدخلون النّار. و فی الخبر: «ما من عبد مؤمن یدخل الجنّة الّا ارى مقعده من النّار لو اساء لیزداد شکرا و ما من عبد یدخل النّار الّا ارى مقعده من الجنّة لو احسن لیزداد حسرة».
و قیل: معنى التّغابن: انّه یغبنک من استحقرته فی الدّنیا و تهاونت به فتراه فوقک و فی المثل المغبون لا محمود و لا مأجور. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً فى اداء ما افترضه علیه یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ اى یستر سیئاته علیه فلا یفضحه بها. وَ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ قرأ اهل المدینة و الشام نکفّر و ندخله و فی سورة الطّلاق ندخله بالنون فیهنّ و قرأ الآخرون بالیاء. خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون منها و لا یموتون. ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثّواب الّذى ذکر اللَّه هو الفوز الّذى لا فوز اعظم منه.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِینَ فِیها وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ اى ساء المکان الّذى صاروا الیه.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فى نفس او مال من خیر او شرّ. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بارادته و قضائه و مشیّته وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ اى یوفّقه للیقین حتّى یعلم ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ما اخطأه لم یکن لیصیبه فیرضى بقضائه و یسلّم لحکمه و قال ابو بکر الورّاق: و من یؤمن باللّه عند الشّدّة و البلاء، فیعلم انّها من عدل اللَّه یهد قلبه للصّبر و التّسلیم و قیل اراد به زیادة الهدایة و الیقین اى یهد قلبه الى حقائق الرّضا و زوائد الیقین و قیل: انّه مقلوب و معناه: و من یهد قلبه یؤمن باللّه. و قرأ عکرمة و من یؤمن باللّه یهد قلبه، اى یسکن قلبه و یطمئنّ. من الهدوّ و هو السّکون.
وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فیما یأمرکم و أَطِیعُوا الرَّسُولَ فیما یؤدّى عن اللَّه و فی سنّته. و قیل: أَطِیعُوا اللَّهَ فى الرّضاء بقضائه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فیما یأمرکم بالصّبر و ترک الجزع. فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان باللّه و رسوله فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ اى علیه الإبلاغ و قد فعل کقوله: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اى هو القادر على الهدایة و الضّلالة لا شریک له فی الارشاد و الاضلال. و لیس بید الرّسول شیء من ذلک. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ فی تثبیت قلوبهم على الایمان و الصّبر على المصائب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ قال ابن عباس: هؤلاء رجال من اهل مکة اسلموا و ارادوا ان یهاجروا الى المدینة فمنعهم ازواجهم و اولادهم و قالوا: صبرنا على اسلامکم فلا نصبر على فراقکم، فاطاعوهم و ترکوا الهجرة فقال اللَّه تعالى: فَاحْذَرُوهُمْ ان تطیعوهم و تدعوا الهجرة.
وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ هذا فیمن اقسام على الاهل و الولد و لم یهاجر فاذا هاجر راى الّذین سبقوه بالهجرة قد فقّهوا فی الدّین هم ان یعاقب زوجه و ولده الّذین ثبّطوه عن الهجرة و ان لحقوا به فی دار الهجرة لم ینفق علیهم و لم یصبهم بخیر فامرهم اللَّه بالعفو عنهم و الصّفح، هذا کقوله: وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً و قال عطاء بن یسار: نزلت فی عوف بن مالک الاشجعى، کان ذا اهل و ولد، فکان اذا اراد الغزو بکوا الیه و رققوه و قالوا: الى من تدعنا؟ فیرقّ لهم و یقیم، فانزل اللَّه تعالى: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ اى عدوّا لکم بجهلهم ایّاکم على ترک الطّاعة.
فَاحْذَرُوهُمْ ان تقبلوا منهم و ان تعفوا و تصفحوا فلا تعاقبوهم على خلافهم ایّاکم فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و لمّا اسلم اصید بن سلمة المخزومى مهاجرا کتب الیه ابوه سلمة من مکة:
من راکب یرد المدینة ملجاء
فکتب الیه اصید:
أ ترکت دین آبائک الشّم العلى
انّ الّذى سمک السّماء بقدرة
انّ الّذین شرارکم امثالهم
بعث الّذى لا مثله فیما مضى
فباىّ امر یا نبىّ عققتنى
ضخم الدسیعة» من ذرابة هاشم
امّا النّهار فدمع عینى ساجم
اقبل الى الاسلام انّک جاهل
عنّى یبلّغ ما اقول الاصیدا
و اللّات و الاوثان فاهجر انّنى
جهلا و بایعت النّبی محمّدا
حتّى علا فی عرشه فتصعّدا
من عقّ والده و برّ الا بعدا
یدعو لرحمته النّبی محمّدا
و ترکتنى شیخا کبیرا مفردا
قدما تازّر بالمکارم و ارتدى
و ابیت لیلى کالسّلیم مسهّدا
لا تعبد العزّى و ربّک فاعبدا
اخشى علیک عذاب یوم سرمدا
و قال بعضهم: من منع من الازواج و الاولاد عن طاعة اللَّه فهو عدوّ یجب ان یحذر، و جاء فی الخبر: «لیس عدوّک الّذى القیته فقتلته و آجرک اللَّه على قتله، و لکن اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک و امرأتک الّتى تضاجعک على فراشک و ولدک الّذى من صلبک».
قوله:نَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى محنة و بلیّة. و اختیار لکم و شغل عن الآخرة یقع بسببها الانسان فی العظائم و منع الحقّ و تناول الحرام. اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ
زهّدهم فی الدّنیا بان ذکر عیبها و رغّبهم فی الآخرة بذکر وصفها و نعیمها و قال بعضهم: لمّا ذکر اللَّه العداوة فی الازواج و الاولاد، ادخل فیه من للتّبعیض، فقال: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ لان کلّهم لیسوا باعداء و فیهم من یعین على الاعمال الصّالحة و لم یذکر من للتّبعیض فی قوله:نَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
لانّها لا تخلو عن الفتنة و اشتغال القلب بها و لهذا قال عبد اللَّه ابن مسعود: لا یقولنّ احدکم: «اللّهم انّى اعوذ بک من الفتنة» فانّه لیس منکم احد یرجع الى مال و اهل و ولد الّا و هو مشتمل على فتنة. و لکن لیقل: اللّهم انّى اعوذ بک من مضلّات الفتن. و عن عبد اللَّه بن بریدة عن ابیه قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطب فجاء الحسن و الحسین علیهما السلام و علیهما قمیصان احمران یمشیان و یعثران.
فنزل رسول اللَّه (ص) من المنبر فحملهما فوضعهما بین یدیه، ثمّ قال: صدق اللَّه: انما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ نظرت الى هذین الصّبیّین یمشیان و یعثران فلم اصبر حتّى قطعت حدیثى و رفعتهما».
قوله: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ هذه الآیة ناسخة لقوله: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا اى قابلوا امره بالقبول و الایتمار. وَ أَنْفِقُوا من اموالکم خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ و قیل: انفقوا فی الجهاد و فی الصّدقة یکن الانفاق خیرا لانفسکم.
و قیل: هو نفقة المؤمن على نفسه. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ الشّح: استحلال اموال النّاس، و قیل: هو منع الزّکاة. فمن ادّى الزّکاة المفروضة فقد وقى شحّ نفسه.
فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الّذین فازوا بالنّعیم و نجوا من العذاب الالیم، ذکر نفسه فوحّد ثمّ قال: اولئک فجمع لانّ من یأتى للواحد و الجماعة.
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اى ان تخرجوا زکاة اموالکم الّتى افترض علیکم اداها فسمّاها قرضا کرما منه، و قوله: قَرْضاً حَسَناً اى طیّبة بها انفسکم.
و قیل: یعنى صدقة التّطوّع یُضاعِفْهُ لَکُمْ فیکتب بالواحدة عشرا الى سبع مائة.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَکُورٌ: یقبل القلیل و یعطى الجزیل حَلِیمٌ: یعفو و یصفح عمّن قصّر و بخل.
عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِیزُ الغالب القوى. الْحَکِیمُ فى اموره یجریها على ارادته بحکمته.
کلبى گفت: سه آیت از این سوره مدنى است. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ تا آخر سه آیت، به مدینه فرو آمد و باقى همه به مکه. هژده آیت است، دویست و چهل و یک کلمه، هزار و هفتاد حرف. و درین سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و النّاسخ: قوله: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ نسخ قوله تعالى: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ. و عن عبد اللَّه بن عمرو قال: قال رسول اللَّه (ص): و ما من مولود یولد الّا فی تشابیک رأسه مکتوب خمس آیات من فاتحة سورة التغابن».
و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة التغابن رفع عنه موت الفجاءة».
قوله: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ و هو کمال القدرة و نفاذ التّصرف وَ لَهُ الْحَمْدُ و هو حمد الحامدین له و حمده سبحانه لنفسه و حقیقة الحمد: الثناء بذکر الاوصاف الجمیلة و الافعال الجزیلة.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ فیه قولان: احدهما، خلقکم فی بطون امّهاتکم کفّارا و مؤمنین، و به قال ابن عباس: انّ اللَّه تعالى خلق بنى آدم مؤمنا و کافرا، ثمّ یعیدهم یوم القیامة کما خلقهم مؤمنا و کافرا. و عن ابىّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ الغلام الّذى قتله الخضر طبع کافرا
و قال اللَّه تعالى: «وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً».
و فی بعض الاخبار خلق اللَّه فرعون فی بطن امّه کافرا و خلق یحیى بن زکریا فی بطن امّه مؤمنا.
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «السّعید من سعد فی بطن امّه و الشّقى من شقى فی بطن امّه».
و عن انس عن النّبی (ص) قال: «وکّل اللَّه بالرّحم ملکا فیقول: اىّ ربّ نطفة، اى ربّ علقة، اىّ ربّ مضغة؟ فاذا اراد اللَّه ان یقضى خلقها قال: یا ربّ اذکر انى سعید او شقى؟ فما الرّزق؟ فما الاجل؟ فیکتب کذلک فی بطن امّه.
و القول الثانى: انّ اللَّه سبحانه خلق ثمّ کفروا و آمنوا و تمّ الکلام بقوله: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثمّ وصفهم بفعلهم فقال: فمنکم کافر و منکم مؤمن، کما قال تعالى: وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى بَطْنِهِ الآیة... فاللّه خلقهم و المشى فعلهم ثمّ اختلفوا فی تأویلها. روى عن ابى سعید الخدرى انّه قال: فمنکم کافر فی حیاته مؤمن فی العاقبة، و منکم مؤمن فی حیاته و کافر فی العاقبة. و روى انّ النّبی (ص) قال: «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى: فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا.
و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا».
و قال عطاء ابن ابى رباح: فمنکم کافر باللّه مؤمن بالکواکب، و منکم مؤمن باللّه کافر بالکواکب یعنى: فی شأن الانوار. و قال الزّجاج: فمنکم کافر بانّ اللَّه خلقه و هو مذهب الدّهریّه.
و منکم مؤمن بانّ اللَّه خلقه و جملة القول فی حکم هذه الآیة و الّذى علیه المحقّقون من اهل السّنّة انّ اللَّه تعالى خلق الکافر و کفره فعلا له و کسبا، و خلق المؤمن و ایمانه فعلا له و کسبا فلکلّ واحد من الفریقین کسب و اختیار بتقدیر اللَّه و مشیّته.
فالمؤمن یؤمن و یختار الایمان بعد خلق اللَّه ایّاه لانّ اللَّه سبحانه اراد ذلک منه و قدّر علیه و علمه منه و الکافر یکفر و یختار الکفر بعد خلق اللَّه ایّاه لانّ اللَّه سبحانه قدّر علیه ذلک و علمه منه و لا یجوز ان یوجد من کلّ واحد منهما غیر الّذى قدّره اللَّه علیه و علمه منه، لانّ وجود خلاف المقدور عجز و خلاف المعلوم جهل و هما لا یلیقان باللّه سبحانه و لا یجوز ان علیه و من سلک هذا السبیل سلم من الجبر و القدر و اصاب الحقّ و اللَّه اعلم.
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ اى بقوله الحقّ و هو «کن». و قیل: لاقامة الحقّ بها علیکم فاقیم الباء مقام اللام. و صَوَّرَکُمْ فى ارحام امّهاتکم فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ اى احکم و عدل و سوّاها و حسنها احسن تقویم و اعدل صورة فلم یشارک بنى آدم فی صورته و شکله غیرهم. وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ اى المرجع و المآل الى حکمه.
یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ من الایمان و النّفاق و الاخلاص و الرّیاء فارتدعوا عن المعاصى و اقبلوا على الطاعات، فانّ اللَّه یتولّى المجازاة.
أَ لَمْ یَأْتِکُمْ یا اهل المکّة. نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قوم نوح و هود و صالح و لوط. فَذاقُوا الفاء للتّعقیب اى کفروا فذاقوا. وَبالَ أَمْرِهِمْ فى الدّنیا. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فى العقبى.
ذلِکَ بِأَنَّهُ اى ذلک العذاب انّما انزل بهم بسبب انّه کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ اى بالدّلائل و المعجزات و الآیات فَقالُوا أَ بَشَرٌ یرشدوننا، انکروا ان یکون خلق یهدیهم و یختصّ من بینهم بالنبوّة و قیل: انکروا ان یکون الرّسل من بنى آدم. و البشر اسم جنس یقع على الواحد و الجمع، و هاهنا فی معنى الجمع.
فَکَفَرُوا باللّه و بالرّسل و جحدوا و اعرضوا عن الایمان. وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ عن ایمانهم و لم یضرّوا اللَّه بکفرهم و معاصیهم شیئا انّما اضرّوا بانفسهم لانّ اللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ یحمده المؤمنون من عباده و ملائکته و محمود بحمده لنفسه. ثمّ اخبر عن انکارهم البعث. فقال: زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا یروى فی الحدیث: «زعموا مطیّة الکذب»
و فی روایة: «بئس مطیّة الکذب زعموا»
لا تکاد تجد زعم الّا فی الکذب و هى لغة حمیریّة تعنى بها الکلمة، اى قال الکفّار کذبا لا بعث و لا حشر. فاکذبهم اللَّه تعالى و قال: قُلْ یا محمد «بلى» لیس الامر کما زعمتم. وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ یوم القیامة. ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ فى الدّنیا من خیر و شرّ و تجازون هذا النبأ تهدید یمرّ بک فی مواضع من القرآن. وَ ذلِکَ البعث عَلَى اللَّهِ سهل هیّن یَسِیرٌ غیر عسیر.
لانّه العالم بما ظهر و خفى.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى صدّقوا باللّه انّه واحد لا شریک له و محمد (ص) انّه رسوله. وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا بالقرآن انّه کلامه و وحیه و تنزیله. وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ اى ذو علم باعمالکم لا یخفى علیه منها شیء.
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ اى اذکر یوم یجمعکم. لِیَوْمِ الْجَمْعِ اى لحضور یوم الجمع و لأجله و هو یوم القیامة یجمع فیه الاوّلون و الآخرون و الملائکة و الانس و الجنّ أجمعون. و قیل: یجمع فیه الثّواب و العقاب و الظّالم و المظلوم و النّبی و من آمن به. ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ و هو تفاعل من الغبن و هو فوت الحظّ و النّقص فی المعاملة و المبایعة و المقاسمة. و استعمال الغبن فی هذا الموضع توسّع کما قوله: فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ و المغبون فی الحقیقة من غبن دینه. و ذلک الیوم یوم یغبن فیه اهل الحقّ اهل الباطل، و اهل الهدى اهل الضّلالة، و اهل الایمان اهل الکفر فلا غبن اغبن منه لانّ هؤلاء یدخلون الجنّة و هؤلاء یدخلون النّار. و فی الخبر: «ما من عبد مؤمن یدخل الجنّة الّا ارى مقعده من النّار لو اساء لیزداد شکرا و ما من عبد یدخل النّار الّا ارى مقعده من الجنّة لو احسن لیزداد حسرة».
و قیل: معنى التّغابن: انّه یغبنک من استحقرته فی الدّنیا و تهاونت به فتراه فوقک و فی المثل المغبون لا محمود و لا مأجور. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً فى اداء ما افترضه علیه یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ اى یستر سیئاته علیه فلا یفضحه بها. وَ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ قرأ اهل المدینة و الشام نکفّر و ندخله و فی سورة الطّلاق ندخله بالنون فیهنّ و قرأ الآخرون بالیاء. خالِدِینَ فِیها أَبَداً مقیمین لا یخرجون منها و لا یموتون. ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثّواب الّذى ذکر اللَّه هو الفوز الّذى لا فوز اعظم منه.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ خالِدِینَ فِیها وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ اى ساء المکان الّذى صاروا الیه.
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فى نفس او مال من خیر او شرّ. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بارادته و قضائه و مشیّته وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ اى یوفّقه للیقین حتّى یعلم ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ما اخطأه لم یکن لیصیبه فیرضى بقضائه و یسلّم لحکمه و قال ابو بکر الورّاق: و من یؤمن باللّه عند الشّدّة و البلاء، فیعلم انّها من عدل اللَّه یهد قلبه للصّبر و التّسلیم و قیل اراد به زیادة الهدایة و الیقین اى یهد قلبه الى حقائق الرّضا و زوائد الیقین و قیل: انّه مقلوب و معناه: و من یهد قلبه یؤمن باللّه. و قرأ عکرمة و من یؤمن باللّه یهد قلبه، اى یسکن قلبه و یطمئنّ. من الهدوّ و هو السّکون.
وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فیما یأمرکم و أَطِیعُوا الرَّسُولَ فیما یؤدّى عن اللَّه و فی سنّته. و قیل: أَطِیعُوا اللَّهَ فى الرّضاء بقضائه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فیما یأمرکم بالصّبر و ترک الجزع. فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان باللّه و رسوله فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ اى علیه الإبلاغ و قد فعل کقوله: ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اى هو القادر على الهدایة و الضّلالة لا شریک له فی الارشاد و الاضلال. و لیس بید الرّسول شیء من ذلک. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ فی تثبیت قلوبهم على الایمان و الصّبر على المصائب.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ قال ابن عباس: هؤلاء رجال من اهل مکة اسلموا و ارادوا ان یهاجروا الى المدینة فمنعهم ازواجهم و اولادهم و قالوا: صبرنا على اسلامکم فلا نصبر على فراقکم، فاطاعوهم و ترکوا الهجرة فقال اللَّه تعالى: فَاحْذَرُوهُمْ ان تطیعوهم و تدعوا الهجرة.
وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ هذا فیمن اقسام على الاهل و الولد و لم یهاجر فاذا هاجر راى الّذین سبقوه بالهجرة قد فقّهوا فی الدّین هم ان یعاقب زوجه و ولده الّذین ثبّطوه عن الهجرة و ان لحقوا به فی دار الهجرة لم ینفق علیهم و لم یصبهم بخیر فامرهم اللَّه بالعفو عنهم و الصّفح، هذا کقوله: وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً و قال عطاء بن یسار: نزلت فی عوف بن مالک الاشجعى، کان ذا اهل و ولد، فکان اذا اراد الغزو بکوا الیه و رققوه و قالوا: الى من تدعنا؟ فیرقّ لهم و یقیم، فانزل اللَّه تعالى: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ اى عدوّا لکم بجهلهم ایّاکم على ترک الطّاعة.
فَاحْذَرُوهُمْ ان تقبلوا منهم و ان تعفوا و تصفحوا فلا تعاقبوهم على خلافهم ایّاکم فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و لمّا اسلم اصید بن سلمة المخزومى مهاجرا کتب الیه ابوه سلمة من مکة:
من راکب یرد المدینة ملجاء
فکتب الیه اصید:
أ ترکت دین آبائک الشّم العلى
انّ الّذى سمک السّماء بقدرة
انّ الّذین شرارکم امثالهم
بعث الّذى لا مثله فیما مضى
فباىّ امر یا نبىّ عققتنى
ضخم الدسیعة» من ذرابة هاشم
امّا النّهار فدمع عینى ساجم
اقبل الى الاسلام انّک جاهل
عنّى یبلّغ ما اقول الاصیدا
و اللّات و الاوثان فاهجر انّنى
جهلا و بایعت النّبی محمّدا
حتّى علا فی عرشه فتصعّدا
من عقّ والده و برّ الا بعدا
یدعو لرحمته النّبی محمّدا
و ترکتنى شیخا کبیرا مفردا
قدما تازّر بالمکارم و ارتدى
و ابیت لیلى کالسّلیم مسهّدا
لا تعبد العزّى و ربّک فاعبدا
اخشى علیک عذاب یوم سرمدا
و قال بعضهم: من منع من الازواج و الاولاد عن طاعة اللَّه فهو عدوّ یجب ان یحذر، و جاء فی الخبر: «لیس عدوّک الّذى القیته فقتلته و آجرک اللَّه على قتله، و لکن اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک و امرأتک الّتى تضاجعک على فراشک و ولدک الّذى من صلبک».
قوله:نَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
اى محنة و بلیّة. و اختیار لکم و شغل عن الآخرة یقع بسببها الانسان فی العظائم و منع الحقّ و تناول الحرام. اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ
زهّدهم فی الدّنیا بان ذکر عیبها و رغّبهم فی الآخرة بذکر وصفها و نعیمها و قال بعضهم: لمّا ذکر اللَّه العداوة فی الازواج و الاولاد، ادخل فیه من للتّبعیض، فقال: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ لان کلّهم لیسوا باعداء و فیهم من یعین على الاعمال الصّالحة و لم یذکر من للتّبعیض فی قوله:نَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
لانّها لا تخلو عن الفتنة و اشتغال القلب بها و لهذا قال عبد اللَّه ابن مسعود: لا یقولنّ احدکم: «اللّهم انّى اعوذ بک من الفتنة» فانّه لیس منکم احد یرجع الى مال و اهل و ولد الّا و هو مشتمل على فتنة. و لکن لیقل: اللّهم انّى اعوذ بک من مضلّات الفتن. و عن عبد اللَّه بن بریدة عن ابیه قال: کان رسول اللَّه (ص) یخطب فجاء الحسن و الحسین علیهما السلام و علیهما قمیصان احمران یمشیان و یعثران.
فنزل رسول اللَّه (ص) من المنبر فحملهما فوضعهما بین یدیه، ثمّ قال: صدق اللَّه: انما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ نظرت الى هذین الصّبیّین یمشیان و یعثران فلم اصبر حتّى قطعت حدیثى و رفعتهما».
قوله: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ هذه الآیة ناسخة لقوله: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا اى قابلوا امره بالقبول و الایتمار. وَ أَنْفِقُوا من اموالکم خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ و قیل: انفقوا فی الجهاد و فی الصّدقة یکن الانفاق خیرا لانفسکم.
و قیل: هو نفقة المؤمن على نفسه. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ الشّح: استحلال اموال النّاس، و قیل: هو منع الزّکاة. فمن ادّى الزّکاة المفروضة فقد وقى شحّ نفسه.
فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الّذین فازوا بالنّعیم و نجوا من العذاب الالیم، ذکر نفسه فوحّد ثمّ قال: اولئک فجمع لانّ من یأتى للواحد و الجماعة.
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اى ان تخرجوا زکاة اموالکم الّتى افترض علیکم اداها فسمّاها قرضا کرما منه، و قوله: قَرْضاً حَسَناً اى طیّبة بها انفسکم.
و قیل: یعنى صدقة التّطوّع یُضاعِفْهُ لَکُمْ فیکتب بالواحدة عشرا الى سبع مائة.
وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ شَکُورٌ: یقبل القلیل و یعطى الجزیل حَلِیمٌ: یعفو و یصفح عمّن قصّر و بخل.
عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِیزُ الغالب القوى. الْحَکِیمُ فى اموره یجریها على ارادته بحکمته.
رشیدالدین میبدی : ۶۴- سورة التغابن- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که جان را جانست و دل را عیانست، یاد او زینت زبانست و مهر او راحت روانست، وصال او بهر دو عالم ارزانست و هر چه نه او همه عین تاوانست، و هر دل که نه در طلب اوست ویرانست. یک نفس او بدو گیتى ارزانست، یکى نظر از او بصد هزار جان رایگانست.
امروز که ماه من مرا مهمانست
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست.
اى خداوندى که خرد را بتو راه نیست و هیچکس از حقیقت تو آگاه نیست،
وجود تو معلّل اشباه نیست، شهود تو مقدّر اشتباه نیست، مفلسان را جز حضرت تو پناه نیست، عاصیان را جز درگاه تو درگاه نیست، جهانیان را چون تو پادشاه نیست! در آسمان و زمین جز تو اللَّه نیست:
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظن نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالى: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... معنى تسبیح تقدیس است و تنزیه، و تقدیس آنست که: خداى را جلّ جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزّه و مقدّس دانى پاک از نقص، دور از وهم، بیرون از عقل، قدّوس از قیاس موصوف نه معلول، معروف نه معقول، پیدا نه مجهول. و چونى وى نه معلوم، عقل در او معزول و فهم در او حیران، هستى دیدنى او را ذات و صفات است پذیرفتنى، نه دریافتنى و شنیدنى و کیف او نه دانستنى. میگوید: هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن خداى را تسبیح میکند و او را بپاکى و بىهمتایى مىستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست، نه دریافتن و دانستن آن نمیخوانى که اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان در نیابید ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد. چون مخلوق را بعقل در نمىیابى بعقل محض در ذات و صفات اللَّه چه تصرّف کنى؟ ظاهر مىپذیر و باطن مىسپار و بمراد خدا بازگذار و سلامت بیاد دار و بدانکه اللَّه جلّ جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزّه است و پاک در احدیّت از شریک و انباز پاک، در صمدیّت از دریافت پاک، در اوّلیّت از ابتدا پاک، در آخریّت از انتها پاک، در قدم از حدوث پاک، در وجود از احاطت پاک، در شهود از ادراک پاک، در قیمومیّت از تغیّر پاک، در قدرت از ضعف پاک، در صبر از عجز پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغى پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغى پاک، در غضب از ضجر پاک، در صنع از حاجت پاک، در کید از غرور پاک، در حیا از ندم پاک، در مکر از حیلت پاک. در تعجّب از استنکار پاک، در بقا از فنا پاک. اینست صفات خالق بى ضدّ و ندّ، بى شبیه و بى نظیر. و صفات مخلوق اینست که: اضداد آن را قرین است با حیات او ممات، با قدرت او عجز، با قوّت او ضعف، با منع او بخل، با غضب او ضجر، با مکر او حیلت، با انتقام او حقد تا بدانى که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست، و خداى را در ذات و صفات و کبریا و عزّت مثل و مانند نیست لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ کار آنست که در ازل کرد، حکم آنست که در ازل راند. خلعت آنست که در ازل داد. قسمتى رفته نه فزوده و نه کاسته یکى را بآب عنایت شسته، و یکى را بمیخ ردّ وابسته. حکمى بى میل و قضایى بىجور، یکى را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلى قبول کرد و علل در میانه نه. یکى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهره دم زدن نه. «قوم طلبوه فخذلهم، قوم هربوا منه فادرکهم»، قومى شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست ردّ بسینه ایشان باز نهاده که: «الطّلب ردّ و الطّریق سدّ».
قومى در بتکده معتکف گشته و لات و هبل مسجود خود گردانیده و نداء عزّت از بهر ایشان بپاى شده که: «انتم لى و انا لکم» که شما آن من اید و من آن شما.
ابراهیم خواص گفت: در بادیه وقتى بتجرید میرفتم، پیرى را دیدم بر آن گوشه نشسته و کلاهى بر سرنهاده و بزارى و خوارى میگریست. گفتم: یا هذا؟ تو کیستى؟ گفت: من ابو مرّة ام گفتم: چرا مىگریى؟ گفت: کیست بگریستن سزاوارتر از من؟! چهل هزار سال بر آن درگاه خدمت کردهام و در افق اعلى از من مقدّم تر کس نبود، اکنون تقدیر الهى و حکم غیبى بنگر که مرا بچه روز آورده؟!
یا سائلى کیف کنت بعدى
لقیت ما ساءنی و سرّه
ما زلت اختال فی وصال
حتّى امنت الزّمان مکره
صال علىّ الصّدور حتّى
لم یبق ممّا شهدت ذرّه
آن گه گفت: اى خواصّ نگر تا بدین جهد و طاعت خویش غرّه نباشى که کار بغایت و اختیار اوست نه بجهد و طاعت بنده. بمن یک فرمان آمد که آدم را سجده کن، نکردم و آدم را فرمان آمد که از آن درخت مخور، بخورد در کار آدم عنایت بود عذرش بنهاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، و در کار من عنایت نبود گفت: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ» زلّت او در حساب نیاوردند و طاعت دیرینه ما زلّت شمردند:
من لم یکن للوصال اهلا
فکلّ احسانه ذنوب
قوله تعالى: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ جاى دیگر گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این دو آیت یکى ناسخ است، یکى منسوخ. یکى اشارتست بواجب امر، یکى اشارت است بواجب حقّ. واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیرا که حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله با معصیت هزار ساله یک رنگ آید. اگر همه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و همه عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند یا جواب حقّ او باز دهد؟! امر او متناهى است، امّا حقّ او متناهى نیست زیرا که بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سراى تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهى نیست، پس بقاء حقّ متناهى نیست واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد دنیا درگذرد، نوبت امر با وى درگذرد امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد. امروز هر کسى را سودایى در سر است که در امر مىنگرند. انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش مىنگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش مىنگرند، موحّدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش مىنگرند. فردا چون سرادقات حقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود در باقى کنند. گویند: لا عِلْمَ لَنا! ملائکه ملکوت صومعههاى عبادت خود آتش در زنند، گویند: «ما عبدناک حقّ عبادتک»! عارفان و موحّدان گویند: «ما عرفناک حقّ معرفتک»! و اللَّه اعلم بالصواب.
امروز که ماه من مرا مهمانست
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست.
اى خداوندى که خرد را بتو راه نیست و هیچکس از حقیقت تو آگاه نیست،
وجود تو معلّل اشباه نیست، شهود تو مقدّر اشتباه نیست، مفلسان را جز حضرت تو پناه نیست، عاصیان را جز درگاه تو درگاه نیست، جهانیان را چون تو پادشاه نیست! در آسمان و زمین جز تو اللَّه نیست:
گر پاى من از عجز طلبکار تو نیست
تا ظن نبرى که دل گرفتار تو نیست
نه زان نایم که جان خریدار تو نیست
خود دیده ما محرم دیدار تو نیست
قوله تعالى: یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... معنى تسبیح تقدیس است و تنزیه، و تقدیس آنست که: خداى را جلّ جلاله از صفات ناسزا و نعوت حدثان منزّه و مقدّس دانى پاک از نقص، دور از وهم، بیرون از عقل، قدّوس از قیاس موصوف نه معلول، معروف نه معقول، پیدا نه مجهول. و چونى وى نه معلوم، عقل در او معزول و فهم در او حیران، هستى دیدنى او را ذات و صفات است پذیرفتنى، نه دریافتنى و شنیدنى و کیف او نه دانستنى. میگوید: هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن خداى را تسبیح میکند و او را بپاکى و بىهمتایى مىستاید از خلق پذیرفتن و استوار گرفتن درخواست، نه دریافتن و دانستن آن نمیخوانى که اللَّه گفت جلّ جلاله: وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ شما تسبیح آسمان و زمین و آب و آتش و باد و خاک و کوه و دریا و همه جانور و بیجان در نیابید ایمان بآن واجب کرد و خلق را از دریافت آن نومید کرد. چون مخلوق را بعقل در نمىیابى بعقل محض در ذات و صفات اللَّه چه تصرّف کنى؟ ظاهر مىپذیر و باطن مىسپار و بمراد خدا بازگذار و سلامت بیاد دار و بدانکه اللَّه جلّ جلاله در بیست صفت از بیست صفت منزّه است و پاک در احدیّت از شریک و انباز پاک، در صمدیّت از دریافت پاک، در اوّلیّت از ابتدا پاک، در آخریّت از انتها پاک، در قدم از حدوث پاک، در وجود از احاطت پاک، در شهود از ادراک پاک، در قیمومیّت از تغیّر پاک، در قدرت از ضعف پاک، در صبر از عجز پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغى پاک، در منع از بخل پاک، در انتقام از حقد پاک، در جبروت از جور پاک، در تکبّر از بغى پاک، در غضب از ضجر پاک، در صنع از حاجت پاک، در کید از غرور پاک، در حیا از ندم پاک، در مکر از حیلت پاک. در تعجّب از استنکار پاک، در بقا از فنا پاک. اینست صفات خالق بى ضدّ و ندّ، بى شبیه و بى نظیر. و صفات مخلوق اینست که: اضداد آن را قرین است با حیات او ممات، با قدرت او عجز، با قوّت او ضعف، با منع او بخل، با غضب او ضجر، با مکر او حیلت، با انتقام او حقد تا بدانى که کرده چون کردگار نیست و صفات خالق چون مخلوق نیست، و خداى را در ذات و صفات و کبریا و عزّت مثل و مانند نیست لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ کار آنست که در ازل کرد، حکم آنست که در ازل راند. خلعت آنست که در ازل داد. قسمتى رفته نه فزوده و نه کاسته یکى را بآب عنایت شسته، و یکى را بمیخ ردّ وابسته. حکمى بى میل و قضایى بىجور، یکى را در دیوان سعد نام ثبت کرد و بر لطف ازلى قبول کرد و علل در میانه نه. یکى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و از درگاه قبول و اقبال براند و زهره دم زدن نه. «قوم طلبوه فخذلهم، قوم هربوا منه فادرکهم»، قومى شب و روز در راه طلب هیچ نیاسوده و در مجاهدات و ریاضات خویشتن را نحیف و نزار گردانیده و دست ردّ بسینه ایشان باز نهاده که: «الطّلب ردّ و الطّریق سدّ».
قومى در بتکده معتکف گشته و لات و هبل مسجود خود گردانیده و نداء عزّت از بهر ایشان بپاى شده که: «انتم لى و انا لکم» که شما آن من اید و من آن شما.
ابراهیم خواص گفت: در بادیه وقتى بتجرید میرفتم، پیرى را دیدم بر آن گوشه نشسته و کلاهى بر سرنهاده و بزارى و خوارى میگریست. گفتم: یا هذا؟ تو کیستى؟ گفت: من ابو مرّة ام گفتم: چرا مىگریى؟ گفت: کیست بگریستن سزاوارتر از من؟! چهل هزار سال بر آن درگاه خدمت کردهام و در افق اعلى از من مقدّم تر کس نبود، اکنون تقدیر الهى و حکم غیبى بنگر که مرا بچه روز آورده؟!
یا سائلى کیف کنت بعدى
لقیت ما ساءنی و سرّه
ما زلت اختال فی وصال
حتّى امنت الزّمان مکره
صال علىّ الصّدور حتّى
لم یبق ممّا شهدت ذرّه
آن گه گفت: اى خواصّ نگر تا بدین جهد و طاعت خویش غرّه نباشى که کار بغایت و اختیار اوست نه بجهد و طاعت بنده. بمن یک فرمان آمد که آدم را سجده کن، نکردم و آدم را فرمان آمد که از آن درخت مخور، بخورد در کار آدم عنایت بود عذرش بنهاد که: «فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، و در کار من عنایت نبود گفت: «أَبى وَ اسْتَکْبَرَ» زلّت او در حساب نیاوردند و طاعت دیرینه ما زلّت شمردند:
من لم یکن للوصال اهلا
فکلّ احسانه ذنوب
قوله تعالى: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ جاى دیگر گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این دو آیت یکى ناسخ است، یکى منسوخ. یکى اشارتست بواجب امر، یکى اشارت است بواجب حقّ. واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیرا که حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله با معصیت هزار ساله یک رنگ آید. اگر همه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و همه عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند یا جواب حقّ او باز دهد؟! امر او متناهى است، امّا حقّ او متناهى نیست زیرا که بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سراى تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهى نیست، پس بقاء حقّ متناهى نیست واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد دنیا درگذرد، نوبت امر با وى درگذرد امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد. امروز هر کسى را سودایى در سر است که در امر مىنگرند. انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش مىنگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش مىنگرند، موحّدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش مىنگرند. فردا چون سرادقات حقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود در باقى کنند. گویند: لا عِلْمَ لَنا! ملائکه ملکوت صومعههاى عبادت خود آتش در زنند، گویند: «ما عبدناک حقّ عبادتک»! عارفان و موحّدان گویند: «ما عرفناک حقّ معرفتک»! و اللَّه اعلم بالصواب.
رشیدالدین میبدی : ۷۰- سورة المعارج- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره چهل و چهار آیتست، دویست و شانزده کلمت، هزار و صد و شصت و یک حرف جمله به مکه فروآمده باجماع مفسّران، و درین سورت دو آیت منسوخ است یکى: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا دیگر: فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا این هر دو آیت منسوخاند بآیت سیف. و فی روایة ابى بن کعب عن النّبی (ص) قال: «من قرأ سورة: سأل سائل، اعطاه اللَّه ثواب الّذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون».
سَأَلَ سائِلٌ علماء تفسیر مختلفاند در سبب نزول این آیات، قومى گفتند در شأن النّضر بن الحارث فرو آمد، آن گه که گفت: إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. قومى گفتند: در شأن بو جهل فرو آمد که گفت: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ». و گفتهاند: در شأن جماعتى کفّار قریش آمد که بر طریق استهزاء گفتند: «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ». و گفتهاند: سائل اینجا مصطفى (ص) است که کافران او را اذى مینمودند تا بر ایشان عذاب خواست بتعجیل. و گفتهاند: مراد باین نوح است (ع) که بر قوم خویش دعاى بد کرد و عذاب خواست.
قوله: سَأَلَ سائِلٌ قرأ نافع و ابن عامر سأل سایل بغیر همز و له وجهان: احدهما انّه بالهمز و بغیر الهمز فی المعنى واحد. یقال سالت اسأل و سلت اسأل. و الوجه الثّانی انّه من السّیل یقال: سال یسیل سیلا، و قیل: السائل واد فی جهنّم، و المعنى: سال الوادى بالعذاب واقع للکافرین یقع لهم و ینزل بهم. و قیل: اللّام بمعنى على، اى یقع علیهم و یحلّ بهم. قرأ الآخرون بالهمز من السؤال لا غیر، و له وجهان: احدهما ان یکون الباء فی قوله بِعَذابٍ بمعنى عن عذاب کقوله: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» اى عنه. و قال الشّاعر:
فان تسألونى بالنّساء فانّنى
بصیر بادواء النّساء طبیب.
اى عن النّساء. و معنى الآیة: سأل سائل عن عذاب واقِعٍ نازل کاین على من ینزل و لمن هو فقال تعالى مجیبا له.
لِلْکافِرینَ و هذا قول الحسن و قتادة قالا: کان هذا بمکّة لمّا بعث اللَّه سبحانه محمدا (ص) و خوّفهم بالعذاب، قال المشرکون بعضهم لبعض من اهل هذا العذاب سلوا محمدا لمن هو و على من ینزل و لمن یقع؟ فبیّن اللَّه تعالى. و انزل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ اى هو للکافرین. و الوجه الآخر ان یکون الباء صلة و معنى الآیة دعا داع سأل سائل عذابا واقعا. لِلْکافِرینَ اى على الکافرین و هو النّضر بن الحارث حیث دعا على نفسه و سأل العذاب فقالوا: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک الآیة.... فنزل به ما سأل یوم بدر فقتل صبرا و هذا قول ابن عباس و مجاهد.
لَیْسَ لَهُ اى لذلک العذاب دافِعٌ مانع مِنَ اللَّهِ. اى ذلک العذاب واقع من قبل اللَّه سبحانه بالکافرین لا یدفعه عن الکافرین احد.
و قوله: ذِی الْمَعارِجِ صفة للَّه و له معنیان: احدهما ذو المصاعد الّتى تصعد فیها الملائکة و الرّوح و هی السّماوات. و الثّانی الْمَعارِجِ الفواضل و هی هباته السّنیّة و عطایاه الهنیّة. و قیل: المعارج تعالى الدّرجات و هی الّتى یعطیها اللَّه اولیاه فی الجنّة.
و العروج: الصّعود و المعرج المصعد و الجمع المعارج و ذکر المعارج هاهنا تنبیها لهم انّ من قدر على خلق هذه المعارج للملائکة و هذا الرّتب للعباد قدر على ارسال العذاب على الکافرین.
قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ یعنى جبرئیل (ع) خصّ بالذّکر بعد العموم تشریفا له. و قیل: عنى بالرّوح ارواح المؤمنین عند الموت. و قیل: هم قوم موکّلون على الملائکة قوله: إِلَیْهِ یعنى الى اللَّه، فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ اراد به یوم القیامة و فیه تقدیم و تأخیر اى لیس للعذاب دافع من الکفّار فی یوم القیامة الّذى کان مقداره خمسین الف سنة من سنى الدّنیا لو صعد غیر الملائکة و ذلک انّهم تصعد من اسفل الارض السّابعة الى ما فوق السّماء السّابعة الى العرش مقدار خمسین الف سنة. و امّا قوله: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» انّما هو قدر مسیرهم من السّماء الدّنیا الى وجه الارض مسیرة خمس مائة سنة هبوطا و مثله صعودا و قیل: هواء الدّنیا مسیرة خمس مائة عام و بصر السّماء مسیرة خمسمائة عام. و قیل: موقفهم فی الحساب حتّى یفصل بین النّاس خمسون الف سنة ثمّ لا ینتهى الیوم الى لیل یردّ النّهار الى اهل الجنّة مخلّدا و اللّیل الى اهل النّار مخلّدا و قیل: یوم القیامة فیه خمسون موقعا کلّ موقف الف سنة و قیل: انّ الیوم فی الآیة عبارة عن اوّل ایام الدّنیا الى انقضائها و انّها خمسون الف سنة لا یدرى احدکم کم مضى و کم بقى الّا اللَّه عزّ و جلّ. و روى عن ابن عباس انّه قال: هو یوم القیامة یکون على الکافرین مقدار خمسین الف سنة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قیل لرسول اللَّه (ص): یوم کان مقداره خمسین الف سنة فما اطول هذا الیوم! فقال (ص): «و الّذى نفسى بیده انّه لیخفّف على المؤمن حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا
و قیل: معناه لو ولى محاسبة العباد فی ذلک الیوم غیر اللَّه لم یفرغ منه فی خمسین الف سنة و یفرغ اللَّه فی مقدار نصف یوم من ایّام الدّنیا قوله: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا اى فاصبر یا محمّد على تکذیبهم ایّاک صبرا جمیلا لا شکوى فیه و لا جزع و هذا قبل ان امر بالقتال فنسخ.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً اى انّ الکفّار یرون العذاب و الیوم المذکور بعیدا مستحیلا غیر ممکن.
وَ نَراهُ قَرِیباً من الفهوم ممکنا. و الرّؤیة هاهنا بمعنى العلم، و قیل: انّهم یرونه بعیدا اى بطیئا وقوعه و نراه قریبا اى سریعا وقوعه لانّ ما هو آت قریب، هذا کقوله «وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ». ثمّ وصف الیوم فقال: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ المهل على معان منها ما یسیل من القرح من صدید او قیح و هو فی قول ابى بکر الصدیق حین اتى بحبرتین و قد احتضر قال: ادفنونى فی ثوبىّ هذین انّما هما للمهل و ردّ الحبرتین و قال: الحىّ اولى بالجدید من المیّت و المهل المذاب من فضّة او نحاس او صفر و ما اشبهها و المهل دردىّ الزّیت و عکره سمّى بذلک لانّه یسیل العکر لثخانته على مهل و على المعنیین الاخیرین تأویل الآیة فالسّماء الیوم خضراء و هی تتلوّن یوم القیامة فتکون وردة کالدّهان فتکون الوانا من الفزع کتلوّن الانسان للفزع ثمّ تشقّق و تنفطر و تمور مورا و تسیر سیرا.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ و هو الصّوف المصبوغ الوانا و اوّل ما یتغیّر الجبال تصیر رملا مهبلا ثمّ عهنا منفوشا ثمّ تصیر هباء منثورا.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى لا یسأل قریب عن حال قریبه لاشتغاله بنفسه و قیل: لا یسأله لیحمل عنه من اوزاره شیئا لیأسه عن نصرته. قرأ البزى عن ابن کثیر لا یسأل بضمّ الیاء اى لا یسأل حمیم عن حمیم لا یقال لحمیم این حمیمک. و قیل: لا یسأل لانقطاع ما بینهم من العصم.
یُبَصَّرُونَهُمْ اى یعرفون اقاربهم، فیقال لهم: هذا فلان و هذا فلان زیادة فی فضیحتهم. و قیل: یعرّفونهم اى یعرّفون الملائکة حتّى یعرفوهم بسیماهم فیعذّبوهم بالوان العذاب. و قیل: یبصّر المؤمنون الکافرین حتّى یعرفوا الکفّار بسیماهم فیزدادوا شکرا و یزداد الکفّار حسرة و اسفا، و قیل: یعرف المؤمن ببیاض وجهه و الکافر بسواد وجهه، و قیل: لیس فی القیامة مخلوق الّا و هو نصب عین صاحبه فیبصر الرّجل اباه و اخاه و اقرباه و عشیرته لا یسأله و لا یکلّمه لاشتغاله بما هو فیه. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ اى یتمنّى المشرک. لَوْ یَفْتَدِی اى یفادى نفسه ببنیه و هم اعزّ الخلق الیه وَ صاحِبَتِهِ: زوجته و سکنه وَ أَخِیهِ الّذى کان ناصرا له و معینا.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ اى قبیلته الّتى تضمّه لقرابته و یأوى الیها عند الخوف.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً من الانس اى یودّ لو یفتدى بهم جمیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ ذلک الافتداء من عذاب ذلک الیوم.
کَلَّا اى لیس کذلک لا ینجیه من عذاب اللَّه شیء ثمّ ابتدا فقال: إِنَّها لَظى هى اسم من اسماء جهنّم. قیل: هى الدّرکة الثّانیة سمّیت بذلک لانّها تتلظّى اى تتلهّب.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى قرأ حفص عن عاصم نَزَّاعَةً نصب على الحال و القطع فیه.
و قرأ الآخرون بالرّفع اى هى نَزَّاعَةً لِلشَّوى الشّوى الاطراف کالیدین و الرّجلین و قیل: هى جلدة الرّأس، و قیل: هى محاسن الوجه قال الضحاک تنزع النّار الجلد و اللّحم عن العظم و قیل: تفصّل الاعضاء بعضها من بعض ثمّ یعود الى ما کان.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اى تدعو النّار الکافر و المنافق فتقول الىّ الىّ ایّها الکافر ایّها المنافق. قال ابن عباس تدعوهم باسمائهم بلسان فصیح ثمّ تلتقطهم کما یلتقط الطّیر الحبّ تدعو من اعرض عن الدّین و تولّى عن الایمان و الطّاعة.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى اى جمع المال فاوعاه فی الظّروف و لم یؤدّ زکاته و لم ینفقه فی سبیل اللَّه. و فی الخبر یجاء بابن آدم یوم القیامة کانّه بذج فیتوقّف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول له: اعطیتک و خولتک و انعمت علیک فما صنعت؟ فیقول: ربّ جمعته و ثمّرته و ترکته اکثر ما کان، فارجعنى آتک به کلّه فاذا عبد لم یقدّم خیرا فیمضى به الى النّار.
قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً قال ابن عباس: الهلوع الحریص على ما لا یحلّ له. و الهلع شدّة الحرص و قلّة الصّبر، و قیل: هلوعا اى نسّاء عند النّعمة دعّاء عند المحنة، و قیل: معنى الهلوع ما فسّره اللَّه تعالى بعده و هو قوله: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ اى الضّرّ و الفقر جزع و لم یصبر.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ اى السّعة و الغنى و المال منع حقّ الفقراء و لم ینفق فی الخیر شرّ ما اعطى العبد شحّ هالع و حین خالع. فالهالع المحزن و الخالع الّذى یخلع قلبه. قال مقاتل: الهلوع دابّة من وراء جبل قاف تأکل کلّ یوم سبع صحار من الحشیش و تشرب سبع بحار من ماء لا تصبر مع الحرّ و لا مع البرد، تتفکّر کلّ لیلة ما ذا تأکل غدا فشبّه اللَّه الانسان بها.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ لیس هذا استثناء من الکلام الاوّل و معناه: و لکنّ المصلّین، و قیل: استثنى المصلّین من الانسان لانّ الانسان فی معنى الجمع کقوله تعالى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا. قوله الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ اى یقیمون الفرائض فی اوقاتها، و قیل: دائمون اى خاشعون لا یزیلون وجوههم عن سمت القبلة.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ معیّن یعنى الزّکاة، و قیل: سائر ابواب البرّ من صلة الرّحم و تعهّد المساکین و غیر ذلک.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ السَّائِلَ الطّواف الّذى یسأل النّاس و الْمَحْرُومِ الّذى لا سهم له فی الاسلام و لیس یهتدى الى کسب و لا یسأل.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء و الحساب. و قیل: یصدّقون الانبیاء بسبب ایمانهم بیوم الدّین.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ خائفون، قال الحسن: یشفق المؤمن ان لا تقبل حسناته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ و لا یؤمن وقوعه لانّه لا یعلم احد عاقبته و وقته فالواجب على کلّ مسلم ان لا یأمن عقوبته و لا یأمن مکره.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ الى قوله وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مضى تفسیر هذه الآیات فی سورة المؤمنین.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ قرأ حفص عن عاصم و یعقوب بشهاداتهم على الجمع، اى یقومون فیها بالحقّ فلا یکتمونها و لا یغیّرونها.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ یعنى الصّلوات الخمس.
أُولئِکَ اى اهل هذه الصّفات فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ بجمیل ثواب اللَّه ایّاهم.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا اى فما بال الّذین کفروا. قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ مسرعین مقبلین الیک متطلّعین نحوک، انزلت فی جماعة من الکفّار کانوا یجتمعون حول النّبی (ص) یستمعون کلامه و یستهزءون به و یکذّبونه فقال اللَّه: ما لهم ینظرون الیک نظر عداوة و یجلسون عندک و هم لا ینتفعون بما یسمعون.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ اى حلقا حلقا و جماعة جماعة عن یمین النّبی (ص) و عن شماله. و عِزِینَ جمع عزة مثل کرة و کرین، و انّما انکر علیهم الاسراع الیه لانّهم اسرعوا الیه لطلب العیب به، و قیل: انّها نزلت فی نفر من الکفّار قبلت نفوسهم صدق النّبی و کانوا یسرعون نحوه و یقصدون مجلسه و یتحلقون حوالیه و لا یؤمنون به امّا حیاء عن الرّجوع عن دین آبائهم و امّا مساعدة لعشائرهم و کانوا یطمعون فی دخول الجنّة بالقدر الّذى کان منهم فانزل اللَّه تعالى: أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ. کَلَّا اى لا یدخلونها و قیل: کانوا یقولون لئن دخل هؤلاء الجنّة کما یقول محمد لندخلنّها قبلهم فنحن افضل منها حظّا منهم کما لنا الفضل علیهم فی الدّنیا، فنزلت هذه الآیة جوابا لهم.
کَلَّا ردع و زجر عن قولهم، اى لا یکون کذلک و لیس الامر کما قالوا: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ من نطفة و علقة و اصلهم من تراب فانّى یستحقّون على اللَّه الثّواب و دخول الجنّة من خساسة اصلهم و امّا المؤمنون فانّه لا تتوجّه علیهم هذه الآیة اذا امّلوا دخول الجنّة لانّهم یرجونها من فضل اللَّه و لا یرون ذلک مستحقّا لهم على اللَّه لفضیلتهم و فی الخبر عن بسر بن جحاش قال: قال رسول اللَّه (ص): «و بصق یوما فی کفّه و وضع علیها اصبعه فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ بنىّ آدم انّى تعجزنى و قد خلقتک من مثل هذه؟
حتّى اذا سوّیتک و عدّلتک مشیت بین بر دین و للارض منک وئید فجمعت و منعت حتّى اذا بلغت التّراقى قلت اتّصدّق و انّى اوان الصّدقة
و قیل: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ اى من اجل ما یعلمون و هو الامر و النّهى و الثّواب و العقاب فحذف اجل فلا اقسم لا صلة دخلت للتّأکید.
بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ یعنى: مشرق کلّ یوم من السّنة و مغربه إِنَّا لَقادِرُونَ.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ اى على ان نخلق امثل منهم و اطوع للَّه و اشکر له و اعمل بطاعته. و قیل: إِنَّا لَقادِرُونَ على ان نبدّل محمدا خیرا منهم و هم اهل المدینة و قد فعل. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى بمغلوبین ان اردنا ذلک و قیل: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى عاجزین لانّ من سبق الى شیء عجز.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا امر تهدید لهم و توبیخ کقوله: «اعملوا ما شئتم: حَتَّى یُلاقُوا اى یعاینوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى: وم القیامة، و قیل: نسختها آیة القتال.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ اى من القبور سِراعاً اى مسرعین الى اجابة الدّاعى. کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ اى الى علم منصوب یُوفِضُونَ یسرعون و ذلک حین یسمعون الصّیحة الآخرة قرأ ابن عامر و حفص الى نصب یُوفِضُونَ بضمّ النّون و الصّاد قال مقاتل و الکسائى یعنى: الى اوثانهم الّتى کانوا یعبدونها من دون اللَّه کقوله تعالى وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ و قال الحسن یسرعون الیها ایّهم یستلمهم اوّلا و قیل: هى جمع نصب کرهن و رهن.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ محزونین متفکّرین فیما دهاهم قوله: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یغشاهم و یعلوهم هو ان و ذلّ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ وعدهم اللَّه ذلک على السنة رسله فی الدّنیا و هم یکذّبون به، یعنى یوم القیامة و اللَّه اعلم.
سَأَلَ سائِلٌ علماء تفسیر مختلفاند در سبب نزول این آیات، قومى گفتند در شأن النّضر بن الحارث فرو آمد، آن گه که گفت: إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. قومى گفتند: در شأن بو جهل فرو آمد که گفت: «فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً مِنَ السَّماءِ». و گفتهاند: در شأن جماعتى کفّار قریش آمد که بر طریق استهزاء گفتند: «عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ». و گفتهاند: سائل اینجا مصطفى (ص) است که کافران او را اذى مینمودند تا بر ایشان عذاب خواست بتعجیل. و گفتهاند: مراد باین نوح است (ع) که بر قوم خویش دعاى بد کرد و عذاب خواست.
قوله: سَأَلَ سائِلٌ قرأ نافع و ابن عامر سأل سایل بغیر همز و له وجهان: احدهما انّه بالهمز و بغیر الهمز فی المعنى واحد. یقال سالت اسأل و سلت اسأل. و الوجه الثّانی انّه من السّیل یقال: سال یسیل سیلا، و قیل: السائل واد فی جهنّم، و المعنى: سال الوادى بالعذاب واقع للکافرین یقع لهم و ینزل بهم. و قیل: اللّام بمعنى على، اى یقع علیهم و یحلّ بهم. قرأ الآخرون بالهمز من السؤال لا غیر، و له وجهان: احدهما ان یکون الباء فی قوله بِعَذابٍ بمعنى عن عذاب کقوله: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» اى عنه. و قال الشّاعر:
فان تسألونى بالنّساء فانّنى
بصیر بادواء النّساء طبیب.
اى عن النّساء. و معنى الآیة: سأل سائل عن عذاب واقِعٍ نازل کاین على من ینزل و لمن هو فقال تعالى مجیبا له.
لِلْکافِرینَ و هذا قول الحسن و قتادة قالا: کان هذا بمکّة لمّا بعث اللَّه سبحانه محمدا (ص) و خوّفهم بالعذاب، قال المشرکون بعضهم لبعض من اهل هذا العذاب سلوا محمدا لمن هو و على من ینزل و لمن یقع؟ فبیّن اللَّه تعالى. و انزل: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ اى هو للکافرین. و الوجه الآخر ان یکون الباء صلة و معنى الآیة دعا داع سأل سائل عذابا واقعا. لِلْکافِرینَ اى على الکافرین و هو النّضر بن الحارث حیث دعا على نفسه و سأل العذاب فقالوا: اللّهم ان کان هذا هو الحقّ من عندک الآیة.... فنزل به ما سأل یوم بدر فقتل صبرا و هذا قول ابن عباس و مجاهد.
لَیْسَ لَهُ اى لذلک العذاب دافِعٌ مانع مِنَ اللَّهِ. اى ذلک العذاب واقع من قبل اللَّه سبحانه بالکافرین لا یدفعه عن الکافرین احد.
و قوله: ذِی الْمَعارِجِ صفة للَّه و له معنیان: احدهما ذو المصاعد الّتى تصعد فیها الملائکة و الرّوح و هی السّماوات. و الثّانی الْمَعارِجِ الفواضل و هی هباته السّنیّة و عطایاه الهنیّة. و قیل: المعارج تعالى الدّرجات و هی الّتى یعطیها اللَّه اولیاه فی الجنّة.
و العروج: الصّعود و المعرج المصعد و الجمع المعارج و ذکر المعارج هاهنا تنبیها لهم انّ من قدر على خلق هذه المعارج للملائکة و هذا الرّتب للعباد قدر على ارسال العذاب على الکافرین.
قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ یعنى جبرئیل (ع) خصّ بالذّکر بعد العموم تشریفا له. و قیل: عنى بالرّوح ارواح المؤمنین عند الموت. و قیل: هم قوم موکّلون على الملائکة قوله: إِلَیْهِ یعنى الى اللَّه، فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ اراد به یوم القیامة و فیه تقدیم و تأخیر اى لیس للعذاب دافع من الکفّار فی یوم القیامة الّذى کان مقداره خمسین الف سنة من سنى الدّنیا لو صعد غیر الملائکة و ذلک انّهم تصعد من اسفل الارض السّابعة الى ما فوق السّماء السّابعة الى العرش مقدار خمسین الف سنة. و امّا قوله: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» انّما هو قدر مسیرهم من السّماء الدّنیا الى وجه الارض مسیرة خمس مائة سنة هبوطا و مثله صعودا و قیل: هواء الدّنیا مسیرة خمس مائة عام و بصر السّماء مسیرة خمسمائة عام. و قیل: موقفهم فی الحساب حتّى یفصل بین النّاس خمسون الف سنة ثمّ لا ینتهى الیوم الى لیل یردّ النّهار الى اهل الجنّة مخلّدا و اللّیل الى اهل النّار مخلّدا و قیل: یوم القیامة فیه خمسون موقعا کلّ موقف الف سنة و قیل: انّ الیوم فی الآیة عبارة عن اوّل ایام الدّنیا الى انقضائها و انّها خمسون الف سنة لا یدرى احدکم کم مضى و کم بقى الّا اللَّه عزّ و جلّ. و روى عن ابن عباس انّه قال: هو یوم القیامة یکون على الکافرین مقدار خمسین الف سنة.
روى ابو سعید الخدرى قال: قیل لرسول اللَّه (ص): یوم کان مقداره خمسین الف سنة فما اطول هذا الیوم! فقال (ص): «و الّذى نفسى بیده انّه لیخفّف على المؤمن حتّى یکون اخفّ علیه من صلاة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا
و قیل: معناه لو ولى محاسبة العباد فی ذلک الیوم غیر اللَّه لم یفرغ منه فی خمسین الف سنة و یفرغ اللَّه فی مقدار نصف یوم من ایّام الدّنیا قوله: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا اى فاصبر یا محمّد على تکذیبهم ایّاک صبرا جمیلا لا شکوى فیه و لا جزع و هذا قبل ان امر بالقتال فنسخ.
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً اى انّ الکفّار یرون العذاب و الیوم المذکور بعیدا مستحیلا غیر ممکن.
وَ نَراهُ قَرِیباً من الفهوم ممکنا. و الرّؤیة هاهنا بمعنى العلم، و قیل: انّهم یرونه بعیدا اى بطیئا وقوعه و نراه قریبا اى سریعا وقوعه لانّ ما هو آت قریب، هذا کقوله «وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ». ثمّ وصف الیوم فقال: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ المهل على معان منها ما یسیل من القرح من صدید او قیح و هو فی قول ابى بکر الصدیق حین اتى بحبرتین و قد احتضر قال: ادفنونى فی ثوبىّ هذین انّما هما للمهل و ردّ الحبرتین و قال: الحىّ اولى بالجدید من المیّت و المهل المذاب من فضّة او نحاس او صفر و ما اشبهها و المهل دردىّ الزّیت و عکره سمّى بذلک لانّه یسیل العکر لثخانته على مهل و على المعنیین الاخیرین تأویل الآیة فالسّماء الیوم خضراء و هی تتلوّن یوم القیامة فتکون وردة کالدّهان فتکون الوانا من الفزع کتلوّن الانسان للفزع ثمّ تشقّق و تنفطر و تمور مورا و تسیر سیرا.
وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ و هو الصّوف المصبوغ الوانا و اوّل ما یتغیّر الجبال تصیر رملا مهبلا ثمّ عهنا منفوشا ثمّ تصیر هباء منثورا.
وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى لا یسأل قریب عن حال قریبه لاشتغاله بنفسه و قیل: لا یسأله لیحمل عنه من اوزاره شیئا لیأسه عن نصرته. قرأ البزى عن ابن کثیر لا یسأل بضمّ الیاء اى لا یسأل حمیم عن حمیم لا یقال لحمیم این حمیمک. و قیل: لا یسأل لانقطاع ما بینهم من العصم.
یُبَصَّرُونَهُمْ اى یعرفون اقاربهم، فیقال لهم: هذا فلان و هذا فلان زیادة فی فضیحتهم. و قیل: یعرّفونهم اى یعرّفون الملائکة حتّى یعرفوهم بسیماهم فیعذّبوهم بالوان العذاب. و قیل: یبصّر المؤمنون الکافرین حتّى یعرفوا الکفّار بسیماهم فیزدادوا شکرا و یزداد الکفّار حسرة و اسفا، و قیل: یعرف المؤمن ببیاض وجهه و الکافر بسواد وجهه، و قیل: لیس فی القیامة مخلوق الّا و هو نصب عین صاحبه فیبصر الرّجل اباه و اخاه و اقرباه و عشیرته لا یسأله و لا یکلّمه لاشتغاله بما هو فیه. یَوَدُّ الْمُجْرِمُ اى یتمنّى المشرک. لَوْ یَفْتَدِی اى یفادى نفسه ببنیه و هم اعزّ الخلق الیه وَ صاحِبَتِهِ: زوجته و سکنه وَ أَخِیهِ الّذى کان ناصرا له و معینا.
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ اى قبیلته الّتى تضمّه لقرابته و یأوى الیها عند الخوف.
وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً من الانس اى یودّ لو یفتدى بهم جمیعا ثُمَّ یُنْجِیهِ ذلک الافتداء من عذاب ذلک الیوم.
کَلَّا اى لیس کذلک لا ینجیه من عذاب اللَّه شیء ثمّ ابتدا فقال: إِنَّها لَظى هى اسم من اسماء جهنّم. قیل: هى الدّرکة الثّانیة سمّیت بذلک لانّها تتلظّى اى تتلهّب.
نَزَّاعَةً لِلشَّوى قرأ حفص عن عاصم نَزَّاعَةً نصب على الحال و القطع فیه.
و قرأ الآخرون بالرّفع اى هى نَزَّاعَةً لِلشَّوى الشّوى الاطراف کالیدین و الرّجلین و قیل: هى جلدة الرّأس، و قیل: هى محاسن الوجه قال الضحاک تنزع النّار الجلد و اللّحم عن العظم و قیل: تفصّل الاعضاء بعضها من بعض ثمّ یعود الى ما کان.
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اى تدعو النّار الکافر و المنافق فتقول الىّ الىّ ایّها الکافر ایّها المنافق. قال ابن عباس تدعوهم باسمائهم بلسان فصیح ثمّ تلتقطهم کما یلتقط الطّیر الحبّ تدعو من اعرض عن الدّین و تولّى عن الایمان و الطّاعة.
وَ جَمَعَ فَأَوْعى اى جمع المال فاوعاه فی الظّروف و لم یؤدّ زکاته و لم ینفقه فی سبیل اللَّه. و فی الخبر یجاء بابن آدم یوم القیامة کانّه بذج فیتوقّف بین یدى اللَّه عزّ و جلّ فیقول له: اعطیتک و خولتک و انعمت علیک فما صنعت؟ فیقول: ربّ جمعته و ثمّرته و ترکته اکثر ما کان، فارجعنى آتک به کلّه فاذا عبد لم یقدّم خیرا فیمضى به الى النّار.
قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً قال ابن عباس: الهلوع الحریص على ما لا یحلّ له. و الهلع شدّة الحرص و قلّة الصّبر، و قیل: هلوعا اى نسّاء عند النّعمة دعّاء عند المحنة، و قیل: معنى الهلوع ما فسّره اللَّه تعالى بعده و هو قوله: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ اى الضّرّ و الفقر جزع و لم یصبر.
وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ اى السّعة و الغنى و المال منع حقّ الفقراء و لم ینفق فی الخیر شرّ ما اعطى العبد شحّ هالع و حین خالع. فالهالع المحزن و الخالع الّذى یخلع قلبه. قال مقاتل: الهلوع دابّة من وراء جبل قاف تأکل کلّ یوم سبع صحار من الحشیش و تشرب سبع بحار من ماء لا تصبر مع الحرّ و لا مع البرد، تتفکّر کلّ لیلة ما ذا تأکل غدا فشبّه اللَّه الانسان بها.
إِلَّا الْمُصَلِّینَ لیس هذا استثناء من الکلام الاوّل و معناه: و لکنّ المصلّین، و قیل: استثنى المصلّین من الانسان لانّ الانسان فی معنى الجمع کقوله تعالى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا. قوله الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ اى یقیمون الفرائض فی اوقاتها، و قیل: دائمون اى خاشعون لا یزیلون وجوههم عن سمت القبلة.
وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ معیّن یعنى الزّکاة، و قیل: سائر ابواب البرّ من صلة الرّحم و تعهّد المساکین و غیر ذلک.
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ السَّائِلَ الطّواف الّذى یسأل النّاس و الْمَحْرُومِ الّذى لا سهم له فی الاسلام و لیس یهتدى الى کسب و لا یسأل.
وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ اى بیوم الجزاء و الحساب. و قیل: یصدّقون الانبیاء بسبب ایمانهم بیوم الدّین.
وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ خائفون، قال الحسن: یشفق المؤمن ان لا تقبل حسناته.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ و لا یؤمن وقوعه لانّه لا یعلم احد عاقبته و وقته فالواجب على کلّ مسلم ان لا یأمن عقوبته و لا یأمن مکره.
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ الى قوله وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ مضى تفسیر هذه الآیات فی سورة المؤمنین.
وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ قرأ حفص عن عاصم و یعقوب بشهاداتهم على الجمع، اى یقومون فیها بالحقّ فلا یکتمونها و لا یغیّرونها.
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ یعنى الصّلوات الخمس.
أُولئِکَ اى اهل هذه الصّفات فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ بجمیل ثواب اللَّه ایّاهم.
فَما لِ الَّذِینَ کَفَرُوا اى فما بال الّذین کفروا. قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ مسرعین مقبلین الیک متطلّعین نحوک، انزلت فی جماعة من الکفّار کانوا یجتمعون حول النّبی (ص) یستمعون کلامه و یستهزءون به و یکذّبونه فقال اللَّه: ما لهم ینظرون الیک نظر عداوة و یجلسون عندک و هم لا ینتفعون بما یسمعون.
عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ اى حلقا حلقا و جماعة جماعة عن یمین النّبی (ص) و عن شماله. و عِزِینَ جمع عزة مثل کرة و کرین، و انّما انکر علیهم الاسراع الیه لانّهم اسرعوا الیه لطلب العیب به، و قیل: انّها نزلت فی نفر من الکفّار قبلت نفوسهم صدق النّبی و کانوا یسرعون نحوه و یقصدون مجلسه و یتحلقون حوالیه و لا یؤمنون به امّا حیاء عن الرّجوع عن دین آبائهم و امّا مساعدة لعشائرهم و کانوا یطمعون فی دخول الجنّة بالقدر الّذى کان منهم فانزل اللَّه تعالى: أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ. کَلَّا اى لا یدخلونها و قیل: کانوا یقولون لئن دخل هؤلاء الجنّة کما یقول محمد لندخلنّها قبلهم فنحن افضل منها حظّا منهم کما لنا الفضل علیهم فی الدّنیا، فنزلت هذه الآیة جوابا لهم.
کَلَّا ردع و زجر عن قولهم، اى لا یکون کذلک و لیس الامر کما قالوا: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ من نطفة و علقة و اصلهم من تراب فانّى یستحقّون على اللَّه الثّواب و دخول الجنّة من خساسة اصلهم و امّا المؤمنون فانّه لا تتوجّه علیهم هذه الآیة اذا امّلوا دخول الجنّة لانّهم یرجونها من فضل اللَّه و لا یرون ذلک مستحقّا لهم على اللَّه لفضیلتهم و فی الخبر عن بسر بن جحاش قال: قال رسول اللَّه (ص): «و بصق یوما فی کفّه و وضع علیها اصبعه فقال: یقول اللَّه عزّ و جلّ بنىّ آدم انّى تعجزنى و قد خلقتک من مثل هذه؟
حتّى اذا سوّیتک و عدّلتک مشیت بین بر دین و للارض منک وئید فجمعت و منعت حتّى اذا بلغت التّراقى قلت اتّصدّق و انّى اوان الصّدقة
و قیل: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ اى من اجل ما یعلمون و هو الامر و النّهى و الثّواب و العقاب فحذف اجل فلا اقسم لا صلة دخلت للتّأکید.
بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ یعنى: مشرق کلّ یوم من السّنة و مغربه إِنَّا لَقادِرُونَ.
عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ اى على ان نخلق امثل منهم و اطوع للَّه و اشکر له و اعمل بطاعته. و قیل: إِنَّا لَقادِرُونَ على ان نبدّل محمدا خیرا منهم و هم اهل المدینة و قد فعل. وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى بمغلوبین ان اردنا ذلک و قیل: وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ اى عاجزین لانّ من سبق الى شیء عجز.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا امر تهدید لهم و توبیخ کقوله: «اعملوا ما شئتم: حَتَّى یُلاقُوا اى یعاینوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ یعنى: وم القیامة، و قیل: نسختها آیة القتال.
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ اى من القبور سِراعاً اى مسرعین الى اجابة الدّاعى. کَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ اى الى علم منصوب یُوفِضُونَ یسرعون و ذلک حین یسمعون الصّیحة الآخرة قرأ ابن عامر و حفص الى نصب یُوفِضُونَ بضمّ النّون و الصّاد قال مقاتل و الکسائى یعنى: الى اوثانهم الّتى کانوا یعبدونها من دون اللَّه کقوله تعالى وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ و قال الحسن یسرعون الیها ایّهم یستلمهم اوّلا و قیل: هى جمع نصب کرهن و رهن.
خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ محزونین متفکّرین فیما دهاهم قوله: تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ اى یغشاهم و یعلوهم هو ان و ذلّ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ وعدهم اللَّه ذلک على السنة رسله فی الدّنیا و هم یکذّبون به، یعنى یوم القیامة و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان چهل آیت است، صد و نود و نه کلمت، ششصد و پنجاه و دو حرف جمله به مکه فرو آمد باتّفاق مفسّران. و درین سوره یک آیت منسوخ است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
نسخ ذلک بقوله: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة القیامة شهدت انا و جبرئیل له یوم القیامة انّه کان مؤمنا بیوم القیامة و جاء و وجهه مسفر على وجوه الخلائق یوم القیامة».
لا أُقْسِمُ لا خلاف بین النّاس انّ معناه: اقسم، و اختلفوا فی تفسیر لا فقیل: هى تأکید للقسم کقول العرب: لا و اللَّه لأفعلنّ کذا. لا و اللَّه ما فعلت کذا. و قیل: انّها صلة کقوله تعالى: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ اى لان یعلم اهل الکتاب و قیل: هى ردّ على منکرى البعث، فانّها و ان کانت رأس السّورة فالقرآن متّصل بعضه ببعض کلّه کالسّورة الواحدة و المعنى: لیس الأمر کما قلتم: اقسم بیوم القیامة أنّکم تبعثون. قرأ الحسن و الاعرج و ابن کثیر فی روایة القوّاس عنه لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ بلا الف قبل الهمزة.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ على معنى انّه اقسم بیوم القیامة و لم یقسم بالنّفس اللّوّامة. و الصّحیح انّه اقسم بهما جمیعا و لا صلة فیهما، قال الشّاعر:
تذکّرت لیلى فاعترتنى صبابة
و کاد ضمیر القلب لا یتقطّع
اى یتقطّع. قال المغیرة بن شعبة: یقولون القیامة القیامة و انّما قیامة احدهم موته. و شهد علقمة جنازة فلمّا دفن قال: اما هذا فقد قامت قیامته و النفس اللوامة هى الّتى تلوم نفسها على ما جنت و تأتى یوم القیامة کلّ نفس برّة او فاجرة تلوم نفسها البرّة على ما قصّرت و لم تستکثر کقوله تعالى: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی و الفاجرة على ما جنت کقوله: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ». قال سعید ابن جبیر و عکرمة تلوم على الخیر و الشّرّ و لا تصبر على السّراء و الضّرّاء و قال الحسن: هى النّفس المؤمنة. قال: انّ المؤمن و اللَّه ما تراه الّا یلوم نفسه ما اردت بکلامى ما اردت بأکلتى ما اردت بحدیث نفسى و انّ الفاجر یمضى قدما لا یحاسب نفسه و لا یعاتبها.
و قال مقاتل: هى النّفس الکافرة انّ الکافر یلوم نفسه فی الآخرة على ما فرّط فی امر اللَّه فی الدّنیا.
قوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ أ یظنّ الکافر ان لن نجمع عظامه عند البعث بعد ما صار رمیما. أ یظنّ ان لا نقدر على ذلک. نزلت فی عدى بن ربیعة حلیف بنى زهرة ختن الاخنس بن شریق الثّقفى. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اللّهم اکفنى جارىّ السّوء»
یعنى عدیّا و الاخنس و ذلک
انّ عدى بن ربیعة اتى النّبی (ص) فقال: یا محمد حدّثنى عن یوم القیامة متى یکون و کیف امره و حاله؟ فاخبره النّبی (ص) فقال: لو عاینت ذلک الیوم لم اصدّقک یا محمد و لم اومن بک او یجمع اللَّه العظام
فانزل اللَّه تعالى: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى الکافر أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بعد تفرّقها و بلاها فنحییه و نبعثه بعد الموت. ذکر العظام و اراد نفسه کلّها، لانّ العظام قالب النّفس لا یستوى الخلق الّا باستوائها. و قیل: هو خارج على قول المنکر او یجمع اللَّه العظام کقوله: «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ: بَلى قادِرِینَ اى نقدر استقبال صرف الى الحال و المعنى: بلى نقدر على جمع عظامه و على ما هو اعظم من ذلک و هو أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ فنجعل اصابع یدیه و رجلیه شیئا واحدا کخفّ البعیر او کحافر الحمار فلا یمکنه ان یعمل بها شیئا و لکنّا فرقنا اصابعه حتّى یأخذ بها ما شاء و یقبض اذا شاء و یبسط اذا شاء فحسّنّا خلقه. هذا قول عامة المفسّرین و قال الزجاج و ابن قتیبة: معناه ظنّ الکافر انّا لا نقدر على جمع عظامه بلى نقدر ان نعبد السّلامیات على صغرها فنؤلّف بینها حتّى نسوّى البنان فمن قدر على جمع صغار العظام فهو على جمع کبارها اقدر.
بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ یقول تعالى ذکره: ما یجهل ابن آدم ان ربه قادر على جمع عظامه بعد الموت و لکنه یرید ان یفجر امامهاى یمضى قدما قدما فی معاصى اللَّه راکبا رأسه لا ینزع عنها و لا یتوب. این مردم نه از آنست که نمىداند که اللَّه قادرست که مرده زنده کند، لکن میخواهد که بباطل و معصیت سر درنهد، همیشه در ناپسند مىرود روى نهاده چنان که میآید و هر چه آید و هر جاى که رسد بى هیچ واگشتن. و قیل: یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ لیقدّم الذّنب و یؤخّر التّوبة، یقول: سوف اتوب، حتّى یأتیه الموت على شرّ احواله و اسوأ اعماله. میخواهد این مردم که همه گناه فرا پیش دارد و توبه وا پس میدارد، همیشه توبه در تأخیر مینهد و وعده میدهد که: سوف اتوب، تا ناگاه مرگ آید و او بر سر معصیت بر بتر حالى و زشتر عملى.
و قیل: لِیَفْجُرَ أَمامَهُ اى لیکذّب بما امامه من البعث و الحساب یقال للکاذب و المکذّب فاجر. قال الشّاعر: «اغفر له اللّهم ان کان فجر». اى کذب.
میخواهد این مردم که هر چه فرا پیش است از بعث و نشور و حساب و جمله احوال رستاخیز دروغ شمرد. و قال الضحاک: هو الآمل یأمل. و یقول اعیش من الدّنیا کذا و کذا و لا یذکر الموت.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متى، اى متى تکون السّاعة؟ و متى یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالى: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء على معنى فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق اى شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّى لا یکاد یطرف و قال الکلبى: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل اى انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ اظلم و ذهب ضوءه.
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اى جمعا فی ذهاب ضوءهما. و قیل: یجمعان کانّهما ثوران عقیران ثمّ یقذفان فی البحر فیکون نار اللَّه الکبرى. و قال على (ع) و ابن عباس: یجعلان فی نور الحجب. و قیل: یکوّران من قوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و لم یقل: جمعت الشّمس لانّ معناه: جمع بینهما و قیل: المراد بهما اللّیل و النّهار فکنى عن النّهار بآیته و عن اللّیل بآیته. باین قول معنى آنست که کافر را بوقت جان کندن چشم وى در چشم خانه خیره بماند و ماه در چشم وى تاریک گردد و روز و شب او را یکسان نماید.
یَقُولُ الْإِنْسانُ اى الکافر یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ اى المهرب لشدّة ما یراه من العقوبة.
کَلَّا ردع عن تمنّى الفرار لا وَزَرَ اى لا حصن و لا حرز، و الوزر ما لجاء الیه الانسان من ملجاء او منجى او جبل.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
اى المنتهى اذا جعلته مصدرا کقوله: و انّ الى ربّک المنتهى. انّ الى ربّک الرّجعى و ان جعلته مکانا فالجنّة و النّار، اى لا ینزل احدا منزلة الّا اللَّه.
یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
قال ابن مسعود و ابن عباس: بما قدّم قبل موته من عمل صالح و سیّئ و اخّر بعد موته من سنّة حسنة او سیّئة یعمل بها، و فی روایة عطیّة عن ابن عباس: بما قدّم من المعصیة و اخّر من الطّاعة. و قیل: بما قدّم من الذّنب و اخّر من التّوبة. و قیل: بما قدّم من ماله لنفسه و ما اخّر منه لورثته. و قیل: ما قدّم لدنیاه و ما اخّر لآخرته و هو مسئول عن الجمیع لانّ اللّفظ عامّ. و فی الحدیث الصّحیح: «ما منکم من احد الّا سیکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان و حجاب یحجبه فینظر ایمن منه فلا یرى الّا ما قدّم من عمله و ینظر اشأم منه فلا یرى الّا ما قدّم و ینظر بین یدیه فلا یرى الّا النّار تلقاء وجهه فاتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.
بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى هو على نفسه بصیر بعمله شاهد على نفسه.
و التّاء دخلت للمبالغة کما یقال: رجل نسّابة و علامة. و قیل: معناه على نفسه عین بصیرة فحذف الموصوف و اثبتت الصّفة. و قیل: على نفسه ذو بصیرة فحذف المضاف، اى یعلم انّه فی الدّنیا جاحد کافر مذنب مسىء و فی الآخرة یعلم انّه اىّ شىء فعل و ان اعتذر. میگوید: آدمى بخود سخت داناست و از خود سخت آگاه است، میداند که در دنیا کافر و جاحد و بدکردار بوده و در عقبى میداند که چه آورده از فعل بد.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ و اگر چه خود را حجّت میآرد و عذر باطل میسازد.
و گفتهاند: معاذیر جمع معذار است. و المعذار: السّتر، لغة حمیریّة. یعنى آدمى خود را نیک شناسد و هر چند که پیش خویش مىورایستد و پرده فریب بر چشم خویش افکند. و گفتهاند: و او زیادتست. المعنى. عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ یعنى: این مردم در خویشتن نیک داند، اگر بهانه بیفکند و عذر باطل بگذارد و پرده فریب از پیش خویش بیفکند. قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ
اى على نفسه من نفسه رقباء یرقبونه بعمله و یشهدون علیه به و هی سمعه و بصره و یداه و رجلاه و جمیع جوارحه، کقوله: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ... الآیة.
وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ اى یشهد علیه الشّاهد و لو اعتذر و ادلى بکلّ حجّة و عذر فلا ینفعه ذلک، فله من نفسه شهود و حجّة. میگوید: این آدمى بر وى رقیبى است و نگهبانى بس بینا و آگاه تا گوش بوى میدارد و فردا بر وى گواه بود، اگر چه عذر باطل آرد و گوید: «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» این عذر او را سود ندارد و عذاب از وى باز ندارد. کقوله: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ». و قیل: وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِیرَهُ
اى و لو اسبل السّتر لیخفى ما یعمل فانّ نفسه شاهدة علیه. و قیل: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ اى من یبصر امره یعنى الملکین الکاتبین، کقوله: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ». قوله: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ اى لا تحرّک بالقرآن لسانک استعجالا بتلقّنه. کان جبرئیل (ع) یقرأ علیه القرآن فیقرأه رسول اللَّه (ص) معه مخافة ان لا ینفلت منه و کان یناله منه شدّة فنهاه اللَّه عن ذلک. و قال: إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ اى جمعه فی قلبک لتقرأه بلسانک.
فَإِذا قَرَأْناهُ اى اذا جمعناه فی قلبک. و قیل: اذا قرأه جبرئیل و اضافه الى نفسه على جهة التّخصیص فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ
اى اتّبع قرآنه، اى اذا فرغ جبرئیل من قراءته فاقرأ انت على اثره.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ هذا مردود على الکلام الاوّل، انّ علینا جمعه و قرآنه، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اى علینا ان نبیّن لک احکامه من الحلال و الحرام و نبیّن لک معناه اذا حفظته. و قال الحسن: انّ علینا ان نجزى به یوم القیامة على ما قلنا فی الدّنیا من الوعد و الوعید و القرآن مصدر کالرّجحان و الغفران، تقول: قرأت قراءة و قرآنا و کان رسول اللَّه (ص) بعد نزول هذه الآیة اذا اتاه جبرئیل اطرق فاذا ذهب قراه کما وعده اللَّه عزّ و جلّ. و قیل: هذا خطاب للعبد یوم القیامة و الهاء تعود الى کتاب العبد، اى لا تعجل فانّ علینا ان نجمع افعالک فی صحیفتک و قد فعل و علینا ان نقرأ علیک کتابک.
فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ هل غادر شیئا او احتوى على زیادة ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ اظهار جزاء علیه.
«کَلَّا» افتتاح کلام بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ قرأ اهل المدینة و الکوفة تحبّون و تذرون بالتّاء فیهما و قرأ الآخرون بالیاء، اى یختارون الدّنیا على العقبى و یعملون لها، یعنى کفّار مکة. و من قرأ بالتّاء، فعلى تقدیر قل لهم یا محمد تحبّون الدّنیا و شهواتها و تذرون الدّار الآخرة و نعیمها.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ یعنى: یوم القیامة، «ناضرة» ناعمة مشرقة حسنة نضرت بنعیم الجنّة. قال مقاتل: بیض یعلوها النّور، یقال: نضر وجهه ینضر نضرة و نضارة. قال اللَّه تعالى: تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قال ابن عباس: تنظر الى ربّها عیانا بلا حجاب. قال الحسن: تنظر الى الخالق و حقّ لها ان تنظر و هی تنظر الى الخالق
روى عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ ادنى اهل الجنّة منزلة لمن ینظر الى خزّانه و ازواجه و سرره و نعیمه، و خدمه مسیرة الف سنة و اکرمهم على اللَّه لمن ینظر الى وجهه تبارک و تعالى. غدوة و عشیّة». ثمّ قرأ رسول اللَّه (ص) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ.
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «یتجلّى ربّنا عزّ و جلّ حتّى ینظروا الى وجهه فیخرّون له سجّدا، فیقول: ارفعوا رؤسکم فلیس هذا بیوم عبادة.
و عن عمّار بن یاسر قال: کان من دعاء النّبی (ص) «اسألک النّظر الى وجهک و الشّوق الى لقائک فی غیر ضرّاء مضرّة و لا فتنة مضلّة».
و قال اهل العلم: النّظر اذا قرن بالوجه و عدّى بحرف الجرّ و هو الى لم یعقل منه الّا الرّؤیة و العیان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ عابسة، کالحة، کریهة.
«تَظُنُّ» اى یتیقّن أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ داهیه عظیمة من العذاب و الفاقرة الدّاهیة العظیمة و «الأمر الشّدید الّذى یکسر فقار الظّهر و منه سمّى الفقر فقرا لانّه یکسر الفقار لشدّته. قال ابن زید: هى دخول النّار. و قال الکلبى: هى ان تحجب عن رؤیة الرّبّ عزّ و جلّ.
«کَلَّا» افتتاح کلام إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ اى بلغت الرّوح عند الموت الى التّراقى، کنى عنها و لم یتقدّم ذکرها لانّ الآیة تدلّ علیها. و التّراقى جمع ترقوه و هى العظم المشرف على الصّدر و هما ترقوتان.
وَ قِیلَ مَنْ راقٍ اى یقول اهله هل من راق یرقیه و هل من طبیب یداویه، مشتقّ من الرّقیة. و قیل: انّ ملائکة الرّحمة و ملائکة العذاب اذا اجتمعوا، یقول بعضهم لبعض من الّذى یرقى بروحه أ ملائکة الرّحمة ام ملائکة العذاب. مشتقّ من الرّقى.
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ اى و تیقّن انّه مفارق للدّنیا.
روى انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و انّ مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السّلام تفارقنى و افارقک الى یوم القیامة».
قوله: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اى التصقت احدیهما بالآخرى عند الموت.
قال قتادة: أ ما رأته اذا ضرب برجله رجله الأخرى، و قال الحسن: هما ساقاه اذا التفّتا فی الکفن و قیل: ماتت رجلاه فلم تحملاه الى شىء و کان علیهما جوّالا، و قیل: کنى عن شدّة الأمر بالسّاق اى اتاه اوّل شدّة امر الآخرة و آخر شدّة امر الدّنیا، فالنّاس یجهزون جسده و الملائکة یجهزون روحه فاجتمع علیه أمران شدیدان.
و قال ابن عطاء: اجتمع علیه شدّة مفارقة الوطن من الدّنیا و الاهل و الولد و شدّة القدوم على ربّه عزّ و جلّ، لا یدرى بماذا یقدم علیه لذلک. قال عثمان: ما رأیت منظرا الّا و القبر افظع منه لانّه آخر منازل الدّنیا و اوّل منازل الآخرة. و قال یحیى بن معاذ: اذا دخل المیّت القبر قام على شفیر قبره اربعة املاک و احد عند رأسه و الثّانی عند رجله. و الثّالث عن یمینه و الرّابع عن یساره، فیقول الّذى عند رأسه: یا بن آدم ارفضّت الآجال و انضیت الآمال، ارفضّت، اى تفرّقت و انضیت، اى هزلت و یقول الّذى عن یمینه: ذهبت الاموال و بقیت الاعمال و یقول الّذى عن یساره: ذهب الاشغال و بقى الوبال و یقول الّذى عند رجلیه: طوبى لک ان کان کسبک من الحلال و کنت مشتغلا بخدمة ذى الجلال.
إِلى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ اى مرجع العباد الى حیث امر اللَّه امّا الى جنّة و امّا الى نار و امّا الى علیّین و امّا الى سجّین، و قیل: تسوق الملائکة روحه الى حیث امرهم اللَّه.
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى نزلت فی ابى جهل و لا بمعنى لم، اى لم یصدّق بکتاب اللَّه و لا بنبیّه و لم یصل للَّه عبادة، و قیل: هو من التّصدّق. و قال الحسن: هو من الصّدقة و حسن دخول لا على الماضى تکراره، کما تقول: لا قام و لا قعد و قلّما تقول العرب لا وحدها حتّى تتبعها اخرى تقول: لا زید فی الدّار و لا عمرو.
وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى اى کذّب باللّه و اعرض عن الایمان و الطّاعة له.
ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى اى مضى یتبختر و یختال فی مشیه حین وعظه النّبی (ص) بالقرآن. یتمطّى اصله یتمطّط اى یتمدّد و المطّ هو المدّ و یقال: اصله من المطا، اى یلوى مطاه تبخترا و فی الخبر اذا مشیتم المطیطاء یعنى التّبختر و الخیلاء و خدمتکم فارس و الرّوم فقد اقتربت السّاعة.
قوله: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى هى کلمة تهدید و وعید یقال للمشرف على الهلکة، روى انّ رسول اللَّه (ص) لقى ابا جهل فاخذ ببعض جسده و قال له: أَوْلى لَکَ فَأَوْلى فنزل به القرآن
و روى انّ ابا جهل قال: أ تخوّفنى یا محمد؟ و اللَّه ما تستطیع انت و لا ربّک ان تفعلا بى شیئا و انّى لا عزّ من مشى بین جبلیها فلمّا کان یوم بدر صرعه اللَّه شرّ مصرع و قتله اسوأ قتل، اقصعه ابنا عفراء، و اجهز علیه ابن مسعود
و کان نبىّ اللَّه (ص) یقول: «انّ لکلّ امّة فرعونا و انّ فرعون هذه الامّة ابو جهل».
و اصل الکلمة من الولى و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولى، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیى و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء:
هممت بنفسى بعض الهموم
فاولى لنفسى اولى لها
أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ یعنى ابا جهل أَنْ یُتْرَکَ سُدىً اى مهملا لا یؤمر و لا ینهى و لا یبعث و لا یجازى بعمله، و قیل: أ یظنّ انّه لا یعاقب على معاصیه و کفره و ایذاء الرّسول (ص) و المؤمنین، و قال الحسن: یُتْرَکَ سُدىً اى سرمدا فی الدّنیا دائما لا یموت. الاسداء: من الاضداد. یقال اسدى الىّ معروفا و فی الخبر من اسدى الیه معروف فلیکافئه فان لم یستطع فلیشکره. و تقول: اسدیت حاجتى و شدّیتها، اى اهملتها و لم تقضها.
أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى اى یصبّ فی الرّحم. قرأ ابو عمرو و حفص و یعقوب بالیاء لاجل المنیّ و قرأ الآخرون بالتّاء لاجل النّطفة.
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً اى صار المنىّ قطعة دم جامد بعد اربعین یوما. فَخَلَقَ فَسَوَّى خلقه فی الرّحم فجعل منه الزّوجین، اى خلق من مائه اولادا ذکورا و اناثا، أَ لَیْسَ ذلِکَ الّذى فعل هذا بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى.
روى: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقول عند قراءة هذه الآیة: بلى و اللَّه بلى و اللَّه.
و روى عن ابن عباس قال: من قرأ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى اماما کان او غیره، فلیقل: سبحان ربّى الاعلى. و من قرأ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فاذا انتهى آخرها، فلیقل: سبحانک اللّهم و بلى اماما کان او غیره. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ منکم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ فانتهى الى آخرها «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» فلیقل: بلى و انا على ذلک من الشّاهدین. و من قرأ: لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فانتهى الى أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى فلیقل: سبحانک بلى و من قرأ: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فبلغ «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» فلیقل: «آمنّا باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره بیست و نه آیتست، صد و چهار کلمت، پانصد و سى و سه حرف. جمله به مکة فرو آمده و مفسّران آن را در مکّیّات شمرند و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ نسخت بالآیة الّتى تلیها و هی قوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شیء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجیء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّىء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شیء.
روى عن «عبد اللَّه بن عمر» قال: قال رسول اللَّه (ص): من احبّ ان ینظر فی یوم القیامة فلیقرأ اذا الشمس کورت.
و روى عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ اعاذه اللَّه ان یفضحه حین تنشر صحیفته.
قوله تعالى: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ التّکویر تلفیف على جهة الاستدارة و منه کور العمامة یقال: کرت العمامة على رأسى اکورها کورا و کوّرتها تکویرا اذا لففتها و منه کارة القصّار. فالشّمس تکوّر بان یجمع نورها حتّى تصیر کالکارة الملقاة فیذهب ضوءها و یجدّد اللَّه تعالى للعباد ضیاء غیرها. قال الزجاج: جمع بعضها الى بعض ثمّ لفّت کما تلفّ العمامة فرمى بها و اذا فعل ذلک بها ذهب ضوءها و یحتمل ان تکویرها جمعها و لفّها مع القمر من قوله: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و لهذا لم یذکر القمر فى هذه الآیة. و قیل: التّکویر و الطّىّ واحد و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ و فى طیّها تکویر الشّمس. و قال ابن عباس یکوّر اللَّه الشّمس و القمر و النّجوم یوم القیامة فی البحر ثمّ یبعث علیها ریحا دبورا فتضرمها فتصیر نارا. و عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: «الشّمس و القمر مکوّران یوم القیامة»
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ اى تناثرت من السّماء و تساقطت على الارض یقال: انکدر الطّائر اى سقط عن عشّه. قال الکلبى: تمطر السّماء یومئذ نجوما فلا یبقى نجم الّا وقع.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ اى ذهبت عن اماکنها فصارت هباء منبثّا و صارت الارض کما کانت قبل خلق الجبال.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ الْعِشارُ جمع عشراء کنفاس و نفساء، و هى النّاقة الّتى اتى على حملها عشرة اشهر ثمّ لا تزال ذلک اسمها حتّى تضع لتمام سنة و هى انفس مال عند العرب «عُطِّلَتْ» اى اهملت و ترکت یعنى: انّ ذلک الیوم لشدّة اهواله یترک الاموال و الذّخائر فیه. و قیل: العشار السّحاب «عُطِّلَتْ» عن المطر.
و قیل: «الْعِشارُ» الارض «عُطِّلَتْ» عن الحرث و الزّرع.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ روى عن عکرمة عن ابن عباس قال: حشرها موتها قال و حشر کلّ شیء الموت غیر الجنّ و الانس فانّهما یوقفان یوم القیامة فقیل اذا اذا اجتمعت فی الموت فقد «حُشِرَتْ»، و قیل: تحشر لتصدیق الوعد بالاحیاء لانّ اللَّه حکم بإحیاء کلّ میّت. و جاء فی الحدیث انّها تحشر للقصاص فی الموقف فیقتصّ للجمّاء من القرناء ثمّ تصیر ترابا و منهم من قال انّ القصاص ساقط عنها فیما یولم بعضها بعضا.
و امّا ما ینالها من الآلام و الشّدائد، فانّها لا محالة تعوّض عنها ثمّ انّ منهم من یقول: انّها تعوّض فی الدّنیا، و منهم من یقول فی الآخرة، و منهم من یقول فی الجنّة.
و قال بعضهم: یخلق اللَّه لها ریاضا فترعى فیها. و قال بعضهم: یعنى ما لیس لاهل الجنّة فی ابقائها انس و ما کان لهم فی لقائها او صوتها انس یدخلها الجنّة.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب: بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید. قال ابن عباس: اى احمیت و اوقدت فصارت نارا تضطرم کسجر التّنّور، یقال: کانت البحار نارا فجعلها اللَّه للمؤمنین و المتعبّدین ماء لاجل الطّهارة و المنفعة فاذا کان یوم القیامة عادت الى خلقتها و قال مجاهد و مقاتل: «سُجِّرَتْ» اى فجّر بعضها فی بعض العذب و الملح و ترفع الحوائل بینها فصارت البحور کلّها بحرا واحدا من الحمیم فیعذّب بها اهل النّار. و قال الکلبى ملئت حتّى فاضت على الارضین و منه البحر المسجور، و السّاجر: الحوض الممتلى. و قال الحسن و قتادة: یبست و ذهب ماؤها فلم یبق فیها قطرة. روى ابو العالیة عن ابى بن کعب قال: ستّ آیات قبل یوم القیامة بینما النّاس فی اسواقهم اذ ذهب ضوء الشّمس فبیناهم کذلک اذا تناثرت النّجوم فبیناهم کذلک اذ وقعت الجبال على وجه الارض فتحرّکت و اضطربت و فزعت الجنّ الى الانس و الانس الى الجنّ و اختلطت الدّوابّ و الطّیر و الوحش و ماج بعضهم فی بعض فذلک قوله: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اى اختلطت.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ قال: قالت الجنّ للانس: نحن نأتیکم بالخبر فانطلقوا الى البحر فاذا هى نار تتاجج. قال: فبیناهم کذلک اذ تصدّعت الارض صدعة واحدة الى الارض السّابعة السّفلى و الى السّماء السّابعة العلیا، فبیناهم کذلک اذ جاءتهم الرّیح فاماتتهم. و قال ابن عباس: هى اثنى عشرة خصلة ستّة فی الدّنیا و ستّة فی الآخرة و هی ما ذکر من بعد.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
روى فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): الضّرباء کلّ رجل مع کلّ قوم یعملون عمله و سئل عمر بن الخطاب عنه فقال: یقرن بین الرّجل الصّالح مع الرّجل الصّالح فی الجنّة و یقرن بین الرّجل السّوء مع رجل السّوء فی النّار.
و هذا قول عکرمة. و قال الحسن و قتادة: الحق کلّ امرئ بشیعته الیهودىّ بالیهود، و النّصرانىّ بالنّصارى. و قال عطاء و مقاتل: «زُوِّجَتْ» نفوس المؤمنین بازواجها من الحور العین و قرنت نفوس الکافرین بقرنائها من الشّیاطین. و قال عکرمة: «زُوِّجَتْ» النّفوس بالارواح فتردّ الارواح الى الاجساد. و قیل: «زُوِّجَتْ» النّفوس باعمالها. و قیل: هو من قوله:«وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً».
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ کانت العرب تئد البنات خشیة الاملاق و خوف الاسترقاق و مخافة العار و «الْمَوْؤُدَةُ» هى المدفونة حیّة، و سؤالها تهدید لوائدها کقوله تعالى فی قصّة عیسى (ع): «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ» الآیة، اى ینتصف لها و یطلب دمها. قال ابن عباس: کانت المرأة فی الجاهلیّة اذا حملت و کان اوان ولادها حفرت حفرة فتمخّضت على رأس الحفرة فان ولدت جاریة رمست بها فی الحفرة و ان ولدت غلاما حبسته. و روى انّ قیس بن عاصم المنقرى سیّد اهل الوبر جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال له فی خلال کلامه: انّى و أدت تسع بنات لى فقال رسول اللَّه (ص): اذبح عن کلّ واحدة منهنّ شاة. فقال: انّ لى ابلا. قال: فانحر عن کلّ واحدة جزورا.
و قال قتادة: الضّمیر فی قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ یعود الى القتلة، اى یسأل القتلة لم قتلوها؟ و قیل معناه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ طلبت حتّى تدّعى على الوائد و قرأ ابن عباس: و اذا الموؤدة سألت.
بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ اى هى تسأل.
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و عاصم و یعقوب: نشرت بالتّخفیف و قرأ الباقون بالتّشدید کقوله: «صُحُفاً مُنَشَّرَةً» و المعنى: کلّ انسان یعطى کتاب عمله منشورا عن طیّه یقال له: «اقْرَأْ کِتابَکَ» و فی الخبر یحشر النّاس عراة حفاة. قالت امّ سلمة: یا رسول اللَّه کیف بالنّساء؟ قال: «شغل النّاس یا امّ سلمة». قالت: «و ما شغلهم»؟ قال: نشر الصّحف فیها مثاقیل الذّرّ و مثاقیل الخردل.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ اى نزعت فطویت. و قال الزجاج: قلعت کما یقلع السّقف. و الکشط: القلع من شدّة التزاق ککشط جلدة الرّأس یقال: کشطها کشطا اذا قلعها. و قیل: ینزع ما فیها من الشّمس و القمر و النّجوم.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ قرأ نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم: «سُعِّرَتْ» بالتّشدید و قرأ الباقون بالتّخفیف اى اوقدت و اضرمت لاعداء اللَّه. قال قتادة سعّرها غضب اللَّه و خطایا بنى آدم.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ قربت لاولیاء اللَّه و قیل: قربت من الغیب الى الخلق.
عَلِمَتْ نَفْسٌ اى علمت کلّ نفس «ما أَحْضَرَتْ» من خیر او شرّ و اثیب على قدر عملها و قد کان قیل ذلک غافلا عنه و هذا تمام الکلام و هو جواب لقوله: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و ما بعدها.
فَلا أُقْسِمُ لا صلة و تأکید أو ردّ على منکر البعث و مکذّبى الرّسول. التّأویل أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ الخنوس التّاخّر، و سمّى الشیطان خنّاسا لانّه یدخل صدر المؤمن، فیضع خرطومه على قلبه یوسوس، فاذا ذکر القلب اللَّه عزّ و جلّ خنّس: الشّیطان، اى تأخّر «و الخنّس» جمع خانس «و الکنّس» جمع کانس و الکنوس، الدّخول فی الکناس و هو الموضع الّذى یأوى الیه الوحش، و المراد بها خمسة انجم تجرى فی فلک السّماء جریا مثل الشّمس و القمر و سائر النّجوم کالقنادیل معلّقة و هنّ زحل و یسمّى ایضا کیوان و المشترى و یسمّى ایضا راویس و برجیس و المرّیخ و یسمّى ایضا بهرام و زهرة و تسمّى ایضا ناهید و عطارد و یسمّى ایضا الکاتب و خنوسها رجوعها فی سیرها و تأخّرها عن مطالعها فی کلّ عام تأخّر بتأخّرها عن تعجیل ذلک الطّلوع، تخنّس عنه و کنوسها دخولها فی بروج السّماء فاذا سارت راجعة فهى خانسة و اذا سارت مستقیمة فهى کانسة. و قال قتادة: هى النّجوم تبدو باللّیل و تخنس بالنّهار فتخفى فلا ترى و قیل: لعلى (ع) ما «الخنّس» «الجوار الکنّس»؟ قال هى الکواکب تخنس بالنّهار فلا ترى. و تکنس باللّیل فتأوى الى مجاریها.
و قیل: الکنس بقر الوحش و الکنس الظّباء.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ اى اقبل بظلامه و هو قول الحسن. و قال الآخرون اى ادبر. تقول العرب عسعس اللّیل و سعسع اذا ادبر و لم یبق منه الّا الیسیر.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ ای اقبل و اضاء و بدا اوّله. و قیل: امتدّ و ارتفع حتّى یصیر نهارا.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هذا جواب القسم و هو ممتدّ الى آخر السّورة، یعنى: انّ القرآن الّذى هو کلام اللَّه انزل به جبرئیل فقاله لمحمّد (ص) «و ما هو بقول البشر» کما قال قریش: «و الرّسول الکریم» هو جبرئیل (ع) و قوله بلاغه عن اللَّه عزّ و جلّ و القرآن قول اللَّه و کلامه. و قیل: القرآن قول اللَّه وحیا و کلاما و قول جبرئیل تنزیلا و قول محمد (ص) انذارا و ابلاغا.
«ذِی قُوَّةٍ» یعنى جبرئیل (ع) و کان من قوّته انّه اقتلع قریّات قوم لوط من الماء الاسود و حملها على جناحه فرفعها الى السّماء ثمّ قلّبها و انّه ابصر ابلیس یکلّم عیسى (ع) على بعض عقبات الارض المقدّسة فنفخه بجناحه نفخة القاه الى اقصى جبل الهند و انّه صاح صیحة بثمود «فاصبحوا جاثمین» و انّه یهبط من السّماء الى الارض و یصعد فی اسرع من الطّرف. عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ اى عند اللَّه ذى مکانة و منزلة و قدر «مُطاعٍ ثَمَّ» اى فی السّماوات تطیعه الملائکة فیما یأمرهم به و ینهیهم عنه و طاعته واجبة على اهل السّماوات کطاعة النّبیّ على اهل الارض و من طاعة الملائکة ایّاه انّهم فتحوا ابواب السّماوات لیلة المعراج بقوله لرسول اللَّه (ص) و فتح خزنة الجنّة ابوابها بقوله: «أَمِینٍ» على وحى اللَّه و رسالته على انبیائه و قیل: «ثَمَّ أَمِینٍ» اى عند اللَّه «أَمِینٍ».
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ یقول لاهل مکة «وَ ما صاحِبُکُمْ» یعنى محمدا (ص) «بِمَجْنُونٍ» و هذا ایضا من جواب القسم، اقسم على انّ القرآن نزل به جبرئیل و انّ محمدا (ص) لیس کما یقوله اهل مکة و ذلک انّهم قالوا: انّه مجنون، و ما یقول بقوله من عند نفسه.
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ یعنى: راى النّبیّ (ص) جبرئیل (ع) على صورته الّتى خلق فیها «بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ» یعنى: بالافق الاعلى من ناحیة المشرق الّذى یجیء منه النّهار قاله مجاهد و قتادة و فی الخبر عن عکرمة عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص) لجبرئیل: «انّى احبّ ان اراک فی صورتک الّتى تکون فیها فی السّماء». قال: لن تقوى على ذلک. قال: «بلى» قال: فاین تشاء ان اتخیّل لک؟ قال «بالابطح». قال: لا یسعنى.
قال: «فبمنا». قال: لا یسعنى. قال: «فبعرفات». قال ذاک بالحرى ان یسعنى فواعده فخرج النّبیّ (ص) للوقت فاذا هو بجبرئیل قد اقبل من جبال عرفة بخشخشة و کلکلة قد ملأ ما بین المشرق و المغرب و رأسه فی السّماء و رجلاه فی الارض! فلمّا رآه النّبی (ص) خرّ مغشیّا علیه. قال: فتحوّل جبرئیل فی صورته فضمّه الى صدره و قال: یا محمد لا تخف! فکیف لو رأیت اسرافیل و رأسه من تحت العرش و رجلاه فی النّجوم السّابعة و انّ العرش لعلى کاهله و انّه لیتضاءل احیانا من مخافة اللَّه عزّ و جل حتّى یصیر مثل الوصع یعنى العصفور حتّى ما یحمل عرش ربّک الا عظمته.
قوله: «وَ ما هُوَ» یعنى محمد (ص) «عَلَى الْغَیْبِ» اى على الوحى و خبر السّماء و ما اطلع علیه ممّا کان غائبا عنه من الانباء و القصص «بِضَنِینٍ» بمتّهم اى یجب ان لا یتّهم بزیادة و نقصان فیما اتى به و الضّنّة: التّهمة. قرأ عاصم و حمزة و نافع و ابن عامر «بِضَنِینٍ» بالضّاد و معناه ببخیل یعنى یؤدّى ما یوحى الیه و لا یبخل به علیکم بل یعلّمکم و یخبرکم به. یقال: ضننت بالشّىء بکسر النّون اضنّ به ضنّا اى بخلت.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ اى ما القرآن بقول شیطان مطرود مرمىّ بالشّهب من قوله و ما تنزّلت به الشّیاطین. و قال الکلبى: یقول انّ القرآن لیس بشعر و لا کهانة کما قالت قریش.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ یقال للرّاکب رأسه فی الأمر این یذهب بک و این تذهب؟
و قیل: معناه این تعدلون عن هذا القرآن و فیه الشّفاء و البیان؟ و قال الزجاج: اىّ طریق تسلکون ابین من هذه الطّریقة الّتى قد بیّنت لکم؟ و قیل: «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» عن عذاب اللَّه او عن ثواب اللَّه. ثمّ بیّن فقال: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ اى ما القرآن الّا موعظة للخلق اجمعین. ثمّ خصّص فقال: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ اى القرآن نذیر لمن احبّ الاستقامة و اتّبع الحقّ و عمل به و اقام علیه. و عن ابى هریرة قال: لمّا انزل اللَّه على رسوله: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ قالوا: الأمر الینا ان شئنا استقمنا و ان شئنا لم نستقم. فانزل اللَّه تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اعلمهم انّ الهدایة و التّوفیق الى اللَّه. اى ما تَشاؤُنَ الهدایة و الاستقامة إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ توفیقکم. فمن شاء اللَّه له الایمان آمن، و من شاء له الکفر کفر. قال الحسن و اللَّه ما شاءت العرب الاسلام حتّى شاءه لها. و عن وهب بن منبّه قال: الکتب الّتى انزلها اللَّه على الانبیاء بضع و تسعون کتابا قرأت منها بضعا و ثمانین کتابا فوجدت فیها من جعل الى نفسه شیئا من المشیّة فقد کفر. و قال الواسطى: اعجزک فی جمیع اوصافک فلا تشاء الّا بمشیّته و لا تعمل الّا بقوّته و لا تطیع الّا بفضله و لا تعصى الّا بخذلانه. فما ذا یبقى لک و بماذا تفتخر من افعالک و لیس من فعلک شیء.
رشیدالدین میبدی : ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره هشت آیتست، نود و چهار کلمه، سیصد و نود و نه حرف، جمله به مدینه فرو آمد. بعضى مفسّران گفتند: مکّى است، به مکه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة «لم یکن» کان یوم القیامة مع خیر البریّة مسافرا و مقیما»
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
و عن قتادة عن انس قال: قال رسول اللَّه (ص) لابى بن کعب: «انّ اللَّه عزّ و جلّ امرنى ان اقرأ علیک: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا و فی روایة اخرى: «امرنى ان اقرأ علیک القرآن».
قال: «و سمّانى لک» قال: نعم قال: «و قد ذکرت عند ربّ العالمین». قال: نعم. فزرقت عیناه.
و فی روایة اخرى قال جبرئیل للنّبىّ (ص): لمّا نزلت هذه السّورة انّ اللَّه یأمرک ان تقرأها ابیا فذکر النّبیّ (ص) لابى فبکى. و قال: او ذکرت هناک یا رسول اللَّه. فقال: «نعم فبذلک فلتفرحوا».
و روى عن سعید بن المسیّب عن ابى الدّرداء قال: قال رسول اللَّه (ص): «لو یعلم النّاس ما فی لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لعطّلوا الاهل و المال و تعلموها.
فقال رجل من خزاعة: ما فیها من الاجر یا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه (ص): «لا یقرأها منافق ابدا و لا عبد فی قلبه شکّ فی اللَّه و اللَّه انّ الملائکة المقرّبین لیقرءونها منذ خلق اللَّه السّماوات و الارض لا یفترون عن قراءتها و ما من عبد یقرأها بلیل الّا بعث اللَّه ملائکة یحفظونه فی دینه و دنیاه و یدعون اللَّه له بالمغفرة و الرّحمة فان قرأها نهارا اعطى علیها من التّراب مثل ما أضاء علیه النّهار و اظلم علیه اللّیل» فقال رجل من قیس عیلان: زدنا من هذا الحدیث فداک ابى و امّى یا رسول اللَّه (ص)! فقال رسول اللَّه (ص): «تعلّموا «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» و تعلّموا ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ و تعلّموا وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ و تعلّموا وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ فانّکم لو تعلمون ما فیهنّ لعطّلتم ما انتم فیه و تعلّمتموهنّ و تقرّبتم الى اللَّه عزّ و جلّ بهنّ فانّ اللَّه یغفر بهنّ کلّ ذنب الّا الشّرک باللّه و اعلموا انّ تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ تجادل عن صاحبها یوم القیامة و تستغفر له من الذّنوب.
قوله: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ من هاهنا للتّبیین و قیل للتّبعیض و «أَهْلِ الْکِتابِ»، الیهود و النّصارى و المشرکون کفّار العرب و هم عبدة الاوثان مُنْفَکِّینَ اى منتهین عن کفرهم و شرکهم، و قال اهل اللّغة: «مُنْفَکِّینَ» زائلین منفصلین. یقال: فککت الشّیء فانفکّ اى انفصل «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ» لفظه مستقبل و معناه الماضى اى «حتّى» اتتهم «البیّنة» اى الحجّة الواضحة الظّاهرة الّتى یتمیّز بها الحقّ عن الباطل، یعنى: محمد (ص) اتاهم بالقرآن فبیّن لهم جهالتهم و ضلالتهم و دعاهم الى الایمان فهذه الآیة فیمن آمن من الفریقین اخبر انّهم لم ینتهوا عن الکفر حتّى اتاهم الرّسول فدعاهم الى الایمان فآمنوا فانقذهم اللَّه من الجهل و الضّلالة. فقال ابن کیسان: معناه «لَمْ یَکُنِ» هؤلاء الکفّار تارکین صفة محمد (ص) فی کتابهم انّه نبىّ حتّى بعث فلمّا بعث تفرّقوا فیه و اختلفوا. و قیل: لا ینتهون عن کفرهم حتّى یأتیهم الموت ثمّ فسّر «البیّنة» فقال: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً اى کتبا، یعنى: ما یتضمّنه «الصّحف» من المکتوب فیها و هو «القرآن» لانّه کان یتلوا عن ظهر قلبه لا عن کتاب «مطهّرة» من الباطل و الکذب و الزّور و قیل: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«فیها» اى فی تلک «الصّحف» «کتب» یعنى: الآیات و الاحکام «قیّمة» اى عادلة مستقیمة غیر ذات عوج. یرید بالصّحف الطّوامیر و الاوراق و بالکتب السّور و الاحکام و الآیات.
وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ اى ما اختلفوا فی امر محمد (ص) و ما کذّبوه إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ محمد و القرآن، اى لم یختلفوا فی مبعثه و کونه نبیّا الّا بعد ظهوره بغیا و حسدا. قال قوم من المفسّرین: من اوّل السّورة الى قوله: فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ حکمها فیمن آمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ و من قوله: وَ ما تَفَرَّقَ حکمه فیمن لم یؤمن مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بعد قیام الحجّة ثمّ ذکر ما امروا به فی کتبهم فقال: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ اى ما امر هؤلاء الکفّار «الّا» ان لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى موحّدین لا یشرکون «حنفاء» اى مائلین عن الادیان کلّها الى دین الاسلام و قیل: «حُنَفاءَ» مائلین الى الحقّ عادلین عن الباطل و قیل: حاجّین مختتنین واحد الحنفاء حنیف، و الحنیف فی الاصل المستقیم و هو فی اهل الملک المسلم تقول: رجل متحنّف، اى مسلم متعبّد و الحنیف فی المسلمین الحاجّ و المختتن و انّما قیل لمائل الرّجلین احنف تفاؤّلا کما قالوا للاعمى بصیرا و للدیغ سلیما. و یقیموا الصّلاة المکتوبة فی اوقاتها و یؤتوا الزّکاة عند محلّها و ذلک الّذى امروا به دین القیّمة، اى الملّة و الشّریعة المستقیمة. اضاف الدّین الى القیّمة و هی نعته لاختلاف اللّفظین، و العرب تضیف الشّیء الى نعته کثیرا و تجد هذا فی القرآن فی مواضع منها قوله: «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ» و قال فی موضع: «وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ» لانّ الدّار هى الآخرة و تقول: دخلت مسجد الجامع و مسجد الحرام و ادخلک اللَّه جنّة الفردوس، هذا و امثاله.
و انّث القیّمة لانّ الآیات هائیة فردّ الدّین الى الملّة. و قال النضر بن شمیل سألت الخلیل بن احمد عن قوله: وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ فقال: «القیّمة» جمع القیّم و القیّم و القائم واحد و مجاز الآیة و ذلک دین القائمین للَّه بالتّوحید ثمّ ذکر ما للفریقین فقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نارِ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها یعنى: یوم القیامة. و قیل: «فى» حکم اللَّه أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ اى «شرّ» الخلیقة قرأ نافع و ابن عامر «البرئة» بالهمز فی الحرفین لانّه من قولهم: براء اللَّه الخلق یبرأهم برا. قال اللَّه عزّ و جلّ: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها و قرأ الآخرون بالتّشدید من غیر همز و له وجهان: احدهما انّه ترک الهمز و ادخل التّشدید عوضا منه و الثّانی ان تکون فعیلة من البرى و هو التّراب، اى «هُمْ شَرُّ» من خلق من التّراب کقوله: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ. نزلت فی بنى عبد الدّار من قریش.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ خیارهم فیه دلیل على انّهم افضل من الملائکة.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ اى دخول جنّات عدن اقامة تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون و لا یخرجون رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بایمانهم وَ رَضُوا عَنْهُ اذ نالوا ما ارادوا، و قیل: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بجمیل ثنائه و جزیل انعامه علیهم و ارادته الاحسان بهم وَ رَضُوا عَنْهُ حیث فرحوا بما آتیهم من الثّواب. و قیل: «رضى» اعمالهم و «رَضُوا» ثوابه و قیل: رضا الخلق عن اللَّه رضاهم بما یرد علیه من احکامه و رضاه عنهم ان یوفّقهم للرّضا عنه. و قیل: الرّضا ینقسم قسمین رضا به و رضا عنه، فالرّضا به ربّا و مدبّرا، و الرّضا عنه فیما یقضى و یقدّر. و قال السّرى: ان کنت لا ترضى عن اللَّه فکیف تسأله الرّضا عنک ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى ذلک الخلود فی جنّات عدن و رضا اللَّه لمن خاف ربّه و لزم طاعته و ترک مخالفته. و قیل: لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ اى لمن علمه من قوله: فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما قال بعض المفسّرین: فالعلماء خیار الامّة بالنّصّ اذا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «العصر» سه آیتست، چهارده کلمه، شصت و هشت حرف. جمله به مکّه فرو آمد، آن گه که رسول خدا (ص) خواست که هجرت کند و به مدینه شود.
قومى مفسّران گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمد در ابتداى هجرت.
و درین سوره یک آیه منسوخ است: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ نسخت بالاستثناء و هو قوله: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «العصر» ختم اللَّه له بالصّبر و کان مع اصحاب الحقّ یوم القیامة.
قوله: وَ الْعَصْرِ» إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ قال ابن عباس: معناه و الدّهر، الواو للقسم.
اقسم اللَّه به لانّ فیه عبرة للنّاظرین. و قیل: المراد بالعصر آخر النّهار، و خصّ بالقسم لانّ فیه خواتیم الاعمال. و قال مقاتل: اقسم بصلاة العصر و هی صلاة الوسطى.
و العرب تسمّى الغداة و العشىّ: العصرین، و النّهار و اللّیل: العصرین، و الشّتاء و الصّیف: العصرین. و قیل: معناه: و ربّ «العصر» و کذلک فی امثاله.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى «لَفِی خُسْرٍ» من عمره. فقد قال بعض الصّالحین: یا بن آدم انت فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امّک. و قیل: الخسر: ذهاب رأس المال، و الانسان فی هلاک نفسه و عمره. و قیل: الانسان اذا تنفّس تنقّص. و قیل: اراد «بالانسان» الکافر بدلیل انّه استثنى المؤمنین. قالوا: نزلت فی الاسود بن شریق القرشى. و قیل: فی الولید بن المغیرة. و قیل: فی رجل من قریش اسمه جمیل. و الخسر على هذا التّأویل هو الضّلال و الهلاک. و روى ابن عون عن ابراهیم قال: اراد انّ الانسان اذا عمر فی الدّنیا و هرم لفی نقص و تراجع الّا المؤمنین، فانّه یکتب لهم اجورهم و محاسن اعمالهم الّتى کانوا یعملونها فی شبابهم و صحّتهم و هی مثل قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. قوله: وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ اى اوصى بعضهم بعضا بالاقامة على الحقّ. قولا و فعلا، و قیل: بطاعة اللَّه و اجتناب معاصیه. و قیل: الحقّ هو اللَّه و المعنى بتوحید اللَّه و القیام بما یحبّ له، و قیل: بالحقّ یعنى: بالقرآن و الدّین. وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على الدّین. و قیل: على اداء الفرائض و اقامة امر اللَّه، و قیل: بِالصَّبْرِ على تحمّل المشاقّ فی اللَّه و اعاد لفظ تَواصَوْا تعظیما لشأن «الصّبر». و قیل: انّما کرّر قوله: وَ تَواصَوْا لانّه لما کان تمام الایمان بالتزام حقّ اللَّه اوّلا، ثمّ بالثّبات و الدّوام علیه ثانیا. فصل بین الحالة الاولى فافرد لها وصیّة یدخل بها فی الواجب علیها و افرد للثّانیة وصیّة اخرى لما کانت الاولى. لا تنفع من دونها. و عن ابى بن کعب قال: قرأت هذه السّورة على رسول (ص) فقال: «اقسم ربّکم بآخر النّهار. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ابو جهل إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ابو بکر و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عمر و تَواصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على (ع)».
قومى مفسّران گفتند: این سوره مدنى است، به مدینه فرو آمد در ابتداى هجرت.
و درین سوره یک آیه منسوخ است: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ نسخت بالاستثناء و هو قوله: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. و فی الخبر عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة «العصر» ختم اللَّه له بالصّبر و کان مع اصحاب الحقّ یوم القیامة.
قوله: وَ الْعَصْرِ» إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ قال ابن عباس: معناه و الدّهر، الواو للقسم.
اقسم اللَّه به لانّ فیه عبرة للنّاظرین. و قیل: المراد بالعصر آخر النّهار، و خصّ بالقسم لانّ فیه خواتیم الاعمال. و قال مقاتل: اقسم بصلاة العصر و هی صلاة الوسطى.
و العرب تسمّى الغداة و العشىّ: العصرین، و النّهار و اللّیل: العصرین، و الشّتاء و الصّیف: العصرین. و قیل: معناه: و ربّ «العصر» و کذلک فی امثاله.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ اى «لَفِی خُسْرٍ» من عمره. فقد قال بعض الصّالحین: یا بن آدم انت فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امّک. و قیل: الخسر: ذهاب رأس المال، و الانسان فی هلاک نفسه و عمره. و قیل: الانسان اذا تنفّس تنقّص. و قیل: اراد «بالانسان» الکافر بدلیل انّه استثنى المؤمنین. قالوا: نزلت فی الاسود بن شریق القرشى. و قیل: فی الولید بن المغیرة. و قیل: فی رجل من قریش اسمه جمیل. و الخسر على هذا التّأویل هو الضّلال و الهلاک. و روى ابن عون عن ابراهیم قال: اراد انّ الانسان اذا عمر فی الدّنیا و هرم لفی نقص و تراجع الّا المؤمنین، فانّه یکتب لهم اجورهم و محاسن اعمالهم الّتى کانوا یعملونها فی شبابهم و صحّتهم و هی مثل قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. قوله: وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ اى اوصى بعضهم بعضا بالاقامة على الحقّ. قولا و فعلا، و قیل: بطاعة اللَّه و اجتناب معاصیه. و قیل: الحقّ هو اللَّه و المعنى بتوحید اللَّه و القیام بما یحبّ له، و قیل: بالحقّ یعنى: بالقرآن و الدّین. وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على الدّین. و قیل: على اداء الفرائض و اقامة امر اللَّه، و قیل: بِالصَّبْرِ على تحمّل المشاقّ فی اللَّه و اعاد لفظ تَواصَوْا تعظیما لشأن «الصّبر». و قیل: انّما کرّر قوله: وَ تَواصَوْا لانّه لما کان تمام الایمان بالتزام حقّ اللَّه اوّلا، ثمّ بالثّبات و الدّوام علیه ثانیا. فصل بین الحالة الاولى فافرد لها وصیّة یدخل بها فی الواجب علیها و افرد للثّانیة وصیّة اخرى لما کانت الاولى. لا تنفع من دونها. و عن ابى بن کعب قال: قرأت هذه السّورة على رسول (ص) فقال: «اقسم ربّکم بآخر النّهار. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ابو جهل إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا ابو بکر و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عمر و تَواصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَواصَوْا بِالصَّبْرِ على (ع)».
رشیدالدین میبدی : ۱۱۳- سورة- الفلق- مدنیة و قیل مکیة
النوبة الثانیة
این سوره پنج آیتست، بیست و سه کلمه، هفتاد و چهار حرف جمله به مدینه فرو آمد، و قومى گفتهاند که به مکّه فرو آمد. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست.
و فی الخبر عن عقبة بن عامر الجهنى یقول: سمعت النّبیّ (ص) یقول: «انّک لن تقرأ بسورة احبّ الى اللَّه و لا اقرب عنده من قل اعوذ برب الفلق فان استطعت ان لا تدعها فی صلاة فافعل».
و عن ابى بن کعب عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ «المعوّذتین» فکانّما قرأ الکتب الّتى انزلها اللَّه کلّها
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ سبب نزول «المعوّذتین» ما رواه البخارى فی صحیحه و ذکره المفسّرون، قالوا: انّ غلاما من الیهود کان یخدم رسول اللَّه (ص) و کان یعجبه حسن خدمته فدبّت الیه الیهود و لم یزالوا به حتّى اخذ مشاطة رأسه (ص) و عدّة اسنان من مشطه فاعطاها الیهود فسحروه فیها. و کان الّذى تولّى ذلک لبید بن اعصم الیهودى ثمّ دسّها فی بئر بنى زریق، یقال لها ذروان، فمرض (ص) و انتثر شعر رأسه و جعل یذوب و لا یدرى ما عراه و کان یرى انّه یأتى النّساء و لا یأتیهنّ. فبینا هو نائم ذات یوم اتاه ملکان فقعد احدهما عند رأسه و الآخر عند رجله، فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: ما بال الرّجل؟ قال: طبّ. قال: و ما طبّ؟ قال: سحر. قال: و من سحره؟ قال لبید بن اعصم الیهودى. قال: فبم طبّه؟ قال: بمشط و مشاطة. قال: و این هو؟ قال: فی جفّ طلعة تحت راعوفة فی بئر ذروان، فانتبه النّبیّ (ص) و قال: «یا عائشة اما علمت انّ اللَّه اخبرنى بدایى»؟ ثمّ بعث رسول اللَّه (ص) علیّا (ع) و الزّبیر و عمّار بن یاسر فنزحوا ماء البئر کانّه نقاعة الحنّاء ثمّ رفعوا الصّخرة و اخرجوا الجفّ فاذا فیه مشاطة رأسه و اسنان مشطه و اذا تمثال من شمع مثال رسول اللَّه (ص) مفروز بالابر و اذا وتر علیه احدى عشرة عقدة! فیقال: انّ السّورتین نزلتا حینئذ احدى عشرة آیة لحلّ تلک العقد، فجعل کلّما قرا آیة انحلّت عقدة و وجد رسول اللَّه (ص) خفّة حتّى انحلّت العقدة الاخیرة قام علیه الصّلاة و السّلام کانّما انشط من عقال. و جعل جبرئیل (ع) یقول: بسم اللَّه ارقیک من کلّ شیء یوذیک من حاسد و عین و اللَّه یشفیک.
فقیل: یا رسول اللَّه أ فلا نأخذ الخبیث فنقتله؟ فقال: «امّا انا فقد شفانى اللَّه و اکره ان اثیر على النّاس شرّا».
قالت عائشة: ما غضب رسول اللَّه (ص) غضبا ینتقم من احد لنفسه قطّ الّا ان یکون شیئا هو للَّه عزّ و جلّ فیغضب للَّه و ینتقم.
الجفّ: قشر الطّلع، و الرّاعوفة: حجر فی اسفل البئر یقوم علیه المائح و هو الّذى یجعل الماء فی الدّلو و فیخرجه الّذى على رأس البئر. و المشاطة: ما یسقط من الشّعر مع المشط. فی هذا الحدیث دلالة على صحّة السّحر و انّ له حقیقة خلاف قول من زعم انّه لا حقیقة له، لانّ النّبی (ص) کان یجد وجعا لذلک الّا ترى انّ احد الملکین، قال للآخر: ما وجع الرّجل و هذا من اوضح دلیل على حقیقته. فان قیل ما الحکمة فی نفوذ السّحر و غلبته فی النّبی (ص) و لما ذا لم یرد اللَّه تعالى کید الکائد الى نحره بابطال مکره و سحره؟ قلنا: الحکمة فیه و الدّلالة على صدق رسول اللَّه (ص) و صحّة معجزاته و کذب من نسبه الى السّحر و الکهانة لانّ سحر السّاحر عمل فیه حتّى التبس علیه بعض الأمر و اعتراه نوع من الوجع و لم یعلم النّبی (ص) بذلک حتّى دعا ربّه. فقد روى انّه دعا ثمّ دعا ثمّ دعا، فاجابه اللَّه سبحانه و بیّن له امره و لو کان ما یظهر من المعجزات الخارقة للعادات من باب السّحر على ما زعم اعداؤه لم یشتبه علیه ما عمل من السّحر فیه و لتوصّل الى دفعه من عنده و هذا بحمد اللَّه من اقوى البراهین على نبوّته. و انّما اخبر النّبی (ص) عائشة من بین نسائه بما کشف اللَّه تعالى له من امر السّحر لانّ النّبی (ص) کان مأخوذا عن عائشة فی هذا السّحر على ما روى یحیى بن یعمر قال: حبس رسول اللَّه (ص) عن عائشة سنة، فبینا هو نائم، اتاه ملکان، الحدیث الى آخره.
قوله: قُلْ أَعُوذُ اى احترز و امتنع و استجیر و معاذ اللَّه من کذا، اى احترز به منه. و العرب تقول: اطیب اللّحم عوّذه، اى ما عاذ بالعظم، اى لزق به. بِرَبِّ الْفَلَقِ، الْفَلَقِ: فی الاصل الخلق کلّه، ما فی الدّنیا شیء الّا هو عن انفلاق یحصل اللّیل و النّهار و المطر و الرّیح و النّبات و الدّوابّ حتّى الانفاس و الاصوات و الثّمار و الجواهر و المیاه، و قال قوم من المفسّرین: «الفلق» الصّبح، تقول العرب: ابین من فلق الصّبح. و قال وهب بن منبّه: هو طبق على جهنّم و قیل: جبّ فی جهنّم. و قد بعض اصحاب رسول اللَّه (ص) الشّام، فرأى آثار نعیم ملوکهم و ما کانوا فیه من غضارة الدّنیا و سعتها، قال: لا یعجبنکم ما اوتوا من الدنیا فان وراءهم الفلق. و قیل: هو بیت فی جهنّم اذا فتح بابه استغاث اهل النّار من شدّة حرّه، و قیل: هو اسم بئر ذات اودیة لها شعاب و اسمها الهبهب.
وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ قال ابن عباس: هو اللّیل اذا اقبل بظلمته فی المشرق و دخل فی کلّ شیء و اظلم. و الغسق الظّلمة، غسق اللّیل اذا اظلم. و قیل: «الغاسق»: البارد فی الاصل، و الغساق: البرد و سمّى الغساق لانّه یحرق ببرده کما یحرق الحمیم بحرّه. و هو الآخر من شکله، اى من شکل الحمیم، فجعل الغساق من شکل الحمیم لانّهما یحرقان معا هذا بحرّه و هذا ببرده. و سمّى اللّیل غاسقا لانّه ابرد من النّهار. و قیل: «الغاسق»: القمر. و نظر رسول اللَّه (ص) الى القمر فقال: «یا عائشة استعیذى باللّه من شرّ هذا فانّه الغاسق إِذا وَقَبَ فعلى هذا التّفسیر هو «غاسق» لبرودة ضوءه ضدّ ضیاء الشّمس. و الوقوب: الدّخول و انّه (ص) کنى عن اللّیل بالقمر فاستعاذ من شرّ اللّیل لانّ الجنّ انّما تنتشر باللّیل، و تغتال و تختطف و تستطیر فی ظلماء اوّل اللّیل اذا ادلهمّ و کذلک
نهى رسول اللَّه (ص) عن السّیر فی اوّل اللّیل و امر بتغطیة الاوانى و اغلاق الأبواب و ایکاء الاسقیة و ضمّ الصّبیان و قال: «لو یعلم النّاس ما فی السّیر اوّل اللّیل لما سار راکب بلیل ابدا»
و قیل: المراد به القمر اذا خسف و اسودّ.
إِذا وَقَبَ اى دخل فی الخسوف او اخذ فی الغیبوبة. و قال ابن زید: وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ یعنى الثّریّا اذا سقطت. قال: و کانت الاسقام و الطّواعین تکثر عند وقوعها و ترتفع عند طلوعها.
وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ یعنى سواحر اللّاتى ینفثن فی عقد الخیط حین یعقدن. و النّفث نفخ بغیر ریق بخلاف التّفل. و قیل: النّفث: النّفخ اذا کان مع الرّیح ندى «و العقد» ما یعقده السّاحر على وتر او حبل او شعر، و هو ینفث و یرقى.
و قرأ یعقوب: «النّافثات» و المراد بهنّ بنات لبید بن اعصم سحرن النّبی (ص). و فی کیفیّة ذلک اقوال، احدها: انّه ایهام الاذى و تخییل المرض و لا تأثیر له. و الثّانی: انّه یؤثر کما تؤثر العین فی المعیون. و الثّالث: انّه بمعونة الجنّ.
و فی سحر النّبی (ص) قولان: قال بعضهم: سحره لبید بن اعصم کما ذکرناه و علیه الجمهور و انکره بعضهم و قال: انّ اللَّه تعالى انکر على من قال هذا فی صفة النّبی (ص) حیث یقول: «وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» الآیات. و قیل: اراد.
بالنّفّاثات فی العقد النّساء اللّواتى یسلبن قلوب الرّجال بحبّهنّ. قال ابو تمام:
السّالبات الفتى عزیمته
بالسّحر، و النّافثات فی عقده
وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ یعنى: الیهود، فانّهم کانوا یحسدون النّبی (ص).
قال الحسین بن الفضل: جمع اللَّه الشّرور فی هذه السورة و ختمها بالحسد لیعلم انّه اخسّ الطّبائع. و قیل: الحسد تمنّى زوال النّعمة من صاحبها، و قیل: وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ یعنى: من شرّ عینه و نفسه، و الحاسد هو العیون الّذى یلقع بعینه و نفسه.
و فی السّورة استدفاع الشّرور من اللَّه، و من صحّ توکّله على اللَّه فهو الّذى صحّ تحقّقه باللّه و اذا صحّ تحقّقه بشهود جریان التّقدیر و تبرّئه عن حوله و قوّته فالى ان یزول البلاء استراح من تعب تردّد القلب فی التّدبیر. و عن قریب یرقّى الى حالة الرّضا کفى مراده ام لا. و عند ذلک الملک الاعظم فهو بظاهره لا یفتر عن الاستعاذة و بقلبه لا یخلو عن التّسلیم و الرّضا.
و فی الخبر عن عقبة بن عامر الجهنى یقول: سمعت النّبیّ (ص) یقول: «انّک لن تقرأ بسورة احبّ الى اللَّه و لا اقرب عنده من قل اعوذ برب الفلق فان استطعت ان لا تدعها فی صلاة فافعل».
و عن ابى بن کعب عن النّبیّ (ص) قال: «من قرأ «المعوّذتین» فکانّما قرأ الکتب الّتى انزلها اللَّه کلّها
قوله: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ سبب نزول «المعوّذتین» ما رواه البخارى فی صحیحه و ذکره المفسّرون، قالوا: انّ غلاما من الیهود کان یخدم رسول اللَّه (ص) و کان یعجبه حسن خدمته فدبّت الیه الیهود و لم یزالوا به حتّى اخذ مشاطة رأسه (ص) و عدّة اسنان من مشطه فاعطاها الیهود فسحروه فیها. و کان الّذى تولّى ذلک لبید بن اعصم الیهودى ثمّ دسّها فی بئر بنى زریق، یقال لها ذروان، فمرض (ص) و انتثر شعر رأسه و جعل یذوب و لا یدرى ما عراه و کان یرى انّه یأتى النّساء و لا یأتیهنّ. فبینا هو نائم ذات یوم اتاه ملکان فقعد احدهما عند رأسه و الآخر عند رجله، فقال الّذى عند رجله للّذى عند رأسه: ما بال الرّجل؟ قال: طبّ. قال: و ما طبّ؟ قال: سحر. قال: و من سحره؟ قال لبید بن اعصم الیهودى. قال: فبم طبّه؟ قال: بمشط و مشاطة. قال: و این هو؟ قال: فی جفّ طلعة تحت راعوفة فی بئر ذروان، فانتبه النّبیّ (ص) و قال: «یا عائشة اما علمت انّ اللَّه اخبرنى بدایى»؟ ثمّ بعث رسول اللَّه (ص) علیّا (ع) و الزّبیر و عمّار بن یاسر فنزحوا ماء البئر کانّه نقاعة الحنّاء ثمّ رفعوا الصّخرة و اخرجوا الجفّ فاذا فیه مشاطة رأسه و اسنان مشطه و اذا تمثال من شمع مثال رسول اللَّه (ص) مفروز بالابر و اذا وتر علیه احدى عشرة عقدة! فیقال: انّ السّورتین نزلتا حینئذ احدى عشرة آیة لحلّ تلک العقد، فجعل کلّما قرا آیة انحلّت عقدة و وجد رسول اللَّه (ص) خفّة حتّى انحلّت العقدة الاخیرة قام علیه الصّلاة و السّلام کانّما انشط من عقال. و جعل جبرئیل (ع) یقول: بسم اللَّه ارقیک من کلّ شیء یوذیک من حاسد و عین و اللَّه یشفیک.
فقیل: یا رسول اللَّه أ فلا نأخذ الخبیث فنقتله؟ فقال: «امّا انا فقد شفانى اللَّه و اکره ان اثیر على النّاس شرّا».
قالت عائشة: ما غضب رسول اللَّه (ص) غضبا ینتقم من احد لنفسه قطّ الّا ان یکون شیئا هو للَّه عزّ و جلّ فیغضب للَّه و ینتقم.
الجفّ: قشر الطّلع، و الرّاعوفة: حجر فی اسفل البئر یقوم علیه المائح و هو الّذى یجعل الماء فی الدّلو و فیخرجه الّذى على رأس البئر. و المشاطة: ما یسقط من الشّعر مع المشط. فی هذا الحدیث دلالة على صحّة السّحر و انّ له حقیقة خلاف قول من زعم انّه لا حقیقة له، لانّ النّبی (ص) کان یجد وجعا لذلک الّا ترى انّ احد الملکین، قال للآخر: ما وجع الرّجل و هذا من اوضح دلیل على حقیقته. فان قیل ما الحکمة فی نفوذ السّحر و غلبته فی النّبی (ص) و لما ذا لم یرد اللَّه تعالى کید الکائد الى نحره بابطال مکره و سحره؟ قلنا: الحکمة فیه و الدّلالة على صدق رسول اللَّه (ص) و صحّة معجزاته و کذب من نسبه الى السّحر و الکهانة لانّ سحر السّاحر عمل فیه حتّى التبس علیه بعض الأمر و اعتراه نوع من الوجع و لم یعلم النّبی (ص) بذلک حتّى دعا ربّه. فقد روى انّه دعا ثمّ دعا ثمّ دعا، فاجابه اللَّه سبحانه و بیّن له امره و لو کان ما یظهر من المعجزات الخارقة للعادات من باب السّحر على ما زعم اعداؤه لم یشتبه علیه ما عمل من السّحر فیه و لتوصّل الى دفعه من عنده و هذا بحمد اللَّه من اقوى البراهین على نبوّته. و انّما اخبر النّبی (ص) عائشة من بین نسائه بما کشف اللَّه تعالى له من امر السّحر لانّ النّبی (ص) کان مأخوذا عن عائشة فی هذا السّحر على ما روى یحیى بن یعمر قال: حبس رسول اللَّه (ص) عن عائشة سنة، فبینا هو نائم، اتاه ملکان، الحدیث الى آخره.
قوله: قُلْ أَعُوذُ اى احترز و امتنع و استجیر و معاذ اللَّه من کذا، اى احترز به منه. و العرب تقول: اطیب اللّحم عوّذه، اى ما عاذ بالعظم، اى لزق به. بِرَبِّ الْفَلَقِ، الْفَلَقِ: فی الاصل الخلق کلّه، ما فی الدّنیا شیء الّا هو عن انفلاق یحصل اللّیل و النّهار و المطر و الرّیح و النّبات و الدّوابّ حتّى الانفاس و الاصوات و الثّمار و الجواهر و المیاه، و قال قوم من المفسّرین: «الفلق» الصّبح، تقول العرب: ابین من فلق الصّبح. و قال وهب بن منبّه: هو طبق على جهنّم و قیل: جبّ فی جهنّم. و قد بعض اصحاب رسول اللَّه (ص) الشّام، فرأى آثار نعیم ملوکهم و ما کانوا فیه من غضارة الدّنیا و سعتها، قال: لا یعجبنکم ما اوتوا من الدنیا فان وراءهم الفلق. و قیل: هو بیت فی جهنّم اذا فتح بابه استغاث اهل النّار من شدّة حرّه، و قیل: هو اسم بئر ذات اودیة لها شعاب و اسمها الهبهب.
وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ قال ابن عباس: هو اللّیل اذا اقبل بظلمته فی المشرق و دخل فی کلّ شیء و اظلم. و الغسق الظّلمة، غسق اللّیل اذا اظلم. و قیل: «الغاسق»: البارد فی الاصل، و الغساق: البرد و سمّى الغساق لانّه یحرق ببرده کما یحرق الحمیم بحرّه. و هو الآخر من شکله، اى من شکل الحمیم، فجعل الغساق من شکل الحمیم لانّهما یحرقان معا هذا بحرّه و هذا ببرده. و سمّى اللّیل غاسقا لانّه ابرد من النّهار. و قیل: «الغاسق»: القمر. و نظر رسول اللَّه (ص) الى القمر فقال: «یا عائشة استعیذى باللّه من شرّ هذا فانّه الغاسق إِذا وَقَبَ فعلى هذا التّفسیر هو «غاسق» لبرودة ضوءه ضدّ ضیاء الشّمس. و الوقوب: الدّخول و انّه (ص) کنى عن اللّیل بالقمر فاستعاذ من شرّ اللّیل لانّ الجنّ انّما تنتشر باللّیل، و تغتال و تختطف و تستطیر فی ظلماء اوّل اللّیل اذا ادلهمّ و کذلک
نهى رسول اللَّه (ص) عن السّیر فی اوّل اللّیل و امر بتغطیة الاوانى و اغلاق الأبواب و ایکاء الاسقیة و ضمّ الصّبیان و قال: «لو یعلم النّاس ما فی السّیر اوّل اللّیل لما سار راکب بلیل ابدا»
و قیل: المراد به القمر اذا خسف و اسودّ.
إِذا وَقَبَ اى دخل فی الخسوف او اخذ فی الغیبوبة. و قال ابن زید: وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ یعنى الثّریّا اذا سقطت. قال: و کانت الاسقام و الطّواعین تکثر عند وقوعها و ترتفع عند طلوعها.
وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ یعنى سواحر اللّاتى ینفثن فی عقد الخیط حین یعقدن. و النّفث نفخ بغیر ریق بخلاف التّفل. و قیل: النّفث: النّفخ اذا کان مع الرّیح ندى «و العقد» ما یعقده السّاحر على وتر او حبل او شعر، و هو ینفث و یرقى.
و قرأ یعقوب: «النّافثات» و المراد بهنّ بنات لبید بن اعصم سحرن النّبی (ص). و فی کیفیّة ذلک اقوال، احدها: انّه ایهام الاذى و تخییل المرض و لا تأثیر له. و الثّانی: انّه یؤثر کما تؤثر العین فی المعیون. و الثّالث: انّه بمعونة الجنّ.
و فی سحر النّبی (ص) قولان: قال بعضهم: سحره لبید بن اعصم کما ذکرناه و علیه الجمهور و انکره بعضهم و قال: انّ اللَّه تعالى انکر على من قال هذا فی صفة النّبی (ص) حیث یقول: «وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً» الآیات. و قیل: اراد.
بالنّفّاثات فی العقد النّساء اللّواتى یسلبن قلوب الرّجال بحبّهنّ. قال ابو تمام:
السّالبات الفتى عزیمته
بالسّحر، و النّافثات فی عقده
وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ یعنى: الیهود، فانّهم کانوا یحسدون النّبی (ص).
قال الحسین بن الفضل: جمع اللَّه الشّرور فی هذه السورة و ختمها بالحسد لیعلم انّه اخسّ الطّبائع. و قیل: الحسد تمنّى زوال النّعمة من صاحبها، و قیل: وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ یعنى: من شرّ عینه و نفسه، و الحاسد هو العیون الّذى یلقع بعینه و نفسه.
و فی السّورة استدفاع الشّرور من اللَّه، و من صحّ توکّله على اللَّه فهو الّذى صحّ تحقّقه باللّه و اذا صحّ تحقّقه بشهود جریان التّقدیر و تبرّئه عن حوله و قوّته فالى ان یزول البلاء استراح من تعب تردّد القلب فی التّدبیر. و عن قریب یرقّى الى حالة الرّضا کفى مراده ام لا. و عند ذلک الملک الاعظم فهو بظاهره لا یفتر عن الاستعاذة و بقلبه لا یخلو عن التّسلیم و الرّضا.
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۴۷
کمالالدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۶۶ - الهزلیّات والاهاجی و الشّکایة وله فی هجو ضیاءالّدین المزدقانی
تیزی که مغز چرخ ز بانگش فغان کند
تیزی که روزگار بدو امتحان کند
تیزی که مردگان همه از بیم درریند
گر نفخ صورصدعت خود را چنان کند
تیزی که چون زمنفذ سفلی گشاد یافت
در سنگ خاره قوّت زخمش نشان کند
تیزی که زیر دامن چرخ ارکند بخور
تیزش از دماغ زحل خون روان کند
تیزی که رازهای تجاویف جانور
بانگ بلند او بفصاحت بیان کند
تیزی که برزنخ بشکافد بسحر موی
در معرضی که دعوی زخم زبان کند
تیزی که گر بد بینی کهسار بر شود
ارکانش از تخلخل چون موشدان کند
تیزی که در بهار اگر دم بر آورد
رنگ زریر بر دورخ ارغوان کند
تیزی گه شمّه یی ز نسیم معطّرش
هشیار را چو مستان خیزان فتان کند
تیزی که چو کواکب منقّضه گاه رجم
با ریش بلمۀ شب تیره قران کند
تیزی که برشود بفلک همجو گردباد
پس راه کهکشان چو ره گه کشان کند
تیزی که خرمن مه تابان دهد بباد
گرچه نفخه یی زهبوبش عیان کند
تیزی که بر سپهر بمیرد چراغ روز
گراوپفی بقصد سوی نیّران کند
تیزی که بانگ رعد بود جفت ساز او
در زیر لب چو دندنه ناتوان کند
تیزی که پرده های فلک منخرق شود
گر عزم بر شدن بدماغ جهان کند
تیزی که همچو تیر سحرگاهی از نفوذ
آسان گذار بر سپر آسمان کند
تیزی که بادهای مخالف وزان شود
در بحراگر عزیمت هندوستان کند
تیزی که بگسلد همه افزار لنگرش
هر کشتیی که او طلب بادبان کند
تیزی که هر کجا که یکی پشم توده دید
حالی چو مرغ کور در او آشیان کند
تیزی که جیب صبح بدرّد صدای او
وقت سحر که نغمگکی دلستان کند
تیزی که همچو صاعقه از بیخ برکند
هر ریش کهنه یی که تشبّث بدان کند
تیزی که گر تبیره زنش بانگ بشنود
بر بوق وگاودم ز غضب سرگران کند
تیزی که گر عنان بنسیم صبا دهد
حالی جعل نشاط گل و گلستان کند
تیزی که از چنار همی گوزتر دمد
گر فی المثل گذار سوی بوستان کند
تیزی که ناف آهو چون کون سگ شود
گر بر دیار چین گذری ناگهان کند
تیزی که کور گردد از وچشم روشنان
گر با هشام چرخ بلند اقتران کند
تیزی چنان دراز نفس کامتداد آن
در بینی زمین و زمان ریسمان کند
تیزی که چون سموم بهر کس که باز خورد
از وی بموی اربجهد موزیان کند
تیزی که طاس چرخ بگیرد طنین او
تیزی که نای زهره زبادش فغان کند
تیزی که بر کبوتر دم کش سبق برد
تیزی که قاقیا بتر از ماکیان کند
تیزی که بر بروت هر آنکس که بگذرد
خراورهاش حشو شکم در دهان کند
تیزی که بر نبات زنخندان چو بروزد
از ریختن حکایت برگ خزان کند
تیزی که باشد استرۀ تیزش آرزو
هر ریش کو مجاورتش یک زمان کند
تیزی که گر خر نرش آواز بشنود
شرم آیدش که بار دگر عان عان کند
تیزی که خاص از جهت مغز احمقان
از گند و گوه لخلخه رایگان کند
تیزی که چون گذشت ز خلوت سرای خاص
میدان بار عام ز ریش فلان کند
تیزی که ز اصفهان چو کند عزم مزدقان
مبداء دم زدن ز در گوز دان کند
تیزی چنین که گفتم و امثال این هزار
دزریش آنکه دشمنی شاعران کند
این اختیار کس نکند پس اگر کند
آن خرس روی خر صفت گاوبان کند
گرگ کهن، ضیاءمضّل آنکه چربکش
اغراء گوسفند بخون شبان کند
آن سرد مسخر، که بهنگام ظرف و لطف
فصل تموز را بدمی مهرگان کند
گر دست او بچشمۀ خورشید در شود
چیزی ز تیرگّی شبش در میان کند
در عمر اگر حدیثی گوید چو تیر راست
تضریبکی چو پیکان پیوند آن کند
گر ظاهرا نماید با تو تملّقی
آن دم ازو بترس که قصدت بجان کند
سرمایۀ دروغ و نفاقست و کبر و بخل
بس سودها که خلق برین اهریان کند
از مهر آفتاب کند سرد ذرّه را
گر در خیال رای بتضریبشان کند
از همرهیّ سایۀ خود منقطع شود
هرک اختیار صحبت آن بدگمان کند
از یکدگر بتیغ قطعیت جدا شوند
گر یک نفس مجالست فرقدان کند
پیوند آن کس از زن و فرزند بگسلد
کورا بعمر خویش شبی میهمان کند
خون ریزش افکند گهر و تیغ را بهم
چون او بخبث تیغ زبانرا فسان کند
ناخن بقصد گوشت برآرد ز پوست سر
گر او بگاه فکر نظر در بنان کند
با ثروتی چنان که با فلاک بر رسد
از سیم خویش گر بمثل نردبان کند
انبان زر بخانه رها کرده می رود
تا بهر لقمه زخمت بر پاسبان کند
مسکین زنش زبیم نیارد شکست نان
از بیم آنکه خواجه امامش لعان کند
گوید که آشکاره عبادت ریا بود
زیر زکات مال ز سایل نهان کند
در معرضی که یافت مجال سعایتی
آن لطفها که در حق پیر وجوان کند
هر ساده دل که داد بدو رست اعتماد
طرّاردیده یی که چه با ترکمان کند
جولاهه ییست همسر او در سرای او
کوکسوت شریف ورا پود وتان کند
گر شعر بافئی کند از تار ریش او
کون پوش مرکبان جهان پلهوان کند
علم خلاف گوید فنّ منست لیک
باشد خلاف علم هر آنچ او بیان کند
خطّش زریش گنده تر و نطقش از بیان
پس قدح بر ائمّۀ بسیار دان کند
گه گه که در افادت علمی کند شروع
تا همچو خویش خر کره را درس خوان کند
الفاظ بسته اش ز زبان شکسته اش
باشد چوسنده کو گذر از ناودان کند
الحق خوش آیدم که ریم در دهان او
خاصه چو دعوی نسب و خاندان کند
ای بی حافظ شرم نداری که چون تویی
بر اهل فضل بیشی در اصفهان کند
آزرده آنکه از تو نگشتست نان تست
دیگر همه کس از تو امان الامان کند
بر چون منی مزاحمت ای سفلۀ خسیس
آنکس کند که او زسلامت کران کند
خصمّی شاعران نه متاعی بود و لیک
ریش بزرگ، مردم را قلتبان کند
از گفت و گوی کون خران مردگاوریش
گر محترز نشیند واجب همان کند
آن بز گرفتن تو و روباه بازیت
روزی ترا نوالۀ شیر ژیان کند
خروارکی دو جو بر بودی ولی ببین
تا این هجا کرای دوخر زعفران کند
آن جوخری دگر خورد و شعر من ترا
بر روی روزگار یکی داستان کند
پرهیز کن ز تیغ زبانی که هجو او
در سینه ها نیابت نوک سنان کند
پرپشت و گردن از چه کشد باروزرخلق
آن کوشکم زخوان کسان پر زنان کند
آنکس که وصف تیز بدین سان کند ببین
تا وصف سنده یی چو تو خود بر چه سان کند
تا دامن قیامت هر کس که این بخواند
بر جان تو وظایف نفرین روان کند
تا با کسی که دوست بود مزدقانیی
قصدش بجاه و مال و بخان و بمان کند
بادا سقیم در وطن خود بعجز وذل
هر مفسدی که نسبت بامزدقان کند
تیزی که روزگار بدو امتحان کند
تیزی که مردگان همه از بیم درریند
گر نفخ صورصدعت خود را چنان کند
تیزی که چون زمنفذ سفلی گشاد یافت
در سنگ خاره قوّت زخمش نشان کند
تیزی که زیر دامن چرخ ارکند بخور
تیزش از دماغ زحل خون روان کند
تیزی که رازهای تجاویف جانور
بانگ بلند او بفصاحت بیان کند
تیزی که برزنخ بشکافد بسحر موی
در معرضی که دعوی زخم زبان کند
تیزی که گر بد بینی کهسار بر شود
ارکانش از تخلخل چون موشدان کند
تیزی که در بهار اگر دم بر آورد
رنگ زریر بر دورخ ارغوان کند
تیزی گه شمّه یی ز نسیم معطّرش
هشیار را چو مستان خیزان فتان کند
تیزی که چو کواکب منقّضه گاه رجم
با ریش بلمۀ شب تیره قران کند
تیزی که برشود بفلک همجو گردباد
پس راه کهکشان چو ره گه کشان کند
تیزی که خرمن مه تابان دهد بباد
گرچه نفخه یی زهبوبش عیان کند
تیزی که بر سپهر بمیرد چراغ روز
گراوپفی بقصد سوی نیّران کند
تیزی که بانگ رعد بود جفت ساز او
در زیر لب چو دندنه ناتوان کند
تیزی که پرده های فلک منخرق شود
گر عزم بر شدن بدماغ جهان کند
تیزی که همچو تیر سحرگاهی از نفوذ
آسان گذار بر سپر آسمان کند
تیزی که بادهای مخالف وزان شود
در بحراگر عزیمت هندوستان کند
تیزی که بگسلد همه افزار لنگرش
هر کشتیی که او طلب بادبان کند
تیزی که هر کجا که یکی پشم توده دید
حالی چو مرغ کور در او آشیان کند
تیزی که جیب صبح بدرّد صدای او
وقت سحر که نغمگکی دلستان کند
تیزی که همچو صاعقه از بیخ برکند
هر ریش کهنه یی که تشبّث بدان کند
تیزی که گر تبیره زنش بانگ بشنود
بر بوق وگاودم ز غضب سرگران کند
تیزی که گر عنان بنسیم صبا دهد
حالی جعل نشاط گل و گلستان کند
تیزی که از چنار همی گوزتر دمد
گر فی المثل گذار سوی بوستان کند
تیزی که ناف آهو چون کون سگ شود
گر بر دیار چین گذری ناگهان کند
تیزی که کور گردد از وچشم روشنان
گر با هشام چرخ بلند اقتران کند
تیزی چنان دراز نفس کامتداد آن
در بینی زمین و زمان ریسمان کند
تیزی که چون سموم بهر کس که باز خورد
از وی بموی اربجهد موزیان کند
تیزی که طاس چرخ بگیرد طنین او
تیزی که نای زهره زبادش فغان کند
تیزی که بر کبوتر دم کش سبق برد
تیزی که قاقیا بتر از ماکیان کند
تیزی که بر بروت هر آنکس که بگذرد
خراورهاش حشو شکم در دهان کند
تیزی که بر نبات زنخندان چو بروزد
از ریختن حکایت برگ خزان کند
تیزی که باشد استرۀ تیزش آرزو
هر ریش کو مجاورتش یک زمان کند
تیزی که گر خر نرش آواز بشنود
شرم آیدش که بار دگر عان عان کند
تیزی که خاص از جهت مغز احمقان
از گند و گوه لخلخه رایگان کند
تیزی که چون گذشت ز خلوت سرای خاص
میدان بار عام ز ریش فلان کند
تیزی که ز اصفهان چو کند عزم مزدقان
مبداء دم زدن ز در گوز دان کند
تیزی چنین که گفتم و امثال این هزار
دزریش آنکه دشمنی شاعران کند
این اختیار کس نکند پس اگر کند
آن خرس روی خر صفت گاوبان کند
گرگ کهن، ضیاءمضّل آنکه چربکش
اغراء گوسفند بخون شبان کند
آن سرد مسخر، که بهنگام ظرف و لطف
فصل تموز را بدمی مهرگان کند
گر دست او بچشمۀ خورشید در شود
چیزی ز تیرگّی شبش در میان کند
در عمر اگر حدیثی گوید چو تیر راست
تضریبکی چو پیکان پیوند آن کند
گر ظاهرا نماید با تو تملّقی
آن دم ازو بترس که قصدت بجان کند
سرمایۀ دروغ و نفاقست و کبر و بخل
بس سودها که خلق برین اهریان کند
از مهر آفتاب کند سرد ذرّه را
گر در خیال رای بتضریبشان کند
از همرهیّ سایۀ خود منقطع شود
هرک اختیار صحبت آن بدگمان کند
از یکدگر بتیغ قطعیت جدا شوند
گر یک نفس مجالست فرقدان کند
پیوند آن کس از زن و فرزند بگسلد
کورا بعمر خویش شبی میهمان کند
خون ریزش افکند گهر و تیغ را بهم
چون او بخبث تیغ زبانرا فسان کند
ناخن بقصد گوشت برآرد ز پوست سر
گر او بگاه فکر نظر در بنان کند
با ثروتی چنان که با فلاک بر رسد
از سیم خویش گر بمثل نردبان کند
انبان زر بخانه رها کرده می رود
تا بهر لقمه زخمت بر پاسبان کند
مسکین زنش زبیم نیارد شکست نان
از بیم آنکه خواجه امامش لعان کند
گوید که آشکاره عبادت ریا بود
زیر زکات مال ز سایل نهان کند
در معرضی که یافت مجال سعایتی
آن لطفها که در حق پیر وجوان کند
هر ساده دل که داد بدو رست اعتماد
طرّاردیده یی که چه با ترکمان کند
جولاهه ییست همسر او در سرای او
کوکسوت شریف ورا پود وتان کند
گر شعر بافئی کند از تار ریش او
کون پوش مرکبان جهان پلهوان کند
علم خلاف گوید فنّ منست لیک
باشد خلاف علم هر آنچ او بیان کند
خطّش زریش گنده تر و نطقش از بیان
پس قدح بر ائمّۀ بسیار دان کند
گه گه که در افادت علمی کند شروع
تا همچو خویش خر کره را درس خوان کند
الفاظ بسته اش ز زبان شکسته اش
باشد چوسنده کو گذر از ناودان کند
الحق خوش آیدم که ریم در دهان او
خاصه چو دعوی نسب و خاندان کند
ای بی حافظ شرم نداری که چون تویی
بر اهل فضل بیشی در اصفهان کند
آزرده آنکه از تو نگشتست نان تست
دیگر همه کس از تو امان الامان کند
بر چون منی مزاحمت ای سفلۀ خسیس
آنکس کند که او زسلامت کران کند
خصمّی شاعران نه متاعی بود و لیک
ریش بزرگ، مردم را قلتبان کند
از گفت و گوی کون خران مردگاوریش
گر محترز نشیند واجب همان کند
آن بز گرفتن تو و روباه بازیت
روزی ترا نوالۀ شیر ژیان کند
خروارکی دو جو بر بودی ولی ببین
تا این هجا کرای دوخر زعفران کند
آن جوخری دگر خورد و شعر من ترا
بر روی روزگار یکی داستان کند
پرهیز کن ز تیغ زبانی که هجو او
در سینه ها نیابت نوک سنان کند
پرپشت و گردن از چه کشد باروزرخلق
آن کوشکم زخوان کسان پر زنان کند
آنکس که وصف تیز بدین سان کند ببین
تا وصف سنده یی چو تو خود بر چه سان کند
تا دامن قیامت هر کس که این بخواند
بر جان تو وظایف نفرین روان کند
تا با کسی که دوست بود مزدقانیی
قصدش بجاه و مال و بخان و بمان کند
بادا سقیم در وطن خود بعجز وذل
هر مفسدی که نسبت بامزدقان کند
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۴
حزین لاهیجی : ودیعة البدیعه
بخش ۱۰
هستی بر مقیدات از حق
بی مقیّد نمی شود مطلق
از دو جانب فتاده استلزام
حاجت از یک طرف بود به دوام
واجب از ممکن است مستغنی
بی نیاز است و احتیاجی نی
خاصه ممکن افتقار بود
او ز هر سلک و هر شمار بود
از گدا مضحک است، استغنا
همه هیچ و خدای راست، غنا
لازم مطلق است اگر ممکن
نیست شکی درین سخن لیکن
نیست لازم مقید مخصوص
نتواند شدن یکی منصوص
بدلی چون که نیست مطلق را
نبود چون تعددی حق را
قبلهٔ احتیاج ها همه اوست
جزء و کل را بر آستانش روست
بی نیازی مطلق از ذات است
ذات او قبله گاه حاجات است
لیک الوهیت و ربوبیت
بی مقید کجا دهد صورت؟
شده شمس ظهور اسمایی
همه ذرات را تقاضایی
طالبیت مقام تفضیل است
نصِّ احَببتُ را چه تأویل است؟
ذات کامل، کمال خود خواهد
هر جمیلی جمال خود خواهد
لاجرم در مظاهر آفاق
متجلی شود، علی الاطلاق
اوج اطلاق و قید تنزیلی
حصر اجمالی است و تفصیلی
جمله ابیات من که می خوانی
همه بیت الله است اگر دانی
گفتمت از دل معارف زای
لیک هش دار تا نلغزد پای
بی مقیّد نمی شود مطلق
از دو جانب فتاده استلزام
حاجت از یک طرف بود به دوام
واجب از ممکن است مستغنی
بی نیاز است و احتیاجی نی
خاصه ممکن افتقار بود
او ز هر سلک و هر شمار بود
از گدا مضحک است، استغنا
همه هیچ و خدای راست، غنا
لازم مطلق است اگر ممکن
نیست شکی درین سخن لیکن
نیست لازم مقید مخصوص
نتواند شدن یکی منصوص
بدلی چون که نیست مطلق را
نبود چون تعددی حق را
قبلهٔ احتیاج ها همه اوست
جزء و کل را بر آستانش روست
بی نیازی مطلق از ذات است
ذات او قبله گاه حاجات است
لیک الوهیت و ربوبیت
بی مقید کجا دهد صورت؟
شده شمس ظهور اسمایی
همه ذرات را تقاضایی
طالبیت مقام تفضیل است
نصِّ احَببتُ را چه تأویل است؟
ذات کامل، کمال خود خواهد
هر جمیلی جمال خود خواهد
لاجرم در مظاهر آفاق
متجلی شود، علی الاطلاق
اوج اطلاق و قید تنزیلی
حصر اجمالی است و تفصیلی
جمله ابیات من که می خوانی
همه بیت الله است اگر دانی
گفتمت از دل معارف زای
لیک هش دار تا نلغزد پای
نظامی عروضی : دیباچه
بخش ۴ - فصل - در ترتیب آفرینش
رای عالی اعلاه الله بفرماید دانستن که موجوداتی که هستند از دو بیرون نیست: یا موجودی است که وجود او بخود است یا موجودی که وجود او بغیر است.
آن موجود را که وجود او بخود است واجب الوجود خوانند و آن باری تعالی و تقدس است که بخود موجود است پس همیشه بوده است زیرا که منتظر غیری نبود، و همیشه باشد که قائم بخود است بغیر نی.
و آن موجود را که وجود او بغیر است ممکن الوجود خوانند و ممکن الوجود چنان بود که مائیم که وجود ما از منی است و وجود منی از خون است و وجود خون از غذا و وجود غذا از آب و زمین و آفتاب است و وجود ایشان از چیزی دیگر و این همه آنند که دی نبودند و فردا نخواهند بود و چون باستقصاء تأمل کرده آید این سلسلهٔ اسباب بکشد تا سببی که او را وجود از غیری نبود و وجود او بدو واجب است پس آفریدگار این همه اوست و همه ازو در وجود آمده و بدو قائم اند.
و چون در این مقام اندک تفکر کرده آید خود روشن شود که کلی موجودات هستی اند به نیستی چاشنی داده و او هستی است بدوام ازل و ابد آراسته، و چون اصل مخلوقات به نیستی است روا بود که باز نیست شوند و تیزبینان زمرهٔ انسانی گفته اند که کل شیء یرجع الی اصله هر چیزی باصل خویش باز شود خاصه در عالم کون و فساد.
پس ما که ممکن الوجودیم اصل ما نیستی است و او که واجب الوجود است عین او هستی است و هم او جل ثناؤه و رفع سناؤه در کلام مبین و حبل متین می فرماید کل شیء هالک الا وجهه.
اما بباید دانست که این عالم را که در خلال فلک قمر است و در دایرهٔ این کره اول او را عالم کون و فساد خوانند و چنان تصور باید کرد که در مقعر فلک قمر آتش است و فلک قمر گرد او در آمده و در درون کرهٔ آتش هواست آتش گرد او در آمده و در درون هوا آب است هوا گرد او درآمده و در درون آب خاک است آب گرد او درآمده و در میان زمین نقطه ایست موهوم که هر خطی که ازو بفلک قمر رود همه برابر یکدیگر باشند و هر کجا ما فرود گوئیم آن نقطه را خواهیم یا آنچه بدو نزدیکتر است و آن فلکی است زبر فلک البروج و از آنسوی او هیچ نیست و عالم جسمانی بدو متناهی شود یعنی سپری گردد.
اما الله تبارک و تعالی بحکمت بالغه چون خواست که درین عالم معادن و نبات و حیوان پدید آرد ستارگان را بیافرید خاصه مر آفتاب و ماه را و کون و فساد اینها بحرکات ایشان بازبست و خاصیت آفتاب آن است که چیز ها را بعکس گرم کند چون برابر باشد و بمیانجی گرمی برکشد یعنی جذب کند، آب را ببرابری گرم میکرد و بتوسط گرمی جذب بمدتی دراز تا زمین را یک ربع برهنه شد بسبب بسیاری بخار که ازین ربع صاعد گشت و ببالا بر رفت و طبع آب آن است که روا بود که سنگ شود چنانکه ببعض جایها معهود است و برأی العین دیده میشود پس کوهها پدیدار آمد از آب بتابش آفتاب، و زمین از آنچه بود درین پارهٔ بلندتر شد و آب ازو فرو دوید و خشک شد برین مثال که دیده می آید پس این را ربع مکشوف خوانند بدین سبب و ربع مسکون خوانند بدانکه حیوانات را بر وی مسکن است.
آن موجود را که وجود او بخود است واجب الوجود خوانند و آن باری تعالی و تقدس است که بخود موجود است پس همیشه بوده است زیرا که منتظر غیری نبود، و همیشه باشد که قائم بخود است بغیر نی.
و آن موجود را که وجود او بغیر است ممکن الوجود خوانند و ممکن الوجود چنان بود که مائیم که وجود ما از منی است و وجود منی از خون است و وجود خون از غذا و وجود غذا از آب و زمین و آفتاب است و وجود ایشان از چیزی دیگر و این همه آنند که دی نبودند و فردا نخواهند بود و چون باستقصاء تأمل کرده آید این سلسلهٔ اسباب بکشد تا سببی که او را وجود از غیری نبود و وجود او بدو واجب است پس آفریدگار این همه اوست و همه ازو در وجود آمده و بدو قائم اند.
و چون در این مقام اندک تفکر کرده آید خود روشن شود که کلی موجودات هستی اند به نیستی چاشنی داده و او هستی است بدوام ازل و ابد آراسته، و چون اصل مخلوقات به نیستی است روا بود که باز نیست شوند و تیزبینان زمرهٔ انسانی گفته اند که کل شیء یرجع الی اصله هر چیزی باصل خویش باز شود خاصه در عالم کون و فساد.
پس ما که ممکن الوجودیم اصل ما نیستی است و او که واجب الوجود است عین او هستی است و هم او جل ثناؤه و رفع سناؤه در کلام مبین و حبل متین می فرماید کل شیء هالک الا وجهه.
اما بباید دانست که این عالم را که در خلال فلک قمر است و در دایرهٔ این کره اول او را عالم کون و فساد خوانند و چنان تصور باید کرد که در مقعر فلک قمر آتش است و فلک قمر گرد او در آمده و در درون کرهٔ آتش هواست آتش گرد او در آمده و در درون هوا آب است هوا گرد او درآمده و در درون آب خاک است آب گرد او درآمده و در میان زمین نقطه ایست موهوم که هر خطی که ازو بفلک قمر رود همه برابر یکدیگر باشند و هر کجا ما فرود گوئیم آن نقطه را خواهیم یا آنچه بدو نزدیکتر است و آن فلکی است زبر فلک البروج و از آنسوی او هیچ نیست و عالم جسمانی بدو متناهی شود یعنی سپری گردد.
اما الله تبارک و تعالی بحکمت بالغه چون خواست که درین عالم معادن و نبات و حیوان پدید آرد ستارگان را بیافرید خاصه مر آفتاب و ماه را و کون و فساد اینها بحرکات ایشان بازبست و خاصیت آفتاب آن است که چیز ها را بعکس گرم کند چون برابر باشد و بمیانجی گرمی برکشد یعنی جذب کند، آب را ببرابری گرم میکرد و بتوسط گرمی جذب بمدتی دراز تا زمین را یک ربع برهنه شد بسبب بسیاری بخار که ازین ربع صاعد گشت و ببالا بر رفت و طبع آب آن است که روا بود که سنگ شود چنانکه ببعض جایها معهود است و برأی العین دیده میشود پس کوهها پدیدار آمد از آب بتابش آفتاب، و زمین از آنچه بود درین پارهٔ بلندتر شد و آب ازو فرو دوید و خشک شد برین مثال که دیده می آید پس این را ربع مکشوف خوانند بدین سبب و ربع مسکون خوانند بدانکه حیوانات را بر وی مسکن است.
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۳ - گلبن اول در بیان تصوف
مخفی نماند که جناب سید شریف علامهٔ جرجانی- طَابَ ثَراهُ- در حاشیهٔ شرح مطالع آورده است که معرفت مبدء و معاد که کمال نفس ناطقه است به دو وجه میسر است. یکی به طریق اهل نظر و استدلال و یکی به طریق اهل ریاضت و مجاهده و پیروان طریق اول اگر ملازم و متابع ملت انبیایند، در هر زمان ایشان را متکلم گویند و اگر تابع ملت پیغمبری نیستند، ایشانرا حکماء مشایی نامند و سالکان طریق ثانی یعنی اهل ریاضت اگر تابع ملت انبیایند و مجاهدهٔ ایشان به قاعدهٔ شریعت نبی آن زمان است ایشان را صوفیه گویند و اگر ریاضت آن قوم بر وفق قرار پیغمبر عهد نیست، ایشان را حکمای اشراقی نامند و آن نیست که به همین لفظ میگفته باشند.
چه که این لفظ عربی است، مثلاً جماعتی که تکلم به عبری و سریانی یا غیر آن مینمایند، متصف به این اوصاف را به لفظی که به قانون خود برای تسمیهٔ اشیاء قراردادهاند، میخوانند به کلمهای که در لغت عرب به معنی صوفی است وبدین مضمون نیز محقق طوسی- نَوَّرَ اللّهُ رُوحَه- و سایر علماء و فضلا در مصنفات خود نقل نمودهاند، لهذا اهل مجاهده و ریاضت تابع شریعت را صوفی نامیدهاند. وضع این لفظ از برای این طایفه مدام خواهد بود. پس صوفی اطلاق میشود به مرتاض. مجاهدهای مطابق و موافق قوانین و قواعد شرعیه. و گفتهاند که در زمان حضرت خاتم النبیین- صَلَواتُ اللّهِ وَسلامُهُ عَلیه و عَلَی آلِه اَجْمَعین- جمعی از مهاجرین اصحاب و متقیان ایشان که ثروتی و مکنتی نداشتهاند و همواره رایت عبادت و ریاضت میافراشتهاند و در صفهای از مسجد حضرت رسول متوجهٔ مجاهدات بودهاند، ایشان را موسوم به اصحاب صفه نمودهاند و نیز بعضی گویند به سبب لبس صوف مسمی به این اسم آمدند و نیز گفتهاند که صوفی مشتق است از صفا و صفوت. به هر حال ایشان، از اماجد اهل ایمان بوده و در صفهٔ مسجد حضرت نبویؐبه عبادت اشتغال مینمودهاند. چنانکه در تفاسیر آمده است که جماعتی از صنادید قبیلهٔ مضربه خدمت حضرت رسول آمدند و آن حضرت به جهت اینکه ایشان به شرف اسلام مشرف شوند، ایشان را توقیر فرمودی و ایشان را از مجالست اصحاب صفه که به ظاهر حقیه مینمودند و لباس کهنه پشمینهای پوشیده بودند، ننگ و عار آمد و گفتند که ما بزرگانیم و ما را از معاشرت این فرقهٔ فقیر عار و مجالست با این خرقه پوشان دشوار. پس جبرئیل نازل شد و این آیه را به طریق خطاب به آن حضرت آورد که:
وَاصْبِرْنَفْسَکَ مَعَ الّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالغَداةِ والعَشِیِّ یُرِیْدُوْنَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْتُرِیْدُ زِیْنةَ الحَیوةِ الدُّنیا و لاتُطِعْمَنْأغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْذِکرِنا واتَّبَعَ هَواهُ و کانَ أمرُهُ فُرُطاً قُلِ الحَّقُ مِنْرَبِّکُمْفَمَنْشاءَ فَلْیُؤْمِنْوَمَنْشاءَ فَلْیَکْفُرْإنّا اَعْتَدْنا لِلظالِمینَ ناراً یعنی صبر فرمای نفس خود را به آنهایی که میخوانند پروردگار خود را در صبح و شام و میجویند رضای او را و بر مدار چشمهای خود را از روی ایشان، مگر اراده کرده و میخواهد زندگانی دنیا را و اطاعت مکن کسی را که غافل کردهایم ما، دل او را از ذکر و یاد خود و متابعت کرده است هوای خود را، وبوده است کار او بیرون از حد اعتدال. بگو حق را از جانب پروردگار خود. پس هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کافر شود.
به درستی که ما مهیا کردهایم از برای ظالمان آتش دوزخ را، حاصل که فضیلت اصحاب صفه محتاج به بیان نیست و در اغلب و اکثر کتب حضرات محققین مشروحاً مسطور است بعضی از اکابر گفتهاند که در زمان حضرت خاتمؐچون فضیلتی زیاده از شرف صحبت آن حضرت نبود، مشرفین به این تشریف را صحابه خواندند و اهل عصر دویم که به خدمت صحابه رسیده بودند و اخبار و احادیث از ایشان شنیده تابعین گفتند. و در عصر سوم آنها که تابعین را دیده بودند، اتباع تابعین نامیدند. تا عصری که از زمان حضرتؐدور شدند، خواص امت را زهاد و عباد گفتند تا آنکه ظاهر شد بدعتها و بسیار شدند مذهبها مثل خوارج و غلات و زنادقه و ملاحده، و هر یک ادعا نمود که در میان ما عباّد و زهّادند و این اسم را بر خواص خود اطلاق کردند.
پس اهل حق خاصان خود را که به مزید طاعات و مجاهدات و اوراد و اذکار و اجتناب از اهل دنیا مخصوص بودند، صوفی خواندند و این نام پیش از سنهٔ دویست از هجرت بر ایشان اطلاق شد. همانا بعضی از منافقین و متشبهین دراین سلسله خود را داخل ساخته، باعث تشکیک عوام و بدنامی خواص گردیده و الا در حق صوفیه از حضرت رسولؐو حضرت امیرالمؤمنینؑاحادیث مشتمل بر مدح بسیار وارد است. از جمله در کتاب بِشارَةُ المُصْطَفَی بِشیْعَةِ المُرْتَضَی که جناب علامهٔ محدث مولانا محمد باقر مجلسی رحمة اللّه علیه در فهرست کتاب بحارالانوار خود نسبت این کتاب را به حضرت شیخ عمادالدین محمد بن ابی القاسم علی الطبری- طَابَ ثَراهُ- داده است به اسنادش آمده قالَ رَسوُل اللّهِ: مَنْسَرَّهُ أنْیَجْلِسَ مَعَ اللّهِ فَلْیَجلِسْمَعَ أهْلِ التصوفِ یعنی حضرت فرمودند که هرکه را خوش میآید و مسرور میشود به اینکه هم نشین الله باشد، پس باید بنشیند با اهل تصوف. و مقوی این حدیث است حدیث قدسی که حق سبحانه فرمود أَنَا جَلیسُ مَنْذَکَرَنی یعنی من هم نشین آن کسم که ذکر ویاد من نماید و به اتفاق موافق و مخالف صوفیه، اهل ذکرند:
مولوی
هرکه خواهد هم نشینی با خدا
گونشین اندر حضور اولیا
و نیز در همان کتاب روایت نموده که قالَ رَسولُ اللّهؐ: لاتَطْعَنُوا عَلَی أهْلِ التَصُّوفِ و الخِرَقِ فَإنَّ أخْلاقَهُمْأخْلاقُ الأَنبیاءِ و لِباسَهُمْلباسُ الأَنْبیاءِ و هم در آن کتاب مرویست که قالَ رَسولُ اللّهِ: راغِبُوا فی دعاء أهلِ التَّصَوُّفِ و أصْحابِ الجُوْعِ وَالعَطَشِ فَإِنَّ اللّهَ یَنْظُرُ اِلَیْهِم وَیُسْرعُ فی اِجابَتِهِم در کتاب عوالی اللیالی جناب ابن جمهور لحساوی که از مشاهیر علمای امامیه است و مولانا محمد باقر مذکور در فهرست بحار الانوار خود نسبت آن را به این جمهور مذکور داده، روایت شده است که قال امیرُالمؤمنینَ عَلِیُّ: التَّصَوُّفُ أَرَبْعَةُ أَحْرُفٍ تَاءٌ وصَادٌ و وَاوٌ وَفاءٌ التّاءُ تَرْکٌ وتَویةٌ وَتُقاءٌ، اَلصّادُ صَبْرٌ وصِدْقٌ وصَفاءٌ، الواو-ُوُدٌّ،ووفاء ووِرْدٌ الفاءُ فَرْدٌ وفَناءٌ و فَقْرٌ و محققین چنین شرح کردهاند که «المتصوف» یعنی آن کس که مسمی به تصوف است. و بعد این اسم چهار حرف است. هرحرفی از آن مشتمل بر سه وصف، که مجموع دوازده وصف میشود. پس شخصی مسمی به این اسم بدین صفات دوازده گانه باید متصف باشد تا موضوعٌ له این لفظ تواند بود و اگر نباشد اطلاق این لفظ بر او مجاز. و ترتیب اوصاف و تحصیل آن که اول ترک هوا و توبه نمودن و رجوع کردن ازمعاصی و تحصیل مرتبهٔ تقوی است پس هر مرتبه موصوف است به حصول مرتبهٔ ما قبل. تا سه مرتبهٔ اول حاصل نشود، داخل در مراتب ثانیه نمیشود.
این موافق است با آیه اِنْأَوْلیاؤُهُ إلّا المُتَّقُّونَ زیرا که صبروصدق و صفا از اخلاق حمیده و اوصاف اولیاست و این مرتبهٔ ثانیه، ادنی از مرتبهٔ ولایت و معرفت است و مسمی است به عین الیقین و اول ظهور آثار ولایت و تصرف است و مرتبهٔ چهارم که فرد و فقر و فناست مرتبهٔ ثالث از ولایت و معرفت است و آن مرتبه، مسمی به حق الیقین است. وهرگاه در این حدیث، به نظر صافی تأمّل کرده شود، جمع آنچه مشایخ در بیان منازل سلوک نوشتهاند استنباط میشود. زیرا که چهار حرف عبارت است از چهار مرتبهٔ سیر و سلوک، که اسفار اربعه نیز گویند و آن سیر «الی اللّه» و «باللّه» و «فی اللّه» و «مع اللّه» است و در اینکه حضرت، دوازده وصف درمراتب اربعه فرموده اشارتی لطیف و کنایتی شریف است که صوفی نمیباشد مگر شیعهٔ اثنی عشری و از این است که این طایفه انتساب هریک از سلاسل خود را به آن حضرت یا به یکی از ائمهٔ معصومین مینمایند.
اکابر در باب تصوف سخنان فرمودهاند، مانند: التَّصَوُّفُ اکْتِسابُ الفَضَائِلِ وَمَحْوُ الرَّذائِلِ و هم گفتهاند التَّصَوُّفُ تَرْکُ الفُضُولِ وَ حِفْظُ الاُصُولِ و نیز گفتهاند التَّصَوُّفُ رَفْضُ الهَوَی و ملازَمَةُ التَّقَوی و ایضاً التَّصَوُّفُ شُکْرٌ عَلَی النِّعَمِ وَصَبْرٌ عَلَی النِّقَمِ و نیز التَّصَوُّفُ فَناءُ النَاسُوتِیّةِ وَظُهُورُ الاهُوتِیَّةِ. قالَ الشَّیخُ الشَّهیدُ الأوّلُ: الصُّوفِیَّةُ المُشْتَغِلُونَ بالعِبادةِ والمُعْرِضُوْنَ عَنِ الدُّنیا وَالمُقْبِلوُنَ إِلَی الآخِرَةِ و گفتهاند بعد از مرتبهٔ نبوت و ولایت مطلقه این فرقه اجل و اعز بنی آدمند. زیراکه هر چیزی را سه مرتبه است، مرتبهٔ اعلی و اوسط و ادنی. اعلی انبیایند و اوصیا- صلوات اللّه علیهم- و اوسط صوفیهاند وعرفا، -قَدَّسَ اللّهُ أَسرارَهُمْ- و ادنی عواماند و جُهلا- هَدَاهُمُ اللّهُ تَعالَی.
چه که این لفظ عربی است، مثلاً جماعتی که تکلم به عبری و سریانی یا غیر آن مینمایند، متصف به این اوصاف را به لفظی که به قانون خود برای تسمیهٔ اشیاء قراردادهاند، میخوانند به کلمهای که در لغت عرب به معنی صوفی است وبدین مضمون نیز محقق طوسی- نَوَّرَ اللّهُ رُوحَه- و سایر علماء و فضلا در مصنفات خود نقل نمودهاند، لهذا اهل مجاهده و ریاضت تابع شریعت را صوفی نامیدهاند. وضع این لفظ از برای این طایفه مدام خواهد بود. پس صوفی اطلاق میشود به مرتاض. مجاهدهای مطابق و موافق قوانین و قواعد شرعیه. و گفتهاند که در زمان حضرت خاتم النبیین- صَلَواتُ اللّهِ وَسلامُهُ عَلیه و عَلَی آلِه اَجْمَعین- جمعی از مهاجرین اصحاب و متقیان ایشان که ثروتی و مکنتی نداشتهاند و همواره رایت عبادت و ریاضت میافراشتهاند و در صفهای از مسجد حضرت رسول متوجهٔ مجاهدات بودهاند، ایشان را موسوم به اصحاب صفه نمودهاند و نیز بعضی گویند به سبب لبس صوف مسمی به این اسم آمدند و نیز گفتهاند که صوفی مشتق است از صفا و صفوت. به هر حال ایشان، از اماجد اهل ایمان بوده و در صفهٔ مسجد حضرت نبویؐبه عبادت اشتغال مینمودهاند. چنانکه در تفاسیر آمده است که جماعتی از صنادید قبیلهٔ مضربه خدمت حضرت رسول آمدند و آن حضرت به جهت اینکه ایشان به شرف اسلام مشرف شوند، ایشان را توقیر فرمودی و ایشان را از مجالست اصحاب صفه که به ظاهر حقیه مینمودند و لباس کهنه پشمینهای پوشیده بودند، ننگ و عار آمد و گفتند که ما بزرگانیم و ما را از معاشرت این فرقهٔ فقیر عار و مجالست با این خرقه پوشان دشوار. پس جبرئیل نازل شد و این آیه را به طریق خطاب به آن حضرت آورد که:
وَاصْبِرْنَفْسَکَ مَعَ الّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالغَداةِ والعَشِیِّ یُرِیْدُوْنَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْتُرِیْدُ زِیْنةَ الحَیوةِ الدُّنیا و لاتُطِعْمَنْأغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْذِکرِنا واتَّبَعَ هَواهُ و کانَ أمرُهُ فُرُطاً قُلِ الحَّقُ مِنْرَبِّکُمْفَمَنْشاءَ فَلْیُؤْمِنْوَمَنْشاءَ فَلْیَکْفُرْإنّا اَعْتَدْنا لِلظالِمینَ ناراً یعنی صبر فرمای نفس خود را به آنهایی که میخوانند پروردگار خود را در صبح و شام و میجویند رضای او را و بر مدار چشمهای خود را از روی ایشان، مگر اراده کرده و میخواهد زندگانی دنیا را و اطاعت مکن کسی را که غافل کردهایم ما، دل او را از ذکر و یاد خود و متابعت کرده است هوای خود را، وبوده است کار او بیرون از حد اعتدال. بگو حق را از جانب پروردگار خود. پس هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کافر شود.
به درستی که ما مهیا کردهایم از برای ظالمان آتش دوزخ را، حاصل که فضیلت اصحاب صفه محتاج به بیان نیست و در اغلب و اکثر کتب حضرات محققین مشروحاً مسطور است بعضی از اکابر گفتهاند که در زمان حضرت خاتمؐچون فضیلتی زیاده از شرف صحبت آن حضرت نبود، مشرفین به این تشریف را صحابه خواندند و اهل عصر دویم که به خدمت صحابه رسیده بودند و اخبار و احادیث از ایشان شنیده تابعین گفتند. و در عصر سوم آنها که تابعین را دیده بودند، اتباع تابعین نامیدند. تا عصری که از زمان حضرتؐدور شدند، خواص امت را زهاد و عباد گفتند تا آنکه ظاهر شد بدعتها و بسیار شدند مذهبها مثل خوارج و غلات و زنادقه و ملاحده، و هر یک ادعا نمود که در میان ما عباّد و زهّادند و این اسم را بر خواص خود اطلاق کردند.
پس اهل حق خاصان خود را که به مزید طاعات و مجاهدات و اوراد و اذکار و اجتناب از اهل دنیا مخصوص بودند، صوفی خواندند و این نام پیش از سنهٔ دویست از هجرت بر ایشان اطلاق شد. همانا بعضی از منافقین و متشبهین دراین سلسله خود را داخل ساخته، باعث تشکیک عوام و بدنامی خواص گردیده و الا در حق صوفیه از حضرت رسولؐو حضرت امیرالمؤمنینؑاحادیث مشتمل بر مدح بسیار وارد است. از جمله در کتاب بِشارَةُ المُصْطَفَی بِشیْعَةِ المُرْتَضَی که جناب علامهٔ محدث مولانا محمد باقر مجلسی رحمة اللّه علیه در فهرست کتاب بحارالانوار خود نسبت این کتاب را به حضرت شیخ عمادالدین محمد بن ابی القاسم علی الطبری- طَابَ ثَراهُ- داده است به اسنادش آمده قالَ رَسوُل اللّهِ: مَنْسَرَّهُ أنْیَجْلِسَ مَعَ اللّهِ فَلْیَجلِسْمَعَ أهْلِ التصوفِ یعنی حضرت فرمودند که هرکه را خوش میآید و مسرور میشود به اینکه هم نشین الله باشد، پس باید بنشیند با اهل تصوف. و مقوی این حدیث است حدیث قدسی که حق سبحانه فرمود أَنَا جَلیسُ مَنْذَکَرَنی یعنی من هم نشین آن کسم که ذکر ویاد من نماید و به اتفاق موافق و مخالف صوفیه، اهل ذکرند:
مولوی
هرکه خواهد هم نشینی با خدا
گونشین اندر حضور اولیا
و نیز در همان کتاب روایت نموده که قالَ رَسولُ اللّهؐ: لاتَطْعَنُوا عَلَی أهْلِ التَصُّوفِ و الخِرَقِ فَإنَّ أخْلاقَهُمْأخْلاقُ الأَنبیاءِ و لِباسَهُمْلباسُ الأَنْبیاءِ و هم در آن کتاب مرویست که قالَ رَسولُ اللّهِ: راغِبُوا فی دعاء أهلِ التَّصَوُّفِ و أصْحابِ الجُوْعِ وَالعَطَشِ فَإِنَّ اللّهَ یَنْظُرُ اِلَیْهِم وَیُسْرعُ فی اِجابَتِهِم در کتاب عوالی اللیالی جناب ابن جمهور لحساوی که از مشاهیر علمای امامیه است و مولانا محمد باقر مذکور در فهرست بحار الانوار خود نسبت آن را به این جمهور مذکور داده، روایت شده است که قال امیرُالمؤمنینَ عَلِیُّ: التَّصَوُّفُ أَرَبْعَةُ أَحْرُفٍ تَاءٌ وصَادٌ و وَاوٌ وَفاءٌ التّاءُ تَرْکٌ وتَویةٌ وَتُقاءٌ، اَلصّادُ صَبْرٌ وصِدْقٌ وصَفاءٌ، الواو-ُوُدٌّ،ووفاء ووِرْدٌ الفاءُ فَرْدٌ وفَناءٌ و فَقْرٌ و محققین چنین شرح کردهاند که «المتصوف» یعنی آن کس که مسمی به تصوف است. و بعد این اسم چهار حرف است. هرحرفی از آن مشتمل بر سه وصف، که مجموع دوازده وصف میشود. پس شخصی مسمی به این اسم بدین صفات دوازده گانه باید متصف باشد تا موضوعٌ له این لفظ تواند بود و اگر نباشد اطلاق این لفظ بر او مجاز. و ترتیب اوصاف و تحصیل آن که اول ترک هوا و توبه نمودن و رجوع کردن ازمعاصی و تحصیل مرتبهٔ تقوی است پس هر مرتبه موصوف است به حصول مرتبهٔ ما قبل. تا سه مرتبهٔ اول حاصل نشود، داخل در مراتب ثانیه نمیشود.
این موافق است با آیه اِنْأَوْلیاؤُهُ إلّا المُتَّقُّونَ زیرا که صبروصدق و صفا از اخلاق حمیده و اوصاف اولیاست و این مرتبهٔ ثانیه، ادنی از مرتبهٔ ولایت و معرفت است و مسمی است به عین الیقین و اول ظهور آثار ولایت و تصرف است و مرتبهٔ چهارم که فرد و فقر و فناست مرتبهٔ ثالث از ولایت و معرفت است و آن مرتبه، مسمی به حق الیقین است. وهرگاه در این حدیث، به نظر صافی تأمّل کرده شود، جمع آنچه مشایخ در بیان منازل سلوک نوشتهاند استنباط میشود. زیرا که چهار حرف عبارت است از چهار مرتبهٔ سیر و سلوک، که اسفار اربعه نیز گویند و آن سیر «الی اللّه» و «باللّه» و «فی اللّه» و «مع اللّه» است و در اینکه حضرت، دوازده وصف درمراتب اربعه فرموده اشارتی لطیف و کنایتی شریف است که صوفی نمیباشد مگر شیعهٔ اثنی عشری و از این است که این طایفه انتساب هریک از سلاسل خود را به آن حضرت یا به یکی از ائمهٔ معصومین مینمایند.
اکابر در باب تصوف سخنان فرمودهاند، مانند: التَّصَوُّفُ اکْتِسابُ الفَضَائِلِ وَمَحْوُ الرَّذائِلِ و هم گفتهاند التَّصَوُّفُ تَرْکُ الفُضُولِ وَ حِفْظُ الاُصُولِ و نیز گفتهاند التَّصَوُّفُ رَفْضُ الهَوَی و ملازَمَةُ التَّقَوی و ایضاً التَّصَوُّفُ شُکْرٌ عَلَی النِّعَمِ وَصَبْرٌ عَلَی النِّقَمِ و نیز التَّصَوُّفُ فَناءُ النَاسُوتِیّةِ وَظُهُورُ الاهُوتِیَّةِ. قالَ الشَّیخُ الشَّهیدُ الأوّلُ: الصُّوفِیَّةُ المُشْتَغِلُونَ بالعِبادةِ والمُعْرِضُوْنَ عَنِ الدُّنیا وَالمُقْبِلوُنَ إِلَی الآخِرَةِ و گفتهاند بعد از مرتبهٔ نبوت و ولایت مطلقه این فرقه اجل و اعز بنی آدمند. زیراکه هر چیزی را سه مرتبه است، مرتبهٔ اعلی و اوسط و ادنی. اعلی انبیایند و اوصیا- صلوات اللّه علیهم- و اوسط صوفیهاند وعرفا، -قَدَّسَ اللّهُ أَسرارَهُمْ- و ادنی عواماند و جُهلا- هَدَاهُمُ اللّهُ تَعالَی.
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۴ - گلبن دوم در بیان طبقات سالکین طریقت
بدانکه اگرچه عوام، فرق حلولیه و تناسخیه و اتحادیه و عشاقیه و واصلیه و غیرهم را از صوفیه میخوانند و اما صوفیه ایشان را باطل و ایشان را کافر دانند. و مشرب عرفای این طایفه این است که صوفی یک فرقه است ولی به اعتبار رجوع ایشان به خلق به جهت ارشاد، مسمی به شیخ و مجذوب میشوند، وایشان دو طایفهاند اول: مشایخ که به واسطهٔ کمال متابعت رسول مختار و ائمهٔ اطهار به مرتبهٔ کمال رسیدهاند که عبارت از فنای حقیقی عین سالک است در احدیت ذات، به قرب فرایض و فنا و اضمحلال اوست در احدیت جمع به قرب نوافل و بعد از فنا رجوع به خلق را از آن تعبیر به بقاء باللّه مینمایند و این فرقه کامل و مکملند که ایزد تعالی ایشان را به عین عنایت بعد از استغراق در بحرتوحید از شکم نهنگ فنا به ساحل بقا خلاصی ارزانی فرموده، تا خلق را به طریق نجات و فوز به درجات دلالت نمایند. طایفهٔ دویم آن جماعت که بعد از وصول به درجهٔ کمال که عبارت از فناست، حوالهٔ تکمیل و رجوع خلق به ایشان نشده، در وادی فنا چنان مفقود و نابود گردیدهاند که اثری و خبری از ایشان به ناحیهٔ بقا نرسیده،و در زمرهٔ سُکّان قباب غیرت، انخراط یافتهاند و بعد از کمال وصول به مرتبهٔ ولایت به تکمیل دیگران نشتافتندو به تربیت دیگران مأمور نگردیدند، و از عالم فنا به سرای بقا نیامدند.
این طایفه، مسمی به مجذوبین میباشند، و از برای اظهار فضل و کمال این فرقه بر مردمان، تا پاس رعایت ایشان دارند، حضرت سید الشهدا و خامس آل عبا در دعای عرفه میفرماید: إِلَهی حَقِّقْنی بِحَقائقِ أَهْلِ الْقُرْبِ واسْئَلُکَ مَسْلَکَ أهْلِ الجَذْبِ. مطلب از آن، اظهار عظمت شأن ایشان است و الا کمال اهل جذب پرتو آفتاب کمال آن جناب است، و سالکان طریق کمال نیز بر دو قسماند: طالبان مقصد اعلی و مریدان وجه اللّه. طالبان حق نیز بر دو قسماند: یکی متصوفه و دیگر ملامتیه، اما متصوفه آن جماعتاند که از بعض صفات نفسانی گذشتهاند وبه بعضی از صفات اهل صفا موصوف گشته، و مطلع بر نهایت احوال عرفا گردیده و به مراتب ایشان علم به هم رسانیدهاند. اما هنوز به قید بعضی از صفات نفس، بازمانده، و مرکب همت به وادی وصول عنایات اهل قرب نرانده. اما ملامتیه، از اهل صدق و اخلاصند و چنانکه اهل معصیت، معاصی خود را پوشند، ایشان طاعات خود را ازنظر غیر پوشیدهاند. هرچند طایفهای عزیزاند، لیکن حجاب غیر هنوز از نظر ایشان برنخاسته و به مشاهدهٔ جمال توحید نرسیدهاند. اما صوفی آنست که حجاب خلق و انانیت خود از میان برداشته و غواشی ملاحظهٔ اغیار در پیش بصر بصیرت نگذاشته، اگر مصلحت در اظهار طاعات بینند، اظهار و اگر اخفای آن را صلاح دانند، اخفا نمایند. اما، طالبان آخرت چهار فرقهاند: اول: زهاد، دویم: فقرا، سوم: خدام، چهارم: عباد، اما زهاد، این طایفه معرضین ازدنیا و مقبلین به عقبااند. اما فقرا، آنان که اموال در ره حق ایثار کنند.
اما خدام، آن جماعت که- بر وفق خطاب به داوود پیغمبر که إذا رَأَیْتَ لی طالِباً فَکُنْلَهُ خادِماً- خدمت طالبان حق میکنند. اما عُبّاد، آن طایفه که مواظبت بر عبادت کنند جهت ثواب اخروی، پس مرتبهٔ اعلی، مرتبهٔ صوفی است که این مقامات در وی مندرج است که ایشان حق را از برای حق پرستند. و ایشان، چنانکه گذشت دوطایفهاند: مشایخ و مجذوبان. و سالکان، شش طایفهاند و فرقهٔ سالکان و طالبان حق، یکی متصوفه و دیگری ملامتیه و چهار طایفهٔ دیگر سالکان و طالبان آخرتند و که ایشان زهاد و فقرا و خُدّام و عبادند وهریک ازین هشتگانهٔ غیر متصوفه را دو متشبه میباشند. یکی متشبه به حق و یکی متشبه مبطل. اما متشبه به حق به صوفیان، متصوفهاند که مشتاق نهایت مقام عرفااند و هنوز نرسیدهاند. اما متشبه مبطل، آنان که خود را در کسوت ایشان درآرند و از حالات ایشان خبری ندارند و طریقهٔ الحاد و اباحه میسپارند، ایشان را باطلیه و مُباحیه نامند. اما متشبه محق به مجذوبان، ایشان از اهل سیر و مقاماند. و ایشان را اضطراب و انقلابی است، زیرا که هنوز به کمال مرتبهٔ اطمینان نرسیدهاند اما متشبه مبطل به مجذوبان، آنان که دعوی استغراق در بحر فنا کنند و افعال خود را به خود نسبت ندهند و ایشان را زنادقه خوانند. اما متشبه محق به ملامتیه، آنها خود را در زیاده ننمایند و سعی در تخریب رسوم و عادات کنند و اکثار طاعات اظهار ننمایند و جز برادای فرایض نکوشند و اسباب دنیوی جمع نکنند، ایشان را قلندریه گویند.
اما متشبه مبطل به ملامتیه، از زنادقهاند و به ملاهی و مناهی کوشند و گویند مراد ما از این، ملامت خلق است و خدا از اطاعت ما بینیاز است. اما متشبه محق به زهاد، آنان که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده است و خواهند که از دنیا رغبت بگردانند. ایشان را متزهد خوانند. اما متشبه مبطل به زهاد، آنان که از برای قبول عامه ترک زینت دنیا کردهاند، و هرکه چیزی بدیشان دهد، نستانند و مناسب حال ایشان تَرَکُوا الدُّنیا لِلدُّنیا است. و این طایفه را مراثیه نامند. اما متشبه محق به فقرا، آنان که ظاهرشان به رسم فقر مرتسم و باطنشان خواهان فقر، ولی میل به غنا و ثروت دارند و به تکلف بر فقر صبر مینمایند. اما متشبه مبطل به فقرا، طایفهای که ظاهراً در کسوت فقر و باطنشان غیر مایل به حقیقت و مرادشان از فقر قبول خلق و شهرت. ایشان هم از مرائیه محسوب شوند. اما متشبه محق به خادم، آن طایفهاند که سعی در خدمت طالبان کنند و گاهی بی شایبهٔ غرض، و گاهی از آن خدمت، طالب منت و تحسین و ثنا باشند و مستحق خدمت را محروم کنندو ایشان متخادمند.
اما متشبه مبطل به خادم، جماعتی که خدمت ایشان بهر ثواب اخروی نباشد، بلکه خدمت را دام منافع دنیوی خود گردانیده. اما متشبه محق به عُبّاد، جماعتی که اوقات خود را صرف عبادت گردانندو گاهی به سبب بقای طبیعت ایشان را در عبادات فتوری و کاهلی رو دهد، و خود را به مشقت و تکلف به طاعت دارند، و ایشان را متعبد خوانند. اما متشبه مبطل به عباد، از مرائیهاند که خود را در نظر خلق جلوه دهند و اگر کسی را بر طاعت خود واقف ندانند به عبادت مشغول نگردند. پس معلوم شد که صوفی منحصر است با آنان که بعد از حصول مرتبهٔ فنا مأمورند به ارشاد خلق و مجذوبان واصل غیر مأمور به ارشاد عباد و آنان که گویند صوفی فرق متعددهاند، صحتی ندارد. زیرا که صراط مستقیم به حق یکی است و سالکان آن طریق هم یک فرقهاند، و تفاوت بعضی بر بعضی، سبب تعدد فرق نمیشود. و متشبه محق به ایشان، که متصوفهاند نیز یکی است، زیرا که تعدد فرق حاصل نمیگردد مگر به اختلاف در مسائل اصول. اما اختلاف در مسائل فروع، سبب تعدد فرق نیست، به دلیل آنکه مثلاً شیعهٔ اثنا عشری- کَثَّرَهُمُ اللّهُ تَعالَی-، چند فرقهاند به اعتبار اختلاف در مسائل فروعی و این قول در نزد اهل خرد ناپسند است. جناب حق تعالی میفرماید لانُفَرِّقُ بَیْنَ أحَدٍ مِنْرُسُلِهِ زیرا که میان رسل در مسائل اصولی خلافی نیست با اینکه در مسائل فروعی خلاف بسیار است. پس وحدت فرقه به اتفاق در مسائل اصول است و این طایفه در اصول خمسه و ملحقات به آن متفقند. مولوی:
گر هزارانند یک تن بیش نیست
جز خیالات عدد اندیش نیست
و نیز این طایفه گویند که سبب انکار منکران ما را، اولاً آنکه همیشه به مضمون حدیث: اِنَّ اللّهَ إذا أَحَبَّ قَوْماً ابْتَلاهُمْو به مدلول البَلاءُ لِلوَلاءِ کاللَّهَبِ لِلذَّهَبِ دوستان خدا در بلا و خواری بودهاند و اهل صلاح و سداد را اهل بغی و فساد انکار نمودهاند. و ثانیاً بعضی از علماء سوء به سبب اغراض نفسانی یا اشتباه امر ما را بر نظر خلق خوار نموده، زیرا که از زمان حضرت رسول مدتها گذشته و نفوس به زخارف دنیویه مایل گشته، و طریق قناعت و عزلت و ریاضت از میان خلق برافتاده و علماء سوء به سبب حب دنیا، طریق تصفیهٔ نفس و قناعت و عزلت را به طریقهٔ رهبانیت ممنوعه در اسلام شهرت داده چرا که اگر ایشان دنیا و زخارف آن را مذمت و ترک دنیاو قناعت را مدحت کردندی، این صفات یافته نمیشود مگر درما، و ایشان از لذات نفسانیه محروم میماندند. لاجرم بدین جهات ما در میان خلق خوار و بی اعتبار شدیم. غرض، آنچه نیز از رسالات علمای امامیه مانند جناب سید مرتضی و مولانا احمد اردبیلی و علامهٔ حلی و محدّث مجلسی و غیرهم معلوم میشود ایشان هم نفی همه راننموده، بلکه بعضی قید کردهاند که صوفیّهٔ اهل سنت مذموماند و بعضی، اهل حلول واتحاد، از این قبیل را انکار کردهاند و طایفهٔ حقه رادر این جزو زمان، عارف گویند و بسیاری از متأخّرین هم، همین طریقه را داشتهاند، مانند این طاووس و سید رضی و شیخ میثم بَحرانی و خواجه نصیر طوسی و ابن فهد حلی و صاحب مجلی، ابن جمهور و شیخ محمد مکی و شهید اول و شهید ثانی وسید حیدر آملی و میرفندرسکی و میرداماد وشیخ بهائی و محقق مجلسی و ملا محسن کاشی و ملا محمد باقر خراسانی و سید حیدر تونی و میر عبداللّه شوشتری و ملاصدرای شیرازی و ملامحراب گیلانی و میر محمد علی میر مظفر کاشی و حاجی محمد حسین اصفهانی و مولانا محمد جعفر همدانی و غیرهم و از اصحاب و تابعین مانند سلمان فارسی و رشید هجری و اویس قرنی و میثم و مفضل ابن عمر جعفی و معروف کرخی و جابربن یزید و شیخ بایزید بسطامی و غیرهم- رَحْمةُ اللّهِ عَلَیهم اَجْمَعِین.
این طایفه، مسمی به مجذوبین میباشند، و از برای اظهار فضل و کمال این فرقه بر مردمان، تا پاس رعایت ایشان دارند، حضرت سید الشهدا و خامس آل عبا در دعای عرفه میفرماید: إِلَهی حَقِّقْنی بِحَقائقِ أَهْلِ الْقُرْبِ واسْئَلُکَ مَسْلَکَ أهْلِ الجَذْبِ. مطلب از آن، اظهار عظمت شأن ایشان است و الا کمال اهل جذب پرتو آفتاب کمال آن جناب است، و سالکان طریق کمال نیز بر دو قسماند: طالبان مقصد اعلی و مریدان وجه اللّه. طالبان حق نیز بر دو قسماند: یکی متصوفه و دیگر ملامتیه، اما متصوفه آن جماعتاند که از بعض صفات نفسانی گذشتهاند وبه بعضی از صفات اهل صفا موصوف گشته، و مطلع بر نهایت احوال عرفا گردیده و به مراتب ایشان علم به هم رسانیدهاند. اما هنوز به قید بعضی از صفات نفس، بازمانده، و مرکب همت به وادی وصول عنایات اهل قرب نرانده. اما ملامتیه، از اهل صدق و اخلاصند و چنانکه اهل معصیت، معاصی خود را پوشند، ایشان طاعات خود را ازنظر غیر پوشیدهاند. هرچند طایفهای عزیزاند، لیکن حجاب غیر هنوز از نظر ایشان برنخاسته و به مشاهدهٔ جمال توحید نرسیدهاند. اما صوفی آنست که حجاب خلق و انانیت خود از میان برداشته و غواشی ملاحظهٔ اغیار در پیش بصر بصیرت نگذاشته، اگر مصلحت در اظهار طاعات بینند، اظهار و اگر اخفای آن را صلاح دانند، اخفا نمایند. اما، طالبان آخرت چهار فرقهاند: اول: زهاد، دویم: فقرا، سوم: خدام، چهارم: عباد، اما زهاد، این طایفه معرضین ازدنیا و مقبلین به عقبااند. اما فقرا، آنان که اموال در ره حق ایثار کنند.
اما خدام، آن جماعت که- بر وفق خطاب به داوود پیغمبر که إذا رَأَیْتَ لی طالِباً فَکُنْلَهُ خادِماً- خدمت طالبان حق میکنند. اما عُبّاد، آن طایفه که مواظبت بر عبادت کنند جهت ثواب اخروی، پس مرتبهٔ اعلی، مرتبهٔ صوفی است که این مقامات در وی مندرج است که ایشان حق را از برای حق پرستند. و ایشان، چنانکه گذشت دوطایفهاند: مشایخ و مجذوبان. و سالکان، شش طایفهاند و فرقهٔ سالکان و طالبان حق، یکی متصوفه و دیگری ملامتیه و چهار طایفهٔ دیگر سالکان و طالبان آخرتند و که ایشان زهاد و فقرا و خُدّام و عبادند وهریک ازین هشتگانهٔ غیر متصوفه را دو متشبه میباشند. یکی متشبه به حق و یکی متشبه مبطل. اما متشبه به حق به صوفیان، متصوفهاند که مشتاق نهایت مقام عرفااند و هنوز نرسیدهاند. اما متشبه مبطل، آنان که خود را در کسوت ایشان درآرند و از حالات ایشان خبری ندارند و طریقهٔ الحاد و اباحه میسپارند، ایشان را باطلیه و مُباحیه نامند. اما متشبه محق به مجذوبان، ایشان از اهل سیر و مقاماند. و ایشان را اضطراب و انقلابی است، زیرا که هنوز به کمال مرتبهٔ اطمینان نرسیدهاند اما متشبه مبطل به مجذوبان، آنان که دعوی استغراق در بحر فنا کنند و افعال خود را به خود نسبت ندهند و ایشان را زنادقه خوانند. اما متشبه محق به ملامتیه، آنها خود را در زیاده ننمایند و سعی در تخریب رسوم و عادات کنند و اکثار طاعات اظهار ننمایند و جز برادای فرایض نکوشند و اسباب دنیوی جمع نکنند، ایشان را قلندریه گویند.
اما متشبه مبطل به ملامتیه، از زنادقهاند و به ملاهی و مناهی کوشند و گویند مراد ما از این، ملامت خلق است و خدا از اطاعت ما بینیاز است. اما متشبه محق به زهاد، آنان که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده است و خواهند که از دنیا رغبت بگردانند. ایشان را متزهد خوانند. اما متشبه مبطل به زهاد، آنان که از برای قبول عامه ترک زینت دنیا کردهاند، و هرکه چیزی بدیشان دهد، نستانند و مناسب حال ایشان تَرَکُوا الدُّنیا لِلدُّنیا است. و این طایفه را مراثیه نامند. اما متشبه محق به فقرا، آنان که ظاهرشان به رسم فقر مرتسم و باطنشان خواهان فقر، ولی میل به غنا و ثروت دارند و به تکلف بر فقر صبر مینمایند. اما متشبه مبطل به فقرا، طایفهای که ظاهراً در کسوت فقر و باطنشان غیر مایل به حقیقت و مرادشان از فقر قبول خلق و شهرت. ایشان هم از مرائیه محسوب شوند. اما متشبه محق به خادم، آن طایفهاند که سعی در خدمت طالبان کنند و گاهی بی شایبهٔ غرض، و گاهی از آن خدمت، طالب منت و تحسین و ثنا باشند و مستحق خدمت را محروم کنندو ایشان متخادمند.
اما متشبه مبطل به خادم، جماعتی که خدمت ایشان بهر ثواب اخروی نباشد، بلکه خدمت را دام منافع دنیوی خود گردانیده. اما متشبه محق به عُبّاد، جماعتی که اوقات خود را صرف عبادت گردانندو گاهی به سبب بقای طبیعت ایشان را در عبادات فتوری و کاهلی رو دهد، و خود را به مشقت و تکلف به طاعت دارند، و ایشان را متعبد خوانند. اما متشبه مبطل به عباد، از مرائیهاند که خود را در نظر خلق جلوه دهند و اگر کسی را بر طاعت خود واقف ندانند به عبادت مشغول نگردند. پس معلوم شد که صوفی منحصر است با آنان که بعد از حصول مرتبهٔ فنا مأمورند به ارشاد خلق و مجذوبان واصل غیر مأمور به ارشاد عباد و آنان که گویند صوفی فرق متعددهاند، صحتی ندارد. زیرا که صراط مستقیم به حق یکی است و سالکان آن طریق هم یک فرقهاند، و تفاوت بعضی بر بعضی، سبب تعدد فرق نمیشود. و متشبه محق به ایشان، که متصوفهاند نیز یکی است، زیرا که تعدد فرق حاصل نمیگردد مگر به اختلاف در مسائل اصول. اما اختلاف در مسائل فروع، سبب تعدد فرق نیست، به دلیل آنکه مثلاً شیعهٔ اثنا عشری- کَثَّرَهُمُ اللّهُ تَعالَی-، چند فرقهاند به اعتبار اختلاف در مسائل فروعی و این قول در نزد اهل خرد ناپسند است. جناب حق تعالی میفرماید لانُفَرِّقُ بَیْنَ أحَدٍ مِنْرُسُلِهِ زیرا که میان رسل در مسائل اصولی خلافی نیست با اینکه در مسائل فروعی خلاف بسیار است. پس وحدت فرقه به اتفاق در مسائل اصول است و این طایفه در اصول خمسه و ملحقات به آن متفقند. مولوی:
گر هزارانند یک تن بیش نیست
جز خیالات عدد اندیش نیست
و نیز این طایفه گویند که سبب انکار منکران ما را، اولاً آنکه همیشه به مضمون حدیث: اِنَّ اللّهَ إذا أَحَبَّ قَوْماً ابْتَلاهُمْو به مدلول البَلاءُ لِلوَلاءِ کاللَّهَبِ لِلذَّهَبِ دوستان خدا در بلا و خواری بودهاند و اهل صلاح و سداد را اهل بغی و فساد انکار نمودهاند. و ثانیاً بعضی از علماء سوء به سبب اغراض نفسانی یا اشتباه امر ما را بر نظر خلق خوار نموده، زیرا که از زمان حضرت رسول مدتها گذشته و نفوس به زخارف دنیویه مایل گشته، و طریق قناعت و عزلت و ریاضت از میان خلق برافتاده و علماء سوء به سبب حب دنیا، طریق تصفیهٔ نفس و قناعت و عزلت را به طریقهٔ رهبانیت ممنوعه در اسلام شهرت داده چرا که اگر ایشان دنیا و زخارف آن را مذمت و ترک دنیاو قناعت را مدحت کردندی، این صفات یافته نمیشود مگر درما، و ایشان از لذات نفسانیه محروم میماندند. لاجرم بدین جهات ما در میان خلق خوار و بی اعتبار شدیم. غرض، آنچه نیز از رسالات علمای امامیه مانند جناب سید مرتضی و مولانا احمد اردبیلی و علامهٔ حلی و محدّث مجلسی و غیرهم معلوم میشود ایشان هم نفی همه راننموده، بلکه بعضی قید کردهاند که صوفیّهٔ اهل سنت مذموماند و بعضی، اهل حلول واتحاد، از این قبیل را انکار کردهاند و طایفهٔ حقه رادر این جزو زمان، عارف گویند و بسیاری از متأخّرین هم، همین طریقه را داشتهاند، مانند این طاووس و سید رضی و شیخ میثم بَحرانی و خواجه نصیر طوسی و ابن فهد حلی و صاحب مجلی، ابن جمهور و شیخ محمد مکی و شهید اول و شهید ثانی وسید حیدر آملی و میرفندرسکی و میرداماد وشیخ بهائی و محقق مجلسی و ملا محسن کاشی و ملا محمد باقر خراسانی و سید حیدر تونی و میر عبداللّه شوشتری و ملاصدرای شیرازی و ملامحراب گیلانی و میر محمد علی میر مظفر کاشی و حاجی محمد حسین اصفهانی و مولانا محمد جعفر همدانی و غیرهم و از اصحاب و تابعین مانند سلمان فارسی و رشید هجری و اویس قرنی و میثم و مفضل ابن عمر جعفی و معروف کرخی و جابربن یزید و شیخ بایزید بسطامی و غیرهم- رَحْمةُ اللّهِ عَلَیهم اَجْمَعِین.
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۳۵ - مُحْی الدِّین اندلسی عَلَیهِ الرَّحمةُ
وَهُوَ أَوْحَدُ الْمُوَحِّدیْنَ مُحْی الدِّیْنِ مُحَمَّدُ بنُ علّی العربیّ الطائیّ الحاتَمِیّ الأَنْدَلُسِیِّ. اندُلس به ضم اول و ثالث و لام و سکون سین، نام شهری است در حدودِ مغرب و شیخ از اعاظم محققین و از اماجد موحدین است. قاضی نوراللّه شوشتری در مجالس المؤمنین نوشته که خرقهٔ وی به یک واسطه به حضرت خضر میرسد و آنچه بر مؤلّف این کتاب معلوم شده و در صورت شجرهٔ سلسلهٔ ارادت و اجازت دیده، وی مرید شیخ ابوالحسن علی از خلفای شیخ محی الدین عبدالقادر جیلانی است و سلسلهٔ ایشان به واسطهٔ معروف کرخی به حضرت امام ثامن علی بن موسی الرضا علیه التحیّة و الثنّا میرسد و آنچه ازتصریحات اکابر است قدوهٔ قائلین به وحدت وجود جناب شیخ بوده. او گفته که وجود مطلق حق است و به این سخن برخی از عرفا و جمعی از علما وی را تکفیر نمودهاند. زیرا که کلام او را حمل نمودهاند به اینکه جناب اقدس الهی را کلی طبیعی یا مثل او میداند وممکنان را افراد او میشمرد. تَعالَی عَنْذلکَ عُلُّواً کَبیراً. جناب شیخ علاء الدّولهٔ سمنانی در حواشی فتوحات به وی گفته: اَیُّها الصِدّیقُ وَاَیُّها الْوَلیُّ واَیُهّا العارفُ الْحَقّانیِّ خطاب کرده. اما در آنکه حق را وجود مطلق گفته، بر وی برآشفته و در میان او شیخ عبدالرزاق کاشی در این باب مکتوبها رد و بدل شده که مشهور است. و در اغلب کتب خاصه نفحات صورت آن مسطور است. مجملاً جمعی از اهل حال را در این مسأله قال است و همانا آنچه علاءالدوله و امثال او فهم کردهاند مراد شیخ نبوده است و ازعبارات مقدّمهٔ فتوحات معلوم میشود که شیخ به غایت تنزیه ذات قائل است و از آن اشارات است: تَعالی أَنْتَحِلَّهُ الْحَوادِثُ اَوْیَحِلَّها و طَرِیْقُهُ أَسْلَمُ. واحد دانستن وجود ومتعدددانستن موجود است. لهذا جمعی کثیر از متأخرین این طریقه را قبول و به ذوق المتألهین موسوم ساختهاند. یافعی در ارشاد گفته که شیخ عزالدین عبدالسلام دمشقی گفتی که شیخ زندیق است. اتفاقاً روزی صحبت قطب در میان بود. یاران گفتند که ما خواهیم که قطب را دیده باشیم و اشاره به شیخ محی الدین کرد. گفتند تو در وی طعن میکردی. گفت: آن از بابت نگهداری ظاهر شرع است. ولادتش در سنهٔ ستین و خمس مائه و وفاتش در سنهٔ ثلث و ثلاثین و ستّمائه. مضجعش در ظاهر دمشق است که اکنون به صالحیه معروف است. تألیفات مجملاً و کتبش بین العرفا مشهور و این ابیات از اوست:
مِنْاَشعارِهِ
یَقُولُونَ أَبْدانُ المُحِبّینَ نَضْوةٌ
وَأَنْتَ سَمِینٌ لَسْتَ إلّا مُرائِیاً
فَقُلْتُ لأَنَّ الْحُبَّ خالَفَ طَبْعَهُمْ
وَوَافَقَهُ طَبْعی فَصَارَ غذائِیا
٭٭٭
رَقَّ الزُّجاجُ وَرَقَّتِ الْخَمْرُ
وَتَشَابَهَا وَتشَاکَلَ الأَمْرُ
فَکأنَّما خَمْرٌ وَلاَ قَدَحُ
فَکَأَنَّما قَدَحٌ وَلاَخَمْرٌ
تَوَهَّمْتُ قِدْمَاً قَبْلَ أَنْیُکْشَفُ الغِطا
اَخالُ کأَنِّی ذاکِرٌ لَکَ شاکِرٌ
فَلَمَّا تَجَلَّی الصُّبحُ اَصْبحْتُ عارفاً
بأَنَّکَ مَذْکورٌ وَذِکرٌ و ذاکِرُ
٭٭٭
کَیْفَ الْوٌصُولُ إلَی سُعادَ وَدُوْنَها
قُللُ الجبالِ وَدُوْنَهُنَّ حُتُوْفُ
وَالرِّجلُ حافِیّةٌوَمَالِیَ مَرْکَبٌ
وَالْکَفُّ صَفْرٌ وَالطَّرِیْقُ مَخُوْفٌ
٭٭٭
فلا خَلْقَ أعْنی مِنْجَمادٍ وَبَعْدُ
نباتٍ عَلَی قَدَرٍ یَکُوْنُ وَأوْزَانٍ
وَبْعَد النَّبت ذُوْالْحِسِّ وَالْکُلُّ عاقٌّ
بِخلافة کَشْفاًوَایضاحِ بُرْهانِ
وَأَمَّا الْمُسَمَیَّ آدَمُ فَمُقَیَّدٌ
بِفکْرٍ وعَقْلٍ أوْقِلادُهُ اِیْمانُ
قُطْبِی قَلْبِی و قَالِبی لَبَنانٌ
سِرِّی خِضْری وَعِیْسی عِرْفانُ
هرونِی جِسْمِی وَکَلِیْمی رُوْحِی
فِرْعَونی نَفسِی وَالْهَوَی هامانُ
مِنْاَشعارِهِ
یَقُولُونَ أَبْدانُ المُحِبّینَ نَضْوةٌ
وَأَنْتَ سَمِینٌ لَسْتَ إلّا مُرائِیاً
فَقُلْتُ لأَنَّ الْحُبَّ خالَفَ طَبْعَهُمْ
وَوَافَقَهُ طَبْعی فَصَارَ غذائِیا
٭٭٭
رَقَّ الزُّجاجُ وَرَقَّتِ الْخَمْرُ
وَتَشَابَهَا وَتشَاکَلَ الأَمْرُ
فَکأنَّما خَمْرٌ وَلاَ قَدَحُ
فَکَأَنَّما قَدَحٌ وَلاَخَمْرٌ
تَوَهَّمْتُ قِدْمَاً قَبْلَ أَنْیُکْشَفُ الغِطا
اَخالُ کأَنِّی ذاکِرٌ لَکَ شاکِرٌ
فَلَمَّا تَجَلَّی الصُّبحُ اَصْبحْتُ عارفاً
بأَنَّکَ مَذْکورٌ وَذِکرٌ و ذاکِرُ
٭٭٭
کَیْفَ الْوٌصُولُ إلَی سُعادَ وَدُوْنَها
قُللُ الجبالِ وَدُوْنَهُنَّ حُتُوْفُ
وَالرِّجلُ حافِیّةٌوَمَالِیَ مَرْکَبٌ
وَالْکَفُّ صَفْرٌ وَالطَّرِیْقُ مَخُوْفٌ
٭٭٭
فلا خَلْقَ أعْنی مِنْجَمادٍ وَبَعْدُ
نباتٍ عَلَی قَدَرٍ یَکُوْنُ وَأوْزَانٍ
وَبْعَد النَّبت ذُوْالْحِسِّ وَالْکُلُّ عاقٌّ
بِخلافة کَشْفاًوَایضاحِ بُرْهانِ
وَأَمَّا الْمُسَمَیَّ آدَمُ فَمُقَیَّدٌ
بِفکْرٍ وعَقْلٍ أوْقِلادُهُ اِیْمانُ
قُطْبِی قَلْبِی و قَالِبی لَبَنانٌ
سِرِّی خِضْری وَعِیْسی عِرْفانُ
هرونِی جِسْمِی وَکَلِیْمی رُوْحِی
فِرْعَونی نَفسِی وَالْهَوَی هامانُ
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۵۸ - نادر مازندرانی
اسمش میرزا اسداللّه. مولد و منشاء ایشان قریهٔ شهر خواست مِنْمضافات اشرف البلاد اشرف و آن از معارف بلاد دار المرز مازندران است و جناب میرزا اباً عن جد از اعیان و اشراف آن قصبه بوده و به طریق موروث بعضی از قرای آنجا متعلق به او گشته. در بدو حال طالب تحصیل کمالات گردید. بعضی مطالب علمیه را در نزد علمای آن مملکت تحصیل کرده، بعد از آن از دارالمرز به عراق آمده سالها در عراق به تخصیص در اصفهان به کسب فضایل و خصایل پرداخت. مراتب عقلیه را در خدمت حکمای معاصرین پرداخت و چندی به غرض نفسانی به قدح صوفیه بعضی رسالات مترتب ساخت و این معنی به خاطر خواه و استعانت یکی از منکرین صاحب جاه صورت یافت و به حمایت و رعایت وی به محفل شهنشاهی شتافت. چون جرح وی این طایفه را محضاًللّه نبود و در این طریقه طریق غرض میپیمود، اطوار وی مطبوع و معقول عقلا نیفتاده و زبان به ملامت و تهدید وی گشاده. لهذا حضرت شاهنشاهی کتب وی را ضبط و از این عمل وی را مانع شدند. بالاخره در تبریز از کتب سلف و متقدمین از طبقهٔ حکماء و علماء و عرفا تتبع نموده و بعضی اخبار را با یکدیگر تطبیق فرموده. به مدلول آیهٔ وافی هدایه وَالَّذینَ جَاَهُدوا فِیْنَا لَنَهْدِیَّنهُمْسُبُلَنا حق بر وی ظاهر شده از عقاید سابق نادم گردید و مرحلهٔ بسیار در طلب اهل معرفت برید و به خدمت بعضی از عارفین زمان رسید و انابه پیشه گزید. غرض، صحبت و ملاقاتش مکرر اتفاق افتاده. فاضلی مجرد و حکیمی موحد است و معانی مذکوره مسطوره را خود به تفصیل بیان نمودو خواهشمند گردید که کیفیت حالش به همین تفصیل نوشته آید تا اگر بعد از این از بعضی نوشتجاتش ظاهر شود معلوم گردد که از روی اشتباه و غرض نوشته شده است بهتان و افتراست واز مشایخ علمای معاصرین به جناب شیخ احمد لحسوی و جناب میرزا ابوالقاسم شیرازی اظهار اخلاص مینمود. باری دو مثنوی منظوم فرموده. هر دو را فقیر دیده و این ابیات را گزیده:
فِی التّوحید
سبحان اللّه زهی خداوند
بی زاد و نژاد و کفو و پیوند
بی صورت و نقشبند صورت
بر حسب مشیت و ضرورت
دور از همه لفظ و وضع و معنی
در معنی لفظ و وضع پیدا
نادیدهٔ دیده آفریده
بینندهٔ دیدهها ندیده
گویندهٔ گفته و نگفته
وز گفت و نگفتهها نهفته
ستار عیوب و کاشف غیب
دانای عیوب و ساتر عیب
رفتار آموز هفت سیار
هنگامه فروز هشت گلزار
بی آلت و ناخدای نه فُلک
سُبْحانَ اللّهِ مَالِکِ الْمُلْک
ای بر احدیت تو ناطق
معدود مخالف و موافق
در بزم شهود مخزن سر
آثار تو مخفی است و ظاهر
در معرفت تو عقل و ادراک
بنهاده سر نیاز بر خاک
پیدایی و ظاهر و عیانی
لیک از همه دیدهها نهانی
از دوست جهان پر و ز ما دور
چون نور ز هور و هور از نور
او در همه و همه در او در
چون تابش تابهها در آذر
این پرده شکافتن نشاید
از مور تهمتنی نیاید
شد صرف مبانی و معانی
یک سر همه عمر و زندگانی
وَلَهُ فی السّلُّوکِ والتّحقیق
زین حاصل من حروف و اصوات
زان واصل من که مات مافات
کردم پی اهل دل تکاپوی
تازان و دوان شدم به هر سوی
یک جوهر بی عرض ندیدم
دور از غرض و مرض ندیدم
زاهد که نماز می گذارد
اندر پی آز میگذارد
عابد که عبادتش خصال است
کارش همه وزر یا وبال است
تدریس مدرسان مدرس
تسخیر عوام باشد و بس
از موعظه واعظان منبر
دارند هوای اسب و استر
مفتی ز فتاوی مخالف
معتل العین بل مضاعف
ترسا و کلیسیا و دیرش
رفتم دیدم سلوک و سیرش
بردم رشکی ز پیر ترسا
که لرزه فکند در کلیسا
گر نه ز کف تو جام گیرد
ترسا تثلیث کی پذیرد
آن را که به حصر و عد نیاید
وندر شمر و عدد نیاید
یکتا گفتنش اعتباری است
گفتن سه و دو ز هرزه کاریست
در دهر به هر که در رسیدم
وز دیدهٔ اعتبار دیدم
جز نقش تواش نبود در دل
جز فکر تواش نبود حاصل
مهر تو به مهر و ماه تابید
هندو مه و مهر را پرستید
آبی ز تو سوی آتش آمد
بر مغبچه آتشت خوش آمد
شوری ز تو اندر آب افتاد
یک فرقه در اضطراب افتاد
عکس تو به روی بت در افتاد
بت قبلهٔ قوم دیگر افتاد
رنگی ز تو ریخت در گلستان
بلبل شده کودک دبستان
از مهر تو نیست کس معرّا
آفاق و انفس هَلُمَّ جَرا
ننگر به من و دو رنگی من
بر ضیغمی و پلنگی من
کس آب ز تشنه باز گیرد
تا تشنه ز تشنگی بمیرد
سنگی است که میرباید آهن
کمتر تو نه زانی و نه زین من
چون کاه ربا ربای کاهم
کز کاه کشان گذشت آهم
گر موج خطا ز من برآید
بر تو ز خطای من فزاید
شد دامنت ار ز ابر من تر
تردامنیت ز ابر خوشتر
از بادم اگر غبار داری
زین تیرگی اعتبار داری
ظاهر بود این که بی کم و کاست
دریاست که موج و موج دریاست
آنگاه نقاب برگشاید
دریا که به موج اندر آید
حسن دریا ز موج پیداست
موج آیینهٔ جمال دریاست
هر گل که نه رنگ و بوی دارد
پیش بلبل چه روی دارد
شاهد که نه غازه دارد و رنگ
بگریز ازو هزار فرسنگ
از رنگ فزود خط و خالت
از رنگ چرا بود ملالت
فِی التّوحید
سبحان اللّه زهی خداوند
بی زاد و نژاد و کفو و پیوند
بی صورت و نقشبند صورت
بر حسب مشیت و ضرورت
دور از همه لفظ و وضع و معنی
در معنی لفظ و وضع پیدا
نادیدهٔ دیده آفریده
بینندهٔ دیدهها ندیده
گویندهٔ گفته و نگفته
وز گفت و نگفتهها نهفته
ستار عیوب و کاشف غیب
دانای عیوب و ساتر عیب
رفتار آموز هفت سیار
هنگامه فروز هشت گلزار
بی آلت و ناخدای نه فُلک
سُبْحانَ اللّهِ مَالِکِ الْمُلْک
ای بر احدیت تو ناطق
معدود مخالف و موافق
در بزم شهود مخزن سر
آثار تو مخفی است و ظاهر
در معرفت تو عقل و ادراک
بنهاده سر نیاز بر خاک
پیدایی و ظاهر و عیانی
لیک از همه دیدهها نهانی
از دوست جهان پر و ز ما دور
چون نور ز هور و هور از نور
او در همه و همه در او در
چون تابش تابهها در آذر
این پرده شکافتن نشاید
از مور تهمتنی نیاید
شد صرف مبانی و معانی
یک سر همه عمر و زندگانی
وَلَهُ فی السّلُّوکِ والتّحقیق
زین حاصل من حروف و اصوات
زان واصل من که مات مافات
کردم پی اهل دل تکاپوی
تازان و دوان شدم به هر سوی
یک جوهر بی عرض ندیدم
دور از غرض و مرض ندیدم
زاهد که نماز می گذارد
اندر پی آز میگذارد
عابد که عبادتش خصال است
کارش همه وزر یا وبال است
تدریس مدرسان مدرس
تسخیر عوام باشد و بس
از موعظه واعظان منبر
دارند هوای اسب و استر
مفتی ز فتاوی مخالف
معتل العین بل مضاعف
ترسا و کلیسیا و دیرش
رفتم دیدم سلوک و سیرش
بردم رشکی ز پیر ترسا
که لرزه فکند در کلیسا
گر نه ز کف تو جام گیرد
ترسا تثلیث کی پذیرد
آن را که به حصر و عد نیاید
وندر شمر و عدد نیاید
یکتا گفتنش اعتباری است
گفتن سه و دو ز هرزه کاریست
در دهر به هر که در رسیدم
وز دیدهٔ اعتبار دیدم
جز نقش تواش نبود در دل
جز فکر تواش نبود حاصل
مهر تو به مهر و ماه تابید
هندو مه و مهر را پرستید
آبی ز تو سوی آتش آمد
بر مغبچه آتشت خوش آمد
شوری ز تو اندر آب افتاد
یک فرقه در اضطراب افتاد
عکس تو به روی بت در افتاد
بت قبلهٔ قوم دیگر افتاد
رنگی ز تو ریخت در گلستان
بلبل شده کودک دبستان
از مهر تو نیست کس معرّا
آفاق و انفس هَلُمَّ جَرا
ننگر به من و دو رنگی من
بر ضیغمی و پلنگی من
کس آب ز تشنه باز گیرد
تا تشنه ز تشنگی بمیرد
سنگی است که میرباید آهن
کمتر تو نه زانی و نه زین من
چون کاه ربا ربای کاهم
کز کاه کشان گذشت آهم
گر موج خطا ز من برآید
بر تو ز خطای من فزاید
شد دامنت ار ز ابر من تر
تردامنیت ز ابر خوشتر
از بادم اگر غبار داری
زین تیرگی اعتبار داری
ظاهر بود این که بی کم و کاست
دریاست که موج و موج دریاست
آنگاه نقاب برگشاید
دریا که به موج اندر آید
حسن دریا ز موج پیداست
موج آیینهٔ جمال دریاست
هر گل که نه رنگ و بوی دارد
پیش بلبل چه روی دارد
شاهد که نه غازه دارد و رنگ
بگریز ازو هزار فرسنگ
از رنگ فزود خط و خالت
از رنگ چرا بود ملالت
عینالقضات همدانی : تمهیدات
تمهید اصل ثامن - اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان
ای عزیز از این آیت چهفهم کردهای که حق- تعالی- میگوید: «لَوْ أنْزَلناهذا القُرآن علی جَبَلٍ لَرَأیْتَه خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِن خَشْیَةِ اللّه»، و مصطفی- علیه السلام- گفت: «القرآن غِنیً لافَقْرَ بَعْدَه و لاغِنیً دُونَه»؟ ای عزیز چون قرآن نقاب عزت از روی خود برگیرد، و برقع عظمت بر دارد، همه بیماران فراق لقای خدا را- تبارک و تعالی- شفا دهد؛ و جمله از درد خود نجات یابند. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «القرآن هُوَ الدَّواءُ». دریغا قرآن حبلیست که طالب را میکشد تا بمطلوب رساند! قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفی هزار هزارغمزۀ جان ربا تعبیه کردند، آنگه این ندا در دادند: «وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِکْری تَنْفَعُ المُؤمِنینَ» گفت: تو دام رسالت و دعوت بنه، آنکس که صید ما باشد، دام ما خود داند، ودر بیگانگان مرا خود هیچ طمعی نیست «إنَّ الذَینَ کَفَروُا سواء عَلَیْهِم أَأَنْذَرْتَهُم أمْ لُمْ تُنْذِرهُم لایؤمنونَ».
هرچه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است که «ولا رَطبَ ولایابِسَ إِلاّ فی کِتابٍ مُبین». اما تو قرآن کجا بینی؟ هیهات هیهات! قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستی، و اگر در درون پرده ترا راه بودی، این معنی که میرود بر تو جلوه کردی. دریغا «إِنَا نَحْنُ نَزَّلنا الذِکرَ و إِنَا لَهُ لَحافِظون»! قرآن خطاب لم یزلست با دوستان خود، و بیگانگان را درآن هیچ نصیبی نیست جز حروفی و کلماتی که بظاهر شنوند، زیرا که سمع باطن ندارند «إِنّهُم عَنِ السَمْع لَمَعْزُولُون» و جای دیگر گفت: «وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فیهم خیراًلَأَسْمَعَهم». اگر دانستمی که ایشان را سمع باید دادن خودداده شدی؛ اما هرگز از بیگانگی خلاص نیابند.
چه گویی بوجهل و بولهب قرآن داستند یا نه؟ دانستند از جهت عربیت حروف، اما از حقیقت او کور بودند؛ و قرآن از ایشان خبر داد: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ». ای عزیز بدانکه قرآن، مُشْتَرَکُ الدّلالة واللفظ است: وقت باشد که لفظ قرآناطلاق کنند و مقصود از آن حروف و کلمات قرآن باشد؛ و این اطلاق مجازی بود. در این مقام قرآن چنین گوید که کافران، قرآن بشنوند: «و إِنْ أحَد من المِشرکین استَجَارَکَ فَأجِرْهُ حتی یَسْمَعَ کلامَ اللّهَ» اما حقیقت، آن باشد که چون قرآن را اطلاق کنند جز بر حقیقت قرآن اطلاق نکنندو این اطلاق حقیقی باشد در این مقام که گوید که کافران نمیشنوند «إِنَّکَ لاتُسْمِعُ الموتی»؛ و جای دیگر گفت: «وَجَعَلْنا علی قلوبِهِم أکِنَّةً أنْ یَفْقهوا و فی آذانِهم وَقْراً». ابولهب از «تَبّتْ یدا ابی لَهَب» چیزی دیگر شنود و ابوجهل از «قُلْ یا أیُّهَا الکافِروُن» چیزی دیگر فهم کرد؛ابوبکر و عمراز «تَبَّت» و «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» چیزی دیگر شنیدند. کودک از لفظ اسد و گرگ و مار، حرف بیند اما عاقل از آن معنی بیند. آنچه بولهب و بوجهل از قرآن شنیدند ابوبکر و عمر نیز شنیدند و اما آنچه ابوبکر و عمر را دادند از فهم بوجهل و بولهب را آنجا راه نباشد «وَجَعَلْنا مِنَ أیْدیِهم سَدّاً وُمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأغشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرون»، و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأتَ القرآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الذَّینَ لایُؤمِنونَ بالآخرةِ حِجاباً مَسْتوراً». این حجاب بیگانگی نمیگذارد که ایشان جمال قرآن ببینند.
دریغا عمر خطاب- رضی اللّه عنه- از اینجا گفت که «لَیْسَ فی القرآنِ ذِکْرُ الأعداءِ ولاخِطابٌ مَع الکُفّار» گفت: نام بیگانگان در قرآن نیست و با کافران خطاب نباشد. ای دوست نام ایشان در قرآن از بهر دوستان یاد کرد تا ایشان بدانند که با ایشان چه کرم کرده است؛ و خطاب با ایشان از بهر دوستانست و اگرنه نام بوجهل و بولهب و فرعون جز برای عبرت و نکال در قرآن چه فایده دارد؟!
دریغا بر راه سالک مقامی باشد که چون بدان مقام رسد بداند که همه قرآن در نقطۀ باء بسم اللّه است و یا در نقطۀ میم بسم اللّه است؛ و همه موجودات در نقطۀ باء بسم اللّه بیند. مثالش را گوش دار. اگر گویی: «لِلّه مافیالسّمواتِ وَمافی الأرض»، آنچه در آسمان و زمین است هر دو بگفته باشی؛ اما اگر هرچه در آسمان و زمین است یکان یکان مفرد نامش برشماری، روزگاری بی نهایت بکار باید. باش تا دولت دست دهد، خود را بینی در دایرۀ «إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء مُحیط» او محیط بنده باشد و بنده محاط او، تا وجود خود بینی در نقطهای که در زیر باء بسم اللّه است و جلالت باء بسم اللّه را بینی که خود را بر مَحْرَمان چگونه جلوه میدهد از نقطۀ باء؛ اما این هنوز نامحرمی باشد، اگر جمال سین با میم بینی آنگاه بدانی که محرمیت چه باشد!
دریغا ما از قرآن جز حروف سیاه و سپیدی کاغذ نمیبینیم! چون دروجود باشی، جز سواد و بیاض نتوانی دیدن؛ چون از وجود بدر آمدی، کلام اللّه ترا در وجود خود محو کند: آنگاه ترا از محوباثبات رساند؛ چون باثبات رسی، دیگر سواد نبینی همه بیاض بینی. برخوانی «وَعِنْدَهُ اُمُّ الکتاب». جوانمردا قرآن را در چندین هزار حجاب بخلق فرستادند؛ اگر جلالتنقطۀ بای بسم اللّه عرش آمدی یا بر آسمانها و زمینها، در حال، پست و گداخته شدندی. «لَوْ أَنْزَلنا هذا القُرآنَ علی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِنْ خَشْیَة اللّه» همین معنی باشد. نوش باد آنکس را که بیان این همه کرد و گفت: «کُلُّ حَرْفِ فی اللَوْحِ المَحْفوظِ أَعْظَمُ مِنْ حَبَل قافٍ»گفت؛ هر حرفی از قرآن در لوح محفوظ عظیمتر از کوه قافست. این لوح خود دانی که چه باشد؟ لوح محفوظ دل بود. این قاف دانی که چیست؟ «ق والقرآنِ المجید» باشد.
دریغا در هر عالم از عالمهای خدا قرآن را بنامی خوانند که در آن عالم دیگر نخوانند: در پردهای قرآن را «مجید» خوانند که «بَلْ هُوَ قُرْآن مَجید»؛ و در پردۀ دیگر، «مُبین» خوانند که «وکِتابٌ مُبینٌ»؛ در پردۀ دیگر، «عظیم» خوانند «ولقد آتَیْناکَ سَبْعاً مِن المَثانی و القرآنَ العَظیم»؛ در پردۀ دیگر، «عزیز» خوانند که «وَاِنّهُ لَکتابٌ عَزیز»؛ در عالمی دیگر، «کریم» خوانند که «إِنّهُ لَقُرْآنٌ کریم»؛ در جهانی دیگر، قرآن را «حکیم» خوانند که «آیاتُ الکتاب الحکیم». قرآن چندین هزار نام است، بسمع ظاهر نتوانی شنید؛ اگر سمع درونی داری، در عالم «حم عسق» این نامها پوشیده با تو در صحرا نهند.
دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت که «إِقْرَأوا القرآنَ والتَمِسوا غَرائبَهُ» غرایب قرآن جُستن، کار هرکسی نباشد. ای دوست باش تا بکتابخانۀ «أَوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نوری» رسی، آنگاه استاد «أدَّبنی ربی فَأحسَنَ تَأدیبی» قرآنرا بلاواسطه بر لوح دل تو نویسد که «وَرَبُّکَ الأکرَمُ الّذی عَلَّمَ بالقَلَم عَلَّمَ الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَم». در این کتابخانه بدانی که «ن و القلم» چیست.
ای عزیز او خواست که محبان را از اسرار ملک و ملکوت خود، خبری دهد در کسوت حروف تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. گوید: «الم، المر، الر، کهیعص، یس، ق، ص، حم عسق، ن، طه، المص، طسم، طس» دریغا مگر که این خبر از مصطفی- علیه السلام- نشنیدهای که گفت: «إنَّ لِکُلِّ شَیءِ قَلباً و إِنَّ قَلبَ القرآنِ یس». این جمله نشان سرّاحدست با احمد که کس جز ایشان بر آن واقف نشود:
ای سر و سهی ماه تمامت خوانم
یا آهوی افتاده بدامت خوانم
ز این هر سه بگو که تا کدامست خوانم
کز رشک نخواهم که بنامت خوانم
این حروف را در عالم سر، مجمل خوانند و حروف ابجد خوانند. ای عزیز در این عالم که گفتم، حروف متصل جمله منفصل گردد که آنجا خلق خوانند«یُحِبُّهُم وَیِحبُّونَه» پندارند که متصل است؛ چون خود را از پرده بدرآرد، و جمال خود در حروف منفصل بر دیدۀ او عرض کنند، همچنین باشد: ی، ح، ب،ﮪ، م؛ اگر مبتدی باشد، چون پارهای برسد حروف همه نقطه گردد. از عزیز تو هنور بدان نرسیدهای که ترا ابجد عشق نویسند. نشان ابجد نوشتن آن باشد که حروف متصل، منفصلگردد. «وَلَقَدْ وَصَّلنا لَهُمُ القَوْلَ» این باشد. پس «فَصَّلْنا الآیات» نشاناین همه است. این جمله را ابجد عشق نوشتن خوانند در طریقت، بر لوح دل سالک. باش تا جمال این آیتها ترا روی نماید که «کَتَبَ فی قُلوُبِهِم الإِیمانَ» تا همه قرآن با معنی بر تو آسان شود که «وَلَقَدْ یَسَّرْنا القرآنَ لِلذِکْر فَهَلْ مِنْ مُذَکِّر».
ای عزیز جمال قرآن، آنگاه بینی که از عادت پرستی بدرآیی تا اهل قرآن شوی که اهل قرآن «أهلُ اللّهِ وَخاصَّتُه». این اهلان، آن قوم باشند که بحقیقت عین کلام اللّه رسیده باشد. «أَفلایَتَدَبّرون القرآنَ» از ایشان حاصل آمده باشد؛ زیرا که قرآن ایشان را قبول کرده باشد. «و کانوا أَحَقَّ بها وأَهْلها» این معنی باشد. زنهار این گمان مبر که قرآن، هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند، و باوی سخن گوید: قرآن غمزۀ جمال خود با دلی زند که اهل باشد. إنَّ فی ذلکِ لَذِکری لِمَنْ کان لَهُ قَلْبُ» گواهی میدهد. دریغا کمترینمقامی که مرد از قرآن آگاه شود آن باشد که بآخرت رسد؛ زیرا که هرکه بآخرت نرسید، قرآن را نشنید. «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قیامَتُهُ» او را آن باشد که در خود قیامتی برانگیزد. ای عزیز هدایت قرآن مردان را آن باشد که این حروف مقطع با ایشان حدیث کند و جمال خود بر دیدۀ ایشان عرضدهد؛ هرچه فهم کنند از قرآن پیش از آن، حروف متصل باشد.
دریغا خلق بظاهر قرآن قناعت کردهاند و همه از او پوستی بینند. باش تا مغز او خورند که «القُرآن مَأدَبَةُ اللّهِ فی أرْضِه». مصطفی- علیه السلام- از این قوم ببین که شکایت چگونه میکند «وقالَ الرّسُول: یارَبُّ إِنَّ قومی اتخَذوا هذا القرآنَ مَهْجوراً». مگر حسین بصری از اینجا گفت که «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً». گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل میسازید.
دریغا «صُمٌّ» گوش ندارند، قرآن چون شنوند؟! «بُکْمٌ» گنگ آمدهاند، قرآن چون خوانند؟! «عُمیٌ» دیده ندارند، جمال آیات قرآن چون بینند؟! هرگز بوجهل، با فصاحت او، از قرآن حرف نشنید؛ زیرا که «عَرَفَ نَفَسَهُ» باید تا «عَرَفَ رَبَّهُ» باشد. ایشان را معرفت نفس نیست، معرفت خدا چون باشد؟! ایشان بیگانهاند. اگر تو گویی که فرعون و هامان و قارون، آخر این نامها در قرآن است من گویم: نام ایشان در قرآن بوجهل دید. و بوجهل قرآن نشنید؛ دوستان خدا از این، چیزی دیگر شنوند زیرا که عاشق را حظ معشوق چه لطف باشد و چه قهر زیرا که هر که فرق داند، میان لطف و میان قهر، او هنوز عاشق لطف باشد یا عشق قهر نه عاشق معشوق بود.
دریغا گوییرا با آن چه کار باشد که سلطان او را بچوگان لطف زند یا بچوگان قهر! گوی را با ارادت چه کار باشد! «وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلَ لَهُ مَخْرَجاً» آینۀ این هر دو شده است: یعنی «اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «وَرَزَقْناهُم مِن الطَیِّبات» ایشان را غذا میدهد که «وَیَرْزُقُهُ مِن حَیْثُ لایَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّی یُطْعِمُنی وَیَسْقین» بر این مقام گواهی میدهد. چون بدین مقام رسد از وی گوی سازند که سلطان بچوگان عشق و محبت آن را در میدان الهیت زند. پس با او هر ساعت این ندا کنند:
فرمان بری و زلف بمیدان ببری
چوگان کنی و گوی ز شاهان ببری
چوگان زلفا اگر تو فرمان ببری
چیزی که بگفتهای بپایان ببری
ای عزیز فروفرستادن قرآن و فرستادن پیغمبران و رسولان، سبب عنایت و شفقت و رحمت و نعمت الهی بود بر خلق. رحمت آمدن قرآن بر خلق، کهیعص خود گواهی میدهدکه «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِک» و فرستادن پیغمبران، آیت «وما أرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» خود گواهی میدهد؛ و جای دیگر میگوید: «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الکُوْنَیْن» اگر نه از برای وجود تو بودی، وجود کونین و عالمین محو و معدوم بودی؛ وجود آنها از بهر وجود تو ظاهرو آشکارا کردیم و ترا ای محمد از بهر خود برگزیدیم. دریغا از بهر خود محمد را آفرید تا مونس و هم سر او باشدکه «خَلَقْتُ العالَم لَکُم وَخَلَقْتُکُم لِأجلی» و جملۀ موجودات از بهر محمد آفرید! دریغاجملۀ عالم، غذای باز آمد و باز غذای تماشای سلطان آمد که گنجشک از برای باز و باز از برای صید سلطان. باز صید خود را جز بتخت سلطان نگیرد و رها نکند. چه میشنوی؟! محمد باز الهی آمده است و جملۀ موجودات گنجشک و صید محمد آمده است:
مقصود همه کون، وجود رویت
وین خلق بجملگی طفیل کویت
ایمان موحدان ز حسن رویت
کفر همه کافران ز زلف و مویت
ای عزیز چون جوهر اصل، اللّه مصدر موجودات است، بارادت ومحبت در فعل آمد؛ کیمیاگری او جز این نیامد که «هُوَ الذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُم کافِر وَمِنْکُم مُؤْمِن». اختلاف الوان موجودات نه اندک کاری آمده است. آیتی از آیات خدا اختلاف خلقت خلق آمده است «وَمِنْ آیاتِه اختَلافُ ألسِنَتِکُم و أَلوانِکم». دریغا «السَعیدُ مَنسَعِدفی بطن أمّه» هر که از ارادت خدا سعید آمد از شکم مادر در دنیا سعید آمد؛ و هرکه از ارادت خدا شقی آمد، از شکم مادر در دنیا شقی آمد.و از برای این معنی بود که افعال خلق بر دو قسم آمد: قسمی سبب قربت آمد بخدا «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیْبَ و العَمَلُ الصالِحُ یَرْفَعُه»، و قسمی سبب بعد آمد و دوری که «وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا». آفرینندۀ ما و آفرینندۀ عَمَل ما، اوست «واللّهُ خَلَقَکُمْ وماتعْمَلون». چنانکه میخواهد در راه بنده مینهد و میگوید: «هَلْ مِنْ خالِقٌ غَیْرُ اللّه»؟
پس شریعت را نصب کردند، و پیغمبران را بفرستادند، و سعادت و شقاوت آدمی رادر آخرت بافعال او باز بستند. مقتضای کرم بی علت و رحمت بی نهایت ازل آن بود که او را اعلام کند که سعادت ثمرۀ کدام حرکات و افعال باشد، و شقاوت از کدام حرکت باشد. پس انبیا را بدین عالم فرستادند، و جملۀ اعمال ایشان را بدین عالم و بدین اعمال و افعال باز بستند. «یا أَیُّها الرسولُ بَلِّغ ما اُنْزِل إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک» حاصل آمد بعد ما که فرستادن انبیا جز مؤمنان را فایده ندهد که مؤمن را جز عمل اهل سعادت در وجود نیاید، و کافر را جز عمل اهل شقاوت در وجود نیاید. پس فرستادن پیغمبران بخلق مؤمنان را رحمت آمد، کفار را شقاوت پیدا گردانید.
«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ علی المُؤمِنین إِذْ بَعَثَ فیهم رَسولاً مِنْ أَنْفُسِهِم». خدا منت نهاد بر مؤمنان بفرستادن محمد از نزد خود بدیشان؟ تا پیغامبر چه کند؟ «یَتْلوا عَلَیْهِم آیاتِه» احوال آخرت همه بیان کند ایشان را، و شرح طاعات و معاصی بتمامی بکند، و بیان حلال و حرام بکند: و یکی را واجب کند و یکی را مندوب گرداند «مُبَشِّرینَ بالسَعادَة و مُنْذِرین بالشَقاوَة»؛ و جایی دیگر گفت: «و ما نُرْسِلُ المُرْسَلین إِلاّ مُبَشِرین و مُنْذرین». اما «یُزَّکیهم» آن باشد که دلهای عالمیان از خبایث معصیت و رذایل صفات ذمیمه پاک کند که جملۀ صفات ذمیمه، سبب راه شقاوت آخرت باشد. «وَیُعَلِّمُهُم الکتابَ و الحِکْمَة» آنست که همه طاعات و اوصاف حمیده را بیان کند تا عموم عالمیان بدانند و کسب کنند تا راه سعادت روند. امامنت نهادن مصطفی بر امت خود، نه از بهر این باشد، از بهر آن بود که «لَقَد جاءَکُم رسولٌ مِنْ أَنْفُسِکُم»؛ از نفس محمد آمدند زیرا که اگر از نفس محمد نبودندی، این کمالیت نداشتندی و چون دیگر خلق بودندی.
دریغا باش تا عربی شوی، تا زبان محمد بدانی که «مَن أسْلَمَ فَهُوَ عَرَبی وَ قَلْبُ المُؤمِن عربیٌّ». باش تا قرشی شوی که تا نسبت با محمد درست کرده باشی که «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأنبیاء». چون هاشمی و مطلبی شوی «واشواقاً إِلی لقاءِ إخوانی» در حق تو درست آید. «وَیُزَکّیهم» خود در این مقام بدانی چه بود؛ «وَیُعَلِّمُهُم الکتاب» امت خود را کتاب درآموزد یعنی قرآن و حکمت؛ این حکمت، آن باشد که «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً»؛ و با ایشان بگوید آنچه گفتنی باشد. «وَمَنْ یُؤتی الحِکْمَةَ فَقَدْ أوتیَ خَیْراً کثیرا» این جمله گواهی میدهد.یا محمد: ترا بیاموختیم آنچه ندانستی «وَعَلَّمُکَ مالَم تَکُنْ تَعْلَمُ وکانَ فَضْلُ اللّه عَلَیْکَ عَظیماً». ای محمد: تخلق کن باخلاق ما و از فضل و اخلاق ما که بتو داده باشیم تو نیز جرعهیی بر بیچارگان ریز تا هر که ترا بیند ما را دیده باشد؛ و هرکه مطیع تو شود، مطیع ما شده باشد: «مُنْ یُطْعِ الرَّسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُم مالُمْ تَکونوا تَعْلَمون» این معنی باشد.
پس چون منت آمد، بعثت محمد مؤمنان را؛ پس کافران را از آن چه شود؟ «سواءٌ عَلَیْهم أَأَنذَرْتُهم أمْ لَمْ تُنْذِرهُم لایُؤمنون». بوجهل و بولهب از آیت «وَماأرْسَلناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالمین» چه سود یافتند؟ آن ندیدهای که آفتاب راحت همه جهان باشد، و رحمت جملۀ عالمیان آمد؟ اما اگر بر گلخن تابد، بویهای کریه از آن برآید و پیدا شود. و اگر بر گلشن تابد، بویهای خوش از آنجا برآید و بادید آید. این خلل نه از آفتاب آمد، بلکه خلل و تفاوت از اصل و جرم آن چیزها آمد. آن ندیدهای که آفتاب چون بر روی ما میآید، روی ما سیاه شود! و چون بر جامه آید، جرم جامه را سفید کند؟
ای عزیز آب، سبب حیوة و قوت ماهی آمد؛ اما سبب موت دیگران آمد. اینجا ترا معلوم شود که «وَتَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک صِدْقاً وَعَدْلاً» چه باشد. اینجا بدانیکه آفتاب نور اللّه چرا گوهر مصطفی را سبب منوری و نور آمد؛ و گوهر ابلیس را سبب ضلالت و مظلمی و ظلمت آمد که تا از نور محمد، ایمان خیزد و از نور ابلیس، کفر و خذلان خیزد. این معنی را از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «بُعِثْتُ داعِیاً وَلَیْسَ إِلیَّ مِن الهِدایة شیء، وَخُلِقَ إِبلیسُ مُضِلاً وَلَیْسَ إِلیْه مِن الضَّلالَةِ شیءُ». دریغا چه توان کرد؟! «لامُبَدِّلَ لِکَلِماتِه»! و جای دیگر گفت: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه تَبْدیلاً» این معنی دارد. «وَمَن یهدی اللّهُ فلا مُضِلَّ لَه و مَن یُضْلِلْ فلاهادِیَ لَه» دریغا از این آیت چه فهم کردهای؟ مگر که «یس و القرآنِ الحکیم» بیان این با تو نکرده است؟
ای عزیز حکمت، آن باشدکه هرچه هست و بود و شاید بود، نشاید و نشایستی که بخلاف آن بودی؛ سفیدی، هرگز بی سیاهی نشایستی؛ آسمان، بی زمین لایق نبودی؛ جوهر بی عرض متصور نشدی؛ محمد، بی ابلیس نشایستی؛ طاعت بی عصیان و کفر بی ایمان، صورت نبستی؛ و همچنین جملۀ اضداد. «وَبِضِدِّها تَتَبَیِّنُ الأشیاء» این بود. ایمان محمد، بی کفر ابلیس نتوانست بودن. اگر ممکن باشد که «هواللّه الخالِقُ البارِیُّ المُصَوِّرُ» نباشد، ممکن باشد که محمد و ایمان محمد نباشد؛ و اگر «الجَّبارُ المُتکَّبرُ القَهّار» صورت بندد که نباشد، صورت توان بست که ابلیس و کفر او نباشد. پس پدید آمد که سعادت محمد، بی شقاوت ابلیس نبود؛ و ابوبکر و عمر، بی ابوجهل و ابولهب نباشد. «مامِنْ نَبیّ إلّا وَلَهُ نَظیر فی أُمّتِه» این باشد. هیچ ولی نباشد الا که فاسقی ملازم روزگار او نبود؛ و نبی هرگز بی غافل نباشد؛ و صادق هرگز بی فاسق نباشد. مصطفی- علیه السلام- سبب رحمت عالمیان بود؛ اما در حق ابوجهل، سبب آن بود که تا کمال شقاوتگوهر او از او پیدا شد. هرگز شنیدهای که نور سیاه ابلیس و ابوجهل از سر تا قدم با نور احمد چه میگوید: این بیتها گوش دار:
ای نوش لبان چه زهر نابی بر من
وی رحمت دیگران عذابی بر من
دستم ندهی و دست تابی بر من
خورشید جهانی و نتابی بر من
ای عزیز هر کاری که با غیری منسوب بینی بجز از خدای- تعالی- آن مجاز میدان نه حقیقت؛ فاعل حقیقی، خدا را دان. آنجا که گفت: «قُلْ یَتَوفکم مَلِکُ المَوْت» این، مجاز میدان؛ حقیقتش آن باشد که «اللّهُ یَتَوَفّی الأنْفُسَ حینَ مُوْتِها». راه نمودن محمد، مجاز میدان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز میدان «یُضِلُّ من یَشاءُ وَیَهْدی من یشاءُ» حقیقت میدان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کند ابلیس را بدین صفت که آفرید. مگر موسی از بهر این گفت: «إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تشاءُ وَتَهْدی مَن تشاء». دریغا گناه، خود همه ازوستکسی را چه گناه باشد؟! مگر این بیتها نشنیدهای:
همه رنج من از بلغاریانست
که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست
ولیکن کس نمییارد خجیدن
همی آرند ترکان را ز بلغار
ز بهر پردۀ مردم دریدن
لب و دندان آن ترکان چون ماه
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از خوبی لب و دندان ایشان
بدندان لب همی باید گزیدن
خلق را هدایت باحمد حوالت کنند، و ضلالت با ابلیس. پس چرا در حق ابوطالب عم او با او خطاب کنند که «إِنَّکَ لاتَهْدی مَنْ أَحبَبْتَ وَلکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَن یشاء»؟ ایعزیز هرچه در ملک و ملکوتست، هر یکی مسخر کاری معین است؛ اما آدمیمسخر یک کار معین نیست بلکه مسخر مختاریست: چنانکه احراق بر آتش بستند، اختیار در آدمی بستند؛ چنانکه آتش را جز سوزندگی صفتی نیست و آدمی را جز مختاری صفتی نیست؛ پس چون محل اختیار آمد، بواسطۀ اختیار ازو کارهای مختلف در وجود آید؛ اگر خواهد، که حرکت کند از جانب چپ؛ و اگر خواهد از جانب راست؛ اگر خواهد، ساکن باشد؛ و اگر خواهد متحرک. از بهر این کار او را بدین عالم ابتلا و امتحان فرستادند که «لِیَبلُوَکُمْ أَیُّکُم أحسَنُ عَمَلا». اگر خواهد، مختار مطیع بود؛ و اگر خواهد نبود. پس مختاری در آدمی، چون مطبوعی آب وآتش و نان و گوشت است در ترطیب و احراق و سیری و غذا دادن بعد ما که هر که را برای سعادت آفریدند جز مختار حرکات اهل سعادت نباشد، و هر کرا برای شقاوت آفریدند جز اعمال اهل شقاوت نباشد. اهل ایمان را بیان میکند «أمّا الذین آمَنوا وَعَمِلوا الصالحاتِ فَلَهُمْ جناتُ المأوی نُزَلاً بما کانوا یَعْمَلون»؛ و اهل کفر را قدح کرد و وعید آتش فرمودکه «وَأمّا الذین فَسَقوا فَمَأْواهُمُ النارُ کُلَّماارادُوا أنْ یَخْرُجوا مِنها أُعیدُوها فیها»، اما شیوۀ ارادت، در شرع مقبول نیست و شرع میگوید: «إِعْمَلوا فَکُلُّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ». اینجا دانم که ترا در خاطر آید که پس دعوت و بعثت انبیا و رسل نیز چه فایده بود؟
ای عزیز دعوت انبیا و رسل نیز یکی آمد از اسباب حصول علمبهسعادت و شقاوت؛ ومثال این، چنان باشد مثلاً که عسل در پیش کسی نهند و او را آرزوی عسل بود، و در آن عسل زهر است؛ اگرمخبری آنجا نبود؛ بجهل، مرد، انگبین بزهر آمیخته بخورد و از خوردن آن، او را جز هلاک حاصل او نباشد. اکنون اگر مردی او را گوید که عسل آمیخته است بزهر، و او این مرد را دروغ زن نداند لابد بترک خوردن آن عسل او را ضرورة باشد؛ و این اخبار، سبب حیوة او باشد. اکنون بدان ای عزیز که «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً» دنیا و شهوت دنیا چون عسل دان که گفتم؛ و خلق همه عاشق دنیا شدهاند؛ زیرا که نزد ایشان آن شهوات دنیا لذیذست در حال، و از بهر لذت یکساعت بسیاری عذاب آخرت حاصل میآید که «رَبُّ شَهْوَةِ ساعةِ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَویلا». پیغامبران، مخبران و آگاه کنندگان آمدند مر زهر دنیا را، و گفتند: دنیا ماریست که زهر دارد، و اگر از زهر احتراز کنند سود دارد ایشان را. مصطفی گوید: «الدُنْیا حَیَّةٌ قاتِلةٌ»؛ و جایی دیگر، قرآن بیان میکند: «إِعْلَموا إنّما الحیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ و زینَةٌ و تَفَاخُرٌ بَیْنَکُم و تَکاثُرٌ فی الأموال و الأولاد».
اینجا خلق سه گروه آمدند: گروهی ایشان را صادق داشتند؛ بترک دنیا بگفتند، و همگی بآخرت مشغول شدند تا فلاح و سعادت ابد یافتند. و گروهی بنهج شریعت احمدی رفتند ودخل بدنیا ساختند؛ و لیکن مشغول آن گشتند تا از رستگان شدند؛ و آنچه میتوانستند از عمل صالح کردند که «وَأن لَیْسَ للانسان إِلّا ماسعی». و گروهی دیگر، وعظ و پند انبیا فراموش کردند؛ و از پی شهوت برفتند تا هلاک شدند و گفتند: «تُریدونَ أنْ تَصُدّونا عَمّا کانَیَعْبُدُ آباؤنا».
دریغا ندانم که از ابن عطا این کلمه شنیدهای یا نه که «إِنَّ اللّهُ یُعامِلالعِبادَ فی الأبدِ علی ما عامَلَهُم فی الأزَل»؟ گفت: در ابد با بندگان خود آن کند که در ازل کرده باشد. این کلمه از آنجا گفت که «کُلُّ مَوْلودِ یولَدُ علی الفِطْرَةِ فَأَبَواهُ یَهُودانِه اویُنصِّرانِه اویُمَجِّسانِه» یعنی هرکه از فطرت، سعید آمد در آخرت سعید باشد؛ و هرکه در فطرت، شقی آمد در آخرت شقی باشد. از خدا بشنو: «فِطْرَةُ اللّهِ الّتی فَطَر الناسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْق اللّه ذلکَ الدینُ القَیِّمُ». همه بیانها از این آیت حاصل شده است.
ای عزیز اینجا سرّی غریب بدان. دنیا را محک آخرت کردند و قالب را محک جان کردند. «صِبْغَةُ اللّهِ وَمَنْ أحسنُ مِن اللّهِ صِبْغَةَ» جوابی شافی و بیانی وافی با خود دارد. گوش دار، از مصطفی- علیه السلام- بشنوکه «الدُنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» دنیا خمیست میان ازل و ابد آمده، و در این خم جملۀ رنگها پیدا آمده است. سعادت از دنیا و قالب، ظاهر شد؛ و شقاوت همچنین، و اگرنه در فطرت همه یکسان بودند؛ تفاوت از خلقت نیامد «ماتری فی خَلق الرحمن مِن تفاوُتٍ» بلکه از قوابل و قالب آمد. اگر دنیا و قالب ضرورت نبودی، چرا مصطفی را بدان حال بازگذاشتندی که بدعا و تضرع گفتی: «لَیْتَ رَبَّ مُحَمَّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحمداً»؛ و با ابوبکر گوید: «لیتنی کُنْتُ طَیْراً یَطیرُ»، با عمر گوید: «لَیْتَنی کُنْتُ شَجَرةً تُعْضَد»؟ دریغا این فریاد ازدنیا و قالب برمیآید؛ واگرنه، این سخن را واین شکایت نبی و ولی را با حقیقت چه کار؟ معنی سخن این سه بزرگ، یعنی مصطفی و ابوبکر و عمر، آنست که کاشکی ما را در عالم فطرت و حقیقت بگذاشتندی، و هرگز ما را بعالم خلقت نفرستادندی.
ای عزیز آدمی یک صفت ندارد بلکه صفات بسیار دارد. در هر یک از بنی آدم دو باعث است: یکی رحمانی و دیگر شیطانی: قالب و نفس شیطانی بود، و جان ودل رحمانی بود؛ و اول چیزی که در قالب آمد نفس بود. اگر سبق و پیشی قلب یافتی، هرگز نفس رادر عالم نگذاشتیو قالب، کثافتی دارد باضافت با قلب؛ و نفس، صفت ظلمت دارد، و قالب نیز از خاکست و ظلمت دارد؛ و با یکدیگر انس و الفت گرفتهاند. نفس را وطن، پهلوی چپ آمد؛ و قلب را وطن، صدر آمد. نفس را هر لحظهای مزید هوا و ضلالت میدهند ودل را هر ساعتی بنور معرفت مزین میکنند که «أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ للإِسْلامِ فهو علی نور مِنْ رَبِّه».
پس در این معنی خلق سه گروه آمدند: گروهی را توفیق دادند تا روح ایشان نفس را مقهور کرد تا سعادت یافتند: «و إنّ جُنْدَنا لَهُمُ الغالبونَ» این معنی باشد و گروهی را شقاوت در راه نهادند تا نفس ایشان روح را غلبه کرد و شقاوت یافتند؛ «أُولئِکَ حِزْبُ الشَیْطانِ» این باشد. گروهی سوم را موقوف ماندند تا وقت مرگ؛ اگر هنگام مرگ، جان آدمی رنگ نفس گیرد، شقاوت با دید آید؛ و اگر رنگ دل گیرد، سعادت پیدا شود و اگر موقوف بماند از اهل اعراف شود که «وعلی الأَعْرافِ رِجال یُعْرفون کُلاً بِسیماهُم». از مصطفی بشنو این معنی که گفت: «إنّما الأَعْمالُ بخواتیمها».
دریغا هر چند بیش مینویسم اشکال بیش میآید! دریغا تو هنوز در نفس اماره مقیم ماندهای! این اسرار جز بگوش قال نتوانی شنیدن. باش تا نفس تو مسلمان شود که «أَسْلَمَ شَیْطانی علی یدی» و رنگ دل گیرد تادل آنچه بزبان قال نتواند گفت با تو، بزبان حال بگوید. از این کلمه آگاه شوی که «لِسانُ الحالِ أَنْطَقُ مِن لِسانِ القال». هرچه میشنوی اگر ندانی، عذری پیش آر، و آنرا وجهی بنه؛ و اگر بدانی، مبارک باد.
دانی که نعت مسلمانی چه آمد؟ بر خوان این آیت که «الذَّین یَسْتَمِعُونَ القَولَ فیَتّبِعونَ أحْسَنَه». هرچه داند، مسلم دارد؛ و هرچه نداند، عذری بنهد. دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمونَ مِنْ لسانِه وَیَدهِ». و قرآن از منکران شکایت چنین میکند: «وإذْ لَمْ یهتدوا به فَسَیَقولون هذا إِفْکٌ قَدیم» یعنی که چون بسخن راه نبردندی، گویندی؛ دروغست. ما هرگز این از پدران و مادران خویش نشنیدهایم «ماسَمعْنا بِهذا فیآبائنا الأوِلین». جواب ایشان باز دادند که «أَنْتُم و آباؤُکُم فی ضَلال مبین».
ظاهربینان گویند: ما این کلمات از شافعی و ابوحنیفه نشنیدهایم، و آن دیگر گوید که علی چنین گفت، و دیگری گوید که ابن عباس چنین گفت. دریغا این قدر نمیدانی که مصطفی- علیه السلام- چرا با معاذ جبل گفت که «قِسِ الأُمُورَ بِرَأْیِک»؟ گفت: هرچه بر تو مشکل گردد، فتوای آن با دل خود رجوع کن «وَیَجوزُ ولایَجوزُ». از مفتی دل خود، قبول کن، دل را میگویم نه نفس اماره. چون مفتی ما نفس اماره بود و ما پی او گیریم، لاجرم حال ما از این که هست بدتر بود. ما را مخالفت نفس، واجب و فریضه است. مگر که این کلمه نشنیدهای که خدای- تعالی- با داود پیغامبر چه گفت؟ «یا داودُ تَقَرَبْ إِلیَّ بِعَداوَةِ نَفْسَکَ» ای داود با من دوستی کن بدانکه نفس را دشمن داری و از بهر من با وی جنگ کن. اما چگویم؟ در این معنی علمای جاهل ترا از جاهلان شمرند که «العِلْمُ عِلْمان عِلْمٌ بالقَلْبِ و عِلْمٌ باللِّسان» بعلم زبان، قناعت کردهاند و علم قلب را فراموش کرده.
دریغا از دست راه زنان و طفلان نارسیدۀ علمای روزگار!!! ای عزیز اگر شافعی و ابوحنیفه که مقتدایاُمَّة بودند در این روزگار بودندی، بحمداللّه بسی فواید علوم ربانی و آثار کلمات روحانی بیافتندی؛ وهمگی که روی بدین کلمات آوردندی، و جز بدین علوم الهی مشغول نبودندی، و جز این نگفتندی. دریغا مگر که بینای باطن ندارند؟! تو پنداری که «لَیْتَ ربَّ محمدٍ لَمْ یَخْلُق محمّداً» از برای این همه بود که گفتم؟! از بهر ظاهربینان گفت.
ای عزیز چگویی در این مسئله که بلبل را چه بهتر بود: آن به بود که سراییدن او بر گل باشد و راز خود با گل گوید که معبود و مقصود اوگل است، یا آنکه او را در قفسی کنی تا دیگری از شکل او و آواز و نغمات او خوش شود و بهره گیرد؟ حقیقت این گفتار مصطفی «لَیْتَ رَبَّ مُحمّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحَمَّداً» اینست که میگوید: کاشکی این قالب نبودی تا در بستان الهی بر گل کبریا سراییدن ثنای «لاأحصی ثناءً علَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ علی نفْسِک» میگفتمی.
دریغا مگر که این حدیث نشنیدهای از محمد مصطفی که گفت: مرا در زمین محمد خوانند و در آسمان فریشتگانم احمد گویند. دریغا نمیدانی که در عالم الوهیت، او را بچه نام خوانند! گفت: کاشکی محمد نبودمی که محمدی با دنیا و خلق تعلق دارد، و از عالم قالبست! مگر که این آیت نخواندهای که«ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْله الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ اوْقُتِل»؟ چه گویی موت و قتل بر جانآید یا بر حقیقت؟ اگر محمد نام قالب او نبودی، موت را بدو نسبت نکردندی زیرا که مرگ بر حقیقت او روا نباشد. چندانکه قالب او مرتبت داشت، جان عزیز او را بهمین نسبت مرتبت دادند. بجمال قالب از قوالب انسانی در حسن و خوبی بر سرآمد.پس جان نیزش از جملۀ ارواح ملکی و بشری در اوصاف و اخلاق و علوم و کمال و جلال برسر آمد. آنچه قالب او را دادهاند ازکرامت و عزت، امت او را ندادند. «ما کانَ محمدٌ أباأحَدٍ مِنْ رِجالِکم وَلکِنْ رسولَ اللّهِ و خاتَمَ النَبیّینَ» همین معنی دارد.
دریغا وقتی دیگر گفت: «لی خمسةُ اسماءٍ: أنا محمدٌ و أنَا احمد و أنا الماحیُ وأنا العاقب و أنا الحاشِرُ». تو خود بیان این نامها نخواندهای از لوح دل، نامی دیگرش چه دانی؟ شب معراج او را نبی خواندند که «سلامٌ علَیْک أیُّها النبیّ». و جای دیگر گفت: «یا أیُّها النَبّی اتَّق اللّهَ». و او خود را سید میخواند که «أنا سَیِّدُ وُلِد آدم». «یس و القُرآنِ الحکیم» همین معنی دارد یعنی که «یا سیِّدَ المُرسَلین». اگر خواهی که نام روح مصطفی بدانی ازاصحاب او شو که «أصحابی کالنُّجومِ»؛ و طریق آنکه از اصحاب او شوی، آنست که اصحاب اورا محب شوی، و بدیشان تَشَبُّه کنی در اخلاق و صفات «مَن تَشَّبَة بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُم». مرد بمحبت و متابعت اولیا واصحاب پیغامبران، از اصحاب پیغامبر شود که «المَرءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ»، چون محبت ایشان درست گشت، در این مقام اخوانیت با ابوبکر و عمر درست گشت، و او را بدین عالم رؤیت راه دهند که«رأی قَلْبی رَبّی».
از خدا بشنو که نام روح محمد چیست نابدانی که «رأی قَلبی رَبّی» چه معنی دارد. این آیت بر خوان که «یا أیُّها النَبیُّ إِنّا أَرْسَلناک شاهداً و مُبَشِراً و نَذیراً و داعِیا إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ و سِراجاً منیراً». این همه پنج نام، نام جان محمد آمد؛ و طراز علم، نزد این نامها این گوید که «وسِراجاً مِنیرا». مرتد است که از خوانده و یا شنیده گوید، از دید گوید؛ اما از دیدن خدا که «أَلَمْ تَرَ إِلی ربِّکَ» و «لِی مَع اللّهِ وَقْتٌ لایَسَعُنی فیه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولانبیُّ مُرْسَل»؛ از شنیده گوید «واللّهُ یُدعُو إلی دارِالسّلام». خدا- جل جلاله- این همه که میگویم و صد هزار چندین داده است در مکتب «کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الایمان» بزبان معلم «وَعَلَمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها» در مدرسۀ «عَلَمَ بالقَلَمِ عَلَّم الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» و معلوم من کرده است.
دریغا عاشق را بلای سخت تر و عظیم تر از آن نباشد که از روی معشوق دور افتد، و بهجران مبتلا شود؛ و آنگاه با نااهلان گرفتار شود او را دو بلا باشد: یکی فراق معشوق، و دیگر دیدن نااهلان. مگر که مصطفی از اینجا گفت که «ماأوذِیَ نَبی مِثْلَ ما اوذِیْتُ» گفت: هیچ بلا و رنجی هیچ پیغامبری را چون بلا و رنج من نبود. لاجرم آن ولا که او را بود، هیچکس را نبود. غیرت الهی مستولی شده است نمیگذارد که بیش ازاین گفته شود. ما نیز نوعی دیگر از کلام آغاز کنیم واللّه المعزّ.
هرچه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است که «ولا رَطبَ ولایابِسَ إِلاّ فی کِتابٍ مُبین». اما تو قرآن کجا بینی؟ هیهات هیهات! قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستی، و اگر در درون پرده ترا راه بودی، این معنی که میرود بر تو جلوه کردی. دریغا «إِنَا نَحْنُ نَزَّلنا الذِکرَ و إِنَا لَهُ لَحافِظون»! قرآن خطاب لم یزلست با دوستان خود، و بیگانگان را درآن هیچ نصیبی نیست جز حروفی و کلماتی که بظاهر شنوند، زیرا که سمع باطن ندارند «إِنّهُم عَنِ السَمْع لَمَعْزُولُون» و جای دیگر گفت: «وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فیهم خیراًلَأَسْمَعَهم». اگر دانستمی که ایشان را سمع باید دادن خودداده شدی؛ اما هرگز از بیگانگی خلاص نیابند.
چه گویی بوجهل و بولهب قرآن داستند یا نه؟ دانستند از جهت عربیت حروف، اما از حقیقت او کور بودند؛ و قرآن از ایشان خبر داد: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ». ای عزیز بدانکه قرآن، مُشْتَرَکُ الدّلالة واللفظ است: وقت باشد که لفظ قرآناطلاق کنند و مقصود از آن حروف و کلمات قرآن باشد؛ و این اطلاق مجازی بود. در این مقام قرآن چنین گوید که کافران، قرآن بشنوند: «و إِنْ أحَد من المِشرکین استَجَارَکَ فَأجِرْهُ حتی یَسْمَعَ کلامَ اللّهَ» اما حقیقت، آن باشد که چون قرآن را اطلاق کنند جز بر حقیقت قرآن اطلاق نکنندو این اطلاق حقیقی باشد در این مقام که گوید که کافران نمیشنوند «إِنَّکَ لاتُسْمِعُ الموتی»؛ و جای دیگر گفت: «وَجَعَلْنا علی قلوبِهِم أکِنَّةً أنْ یَفْقهوا و فی آذانِهم وَقْراً». ابولهب از «تَبّتْ یدا ابی لَهَب» چیزی دیگر شنود و ابوجهل از «قُلْ یا أیُّهَا الکافِروُن» چیزی دیگر فهم کرد؛ابوبکر و عمراز «تَبَّت» و «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» چیزی دیگر شنیدند. کودک از لفظ اسد و گرگ و مار، حرف بیند اما عاقل از آن معنی بیند. آنچه بولهب و بوجهل از قرآن شنیدند ابوبکر و عمر نیز شنیدند و اما آنچه ابوبکر و عمر را دادند از فهم بوجهل و بولهب را آنجا راه نباشد «وَجَعَلْنا مِنَ أیْدیِهم سَدّاً وُمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأغشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرون»، و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأتَ القرآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الذَّینَ لایُؤمِنونَ بالآخرةِ حِجاباً مَسْتوراً». این حجاب بیگانگی نمیگذارد که ایشان جمال قرآن ببینند.
دریغا عمر خطاب- رضی اللّه عنه- از اینجا گفت که «لَیْسَ فی القرآنِ ذِکْرُ الأعداءِ ولاخِطابٌ مَع الکُفّار» گفت: نام بیگانگان در قرآن نیست و با کافران خطاب نباشد. ای دوست نام ایشان در قرآن از بهر دوستان یاد کرد تا ایشان بدانند که با ایشان چه کرم کرده است؛ و خطاب با ایشان از بهر دوستانست و اگرنه نام بوجهل و بولهب و فرعون جز برای عبرت و نکال در قرآن چه فایده دارد؟!
دریغا بر راه سالک مقامی باشد که چون بدان مقام رسد بداند که همه قرآن در نقطۀ باء بسم اللّه است و یا در نقطۀ میم بسم اللّه است؛ و همه موجودات در نقطۀ باء بسم اللّه بیند. مثالش را گوش دار. اگر گویی: «لِلّه مافیالسّمواتِ وَمافی الأرض»، آنچه در آسمان و زمین است هر دو بگفته باشی؛ اما اگر هرچه در آسمان و زمین است یکان یکان مفرد نامش برشماری، روزگاری بی نهایت بکار باید. باش تا دولت دست دهد، خود را بینی در دایرۀ «إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء مُحیط» او محیط بنده باشد و بنده محاط او، تا وجود خود بینی در نقطهای که در زیر باء بسم اللّه است و جلالت باء بسم اللّه را بینی که خود را بر مَحْرَمان چگونه جلوه میدهد از نقطۀ باء؛ اما این هنوز نامحرمی باشد، اگر جمال سین با میم بینی آنگاه بدانی که محرمیت چه باشد!
دریغا ما از قرآن جز حروف سیاه و سپیدی کاغذ نمیبینیم! چون دروجود باشی، جز سواد و بیاض نتوانی دیدن؛ چون از وجود بدر آمدی، کلام اللّه ترا در وجود خود محو کند: آنگاه ترا از محوباثبات رساند؛ چون باثبات رسی، دیگر سواد نبینی همه بیاض بینی. برخوانی «وَعِنْدَهُ اُمُّ الکتاب». جوانمردا قرآن را در چندین هزار حجاب بخلق فرستادند؛ اگر جلالتنقطۀ بای بسم اللّه عرش آمدی یا بر آسمانها و زمینها، در حال، پست و گداخته شدندی. «لَوْ أَنْزَلنا هذا القُرآنَ علی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِنْ خَشْیَة اللّه» همین معنی باشد. نوش باد آنکس را که بیان این همه کرد و گفت: «کُلُّ حَرْفِ فی اللَوْحِ المَحْفوظِ أَعْظَمُ مِنْ حَبَل قافٍ»گفت؛ هر حرفی از قرآن در لوح محفوظ عظیمتر از کوه قافست. این لوح خود دانی که چه باشد؟ لوح محفوظ دل بود. این قاف دانی که چیست؟ «ق والقرآنِ المجید» باشد.
دریغا در هر عالم از عالمهای خدا قرآن را بنامی خوانند که در آن عالم دیگر نخوانند: در پردهای قرآن را «مجید» خوانند که «بَلْ هُوَ قُرْآن مَجید»؛ و در پردۀ دیگر، «مُبین» خوانند که «وکِتابٌ مُبینٌ»؛ در پردۀ دیگر، «عظیم» خوانند «ولقد آتَیْناکَ سَبْعاً مِن المَثانی و القرآنَ العَظیم»؛ در پردۀ دیگر، «عزیز» خوانند که «وَاِنّهُ لَکتابٌ عَزیز»؛ در عالمی دیگر، «کریم» خوانند که «إِنّهُ لَقُرْآنٌ کریم»؛ در جهانی دیگر، قرآن را «حکیم» خوانند که «آیاتُ الکتاب الحکیم». قرآن چندین هزار نام است، بسمع ظاهر نتوانی شنید؛ اگر سمع درونی داری، در عالم «حم عسق» این نامها پوشیده با تو در صحرا نهند.
دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت که «إِقْرَأوا القرآنَ والتَمِسوا غَرائبَهُ» غرایب قرآن جُستن، کار هرکسی نباشد. ای دوست باش تا بکتابخانۀ «أَوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نوری» رسی، آنگاه استاد «أدَّبنی ربی فَأحسَنَ تَأدیبی» قرآنرا بلاواسطه بر لوح دل تو نویسد که «وَرَبُّکَ الأکرَمُ الّذی عَلَّمَ بالقَلَم عَلَّمَ الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَم». در این کتابخانه بدانی که «ن و القلم» چیست.
ای عزیز او خواست که محبان را از اسرار ملک و ملکوت خود، خبری دهد در کسوت حروف تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. گوید: «الم، المر، الر، کهیعص، یس، ق، ص، حم عسق، ن، طه، المص، طسم، طس» دریغا مگر که این خبر از مصطفی- علیه السلام- نشنیدهای که گفت: «إنَّ لِکُلِّ شَیءِ قَلباً و إِنَّ قَلبَ القرآنِ یس». این جمله نشان سرّاحدست با احمد که کس جز ایشان بر آن واقف نشود:
ای سر و سهی ماه تمامت خوانم
یا آهوی افتاده بدامت خوانم
ز این هر سه بگو که تا کدامست خوانم
کز رشک نخواهم که بنامت خوانم
این حروف را در عالم سر، مجمل خوانند و حروف ابجد خوانند. ای عزیز در این عالم که گفتم، حروف متصل جمله منفصل گردد که آنجا خلق خوانند«یُحِبُّهُم وَیِحبُّونَه» پندارند که متصل است؛ چون خود را از پرده بدرآرد، و جمال خود در حروف منفصل بر دیدۀ او عرض کنند، همچنین باشد: ی، ح، ب،ﮪ، م؛ اگر مبتدی باشد، چون پارهای برسد حروف همه نقطه گردد. از عزیز تو هنور بدان نرسیدهای که ترا ابجد عشق نویسند. نشان ابجد نوشتن آن باشد که حروف متصل، منفصلگردد. «وَلَقَدْ وَصَّلنا لَهُمُ القَوْلَ» این باشد. پس «فَصَّلْنا الآیات» نشاناین همه است. این جمله را ابجد عشق نوشتن خوانند در طریقت، بر لوح دل سالک. باش تا جمال این آیتها ترا روی نماید که «کَتَبَ فی قُلوُبِهِم الإِیمانَ» تا همه قرآن با معنی بر تو آسان شود که «وَلَقَدْ یَسَّرْنا القرآنَ لِلذِکْر فَهَلْ مِنْ مُذَکِّر».
ای عزیز جمال قرآن، آنگاه بینی که از عادت پرستی بدرآیی تا اهل قرآن شوی که اهل قرآن «أهلُ اللّهِ وَخاصَّتُه». این اهلان، آن قوم باشند که بحقیقت عین کلام اللّه رسیده باشد. «أَفلایَتَدَبّرون القرآنَ» از ایشان حاصل آمده باشد؛ زیرا که قرآن ایشان را قبول کرده باشد. «و کانوا أَحَقَّ بها وأَهْلها» این معنی باشد. زنهار این گمان مبر که قرآن، هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند، و باوی سخن گوید: قرآن غمزۀ جمال خود با دلی زند که اهل باشد. إنَّ فی ذلکِ لَذِکری لِمَنْ کان لَهُ قَلْبُ» گواهی میدهد. دریغا کمترینمقامی که مرد از قرآن آگاه شود آن باشد که بآخرت رسد؛ زیرا که هرکه بآخرت نرسید، قرآن را نشنید. «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قیامَتُهُ» او را آن باشد که در خود قیامتی برانگیزد. ای عزیز هدایت قرآن مردان را آن باشد که این حروف مقطع با ایشان حدیث کند و جمال خود بر دیدۀ ایشان عرضدهد؛ هرچه فهم کنند از قرآن پیش از آن، حروف متصل باشد.
دریغا خلق بظاهر قرآن قناعت کردهاند و همه از او پوستی بینند. باش تا مغز او خورند که «القُرآن مَأدَبَةُ اللّهِ فی أرْضِه». مصطفی- علیه السلام- از این قوم ببین که شکایت چگونه میکند «وقالَ الرّسُول: یارَبُّ إِنَّ قومی اتخَذوا هذا القرآنَ مَهْجوراً». مگر حسین بصری از اینجا گفت که «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً». گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل میسازید.
دریغا «صُمٌّ» گوش ندارند، قرآن چون شنوند؟! «بُکْمٌ» گنگ آمدهاند، قرآن چون خوانند؟! «عُمیٌ» دیده ندارند، جمال آیات قرآن چون بینند؟! هرگز بوجهل، با فصاحت او، از قرآن حرف نشنید؛ زیرا که «عَرَفَ نَفَسَهُ» باید تا «عَرَفَ رَبَّهُ» باشد. ایشان را معرفت نفس نیست، معرفت خدا چون باشد؟! ایشان بیگانهاند. اگر تو گویی که فرعون و هامان و قارون، آخر این نامها در قرآن است من گویم: نام ایشان در قرآن بوجهل دید. و بوجهل قرآن نشنید؛ دوستان خدا از این، چیزی دیگر شنوند زیرا که عاشق را حظ معشوق چه لطف باشد و چه قهر زیرا که هر که فرق داند، میان لطف و میان قهر، او هنوز عاشق لطف باشد یا عشق قهر نه عاشق معشوق بود.
دریغا گوییرا با آن چه کار باشد که سلطان او را بچوگان لطف زند یا بچوگان قهر! گوی را با ارادت چه کار باشد! «وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلَ لَهُ مَخْرَجاً» آینۀ این هر دو شده است: یعنی «اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «وَرَزَقْناهُم مِن الطَیِّبات» ایشان را غذا میدهد که «وَیَرْزُقُهُ مِن حَیْثُ لایَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّی یُطْعِمُنی وَیَسْقین» بر این مقام گواهی میدهد. چون بدین مقام رسد از وی گوی سازند که سلطان بچوگان عشق و محبت آن را در میدان الهیت زند. پس با او هر ساعت این ندا کنند:
فرمان بری و زلف بمیدان ببری
چوگان کنی و گوی ز شاهان ببری
چوگان زلفا اگر تو فرمان ببری
چیزی که بگفتهای بپایان ببری
ای عزیز فروفرستادن قرآن و فرستادن پیغمبران و رسولان، سبب عنایت و شفقت و رحمت و نعمت الهی بود بر خلق. رحمت آمدن قرآن بر خلق، کهیعص خود گواهی میدهدکه «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِک» و فرستادن پیغمبران، آیت «وما أرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» خود گواهی میدهد؛ و جای دیگر میگوید: «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الکُوْنَیْن» اگر نه از برای وجود تو بودی، وجود کونین و عالمین محو و معدوم بودی؛ وجود آنها از بهر وجود تو ظاهرو آشکارا کردیم و ترا ای محمد از بهر خود برگزیدیم. دریغا از بهر خود محمد را آفرید تا مونس و هم سر او باشدکه «خَلَقْتُ العالَم لَکُم وَخَلَقْتُکُم لِأجلی» و جملۀ موجودات از بهر محمد آفرید! دریغاجملۀ عالم، غذای باز آمد و باز غذای تماشای سلطان آمد که گنجشک از برای باز و باز از برای صید سلطان. باز صید خود را جز بتخت سلطان نگیرد و رها نکند. چه میشنوی؟! محمد باز الهی آمده است و جملۀ موجودات گنجشک و صید محمد آمده است:
مقصود همه کون، وجود رویت
وین خلق بجملگی طفیل کویت
ایمان موحدان ز حسن رویت
کفر همه کافران ز زلف و مویت
ای عزیز چون جوهر اصل، اللّه مصدر موجودات است، بارادت ومحبت در فعل آمد؛ کیمیاگری او جز این نیامد که «هُوَ الذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُم کافِر وَمِنْکُم مُؤْمِن». اختلاف الوان موجودات نه اندک کاری آمده است. آیتی از آیات خدا اختلاف خلقت خلق آمده است «وَمِنْ آیاتِه اختَلافُ ألسِنَتِکُم و أَلوانِکم». دریغا «السَعیدُ مَنسَعِدفی بطن أمّه» هر که از ارادت خدا سعید آمد از شکم مادر در دنیا سعید آمد؛ و هرکه از ارادت خدا شقی آمد، از شکم مادر در دنیا شقی آمد.و از برای این معنی بود که افعال خلق بر دو قسم آمد: قسمی سبب قربت آمد بخدا «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیْبَ و العَمَلُ الصالِحُ یَرْفَعُه»، و قسمی سبب بعد آمد و دوری که «وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا». آفرینندۀ ما و آفرینندۀ عَمَل ما، اوست «واللّهُ خَلَقَکُمْ وماتعْمَلون». چنانکه میخواهد در راه بنده مینهد و میگوید: «هَلْ مِنْ خالِقٌ غَیْرُ اللّه»؟
پس شریعت را نصب کردند، و پیغمبران را بفرستادند، و سعادت و شقاوت آدمی رادر آخرت بافعال او باز بستند. مقتضای کرم بی علت و رحمت بی نهایت ازل آن بود که او را اعلام کند که سعادت ثمرۀ کدام حرکات و افعال باشد، و شقاوت از کدام حرکت باشد. پس انبیا را بدین عالم فرستادند، و جملۀ اعمال ایشان را بدین عالم و بدین اعمال و افعال باز بستند. «یا أَیُّها الرسولُ بَلِّغ ما اُنْزِل إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک» حاصل آمد بعد ما که فرستادن انبیا جز مؤمنان را فایده ندهد که مؤمن را جز عمل اهل سعادت در وجود نیاید، و کافر را جز عمل اهل شقاوت در وجود نیاید. پس فرستادن پیغمبران بخلق مؤمنان را رحمت آمد، کفار را شقاوت پیدا گردانید.
«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ علی المُؤمِنین إِذْ بَعَثَ فیهم رَسولاً مِنْ أَنْفُسِهِم». خدا منت نهاد بر مؤمنان بفرستادن محمد از نزد خود بدیشان؟ تا پیغامبر چه کند؟ «یَتْلوا عَلَیْهِم آیاتِه» احوال آخرت همه بیان کند ایشان را، و شرح طاعات و معاصی بتمامی بکند، و بیان حلال و حرام بکند: و یکی را واجب کند و یکی را مندوب گرداند «مُبَشِّرینَ بالسَعادَة و مُنْذِرین بالشَقاوَة»؛ و جایی دیگر گفت: «و ما نُرْسِلُ المُرْسَلین إِلاّ مُبَشِرین و مُنْذرین». اما «یُزَّکیهم» آن باشد که دلهای عالمیان از خبایث معصیت و رذایل صفات ذمیمه پاک کند که جملۀ صفات ذمیمه، سبب راه شقاوت آخرت باشد. «وَیُعَلِّمُهُم الکتابَ و الحِکْمَة» آنست که همه طاعات و اوصاف حمیده را بیان کند تا عموم عالمیان بدانند و کسب کنند تا راه سعادت روند. امامنت نهادن مصطفی بر امت خود، نه از بهر این باشد، از بهر آن بود که «لَقَد جاءَکُم رسولٌ مِنْ أَنْفُسِکُم»؛ از نفس محمد آمدند زیرا که اگر از نفس محمد نبودندی، این کمالیت نداشتندی و چون دیگر خلق بودندی.
دریغا باش تا عربی شوی، تا زبان محمد بدانی که «مَن أسْلَمَ فَهُوَ عَرَبی وَ قَلْبُ المُؤمِن عربیٌّ». باش تا قرشی شوی که تا نسبت با محمد درست کرده باشی که «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأنبیاء». چون هاشمی و مطلبی شوی «واشواقاً إِلی لقاءِ إخوانی» در حق تو درست آید. «وَیُزَکّیهم» خود در این مقام بدانی چه بود؛ «وَیُعَلِّمُهُم الکتاب» امت خود را کتاب درآموزد یعنی قرآن و حکمت؛ این حکمت، آن باشد که «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً»؛ و با ایشان بگوید آنچه گفتنی باشد. «وَمَنْ یُؤتی الحِکْمَةَ فَقَدْ أوتیَ خَیْراً کثیرا» این جمله گواهی میدهد.یا محمد: ترا بیاموختیم آنچه ندانستی «وَعَلَّمُکَ مالَم تَکُنْ تَعْلَمُ وکانَ فَضْلُ اللّه عَلَیْکَ عَظیماً». ای محمد: تخلق کن باخلاق ما و از فضل و اخلاق ما که بتو داده باشیم تو نیز جرعهیی بر بیچارگان ریز تا هر که ترا بیند ما را دیده باشد؛ و هرکه مطیع تو شود، مطیع ما شده باشد: «مُنْ یُطْعِ الرَّسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُم مالُمْ تَکونوا تَعْلَمون» این معنی باشد.
پس چون منت آمد، بعثت محمد مؤمنان را؛ پس کافران را از آن چه شود؟ «سواءٌ عَلَیْهم أَأَنذَرْتُهم أمْ لَمْ تُنْذِرهُم لایُؤمنون». بوجهل و بولهب از آیت «وَماأرْسَلناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالمین» چه سود یافتند؟ آن ندیدهای که آفتاب راحت همه جهان باشد، و رحمت جملۀ عالمیان آمد؟ اما اگر بر گلخن تابد، بویهای کریه از آن برآید و پیدا شود. و اگر بر گلشن تابد، بویهای خوش از آنجا برآید و بادید آید. این خلل نه از آفتاب آمد، بلکه خلل و تفاوت از اصل و جرم آن چیزها آمد. آن ندیدهای که آفتاب چون بر روی ما میآید، روی ما سیاه شود! و چون بر جامه آید، جرم جامه را سفید کند؟
ای عزیز آب، سبب حیوة و قوت ماهی آمد؛ اما سبب موت دیگران آمد. اینجا ترا معلوم شود که «وَتَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک صِدْقاً وَعَدْلاً» چه باشد. اینجا بدانیکه آفتاب نور اللّه چرا گوهر مصطفی را سبب منوری و نور آمد؛ و گوهر ابلیس را سبب ضلالت و مظلمی و ظلمت آمد که تا از نور محمد، ایمان خیزد و از نور ابلیس، کفر و خذلان خیزد. این معنی را از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «بُعِثْتُ داعِیاً وَلَیْسَ إِلیَّ مِن الهِدایة شیء، وَخُلِقَ إِبلیسُ مُضِلاً وَلَیْسَ إِلیْه مِن الضَّلالَةِ شیءُ». دریغا چه توان کرد؟! «لامُبَدِّلَ لِکَلِماتِه»! و جای دیگر گفت: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه تَبْدیلاً» این معنی دارد. «وَمَن یهدی اللّهُ فلا مُضِلَّ لَه و مَن یُضْلِلْ فلاهادِیَ لَه» دریغا از این آیت چه فهم کردهای؟ مگر که «یس و القرآنِ الحکیم» بیان این با تو نکرده است؟
ای عزیز حکمت، آن باشدکه هرچه هست و بود و شاید بود، نشاید و نشایستی که بخلاف آن بودی؛ سفیدی، هرگز بی سیاهی نشایستی؛ آسمان، بی زمین لایق نبودی؛ جوهر بی عرض متصور نشدی؛ محمد، بی ابلیس نشایستی؛ طاعت بی عصیان و کفر بی ایمان، صورت نبستی؛ و همچنین جملۀ اضداد. «وَبِضِدِّها تَتَبَیِّنُ الأشیاء» این بود. ایمان محمد، بی کفر ابلیس نتوانست بودن. اگر ممکن باشد که «هواللّه الخالِقُ البارِیُّ المُصَوِّرُ» نباشد، ممکن باشد که محمد و ایمان محمد نباشد؛ و اگر «الجَّبارُ المُتکَّبرُ القَهّار» صورت بندد که نباشد، صورت توان بست که ابلیس و کفر او نباشد. پس پدید آمد که سعادت محمد، بی شقاوت ابلیس نبود؛ و ابوبکر و عمر، بی ابوجهل و ابولهب نباشد. «مامِنْ نَبیّ إلّا وَلَهُ نَظیر فی أُمّتِه» این باشد. هیچ ولی نباشد الا که فاسقی ملازم روزگار او نبود؛ و نبی هرگز بی غافل نباشد؛ و صادق هرگز بی فاسق نباشد. مصطفی- علیه السلام- سبب رحمت عالمیان بود؛ اما در حق ابوجهل، سبب آن بود که تا کمال شقاوتگوهر او از او پیدا شد. هرگز شنیدهای که نور سیاه ابلیس و ابوجهل از سر تا قدم با نور احمد چه میگوید: این بیتها گوش دار:
ای نوش لبان چه زهر نابی بر من
وی رحمت دیگران عذابی بر من
دستم ندهی و دست تابی بر من
خورشید جهانی و نتابی بر من
ای عزیز هر کاری که با غیری منسوب بینی بجز از خدای- تعالی- آن مجاز میدان نه حقیقت؛ فاعل حقیقی، خدا را دان. آنجا که گفت: «قُلْ یَتَوفکم مَلِکُ المَوْت» این، مجاز میدان؛ حقیقتش آن باشد که «اللّهُ یَتَوَفّی الأنْفُسَ حینَ مُوْتِها». راه نمودن محمد، مجاز میدان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز میدان «یُضِلُّ من یَشاءُ وَیَهْدی من یشاءُ» حقیقت میدان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کند ابلیس را بدین صفت که آفرید. مگر موسی از بهر این گفت: «إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تشاءُ وَتَهْدی مَن تشاء». دریغا گناه، خود همه ازوستکسی را چه گناه باشد؟! مگر این بیتها نشنیدهای:
همه رنج من از بلغاریانست
که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست
ولیکن کس نمییارد خجیدن
همی آرند ترکان را ز بلغار
ز بهر پردۀ مردم دریدن
لب و دندان آن ترکان چون ماه
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از خوبی لب و دندان ایشان
بدندان لب همی باید گزیدن
خلق را هدایت باحمد حوالت کنند، و ضلالت با ابلیس. پس چرا در حق ابوطالب عم او با او خطاب کنند که «إِنَّکَ لاتَهْدی مَنْ أَحبَبْتَ وَلکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَن یشاء»؟ ایعزیز هرچه در ملک و ملکوتست، هر یکی مسخر کاری معین است؛ اما آدمیمسخر یک کار معین نیست بلکه مسخر مختاریست: چنانکه احراق بر آتش بستند، اختیار در آدمی بستند؛ چنانکه آتش را جز سوزندگی صفتی نیست و آدمی را جز مختاری صفتی نیست؛ پس چون محل اختیار آمد، بواسطۀ اختیار ازو کارهای مختلف در وجود آید؛ اگر خواهد، که حرکت کند از جانب چپ؛ و اگر خواهد از جانب راست؛ اگر خواهد، ساکن باشد؛ و اگر خواهد متحرک. از بهر این کار او را بدین عالم ابتلا و امتحان فرستادند که «لِیَبلُوَکُمْ أَیُّکُم أحسَنُ عَمَلا». اگر خواهد، مختار مطیع بود؛ و اگر خواهد نبود. پس مختاری در آدمی، چون مطبوعی آب وآتش و نان و گوشت است در ترطیب و احراق و سیری و غذا دادن بعد ما که هر که را برای سعادت آفریدند جز مختار حرکات اهل سعادت نباشد، و هر کرا برای شقاوت آفریدند جز اعمال اهل شقاوت نباشد. اهل ایمان را بیان میکند «أمّا الذین آمَنوا وَعَمِلوا الصالحاتِ فَلَهُمْ جناتُ المأوی نُزَلاً بما کانوا یَعْمَلون»؛ و اهل کفر را قدح کرد و وعید آتش فرمودکه «وَأمّا الذین فَسَقوا فَمَأْواهُمُ النارُ کُلَّماارادُوا أنْ یَخْرُجوا مِنها أُعیدُوها فیها»، اما شیوۀ ارادت، در شرع مقبول نیست و شرع میگوید: «إِعْمَلوا فَکُلُّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ». اینجا دانم که ترا در خاطر آید که پس دعوت و بعثت انبیا و رسل نیز چه فایده بود؟
ای عزیز دعوت انبیا و رسل نیز یکی آمد از اسباب حصول علمبهسعادت و شقاوت؛ ومثال این، چنان باشد مثلاً که عسل در پیش کسی نهند و او را آرزوی عسل بود، و در آن عسل زهر است؛ اگرمخبری آنجا نبود؛ بجهل، مرد، انگبین بزهر آمیخته بخورد و از خوردن آن، او را جز هلاک حاصل او نباشد. اکنون اگر مردی او را گوید که عسل آمیخته است بزهر، و او این مرد را دروغ زن نداند لابد بترک خوردن آن عسل او را ضرورة باشد؛ و این اخبار، سبب حیوة او باشد. اکنون بدان ای عزیز که «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً» دنیا و شهوت دنیا چون عسل دان که گفتم؛ و خلق همه عاشق دنیا شدهاند؛ زیرا که نزد ایشان آن شهوات دنیا لذیذست در حال، و از بهر لذت یکساعت بسیاری عذاب آخرت حاصل میآید که «رَبُّ شَهْوَةِ ساعةِ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَویلا». پیغامبران، مخبران و آگاه کنندگان آمدند مر زهر دنیا را، و گفتند: دنیا ماریست که زهر دارد، و اگر از زهر احتراز کنند سود دارد ایشان را. مصطفی گوید: «الدُنْیا حَیَّةٌ قاتِلةٌ»؛ و جایی دیگر، قرآن بیان میکند: «إِعْلَموا إنّما الحیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ و زینَةٌ و تَفَاخُرٌ بَیْنَکُم و تَکاثُرٌ فی الأموال و الأولاد».
اینجا خلق سه گروه آمدند: گروهی ایشان را صادق داشتند؛ بترک دنیا بگفتند، و همگی بآخرت مشغول شدند تا فلاح و سعادت ابد یافتند. و گروهی بنهج شریعت احمدی رفتند ودخل بدنیا ساختند؛ و لیکن مشغول آن گشتند تا از رستگان شدند؛ و آنچه میتوانستند از عمل صالح کردند که «وَأن لَیْسَ للانسان إِلّا ماسعی». و گروهی دیگر، وعظ و پند انبیا فراموش کردند؛ و از پی شهوت برفتند تا هلاک شدند و گفتند: «تُریدونَ أنْ تَصُدّونا عَمّا کانَیَعْبُدُ آباؤنا».
دریغا ندانم که از ابن عطا این کلمه شنیدهای یا نه که «إِنَّ اللّهُ یُعامِلالعِبادَ فی الأبدِ علی ما عامَلَهُم فی الأزَل»؟ گفت: در ابد با بندگان خود آن کند که در ازل کرده باشد. این کلمه از آنجا گفت که «کُلُّ مَوْلودِ یولَدُ علی الفِطْرَةِ فَأَبَواهُ یَهُودانِه اویُنصِّرانِه اویُمَجِّسانِه» یعنی هرکه از فطرت، سعید آمد در آخرت سعید باشد؛ و هرکه در فطرت، شقی آمد در آخرت شقی باشد. از خدا بشنو: «فِطْرَةُ اللّهِ الّتی فَطَر الناسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْق اللّه ذلکَ الدینُ القَیِّمُ». همه بیانها از این آیت حاصل شده است.
ای عزیز اینجا سرّی غریب بدان. دنیا را محک آخرت کردند و قالب را محک جان کردند. «صِبْغَةُ اللّهِ وَمَنْ أحسنُ مِن اللّهِ صِبْغَةَ» جوابی شافی و بیانی وافی با خود دارد. گوش دار، از مصطفی- علیه السلام- بشنوکه «الدُنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» دنیا خمیست میان ازل و ابد آمده، و در این خم جملۀ رنگها پیدا آمده است. سعادت از دنیا و قالب، ظاهر شد؛ و شقاوت همچنین، و اگرنه در فطرت همه یکسان بودند؛ تفاوت از خلقت نیامد «ماتری فی خَلق الرحمن مِن تفاوُتٍ» بلکه از قوابل و قالب آمد. اگر دنیا و قالب ضرورت نبودی، چرا مصطفی را بدان حال بازگذاشتندی که بدعا و تضرع گفتی: «لَیْتَ رَبَّ مُحَمَّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحمداً»؛ و با ابوبکر گوید: «لیتنی کُنْتُ طَیْراً یَطیرُ»، با عمر گوید: «لَیْتَنی کُنْتُ شَجَرةً تُعْضَد»؟ دریغا این فریاد ازدنیا و قالب برمیآید؛ واگرنه، این سخن را واین شکایت نبی و ولی را با حقیقت چه کار؟ معنی سخن این سه بزرگ، یعنی مصطفی و ابوبکر و عمر، آنست که کاشکی ما را در عالم فطرت و حقیقت بگذاشتندی، و هرگز ما را بعالم خلقت نفرستادندی.
ای عزیز آدمی یک صفت ندارد بلکه صفات بسیار دارد. در هر یک از بنی آدم دو باعث است: یکی رحمانی و دیگر شیطانی: قالب و نفس شیطانی بود، و جان ودل رحمانی بود؛ و اول چیزی که در قالب آمد نفس بود. اگر سبق و پیشی قلب یافتی، هرگز نفس رادر عالم نگذاشتیو قالب، کثافتی دارد باضافت با قلب؛ و نفس، صفت ظلمت دارد، و قالب نیز از خاکست و ظلمت دارد؛ و با یکدیگر انس و الفت گرفتهاند. نفس را وطن، پهلوی چپ آمد؛ و قلب را وطن، صدر آمد. نفس را هر لحظهای مزید هوا و ضلالت میدهند ودل را هر ساعتی بنور معرفت مزین میکنند که «أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ للإِسْلامِ فهو علی نور مِنْ رَبِّه».
پس در این معنی خلق سه گروه آمدند: گروهی را توفیق دادند تا روح ایشان نفس را مقهور کرد تا سعادت یافتند: «و إنّ جُنْدَنا لَهُمُ الغالبونَ» این معنی باشد و گروهی را شقاوت در راه نهادند تا نفس ایشان روح را غلبه کرد و شقاوت یافتند؛ «أُولئِکَ حِزْبُ الشَیْطانِ» این باشد. گروهی سوم را موقوف ماندند تا وقت مرگ؛ اگر هنگام مرگ، جان آدمی رنگ نفس گیرد، شقاوت با دید آید؛ و اگر رنگ دل گیرد، سعادت پیدا شود و اگر موقوف بماند از اهل اعراف شود که «وعلی الأَعْرافِ رِجال یُعْرفون کُلاً بِسیماهُم». از مصطفی بشنو این معنی که گفت: «إنّما الأَعْمالُ بخواتیمها».
دریغا هر چند بیش مینویسم اشکال بیش میآید! دریغا تو هنوز در نفس اماره مقیم ماندهای! این اسرار جز بگوش قال نتوانی شنیدن. باش تا نفس تو مسلمان شود که «أَسْلَمَ شَیْطانی علی یدی» و رنگ دل گیرد تادل آنچه بزبان قال نتواند گفت با تو، بزبان حال بگوید. از این کلمه آگاه شوی که «لِسانُ الحالِ أَنْطَقُ مِن لِسانِ القال». هرچه میشنوی اگر ندانی، عذری پیش آر، و آنرا وجهی بنه؛ و اگر بدانی، مبارک باد.
دانی که نعت مسلمانی چه آمد؟ بر خوان این آیت که «الذَّین یَسْتَمِعُونَ القَولَ فیَتّبِعونَ أحْسَنَه». هرچه داند، مسلم دارد؛ و هرچه نداند، عذری بنهد. دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمونَ مِنْ لسانِه وَیَدهِ». و قرآن از منکران شکایت چنین میکند: «وإذْ لَمْ یهتدوا به فَسَیَقولون هذا إِفْکٌ قَدیم» یعنی که چون بسخن راه نبردندی، گویندی؛ دروغست. ما هرگز این از پدران و مادران خویش نشنیدهایم «ماسَمعْنا بِهذا فیآبائنا الأوِلین». جواب ایشان باز دادند که «أَنْتُم و آباؤُکُم فی ضَلال مبین».
ظاهربینان گویند: ما این کلمات از شافعی و ابوحنیفه نشنیدهایم، و آن دیگر گوید که علی چنین گفت، و دیگری گوید که ابن عباس چنین گفت. دریغا این قدر نمیدانی که مصطفی- علیه السلام- چرا با معاذ جبل گفت که «قِسِ الأُمُورَ بِرَأْیِک»؟ گفت: هرچه بر تو مشکل گردد، فتوای آن با دل خود رجوع کن «وَیَجوزُ ولایَجوزُ». از مفتی دل خود، قبول کن، دل را میگویم نه نفس اماره. چون مفتی ما نفس اماره بود و ما پی او گیریم، لاجرم حال ما از این که هست بدتر بود. ما را مخالفت نفس، واجب و فریضه است. مگر که این کلمه نشنیدهای که خدای- تعالی- با داود پیغامبر چه گفت؟ «یا داودُ تَقَرَبْ إِلیَّ بِعَداوَةِ نَفْسَکَ» ای داود با من دوستی کن بدانکه نفس را دشمن داری و از بهر من با وی جنگ کن. اما چگویم؟ در این معنی علمای جاهل ترا از جاهلان شمرند که «العِلْمُ عِلْمان عِلْمٌ بالقَلْبِ و عِلْمٌ باللِّسان» بعلم زبان، قناعت کردهاند و علم قلب را فراموش کرده.
دریغا از دست راه زنان و طفلان نارسیدۀ علمای روزگار!!! ای عزیز اگر شافعی و ابوحنیفه که مقتدایاُمَّة بودند در این روزگار بودندی، بحمداللّه بسی فواید علوم ربانی و آثار کلمات روحانی بیافتندی؛ وهمگی که روی بدین کلمات آوردندی، و جز بدین علوم الهی مشغول نبودندی، و جز این نگفتندی. دریغا مگر که بینای باطن ندارند؟! تو پنداری که «لَیْتَ ربَّ محمدٍ لَمْ یَخْلُق محمّداً» از برای این همه بود که گفتم؟! از بهر ظاهربینان گفت.
ای عزیز چگویی در این مسئله که بلبل را چه بهتر بود: آن به بود که سراییدن او بر گل باشد و راز خود با گل گوید که معبود و مقصود اوگل است، یا آنکه او را در قفسی کنی تا دیگری از شکل او و آواز و نغمات او خوش شود و بهره گیرد؟ حقیقت این گفتار مصطفی «لَیْتَ رَبَّ مُحمّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحَمَّداً» اینست که میگوید: کاشکی این قالب نبودی تا در بستان الهی بر گل کبریا سراییدن ثنای «لاأحصی ثناءً علَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ علی نفْسِک» میگفتمی.
دریغا مگر که این حدیث نشنیدهای از محمد مصطفی که گفت: مرا در زمین محمد خوانند و در آسمان فریشتگانم احمد گویند. دریغا نمیدانی که در عالم الوهیت، او را بچه نام خوانند! گفت: کاشکی محمد نبودمی که محمدی با دنیا و خلق تعلق دارد، و از عالم قالبست! مگر که این آیت نخواندهای که«ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْله الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ اوْقُتِل»؟ چه گویی موت و قتل بر جانآید یا بر حقیقت؟ اگر محمد نام قالب او نبودی، موت را بدو نسبت نکردندی زیرا که مرگ بر حقیقت او روا نباشد. چندانکه قالب او مرتبت داشت، جان عزیز او را بهمین نسبت مرتبت دادند. بجمال قالب از قوالب انسانی در حسن و خوبی بر سرآمد.پس جان نیزش از جملۀ ارواح ملکی و بشری در اوصاف و اخلاق و علوم و کمال و جلال برسر آمد. آنچه قالب او را دادهاند ازکرامت و عزت، امت او را ندادند. «ما کانَ محمدٌ أباأحَدٍ مِنْ رِجالِکم وَلکِنْ رسولَ اللّهِ و خاتَمَ النَبیّینَ» همین معنی دارد.
دریغا وقتی دیگر گفت: «لی خمسةُ اسماءٍ: أنا محمدٌ و أنَا احمد و أنا الماحیُ وأنا العاقب و أنا الحاشِرُ». تو خود بیان این نامها نخواندهای از لوح دل، نامی دیگرش چه دانی؟ شب معراج او را نبی خواندند که «سلامٌ علَیْک أیُّها النبیّ». و جای دیگر گفت: «یا أیُّها النَبّی اتَّق اللّهَ». و او خود را سید میخواند که «أنا سَیِّدُ وُلِد آدم». «یس و القُرآنِ الحکیم» همین معنی دارد یعنی که «یا سیِّدَ المُرسَلین». اگر خواهی که نام روح مصطفی بدانی ازاصحاب او شو که «أصحابی کالنُّجومِ»؛ و طریق آنکه از اصحاب او شوی، آنست که اصحاب اورا محب شوی، و بدیشان تَشَبُّه کنی در اخلاق و صفات «مَن تَشَّبَة بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُم». مرد بمحبت و متابعت اولیا واصحاب پیغامبران، از اصحاب پیغامبر شود که «المَرءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ»، چون محبت ایشان درست گشت، در این مقام اخوانیت با ابوبکر و عمر درست گشت، و او را بدین عالم رؤیت راه دهند که«رأی قَلْبی رَبّی».
از خدا بشنو که نام روح محمد چیست نابدانی که «رأی قَلبی رَبّی» چه معنی دارد. این آیت بر خوان که «یا أیُّها النَبیُّ إِنّا أَرْسَلناک شاهداً و مُبَشِراً و نَذیراً و داعِیا إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ و سِراجاً منیراً». این همه پنج نام، نام جان محمد آمد؛ و طراز علم، نزد این نامها این گوید که «وسِراجاً مِنیرا». مرتد است که از خوانده و یا شنیده گوید، از دید گوید؛ اما از دیدن خدا که «أَلَمْ تَرَ إِلی ربِّکَ» و «لِی مَع اللّهِ وَقْتٌ لایَسَعُنی فیه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولانبیُّ مُرْسَل»؛ از شنیده گوید «واللّهُ یُدعُو إلی دارِالسّلام». خدا- جل جلاله- این همه که میگویم و صد هزار چندین داده است در مکتب «کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الایمان» بزبان معلم «وَعَلَمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها» در مدرسۀ «عَلَمَ بالقَلَمِ عَلَّم الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» و معلوم من کرده است.
دریغا عاشق را بلای سخت تر و عظیم تر از آن نباشد که از روی معشوق دور افتد، و بهجران مبتلا شود؛ و آنگاه با نااهلان گرفتار شود او را دو بلا باشد: یکی فراق معشوق، و دیگر دیدن نااهلان. مگر که مصطفی از اینجا گفت که «ماأوذِیَ نَبی مِثْلَ ما اوذِیْتُ» گفت: هیچ بلا و رنجی هیچ پیغامبری را چون بلا و رنج من نبود. لاجرم آن ولا که او را بود، هیچکس را نبود. غیرت الهی مستولی شده است نمیگذارد که بیش ازاین گفته شود. ما نیز نوعی دیگر از کلام آغاز کنیم واللّه المعزّ.