عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۸
اندکی ذوق اگر کسی را هست
نزد یاران ما غریبی نیست
ذوق خم از پیاله نتوان یافت
گر چه او نیز بی‌نصیبی نیست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۹
بلبل بوستان یارانم
من ازین بوستان نخواهم رفت
گر به صورت ز دیده‌ها بروم
از دل دوستان نخواهم رفت
جامهٔ خلقی افکنم اما
بر کنار از میان نخواهم رفت
آمد و شد به اعتبار بود
این چنین آن‌چنان نخواهم رفت
سید ملک نعمت‌اللهم
همچو این بندگان نخواهم رفت
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۰
بر در غیر می روی حیف است
به عدم می روی چه آری هیچ
ای که گوئی که سیم و زر دارم
چون بمیری بگو چه داری هیچ
عمر عاشق خوشست با معشوق
عمر بی او اگر گذاری هیچ
ای که گوئی که مانده ام صد سال
نفسی چند می شماری هیچ
این همه علم کرده ای حاصل
باز فرما که در چه کاری هیچ
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۱
بنه رو بر در میخانهٔ او
توجه خود به آنجا می توان کرد
مرا گوئی به جانان جان توان داد
نکو کاریست جانا می توان کرد
حباب از چشمهٔ آبی چه جوئی
شنا در آب دریا می توان کرد
دو عالم را فدای آن یکی کن
به لطف خویش یکتا می توان کرد
در آ در حلقهٔ رندان سرمست
که مستان را تماشا می توان کرد
نظر از چشم نابینا چه جوئی
نظر از چشم بینا می توان کرد
خراباتست و ما مست و خرابیم
حریفی جو چه با ما می توان کرد
طلسم گنج بر هم می توان زد
چنان اسرار پیدا می توان کرد
چو سید نعمت الله رند مستی
درین میخانه مأوا می توان کرد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۲
رفته بودم به سوی بحر محیط
که در آن بحر شنا باید کرد
بحر جوشید و روان گفت به من
سر خود در سر ما باید کرد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۳
گر چهل صبح از سر اخلاص
مخلصی گرد عاشقان گردد
چشمهٔ حکمت ای برادر من
از دلش بر زبان روان گردد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۴
هر چه بینی نعمت الله بود
به از این خود حکایتی نبود
ذوق ما را چو غایتی نبود
بحر ما را نهایتی نبود
که شنیده ولی سرمستی
همچو او در ولایتی نبود
گفتهٔ عارفان به جان بشنو
به از این خود حکایتی نبود
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۵
هر که او حجتی چنان دارد
شک ندارم هم این هم آن دارد
خوش کناری گرفته از عالم
عشق او در میان جان دارد
ترک دنیا و آخرت بکند
هرکه میلی به عاشقان دارد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۷
راستی کن که مرد کج رفتار
در ره او به منزلی نرسد
باش خاکی ولی چنانکه ز تو
گرد بر دامن دلی نرسد
نرسد در مقام اهل کمال
سالکی کو به کاهلی نرسد
دیدهٔ او جمال او بیند
رؤیت او به احولی نرسد
هر که بر مسند عدم بنشست
جاه او را تنزلی نرسد
هر که چون ما فتاد در دریا
ابداً او به ساحلی نرسد
کی چو سید قبول او گردد
بنده ای کو به مقبلی نرسد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۸
توبه از توبه می کنم ای دوست
توبهٔ خوب ما همین باشد
هرکه او توبه می کند چون ما
شک ندارم که نازنین باشد
این چنین آیتی که می شنوی
از خداوندش آفرین باشد
بازگشته ز او به حضرت او
تائب قابل گزین باشد
توبه ازتوبه می کند سید
توبهٔ عاشقان چنین باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۹
شاه عالم پناه دانی کیست
آنکه سلطان انس و جان باشد
هر که گوید دعای دولت او
راحت و روح او از آن باشد
خرم آنکس که از سر اخلاص
بندهٔ حضرتی چنان باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۰
آب ماهان که خاک بر سر او
همچو آب زلال کی باشد
در دو عالم به جز یکی نبود
حضرتش را مثال کی باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۱
شیخ الاسلام احمد جامی
که دم مرده از دمش حی شد
می اوشد عسل چنین گویند
منکر او مشو مگو کی شد
باز رندی دگر به یک جذبه
خم او پاک خالی از می شد
نه میش ماندنی عسل در خم
شکرش رفت و خالی از می شد
گرچه تبدیل خلق خوش باشد
لیک آن خوشتر است لاشی شد
نعمت الله که میرمستان است
فانی از خویش و باقی از وی شد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۲
هر کمالی که هست در عالم
از خلیفه بجو که می داند
جامع جملهٔ علوم بود
شرح اسما تمام می خواند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۳
روی غیری ندیده دیدهٔ ما
غیر چون نیست دیده چون بیند
لیس فی الدار غیره دیار
چشم ما نور او به او بیند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۴
پیوسته شکسته باش چون ما
کو کار شکستگان برآرد
مائیم و دل شکسته چون یار
پیوسته شکسته دوست دارد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۵
من طالب او چگونه باشم
گر حضرت او مرا بجوید
از ذوق سخن کجا توان گفت
گر او با ما سخن بگوید
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴۹
پیش ازین گر مرا حجابی بود
شکر گویم که آن حجاب نماند
بود گنجی درین خرابهٔ تن
گنج باقیست گر خراب نماند
آفتابی ز چشم پنهان شد
تا نگوئی که آفتاب نماند
میکده باقی است و خم پر می
جام بشکست نه شراب نماند
بی حسابم نواخت لطف خدا
هیچ باقی درین حساب نماند
نعمت الله به خواب رفت دمی
باز بیدار شد چه خواب نماند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۰
طرهٔ شب را مطرّا کرده اند
نور روی روز پیدا کرده اند
خوش در میخانه را بگشاده اند
ساغری پر می به رندان داده اند
در نظر نقش خیالی بسته اند
با خیال خویش خوش پیوسته اند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۵۱
جملهٔ ذرات اکوان سر به سر
ز آفتاب حسن او تابنده اند
روح اعظم سایهٔ آن حضرت است
عالمی در سایه اش دل زنده اند