عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
آواز تو ارمغان نفخ صور است
زان قوت و قوت هر دل رنجور است
آواز بلند کن کهتا پست شوند
هرجا که امیریست و یا مأمور است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۷
امشب شب آن دولت بی‌پایانست
شب نیست عروسی خداجویانست
آن جفت لطیف با یکی گویانست
امشب تتق خوش نکو رویانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳
ای جان خبرت هست که جانان تو کیست
وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست
ای تن که بهر حیله رهی میجوئی
او میکشدت ببین که جویان تو کیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۹
با شاه هر آنکسی که در خرگاهست
آن از کرم و لطف و عطای شاهست
با شاه کجا رسی بهر بیخویشی
زانجانب بیخودی هزاران راهست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۰
برجه که سماع روح برپای شده است
وان دف چو شکر حریف آن نای شده است
سودای قدیم آتش افزای شده است
آن های تو کو که وقت هیهات شده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۶
چون دانستم که عشق پیوست منست
وان زلف هزار شاخ در دست منست
هرچند که دی مست قدح میبودم
امروز چنانم که قدح مست منست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۴
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجب تو بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۱
در بتکده تا خیال معشوهٔ ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
درنه قدم ار چه راه بی‌پایانست
کز دور نظاره کار نامردانست
این راه زندگی دل حاصل کن
کاین زندگی تن صفت حیوانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۷
روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است
این گریه برای خندهٔ برگ و بر است
آن بازی کودکان و خندید نشان
از گریهٔ مادر است و قبض پدر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۸
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست
راه آن شهر راه بی‌پایانست
رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۴
می‌گفت یکی پری که او ناپیداست
کان جان که مقدست است از جای کجاست
آنکس که از هر دو جهان روزه گشاست
بی‌کام و دهان روزه‌گشائی او راست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۹
هر درویشی که در شکست خویش است
تا ظن نبری که او خیال اندیش است
آنجا که سراپردهٔ آنخوش کیش است
از کون و مکان و کل عالم پیش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۰
آن کس که ترا بیند و خندان نشود
وز حیرت تو گشاده دندان نشود
چندانکه بود هزار چندان نشود
جز کاهگل و کلوخ زندان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۲
آنها که به کوی عارفان افتادند
با نفخهٔ صور چابک و دلشادند
قومی به فدای نفس تن در دادند
قومی ز خود و جهان و جان آزادند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۸
از یاد خدای مرد مطلق خیزد
بنگر که ز نور حق چه رونق خیزد
این باطن مردان که عجایب بحریست
چون موج زند از آن اناالحق خیزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۷
جامی که بگیرم میش انوار بود
بینی که بگویم همه اسرار بود
در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من
بی‌پرده مرا ضیاء دلدار بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۹
جان باز که وصل او به دستان ندهند
شیر از قدح شرع به مستان ندهند
آنجا که مجردان بهم می‌نوشند
یک جرعه به خویشتن‌پرستان ندهند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۲
جان روی به عالم همایون آورد
وز چون و چگونه دل به بیچون آورد
آن راز که تاکنون همی بود نهان
از زیر هزار پرده بیرون آورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۴
خوش عادت خوش خو که محمد دارد
ما را شب تیره بینوا نگذارد
بنوازد آن رباب را تا به سحر
ور خواب آید گلوش را بفشارد