عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۵ - فصل (عجب به قدرت و جمال و نسب حماقت محض است)
بدان که گروهی را جهل به جایی باشد که عجب آورند به چیزی که آن بدیشان نیست و به قدرت ایشان تعلق ندارد، چون قدرت و جمال و نسب. و این جهل است هرچه تمامتر، چه اگر عالم و عابد گوید که علم من حاصل کردم و عبادت من کردم، خیال او را جای هست اما این دیگر خود حماقت محض است. و کس بود که عجب به نسب ظالمان و سلاطین کند و اگر ایشان را بینندی که در دوزخ به چه صفت باشند و اندر قیامت که خصمان بر ایشان استخفاف کنند، از ایشان ننگ دارندی. بلکه هیچ نسب شریفتر از نسب رسول (ص) نیست و عجب بدان باطل است و عجب گروهی بدانجا رسد که پندارند که ایشان را خود معصیت زیان ندارد و نخواهد داشت و هرچه خواهند همی کنند و این مقدار ندانند که چون خلاف جد و پدر خود کند نسب خود از ایشان قطع کرده باشند و ایشان شرف در تقوی و در تواضع دانستند نه در نسب و هم از نسب ایشان کسانی بودند که سگان دوزخ بودند.
و رسول (ص) منع کرد از فخر و نسب و گفت، «همه از آدم اند و آدم از خاک». و چون بلال بانگ نماز کرد، بزرگان قریش گفتند، «این غلام سیاه را چه محل بود که این وی را مسلم بود؟» این آت بیامد که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم». و چون این آیت فرود آمد که «و انذر عشیرتک الاقربین» فاطمه رضی الله عنه را گفت، «یا دختر محمد! تدبیر خود کن که فردا من تو را سود ندارم» و صفیه را که عمه وی بود گفت، «یا عمه محمد! به کار مشغول شد که من تو را دست نگیرم». و اگر خویشان را قرابت وی کفایت بودی بایستی که فاطمه را از رنج تقوی برهانیدی تا خوش همی زیستی و هردو جهان وی را می بودی.
اما اندر جمله قرابت را زیادت امیدی است به شفاعت وی، ولکن باشد که گناه چنان بود که شفاعت نپذیرد و نه همه گناهی شفاعت پذیرد، چنان که حق تعالی گفت، «و لایشفعون الالمن ارتضی» و فراخ رفتن به امید شفاعت همچنان بود که بیمار احتما نکند و هر چیز همی خورد بر اعتماد آن که پدرم طبیب استادی است او را گویند بیماری باشد که چنان گردد که علاج نپذیرد و استادی طبیب سود ندارد. باید که مزاج چنان بود که طبیب آن را علاج تواند کرد.
و نه هرکه با نزدیک ملوک محلی دارد همه گناه را شفاعت تواند کرد، بلکه کسی که ملک وی را دشمن دارد شفاعت هیچ کس نپذیرد و هیچ گناهی نبود که نتواند بود که سبب مقت باشد که خدای تعالی سخط خویش اندر معصیت پوشیده بکرده است. باشد که آنچه کمتر دانی سبب مقت آن بود، چنان که حق تعالی گفت، «و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم شما آسان همی گیرید و به نزدیک خدای تعالی بزرگ است» و همه مسلمانان را نیز امید شفاعت هراس عجب برنخیزد و با هراس عجب فراهم نیاید، «والله اعلم و احکم».
و رسول (ص) منع کرد از فخر و نسب و گفت، «همه از آدم اند و آدم از خاک». و چون بلال بانگ نماز کرد، بزرگان قریش گفتند، «این غلام سیاه را چه محل بود که این وی را مسلم بود؟» این آت بیامد که «ان اکرمکم عندالله اتقیکم». و چون این آیت فرود آمد که «و انذر عشیرتک الاقربین» فاطمه رضی الله عنه را گفت، «یا دختر محمد! تدبیر خود کن که فردا من تو را سود ندارم» و صفیه را که عمه وی بود گفت، «یا عمه محمد! به کار مشغول شد که من تو را دست نگیرم». و اگر خویشان را قرابت وی کفایت بودی بایستی که فاطمه را از رنج تقوی برهانیدی تا خوش همی زیستی و هردو جهان وی را می بودی.
اما اندر جمله قرابت را زیادت امیدی است به شفاعت وی، ولکن باشد که گناه چنان بود که شفاعت نپذیرد و نه همه گناهی شفاعت پذیرد، چنان که حق تعالی گفت، «و لایشفعون الالمن ارتضی» و فراخ رفتن به امید شفاعت همچنان بود که بیمار احتما نکند و هر چیز همی خورد بر اعتماد آن که پدرم طبیب استادی است او را گویند بیماری باشد که چنان گردد که علاج نپذیرد و استادی طبیب سود ندارد. باید که مزاج چنان بود که طبیب آن را علاج تواند کرد.
و نه هرکه با نزدیک ملوک محلی دارد همه گناه را شفاعت تواند کرد، بلکه کسی که ملک وی را دشمن دارد شفاعت هیچ کس نپذیرد و هیچ گناهی نبود که نتواند بود که سبب مقت باشد که خدای تعالی سخط خویش اندر معصیت پوشیده بکرده است. باشد که آنچه کمتر دانی سبب مقت آن بود، چنان که حق تعالی گفت، «و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم شما آسان همی گیرید و به نزدیک خدای تعالی بزرگ است» و همه مسلمانان را نیز امید شفاعت هراس عجب برنخیزد و با هراس عجب فراهم نیاید، «والله اعلم و احکم».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۶ - اصل دهم
گمان نیکو بردن به خویشتن.
بدان که هرکه از سعادت آخرت محروم ماند از آن بود که راه نرفت و هرکه راه نرفت از آن بود که یا ندانست و یا نتوانست و هر که نتوانست از آن بود که اسیر شهوت بود و با شهوت خود برنیامد و هرکه ندانست از آن بود که یا غافل بود و بی خبر بود یا راه گم کرد. با هم اندر راه به نوعی از پندار از راه بیفتاد.
اما آن شقاوت که از ناتوانستن خیزد شرح کردیم و مثل این قوم چنان بود که کسی را راهی بباید رفت. و بر راه عقبه های تنک و دشوار است و وی ضعیف بود و عقبه نتواند گذاشت و هلاک شود. و عقبات این راه چون شهوت جاه است و شهوت مال و شهوت شکم و فرج است و این شهوات که گفتیم کس باشد که یک عقبه بگذارد و اندر دوم عاجز آید، کس بود که دو بگذارد و اندر سوم عاجز آید و همچنین تا همه عقبات بازپس پشت نه افکند به مقصد نرسد. اما شقاوت که به سبب نادانستن است از سه جنس است: یکی غفلت است و بی خبری که آن را نادانی گویند و مثال این چون کسی بود که بر راه خفته ماند و غافله برود، چون کسی وی را بیدار نکند هلاک شود. دوم جنس ضلالت است که آن را گمراهی گویند. و مثل این چون کسی بود که مقصد وی از سوی مشرق بود و روی به جانب مغرب آورد و همی رود و هرچند بیشتر رود دورتر ماند و این ضلال را بعید گویند، اما آنگه از راست و چپ شود و ضلالت بود ولیکن بعید نباشد. اما جنس سوم غرور باشد که آن را فریفتگی و پندار گویند و مثل این چون کسی بود که به حج خواهد رفت وی را در بادیه به زر خالص حاجت بود. هرچه دارد همی فروشد و با زر همی کند ولیکن زر که همی ستاند قلب بود یا مغشوش و وی نداند. همی پندارد که زاد حاصل کرد و مراد بخواهد یافت. چون به بادیه رسد زر عرضه کند هیچ کس اندر وی ننگرد. حسرت و تشویر در دست وی بماند و اندر حق این قوم آمده است، «قل ها انبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون صنعا» گفت، «خاسرترین اندر قیامت کسانی باشند که رنج برده باشند و پندارند که کاری کرده اند. چون نگاه کنند همه غلط کرده باشند. و تقصیر این کس از آن بوده باشد که اول همی بایست که صرافی بیاموختی آنگاه زر ستدی تا خالص از نبهره بشناختی اگر نتوانستی بر صراف عرضه کردی، اگر نتوانستی سنگ زر به دست آوردی. و صراف مثل پیر است و استاد باید که به درجه پیران رسد یا اندر پیش پیری باشد و کار خویش عرضه همی کند. اگر از این هردو عاجز آید سنگ زر شهوت وی است. هرچه را که طبع وی بدان میل کند باید که بداند که باطل است و اندر این نیز غلط افتد ولیکن غالب آن بود که صواب آید پس نادانی اصل اول است اندر شقاوت و این سه جنس است و تفصیل این هرسه و علاج وی فریضه بود به شناختن که اصل نخستین شناختن راه است آنگاه رفتن راه و چون هردو حاصل شود هیچ باقی نماند. و از این بود که ابوبکر رضی الله عنه اندر دعا بر این اقتصار کرد و گفت، «ارنالحق حقا و ارزقنا اتباعه حق بما نما چنان که هست و قدرت و قوت ده تا از پی وی برویم». و ما اندر این اصول که گذشت علاج ناتوانست بگفتیم. اکنون از نادانستن بگوییم.
بدان که هرکه از سعادت آخرت محروم ماند از آن بود که راه نرفت و هرکه راه نرفت از آن بود که یا ندانست و یا نتوانست و هر که نتوانست از آن بود که اسیر شهوت بود و با شهوت خود برنیامد و هرکه ندانست از آن بود که یا غافل بود و بی خبر بود یا راه گم کرد. با هم اندر راه به نوعی از پندار از راه بیفتاد.
اما آن شقاوت که از ناتوانستن خیزد شرح کردیم و مثل این قوم چنان بود که کسی را راهی بباید رفت. و بر راه عقبه های تنک و دشوار است و وی ضعیف بود و عقبه نتواند گذاشت و هلاک شود. و عقبات این راه چون شهوت جاه است و شهوت مال و شهوت شکم و فرج است و این شهوات که گفتیم کس باشد که یک عقبه بگذارد و اندر دوم عاجز آید، کس بود که دو بگذارد و اندر سوم عاجز آید و همچنین تا همه عقبات بازپس پشت نه افکند به مقصد نرسد. اما شقاوت که به سبب نادانستن است از سه جنس است: یکی غفلت است و بی خبری که آن را نادانی گویند و مثال این چون کسی بود که بر راه خفته ماند و غافله برود، چون کسی وی را بیدار نکند هلاک شود. دوم جنس ضلالت است که آن را گمراهی گویند. و مثل این چون کسی بود که مقصد وی از سوی مشرق بود و روی به جانب مغرب آورد و همی رود و هرچند بیشتر رود دورتر ماند و این ضلال را بعید گویند، اما آنگه از راست و چپ شود و ضلالت بود ولیکن بعید نباشد. اما جنس سوم غرور باشد که آن را فریفتگی و پندار گویند و مثل این چون کسی بود که به حج خواهد رفت وی را در بادیه به زر خالص حاجت بود. هرچه دارد همی فروشد و با زر همی کند ولیکن زر که همی ستاند قلب بود یا مغشوش و وی نداند. همی پندارد که زاد حاصل کرد و مراد بخواهد یافت. چون به بادیه رسد زر عرضه کند هیچ کس اندر وی ننگرد. حسرت و تشویر در دست وی بماند و اندر حق این قوم آمده است، «قل ها انبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون صنعا» گفت، «خاسرترین اندر قیامت کسانی باشند که رنج برده باشند و پندارند که کاری کرده اند. چون نگاه کنند همه غلط کرده باشند. و تقصیر این کس از آن بوده باشد که اول همی بایست که صرافی بیاموختی آنگاه زر ستدی تا خالص از نبهره بشناختی اگر نتوانستی بر صراف عرضه کردی، اگر نتوانستی سنگ زر به دست آوردی. و صراف مثل پیر است و استاد باید که به درجه پیران رسد یا اندر پیش پیری باشد و کار خویش عرضه همی کند. اگر از این هردو عاجز آید سنگ زر شهوت وی است. هرچه را که طبع وی بدان میل کند باید که بداند که باطل است و اندر این نیز غلط افتد ولیکن غالب آن بود که صواب آید پس نادانی اصل اول است اندر شقاوت و این سه جنس است و تفصیل این هرسه و علاج وی فریضه بود به شناختن که اصل نخستین شناختن راه است آنگاه رفتن راه و چون هردو حاصل شود هیچ باقی نماند. و از این بود که ابوبکر رضی الله عنه اندر دعا بر این اقتصار کرد و گفت، «ارنالحق حقا و ارزقنا اتباعه حق بما نما چنان که هست و قدرت و قوت ده تا از پی وی برویم». و ما اندر این اصول که گذشت علاج ناتوانست بگفتیم. اکنون از نادانستن بگوییم.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۷ - پیدا کردن علاج غفلت و نادانی
بدان که بیشتر خلق که محبوب اند به سبب غفلت اند و همانا که از صد نود و نه از این باشد. و معنی این غفلت آن است که از کار آخرت خبر ندارند و اگر خبر دارندی تقصیر نکردندی که آدمی را چنان آفرید اند که چون خطر بیند حذر کند اگرچه به رنج بسیار حاجت آید، ولیکن این خطر به نور نبوت بتوان دید یا به منادی نبوت که به دیگران رسد. یا به منادی علما که ورثه انبیایند. هرکه بر سر راه خفته ماند وی را هیچ علاج نبود جز آن که بیداری مشفق فرا وی رسد و وی را بیدار کند و این بیدار مشفق پیغمبر است و نایبان وی و علمای دین و همه انبیا را بدین فرستاده اند، چنان که حق تعالی همی گوید: «لتنذر قوما ما انذر آباوهم فهم غافلون» و گفت، «لتنذر قوما ما اتیهم من نذیر من قبلک» همی گوید، «تو را که محمدی بدان فرستادیم تا خلق را از خواب غفلت بیدار کنی و فرا همه بگوئی که «ان الانسان لفی خسر» همه را بر کنار دوزخ آفریده اند. فاما من طغی و اثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هی الماوی، و اما من خاف مقام ربه مقام ربه نهی النفس عن الهوی، فان الجنه هی الماوی. هرکه روی به دنیا آورد و از پی هوا فرا شدن گیرد به دوزخ افتاد که مثل هوای وی چون حصیری است به سر چاه دوزخ فراکرده. هرکه بر حصیر برود لابد اندر چاه افتد و هرکه شهوت را خلاف کرد به بهشت افتاد. و مثل شهوت چون عقبه ای است بر راه بهشت که هرکه از وی اندر گذشت لابد به بهشت رسد.
و از این گفت صاحب شرع (ع)، «خفت الجنه بالمکاره و خفت النار بالشهوات» پس هرکه از خلق که اندر بادیه است چون عرب و ترک و کرد و امثال این قوم که اندر میان ایشان علمانه اند، اندر خواب غفلت بماندند که کس ایشان را بیدار نکرد، خود از خطر آخرت بی خبرند بدان سبب راه نمی روند و هرکه اندر روستاهایند همچنین که عالم اندر میانه ایشان کمتر باشد که روستا چون گور است. چنان که اندر خبر است، «اهل الکفور هم اهل القبور» و هرکه اندر شهری است که اندر وی عالم و واعظ بر منبر سخنگوی نیست و یا عالم آن شهر به دنیا مشغول است و به مصیبت دین مشغول نیست، هم اندر غفلت بماندند که این عالم نیز غافل و خفته است، دیگری را چون بیدار کند؟
و اگر عالم شهری بر منبر همی رود و مجلس همی گوید چنان که عادت مذکران بی حاصل است سجعی و طاماتی و نکته ای و وعده رحمتی و عشوه ای همی دهد که مردمان را گمانی افتد به هر صفت باشند، رحمت ایشان را اندر خواهد یافت، حال این قوم از حال غافلان بترشد و مثل وی چون خفته ای است بر سر راه که کسی وی را بیدار کند و شرابی فراوی دهد که مست شود و بیفتد. این مدبر پیش از این چنان بود که آسان بیدار شدی به هر آوازی که بشنیدی، اکنون چنان شد که گر پنجاه لگد بر سر وی زنند آگاهی نیابد. و هر عامی که در چنین مجلسی بنشیند بدین صفت شد که نیز خطر آخرت اندر دل وی فرو نیاید و هرچه با وی گویی گوید، «ای مرد! خدای کریم و رحیم است و از گناه من وی را چه زیان؟ و بهشت فراخ از آن است که ما را اندر آن جای بود».
و امثال این ترهات اندر دماغ ایشان بروید و مثل وی چون طبیبی بود که بیمار را که اندر حرارت بر خطر هلاک است انگبین دهد و گوید انگبین شفاست. انگبین کسی را شفاست که علت سردی بود و آیات و اخبار رجا و امید خدای تعالی شفاست دو بیمار را و بس: یکی آن که چندان معصیت کرده باشد که نومید شده بود و از نومیدی توبه نکند و گوید توبه من هرگز نپذیرد، این وی را شفاست که گفت، «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله» به شرط آن که آن آیت که بدین پیوسته است برخوانی، «و انیبواالی ربکم و اسلمواله من قبل ان یاتیکم العذاب ثم لا تنصرون» با وی بگو نومید مشو که حق تعالی گناهان بیامرزد چون بازگردی و توبه کنی واحسن ما انزل را اتباع کنی.
و بیمار دیگر کسی بود که خوف بر وی غالب بود چنان که هیچ از عبادت نیاساید و بیم آن بود که خود را از جهد بسیار هلاک کند که به شب هیچ نخسبد و طعام اندک مایه خورد و امثال این. وی را به آیات رجا مرهم باشد. اما چون این با غلافان و دلیران گویی چون نمک بود که بر سوخته کرده باشند که علت زیادت کند و چنان که طبیب حرارت را به انگبین علاج کرده باشد و اندر خون بیماری شده، این عالم همچنان اندر خون دین مردمان باشد و رفیق دجال بود و مدد ابلیس بود.
و اندر هر شهری که عالمی چنین بود. ابلیس در چنان شهر نشود که خود وی نیابت دارد. اما اگر سخن واعظ به شرط شرع و تخویف و انذار بود، لیکن سیرت وی مخالف گفتار بود و بر دنیا حریص باشد، غفلت مردمان هم به سخن وی برنخیزد و مثل وی چون کسی بود که طبق لوزینه اندر پیش گیرد و همی خورد و فریاد همی کند که این مردمان زنهار هیچ کس گرد این مگردید که پرزهر است. این سبب آن شود که مردمان بر آن حریص شوند و گویند این از آن همی گوید تا همه وی را باشد و هیچ کس بر وی زحمت نکند. اما چون کردار و گفتار هردو به شرط بود و از جنس گفتار و سیرت سلف باشد، غافلان به قول وی از خواب غفلت بیدار شوند اگر وی را قبولی باشد اندر میان خلق، اما اگر قبول نباشد و یا گروهی سخن همی نشنوند و گروهی حاضر نیایند، و اندر آن غفلت بمانند، واجب باشد که چندان که تواند از پس ایشان فراشود و به خانه ایشان همی شود و دعوت همی کند.
پس از این معلوم شد که خلق از هزار نهصد و نود و نه اندر حجاب غفلت اند و از خطر کار آخرت بی خبرند. و غفلت علتی است که علاج به دست بیمار نیست چه غافل را از غفلت خود خبر نبود، علاج آن چون جوید؟ پس علاج آن به دست علماست. چنان که کودک که از خواب غفلت بیدار شود به قول پدر و مادر و معلم شود، مردمان به قول واعظان و عالمان بیدار شوند. و چون چنین عالم و واعظ عزیز شده اند لاجرم بیناری مزمن شده است و خلق اندر حجاب غفلت بمانده اند و اگر حدیث آخرت گویند به سر زبان گویند و بر طبق رسم گویند و باطن ایشان از درد این معصیت و هراس این خطر بی خبر بود، و اندر این هیچ منفعت نباشد.
و از این گفت صاحب شرع (ع)، «خفت الجنه بالمکاره و خفت النار بالشهوات» پس هرکه از خلق که اندر بادیه است چون عرب و ترک و کرد و امثال این قوم که اندر میان ایشان علمانه اند، اندر خواب غفلت بماندند که کس ایشان را بیدار نکرد، خود از خطر آخرت بی خبرند بدان سبب راه نمی روند و هرکه اندر روستاهایند همچنین که عالم اندر میانه ایشان کمتر باشد که روستا چون گور است. چنان که اندر خبر است، «اهل الکفور هم اهل القبور» و هرکه اندر شهری است که اندر وی عالم و واعظ بر منبر سخنگوی نیست و یا عالم آن شهر به دنیا مشغول است و به مصیبت دین مشغول نیست، هم اندر غفلت بماندند که این عالم نیز غافل و خفته است، دیگری را چون بیدار کند؟
و اگر عالم شهری بر منبر همی رود و مجلس همی گوید چنان که عادت مذکران بی حاصل است سجعی و طاماتی و نکته ای و وعده رحمتی و عشوه ای همی دهد که مردمان را گمانی افتد به هر صفت باشند، رحمت ایشان را اندر خواهد یافت، حال این قوم از حال غافلان بترشد و مثل وی چون خفته ای است بر سر راه که کسی وی را بیدار کند و شرابی فراوی دهد که مست شود و بیفتد. این مدبر پیش از این چنان بود که آسان بیدار شدی به هر آوازی که بشنیدی، اکنون چنان شد که گر پنجاه لگد بر سر وی زنند آگاهی نیابد. و هر عامی که در چنین مجلسی بنشیند بدین صفت شد که نیز خطر آخرت اندر دل وی فرو نیاید و هرچه با وی گویی گوید، «ای مرد! خدای کریم و رحیم است و از گناه من وی را چه زیان؟ و بهشت فراخ از آن است که ما را اندر آن جای بود».
و امثال این ترهات اندر دماغ ایشان بروید و مثل وی چون طبیبی بود که بیمار را که اندر حرارت بر خطر هلاک است انگبین دهد و گوید انگبین شفاست. انگبین کسی را شفاست که علت سردی بود و آیات و اخبار رجا و امید خدای تعالی شفاست دو بیمار را و بس: یکی آن که چندان معصیت کرده باشد که نومید شده بود و از نومیدی توبه نکند و گوید توبه من هرگز نپذیرد، این وی را شفاست که گفت، «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله» به شرط آن که آن آیت که بدین پیوسته است برخوانی، «و انیبواالی ربکم و اسلمواله من قبل ان یاتیکم العذاب ثم لا تنصرون» با وی بگو نومید مشو که حق تعالی گناهان بیامرزد چون بازگردی و توبه کنی واحسن ما انزل را اتباع کنی.
و بیمار دیگر کسی بود که خوف بر وی غالب بود چنان که هیچ از عبادت نیاساید و بیم آن بود که خود را از جهد بسیار هلاک کند که به شب هیچ نخسبد و طعام اندک مایه خورد و امثال این. وی را به آیات رجا مرهم باشد. اما چون این با غلافان و دلیران گویی چون نمک بود که بر سوخته کرده باشند که علت زیادت کند و چنان که طبیب حرارت را به انگبین علاج کرده باشد و اندر خون بیماری شده، این عالم همچنان اندر خون دین مردمان باشد و رفیق دجال بود و مدد ابلیس بود.
و اندر هر شهری که عالمی چنین بود. ابلیس در چنان شهر نشود که خود وی نیابت دارد. اما اگر سخن واعظ به شرط شرع و تخویف و انذار بود، لیکن سیرت وی مخالف گفتار بود و بر دنیا حریص باشد، غفلت مردمان هم به سخن وی برنخیزد و مثل وی چون کسی بود که طبق لوزینه اندر پیش گیرد و همی خورد و فریاد همی کند که این مردمان زنهار هیچ کس گرد این مگردید که پرزهر است. این سبب آن شود که مردمان بر آن حریص شوند و گویند این از آن همی گوید تا همه وی را باشد و هیچ کس بر وی زحمت نکند. اما چون کردار و گفتار هردو به شرط بود و از جنس گفتار و سیرت سلف باشد، غافلان به قول وی از خواب غفلت بیدار شوند اگر وی را قبولی باشد اندر میان خلق، اما اگر قبول نباشد و یا گروهی سخن همی نشنوند و گروهی حاضر نیایند، و اندر آن غفلت بمانند، واجب باشد که چندان که تواند از پس ایشان فراشود و به خانه ایشان همی شود و دعوت همی کند.
پس از این معلوم شد که خلق از هزار نهصد و نود و نه اندر حجاب غفلت اند و از خطر کار آخرت بی خبرند. و غفلت علتی است که علاج به دست بیمار نیست چه غافل را از غفلت خود خبر نبود، علاج آن چون جوید؟ پس علاج آن به دست علماست. چنان که کودک که از خواب غفلت بیدار شود به قول پدر و مادر و معلم شود، مردمان به قول واعظان و عالمان بیدار شوند. و چون چنین عالم و واعظ عزیز شده اند لاجرم بیناری مزمن شده است و خلق اندر حجاب غفلت بمانده اند و اگر حدیث آخرت گویند به سر زبان گویند و بر طبق رسم گویند و باطن ایشان از درد این معصیت و هراس این خطر بی خبر بود، و اندر این هیچ منفعت نباشد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۸ - پیدا کردن ضلالت و گمراهی و علاج آن
بدان که گروهی دیگرند که از آخرت غافل اند ولیکن اعتقادی کرده اند بر خلاف راستی و از راه حق بیفتاده اند و آن گمراهی حجاب ایشان است و از این پنج مثال بگوییم تا معلوم شود:
مثال اول آن که گروهی آخرت را منکرند و اعتقاد کرده اند که آدمی چون بمیرد نیست شود، همچون گیاهی که خشک شود و همچون چراغی که بمیرد و بدین سبب لگام تقوی از سر فراکرده اند و خودش همی زیند و پندارند که این که انبیا (ع) گفته اند، در این جهان طلب جاه و تبع کرده اند و باشد که صریح بگویند که این حدیث دوزخ چنان بود که کودکی را گویند اگر به دبیرستان نروی تو را در خانه موشان کنند. و این مدبر اگر اندر این مثال نگاه کند داند که آن ادبار کودک را افتد از ناشدن به دبیرستان از خانه موشان بتر است، چنان که اهل بصیرت بدانسته اند که ادبار حجاب از حق تعالی از دوزخ بتر است و سبب آن متابعت هواست، ولیکن انگار این موافق طبع است و این غالب شده است بر باطن بسیاری از خلق اندر آخر الزمان، اگرچه بر زبان نگویند و باشد که بر خویشتن نیز پوشیده دارند، ولیکن معاملت ایشان بر آن دلیل کند، چه عقل ایشان چنان است که از بیم رنج مستقبل اندر دنیا بسیار رنج بکشند، اگر خطری در آخرت اعتقاد دارندی آسان نگیرندی. و علاج این آن بود که حقیقت آخرت وی را معلوم شود و آن را سه طریق است:
طریق اول: آن که به مشاهدت بهشت و دوزخ و حال مطیع و عاصی ببیند. و این به پیغمبران و اولیا مخصوص باشد که ایشان را اگرچه اندر این جهان باشند اندر آن حالتی که بدیشان درآید که آن را فنا گویند، احوال آن جهان به مشاهدت بینند که حجاب از آن مشاهدت شغل حواس است و مشغله شهوات، و به معنی این اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب و این بغایت عزیز بود، و آن که به آخرت ایمان ندارد بدین کجا ایمان دارد و کجا طلب کند و اگر طلب کند کی رسد؟
طریق دوم آن است که به برهان بشناسد که حقیقت آدمی چیست و روح وی چیست تا معلوم شود که وی جوهری است قایم به نفس خود و از این قالب مستغنی است و این قالب مرکب و آلت وی است نه قوام وی. و به نیستی وی نیست نشود و این طریقی هست ولیکن سخت دشوار است و راه علمای راسخ است اندر علم و بدین نیز اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب.
طریق سیم و آن طریق عموم خلق است. آن است که نور این معرفت سرایت کند از انبیا و اولیا و راسخان اندر علم به کسانی که ایشان را بینند و با ایشان صحبت کنند و این را ایمان گویند. و هر که را صحبت پیری پخته و یا عالمی متورع مساعدت کرد اندر شقاوت نماند و هر چند که پیر و عالم بزرگتر، ایمان که از سرایت نور وی باشد عظیم تر، و از این بود که نیک بخت ترین مردم صحابه بودند به سبب سعادت مشاهده احوال مصطفی(ص) و آنگاه تابعین به سبب سعادت مشاهده صحابه. و از این گفت رسول(ص) «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم» و مثال این قوم چنان بود که کودکی پدر خویش را بیند که هر کجا که ماری بیند از وی بگریزد و خانه به وی بگذارد و این بارها دیده باشد. وی را به ضرورت ایمانی حاصل آید بدان که مار بد است و از وی بباید گریخت. و چنان شود که به طبع هر کجا که مار بیند بگریزد بی آن که حقیقت ضرر آن بداند. و باشد که بشنود که اندر وی زهر است و از این زهر نام داند و حقیقت نداند، ولیکن خوفی تمام حاصل آید. و مثل مشاهده انبیا چنان بود که بیند که کسی را بگزید و بمرد و دیگری را بگزید و نیز بمرد، ضروری به مشاهدت معلوم شود و این منتهای یقین بود و مثل علمای راسخ چنان بود که این ندیده باشد، ولیکن به نوعی از قیاس مزاج آدمی بدانسته باشد و مزاج مار بدانسته و مضادت میان ایشان بدانسته، و بدین نیز یقین حاصل آید، ولیکن نه چون مشاهدت بود و ایمان همه خلق الا علمای بزرگ، همه از سرایت صحبت علما و بزرگان خیزد و علاج قریب ترین این است.
مثال دوم ضلال آن است که گروهی آخرت را منکر نباشد و نابودن وی به قطع ایمان نکرده اند. ولیکن اندر آن متحیر باشند و گویند به حقیقت نمی توان شناخت. پس شیطان دلیل فراپیش ایشان نهد تا گویند، «دنیا یقین است و آخرت شک و یقین به شک نتوان داد» و این باطل است، چه آخرت یقین است به نزدیک اهل یقین. ولیکن علاج این متحیر آن است که گویند که تلخی دارو یقین است و شفا شک و خطر نشستن اندر دریا یقین است و سود تجارت شک و اگر کسی تو را گوید در حال تشنگی که این آب مخور که ماری دهان اندر وی کرده است، لذت آب یقین است و زهر شک. چرا دست بداری؟ ولیکن گویی اگر این یقین فراگذارم زیان این سهل بود و سلیم تر که اگر حدیث زهر راست گوید هلاک باشد و بدان صبر نتوان کرد. همچنین لذت دنیا بیش از صد سال نیست و چون گذشت خوابی گردد و آخرت جاوید است و با رنج بازی نتوان کرد. اگر دروغ است همان انگار که روزی چند اندر دنیا نبودی چنان که اندر ازل نبودی و اندر ابد نباشی. و اگر راست است از عذاب خداوند برستی. و بدین بود که علی(ع) آن ملحد را گفت، «اگر چنین است که تو همی گویی همه رستیم، و اگر نی ما رستیم و تو در دوزخ افتادی».
مثال سیم آن که گروهی به آخرت ایمان دارند، ولیکن گویند آن نسیه است و دنیا نقد از نسیه بهتر. و این مقدار ندانند که نقد از نسیه ای بهتر بود که هم چندان بود، اما اگر نسیه هزار بود و نقد یکی، نسیه بهتر بود، چنان که همه خلق راه معاملت بنا بدین است و این نیز از جمله ضلال باشد که این مقدار نشناسند.
مثال چهارم آن که به آخرت ایمان دارد ولیکن چون این جهان به مراد وی باشد و نعمت دنیا بیند گوید چنان که اینجا در نعمتم آنجا نیز در نعمت باشم که خدای تعالی این نعمت مرا از آن داد که مرا همی دوست دارد، فردا هم چنین کند. چنان که آن دو برادر که قصه ایشان اندر سوره الکهف است که آن یکی گفت: «ولئن رددت الی ربیی لاجدن خیرا منها منقلبا»، و آن دیگر گفت، «ان لی عنده للحسنی» و علاج این آن است که بداند که که کسی را فرزند عزیز باشد و غلامی ذلیل. فرزند را همه روز اندر دبیرستان و چوب معلم دارد و غلام فرو گذاشته باشد تا چنان که می خواهد همی زید که ادبار وی باک ندارد. اگر این غلام پندارد که این به دوستی همی کند که وی را از فرزند عزیزتر همی دارد. این از حماقت باشد. و سنت حق تعالی آن است که دنیا را از اولیای خود دریغ دارد و بر دشمنان خود ریزد. و مثل آسایش و راحت وی چون کسی بود که نکارد و کاهلی کند، لاجرم ندرود.
مثال پنجم آن است که گوید، «خدا کریم و رحیم است، بهشت از هیچ کس دریغ ندارد». و آن ابله نداند که چه کرم و رحمت بود بیش از آن که تو را اسباب آن فرا دهد که دانه اندر زمین افکنی تا هفتصد بدروی اندک ورا عبادت کنی تا به پادشاهی بی نهایت رسی ابدالابد. و اگر معنی کرم و رحمت آن است که بی آن که بکاری بدروی، حراثت و تجارت و طلب رزق چرا همی کنی؟ بی کار همی باش که خدای کریم و رحیم است و قادر است که بی تخم و پرورش نبات برویاند. چون بدین کرم ایمان نداری با آن که همی گوید، «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» و آنگاه اندر آخرت این اعتقاد کنی با آن که همی گوید، «ان لیس للانسان الا ما سعی» این از نهایت گمراهی باشد، چنان که رسول(ص) گفت، «الاحمق من اتبع نفسه هوایها و تمنی علی الله عزوجل».
و چنان که کسی امید فرزند دارد بی آن که نکاح کند، یا صحبت کند و تخم نگاه دارد ابله باشد با آن که خدای کریم است و بر آفریدن فرزند بی تخم قادر است. و آن که صحبت کند و تخم بنهد و بر امید بنشیند تا بود که حق تعالی آفت باز دارد تا فرزند پدید آید عاقل است، همچنین آن که ایمان نیارد یا ایمان آرد و عمل صالح نکند و امید نجات دارد ابله است. و آن که این هر دو بکند و امید همی دارد به فضل حق تعالی تا از صواعق بازدارد اندر وقت مرگ تا ایمان به سلامت ببرد این عاقل است و آن دیگر مغرور. و آن قوم که همی گویند که خدای ما را اندر این جهان نیکو داشت، اندر آن جهان نیز نیکو دارد که خود کریم و رحیم است، به حق تعالی غره شده اند و آن قوم که همی گویند که دنیا نقد و یقین است و آخرت نسیه و شک به دنیا غره شده اند. و حق تعالی از هردو حذر فرموده است و گفته، «یا ایها الناس ان وعد الله حق تعرتکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» با مردمان آنچه وعده داده ام حق است که هرکه نیک کند نیک بیند و هرکه بد کند بد بیند. این وعده حق است تا به دنیا غره نشوی و به حق تعالی غره نشوی».
مثال اول آن که گروهی آخرت را منکرند و اعتقاد کرده اند که آدمی چون بمیرد نیست شود، همچون گیاهی که خشک شود و همچون چراغی که بمیرد و بدین سبب لگام تقوی از سر فراکرده اند و خودش همی زیند و پندارند که این که انبیا (ع) گفته اند، در این جهان طلب جاه و تبع کرده اند و باشد که صریح بگویند که این حدیث دوزخ چنان بود که کودکی را گویند اگر به دبیرستان نروی تو را در خانه موشان کنند. و این مدبر اگر اندر این مثال نگاه کند داند که آن ادبار کودک را افتد از ناشدن به دبیرستان از خانه موشان بتر است، چنان که اهل بصیرت بدانسته اند که ادبار حجاب از حق تعالی از دوزخ بتر است و سبب آن متابعت هواست، ولیکن انگار این موافق طبع است و این غالب شده است بر باطن بسیاری از خلق اندر آخر الزمان، اگرچه بر زبان نگویند و باشد که بر خویشتن نیز پوشیده دارند، ولیکن معاملت ایشان بر آن دلیل کند، چه عقل ایشان چنان است که از بیم رنج مستقبل اندر دنیا بسیار رنج بکشند، اگر خطری در آخرت اعتقاد دارندی آسان نگیرندی. و علاج این آن بود که حقیقت آخرت وی را معلوم شود و آن را سه طریق است:
طریق اول: آن که به مشاهدت بهشت و دوزخ و حال مطیع و عاصی ببیند. و این به پیغمبران و اولیا مخصوص باشد که ایشان را اگرچه اندر این جهان باشند اندر آن حالتی که بدیشان درآید که آن را فنا گویند، احوال آن جهان به مشاهدت بینند که حجاب از آن مشاهدت شغل حواس است و مشغله شهوات، و به معنی این اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب و این بغایت عزیز بود، و آن که به آخرت ایمان ندارد بدین کجا ایمان دارد و کجا طلب کند و اگر طلب کند کی رسد؟
طریق دوم آن است که به برهان بشناسد که حقیقت آدمی چیست و روح وی چیست تا معلوم شود که وی جوهری است قایم به نفس خود و از این قالب مستغنی است و این قالب مرکب و آلت وی است نه قوام وی. و به نیستی وی نیست نشود و این طریقی هست ولیکن سخت دشوار است و راه علمای راسخ است اندر علم و بدین نیز اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب.
طریق سیم و آن طریق عموم خلق است. آن است که نور این معرفت سرایت کند از انبیا و اولیا و راسخان اندر علم به کسانی که ایشان را بینند و با ایشان صحبت کنند و این را ایمان گویند. و هر که را صحبت پیری پخته و یا عالمی متورع مساعدت کرد اندر شقاوت نماند و هر چند که پیر و عالم بزرگتر، ایمان که از سرایت نور وی باشد عظیم تر، و از این بود که نیک بخت ترین مردم صحابه بودند به سبب سعادت مشاهده احوال مصطفی(ص) و آنگاه تابعین به سبب سعادت مشاهده صحابه. و از این گفت رسول(ص) «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم» و مثال این قوم چنان بود که کودکی پدر خویش را بیند که هر کجا که ماری بیند از وی بگریزد و خانه به وی بگذارد و این بارها دیده باشد. وی را به ضرورت ایمانی حاصل آید بدان که مار بد است و از وی بباید گریخت. و چنان شود که به طبع هر کجا که مار بیند بگریزد بی آن که حقیقت ضرر آن بداند. و باشد که بشنود که اندر وی زهر است و از این زهر نام داند و حقیقت نداند، ولیکن خوفی تمام حاصل آید. و مثل مشاهده انبیا چنان بود که بیند که کسی را بگزید و بمرد و دیگری را بگزید و نیز بمرد، ضروری به مشاهدت معلوم شود و این منتهای یقین بود و مثل علمای راسخ چنان بود که این ندیده باشد، ولیکن به نوعی از قیاس مزاج آدمی بدانسته باشد و مزاج مار بدانسته و مضادت میان ایشان بدانسته، و بدین نیز یقین حاصل آید، ولیکن نه چون مشاهدت بود و ایمان همه خلق الا علمای بزرگ، همه از سرایت صحبت علما و بزرگان خیزد و علاج قریب ترین این است.
مثال دوم ضلال آن است که گروهی آخرت را منکر نباشد و نابودن وی به قطع ایمان نکرده اند. ولیکن اندر آن متحیر باشند و گویند به حقیقت نمی توان شناخت. پس شیطان دلیل فراپیش ایشان نهد تا گویند، «دنیا یقین است و آخرت شک و یقین به شک نتوان داد» و این باطل است، چه آخرت یقین است به نزدیک اهل یقین. ولیکن علاج این متحیر آن است که گویند که تلخی دارو یقین است و شفا شک و خطر نشستن اندر دریا یقین است و سود تجارت شک و اگر کسی تو را گوید در حال تشنگی که این آب مخور که ماری دهان اندر وی کرده است، لذت آب یقین است و زهر شک. چرا دست بداری؟ ولیکن گویی اگر این یقین فراگذارم زیان این سهل بود و سلیم تر که اگر حدیث زهر راست گوید هلاک باشد و بدان صبر نتوان کرد. همچنین لذت دنیا بیش از صد سال نیست و چون گذشت خوابی گردد و آخرت جاوید است و با رنج بازی نتوان کرد. اگر دروغ است همان انگار که روزی چند اندر دنیا نبودی چنان که اندر ازل نبودی و اندر ابد نباشی. و اگر راست است از عذاب خداوند برستی. و بدین بود که علی(ع) آن ملحد را گفت، «اگر چنین است که تو همی گویی همه رستیم، و اگر نی ما رستیم و تو در دوزخ افتادی».
مثال سیم آن که گروهی به آخرت ایمان دارند، ولیکن گویند آن نسیه است و دنیا نقد از نسیه بهتر. و این مقدار ندانند که نقد از نسیه ای بهتر بود که هم چندان بود، اما اگر نسیه هزار بود و نقد یکی، نسیه بهتر بود، چنان که همه خلق راه معاملت بنا بدین است و این نیز از جمله ضلال باشد که این مقدار نشناسند.
مثال چهارم آن که به آخرت ایمان دارد ولیکن چون این جهان به مراد وی باشد و نعمت دنیا بیند گوید چنان که اینجا در نعمتم آنجا نیز در نعمت باشم که خدای تعالی این نعمت مرا از آن داد که مرا همی دوست دارد، فردا هم چنین کند. چنان که آن دو برادر که قصه ایشان اندر سوره الکهف است که آن یکی گفت: «ولئن رددت الی ربیی لاجدن خیرا منها منقلبا»، و آن دیگر گفت، «ان لی عنده للحسنی» و علاج این آن است که بداند که که کسی را فرزند عزیز باشد و غلامی ذلیل. فرزند را همه روز اندر دبیرستان و چوب معلم دارد و غلام فرو گذاشته باشد تا چنان که می خواهد همی زید که ادبار وی باک ندارد. اگر این غلام پندارد که این به دوستی همی کند که وی را از فرزند عزیزتر همی دارد. این از حماقت باشد. و سنت حق تعالی آن است که دنیا را از اولیای خود دریغ دارد و بر دشمنان خود ریزد. و مثل آسایش و راحت وی چون کسی بود که نکارد و کاهلی کند، لاجرم ندرود.
مثال پنجم آن است که گوید، «خدا کریم و رحیم است، بهشت از هیچ کس دریغ ندارد». و آن ابله نداند که چه کرم و رحمت بود بیش از آن که تو را اسباب آن فرا دهد که دانه اندر زمین افکنی تا هفتصد بدروی اندک ورا عبادت کنی تا به پادشاهی بی نهایت رسی ابدالابد. و اگر معنی کرم و رحمت آن است که بی آن که بکاری بدروی، حراثت و تجارت و طلب رزق چرا همی کنی؟ بی کار همی باش که خدای کریم و رحیم است و قادر است که بی تخم و پرورش نبات برویاند. چون بدین کرم ایمان نداری با آن که همی گوید، «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» و آنگاه اندر آخرت این اعتقاد کنی با آن که همی گوید، «ان لیس للانسان الا ما سعی» این از نهایت گمراهی باشد، چنان که رسول(ص) گفت، «الاحمق من اتبع نفسه هوایها و تمنی علی الله عزوجل».
و چنان که کسی امید فرزند دارد بی آن که نکاح کند، یا صحبت کند و تخم نگاه دارد ابله باشد با آن که خدای کریم است و بر آفریدن فرزند بی تخم قادر است. و آن که صحبت کند و تخم بنهد و بر امید بنشیند تا بود که حق تعالی آفت باز دارد تا فرزند پدید آید عاقل است، همچنین آن که ایمان نیارد یا ایمان آرد و عمل صالح نکند و امید نجات دارد ابله است. و آن که این هر دو بکند و امید همی دارد به فضل حق تعالی تا از صواعق بازدارد اندر وقت مرگ تا ایمان به سلامت ببرد این عاقل است و آن دیگر مغرور. و آن قوم که همی گویند که خدای ما را اندر این جهان نیکو داشت، اندر آن جهان نیز نیکو دارد که خود کریم و رحیم است، به حق تعالی غره شده اند و آن قوم که همی گویند که دنیا نقد و یقین است و آخرت نسیه و شک به دنیا غره شده اند. و حق تعالی از هردو حذر فرموده است و گفته، «یا ایها الناس ان وعد الله حق تعرتکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» با مردمان آنچه وعده داده ام حق است که هرکه نیک کند نیک بیند و هرکه بد کند بد بیند. این وعده حق است تا به دنیا غره نشوی و به حق تعالی غره نشوی».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۹ - پیدا کردن پندار و علاج آن
بدان که اهل پندار مغرورند و این قوم کسانی اند که به خویشتن و عمل خویشتن گمان نیکو برند و از آفت آن غافل باشند و نبهره از خالص بازنشناسند، بدان که صرافی تمام نیاموخته اند و به رنگ و صورت غره شده اند، و آن کسانی که به علم و عبادت مشغولند و از حجاب غفلت و ضلالت بیرون اند، از صد نود و نه مغرورند و بدین بود که رسول (ص) گفت، «روز قیامت آدم را گویند: نصیب دوزخ از فرزندان خویش بیرون کن. گوید: از چند چند؟ گویند: از هزار و نهصد و نود و نه». و این نه آن باشند که همیشه اندر دوزخ بوند، ولیکن ایشان را از گذر بر دوزخ چاره نبود. گروهی اهل غفلت باشند و گروهی اهل ضلالت و گروهی اهل چاره نبود. گروهی اهل غفلت باشند و گروهی اهل ضلالت و گروهی اهل غرور و گروهی اهل عجز که اسیر شهوات خویش اند اگرچه همی دانستند که مقصرند، و اهل پندار بسیارند و اصناف ایشان اندر شما نیاید، ولیکن از چهار طبقه بیرون نه اند: علما و عابدان و صوفیان و ارباب اموال.
طبقه اول از اهل پندار علمایند که گروهی از ایشان روزگار خود همه در علم کنند تا علوم حاصل کنند و اندر معامله تقصیر کنند و دست و زبان و چشم و فرج از معاصی نگاه ندارند که ایشان اندر علم خود به درجه ای رسیده اند که ایشان را عذاب نبود و به معامله ماخوذ نباشند، بلکه به شفاعت ایشان همه نجات یابند. و مثل ایشان چون بیماری است که علم علت خویش برخواند و همه شب تکرار همی کند و به سخنی نیکو بنویسند و شروط داروی علت نیک بداند و هرگز شربت بنخورد و بر تلخی وی صبر نکنند. تکرار صفت شربت وی را کجا سود دارد؟
و حق تعالی همی گوید، «قد افلح من تزکی» و دیگر همی گوید، «و نهی النفس عن الهوی»، همی گوید، «فلاح کسی را بود که پاک گردد نه بدانکه علم پاکی بیاموزد و به بهشت کسی رسد که هوای خود را خلاف کند نه آن که بداند هوا را خلاف نباید کرد». و این سلیم دل را اگر این پندار از آن اخبار خاسته باشد که اندر فضل علم آمده است، چرا آن اخبار که اندر حق علمای بد آمده است برنخواند؟ که اندر قرآن او را به خر ماننده کرده است که کتاب اندر پشت دارد و به سگ مانند کرده است. و می گوید، «عالم بد را در دوزخ اندازند چنان که پشت و گردن وی بشکند و آتش وی را بگرداند چنان که خر آسی را گرداند و همه اهل دوزخ بر وی گرد آیند که تو کیستی و این چه نکال است؟ گوید، من آنم که فرمودم و نکردم!»
و رسول (ص) همی گوید که عذاب هیچ کس در قیامت عظیم تر از عذاب عالمی نیست که وی به علم خویش کار نکند. و بودردا همی گوید، «وای بر آن که نداند یک بار، و وای بر آن که بداند و بدان کار نکند هفت بار یعنی که علم بر وی حجت شود». و گروهی اندر علم و عمل هردو تقصیر نکردند، ولیکن همه اعمال ظاهر به جای آوردند و از طهارت دل غافل ماندند و اخلاق بد از باطن بیرون نکردند، چون کبر و ریا و حسد و طلب ریاست و بدخواستن اقران خویش را و شادشدن به رنج ایشان و اندوهگین بودن به راحت ایشان. و از این اخبار غافل شدند که همی گوید، «اندک ریا شرک است و اندر بهشت نشود کسی که اندر دل وی یک ذره کبر است و حسد ایمان را چنان تباه کند که آتش هیزم را و آن که همی گوید: حق تعالی به صورت شما ننگرد، به دلهای شما نگرد».
پس مثل این قوم چون کسی است که چیزی بکارد و وی را خار و گیاه از اصل می بباید کند تا کشت وی قوت گیرد، پس این خاشاک سر از زمین همی برآرد، سر آن همی درود و بیخ آن اندر همی گذارد، هرچند که به رد زیادت بالد.
و بیخ اعمالی بداخلاق بد است و اصل آن بود که آن کنده شود، بلکه مثال این چنان است که کسی باطن پلید دارد و ظاهر وی آراسته چون طهارت جای باشد که بیرون گچ کرده باشد و اندرون پراکندگی و نجاست یا چون گور آراسته که بیرون به نگار بود و اندرون مردار و چون خانه تاریک که شمع بر بام وی نهاده باشد. و عیسی (ع) عالم بد را تشبیه کرده است و گفته، «چون ماشوئی می باشد که آرد از وی همی فرو ریزد و سبوس اندر وی همی ماند» ایشان نیز سخن حکمت می گویند و آنچه بد بود در ایشان همی ماند.
و گروهی دیگر دانسته باشند که این اخلاق بد است و از این حذر باید کرد و دل از این پاک باید داشت، ولیکن پندارند که دل ایشان از این پاک است و ایشان بزرگتر از آن باشند که به چنین چیزی مبتلا شوند که ایشان علم این از همه بهتر دانند و چون اندر ایشان اثر کبر پیدا آید شیطان ایشان را گوید، «این نه کبر است که طلب عز دین است. اگر تو عزیز نباشی اسلام عزیز نبود، و اگر جامه نیکو اندر پوشند و اسب و ساخت و تجمل سازند، گویند، «این نه رعونت است که این کوری دشمنان اهل دین است که مبتدعان بدین کور شوند که علما با تجمل باشند».
و سیرت رسول (ص) و ابوبکر و عمر و عثمان و علی رضی الله عنهم و جامه خلق ایشان فراموش کنند و پندارند که آنچه ایشان همی کردند خوار داشتن اسلام بود و اکنون اسلام به تجمل وی عزیز خواهند شد. و اگر حسد اندر ایشان پدید آید گوید، «این صلابت حق است» و اگر ریا پدید آید گوید، «این مصلحت خلق است تا طاعت بشناسند و اقتدا کنند»، و چون به خدمت سلاطین شوند گویند، «این نه تواضع است ظالم را که آن حرام است، بلکه برای شفاعت مسلمانان است و مصلحت ایشان» و اگر مال حرام ایشان بستانند گویند، «این حرام نیست که این را مالک نیست و اندر مصالح باید کرد و مصلحت اسلام اندر من بسته است». و اگر انصاف دهد و حاسب برگیرد داند که مصلحت دین بیش از آن نیست که خلق از دنیا اعراض کنند و کسانی که به سبب وی اندر دنیا رغبت کرده باشند بیش از آن بود که از دنیا اعراض کرده باشند، پس عز اسلام اندر نابودن وی بسته باشد و مصلحت آن است اسلام را که وی و امثال وی نباشند. این و امثال این پندارها و غرورها باطل است و علاج و حقیقت این اندر این اصول که از پیش رفته است بگفته ایم و بازگفتن آن دراز بود.
و گروهی خود اندر نفس علم غلط کرده باشند و آنچه از علم مهمتر بود چون تفسیر و اخبار و علم معامله دل و علم اخلاق و طریق ریاضت و آنچه اندر این کتاب بیاورده ایم و اعوان و آفات معامله راه دین و طریق مراقبت دل که این همه فرض عین است، خود حاصل نکرده باشند و ندانند که این از جمله علوم است و همه روزگار یا اندر جدل و مناظره و یا اندر تعصب کلام یا اندر فتاوی خصومات خلق اندر دنیا و جمای علمها که وی را از دنیا به آخرت نخواند و از حرص با قناعت نخواند و از ریا به اخلاص نخواند و از غفلت و ایمنی به خوف و تقوی نخواند، همه روزگار بدان مستغرق دارند و پندارند که خود علم همه آن است و هرکه روز به دین دیگر آورد از علم اعراض کرد و علم را مهجور گردانید. و تفصیل این پندارها دراز است و اندر کتاب غرور اندر احیا آورده ایم که این کتاب تفصیل احتمال نکند.
و گروهی به علم وعظ مشغول باشند و سخن ایشان همه سجع و شعر و نکته و طامات بود و عبادت آن به دست همی آرند و مقصود ایشان آن بود تا خلق نعره زنند و بر ایشان ثنا گویند و این مقدار ندانند که اصل تذکیر آن است که آتش مصیبتی اندر دل پیدا آید که خطر کار آخرت بیند، پس به نوحه گری این مصیبت مشغول شود و تذکیر واعظ نوحه این مصیبت باشد. اما نوحه گری که ماتم آلود نباشد و سخن عاریتی همی گوید اندر دل هیچ اثر نکند و مغرور این قوم نیز بسیارند و شرح آن دراز بود.
و گروهی دیگر روزگار به فقه ظاهر برده اند و نشناخته باشند که حد فقه بیش از آن نیست که قانونی که بدان سلطان خلق را سیاست کند نگاه دارد، اما آنچه به راه آخرت تعلق دارد علم آن دیگر است و پندارند که هرچه اندر فقه ظاهر راست بود اندر آخرت سود دارد. و مثال این آن بود که کس مال زکوه اندر آخر سال به زن فروشد و مال وی بخرد. فتوای ظاهر آن بود که زکوه از وی بیفتد، یعنی ساعی سلطان را نرسد که از وی زکوه خواهد، چه نظر وی به ظاهر ملک بود و ملک بریده شد پیش از تمامی سال. و باشد که بدین فتوی کار کند و این مقدار نداند که آن کس که چنین کند به قصد آن تا زکوه بیفتد، اندر مقت حق تعالی بود و همچون کسی بود که زکوه بندهد، چه بخل مهلک است و زکوه طهارت است از پلیدی بخل و مهلک بخلی بود که مطاع باشد و این حیلت نهادن طاعت بخل است و چون بخل بدین مطاع گشت هلاک تمام شد، نجات چون یابد؟
و همچنین هر شوهری که با زن خویش خوی بد فراپیش گیرد و وی را به رنجاندن گیرد تا کاوین ندهد، اندر فتوای ظاهر که به مجلس حکم تعلق دارد این ابرا درست بود که قاضی این جهان راه فرا زبان دارد نه فرا دل، اما در آن جهان ماخوذ بود که این ابرا به اکراه بوده باشد و همچنین چون برملا از کسی چیزی خواهد و آن کس از شرم بدهد، اندر فتوای ظاهر این مباح بود. و اندر حقیقت این مصادره بود، که فرق نبود میان آن که به تازیانه شرم دل وی را بزند تا از رنج دل آن مال بدهد و میان آن که به ظاهر به چوب بزند و مصادره کند. این و امثال این بسیار است و کسی که جز فقه ظاهر نداند اندر این پندار بود و این دقایق از سر دین فهم نکند.
طبقه دوم زاهدان و عابدان اند و اهل پندار نیز اندر میان ایشان بسیارند. گروهی مغرورند بدان که به فضایل از فرایض بازمانند، چون کسی که وی را وسوسه طهارت باشد که بدان سبب نماز از وقت بیفکند. و مادر و پدر و رفیق را سخن درشت گوید و گمان بعید اندر نجاست آب به نزدیک وی قریب بود و چون فرالقمه ای رسد پندارد همه چیزی حلال است و باشد که از حرام محض حذر نکند، و پا بی پا حبله بر زمین ننهد و حرام محض همی خورد و سیرت صحابه فراموش کند.
و عمر رضی الله عنه گفت، «هفتاد بار از حلال دست بداشتم از بیم آن که اندر حرام نیفتم». و با این به هم از سبوی پیرزنی ترسا طهارت کرد. پس این قوم احتیاط لقمه با احتیاط طهارت آورده اند و باشد که اگر کسی جامه ای که گازر شسته بپوشد پندارند که گناهی عظیم است. و رسول (ص) جامه ای که کفار به هدیه فرستادندی اندر پوشیدی، و هرجامه که از غنیمت کفار بیاوردندی، درپوشیدی او و صحابه و هرگز کس حکایت نکرد که بر آب آوردندی، بلکه سلاح کفار بر میان بستندی و با آن نماز کردندی و نگفتندی که باشد که آب فرا آهن داده باشند. یا لک اندر وی کرده باشند یا پوست که پیراسته باشند به شرط نماز نکرده باشند، پس هرکه اندر معده و اندر زبان و دیگر اعضا این احتیاط نکند و در این مبالغه کند ضُحکه شیطان بود، بلکه اگر همه به جا آورد چون به آب ریختن به اسراف رسد یا نماز از اول وقت درگذرد هم مغرور باشد و هرکه این احتیاط اندر کتاب طهارت گفته ایم به جای تواند آورد کفایت باشد.
و گروهی که وسوسه بر ایشان غالب شود اندر نیت نماز تا بانگ همی دارند یا دست همی افشانند،باشد که رکعت اول فوت کنند و این مقدار ندانند که نیت نمازهمچون نیت وام گزاردن و زکوه دادن است و هیچ کس از ایشان زکوه دیگرباره بندهد. و وام دیگر باره ندهند بر وسوسه نیت و گروهی را وسوسه اندر حرف سوره الحمد بود تا از مخارج بیرون آورند و وی را دل با معنی باید داشت تا به وقت الحمد همه شکر گردد، به وقت ایاک نعبد همه توحید و عجز گردد و به وقت اهدنا همه تضرع گردد و وی دل همه با آن دارد تا این ایاک از مخرج بیرون آید.
چون کسی که از پادشاهی حاجت خواهد خواست همی گوید ایها الامیر؟ و این به قوت همی گوید تا اینها درست گوید و میم امیر درست گوید. شک نیست که مستحق سیلی و مقت بود. و گروهی هر روز ختمی کند و قرآن بهذرمه همی خوانند و همی دوند به سر زبان و دل از آن غافل، و همه همت ایشان آن که تا ختمی بر خویشتن شمرند که ما چندین ختم کردیم و امروز چندین هفت یک قرآن خواندیم و ندانند که این قرآن نامه ای است که به خلق نبشته اند، اندر وی امر و نهی و وعده و وعید و وعظ و تخویف و انذار، می باید که به وقت عید همه خوف گردد و به وقت وعد همه نشاط گردد و به وقت مثل همه اعتبار گردد و به وقت وعظ همه گوش گردد و به وقت تخویف همه هراس گردد و این همه احوال دل است، بدان که بر سر زبان همه جنباند اندر آن چه فایده باشد؟
و مثل وی چون کسی باشد که پادشاهی به وی نامه ای نویسد و اندر وی فرمانها بود. وی بنشیند و نامه از بر بکند و همی خواند و از معانی آن غافل. و گروهی به حج شوند و مجاور بنشینند و روزه فراگیرند و حق روزه بگزارند به نگاهداشت دل و زبان و حق راه نگزارند به طلب زاد حلال و همیشه دل ایشان با خلق باشد که ایشان را از مجاوران شناسند و گویند ما چندین موقف بایستاده ایم و چندین سال مجاور بنشستیم و این مقدار ندانستند که اندر خانه خویش با شوق کعبه بهتر از آن که در کعبه با شوق ریای آن که خلق بدانند که وی مجاور است یا طمع آن که چیزی به وی دهند و با هر لقمه ای که می ستاند بخلی اندر وی پدید آید که ترسد که کسی از وی بستاند یا بخواهد.
و گروهی دیگر راه زهد گیرند و لباس درشت پوشند و طعام اندک خورند و اندر مال زاهد باشند و اندر جاه و قبول زاهد نباشند. خلق بدیشان تبرک همی کنند و بدان شاد همی باشند و حال خویش اندر چشم خلق آراسته همی کنند و این قدر بندانند که جاه زیانکار تر از مال است و ترک وی گفتن دشوار تر است که همه رنجها کشیدن به امید جاه آسان بود و زاهد آن باشد که به ترک جاه بگوید و باشد که وی را کسی چیزی دهد فرا نپذیرد که نباید که گویند زاهد نیست. و اگر وی را گویند که اندر ظاهر فرا ستان و اندر سر فرادرویش مستحق ده بر وی صعبتر بود از کشتن، اگرچه از حلال بود، که آنگاه مردمان پندارند که وی زاهد نیست با این به هم که حرمت توانگران پیش دارد از حرمت درویشان و ایشان را مراعات زیادت کنند و این همه غرور باشد.
و گروهی دیگر همه اعمال ظاهر به جای آورند تا روزی به مثل هزار رکعت نماز کنند و چندین هزار تسبیح کنند و شب بیدار دارند و روز به روزه باشند، ولیکن مراعات دل نکنند تا از اخلاق بد پاک شود و باطن پرکبر و حسد و ریا و عجب باشد و با خلق حق تعالی به خشم سخن گویند و گویی با هر یکی خشمی و جنگی دارند و این ندانند که خوی بد همه عبادات را حبطه کند و باطل گرداند و سر همه عبادتها خلق نیکو است و این مدبر گویی که منتی از عبادت خود بر خلق همی نهد و به چشم حقارت همی نگرد به همگنان و خویشتن از خلق فراهم گیرد تا کسی خویش به وی بازنزند و این قدر نداند که سر همه زاهدان و عابدان پیغمبر (ص) بود و از همه جهان گشاده روتر و خوش خوتر بود.
و هرکه شوخگین تر بودی که همه خویشتن از وی فرا گرفتندی، رسول (ص) او را به نزدیک خویش بنشاندی و دست فرا وی دادی. و کدام احمق بود احمق تر از آن که برتر از استاد دکان گیرد؟ این سلیم دلان چون شرع پیغمبر ورزند و سیرت وی را اختلاف کنند چه احمقی باشد از این بیشتر؟
طبقه سیم صوفیانند و اندر میان هیچ قوم چندان غرور نباشد که اندر میان ایشان که هر چند راه باریکتر باشد و مقصود عزیزتر بود غرور بیشتر راه یابد.
و اول تصوف آن است که سه درجه حاصل کرده بود. یکی آن که نفس وی مقهور شده باشد و اندر وی نه شهوت مانده بود و نه خشم، نه آن که از اصل بشده بود ولیکن مغلوب شده باشد تا اندر وی هیچ تصرف نتوان کرد، جز به اشارت بر وفق شرع، چون قلعه ای که گشاده شود و اهل آن قلعه را نشکند ولیکن منقاد شوند، قلعه سینه وی هم چنین بر دست سلطان شرع فتح افتاده بود. دوم آن که این جهان و آن جهان را از پیش برخاسته بود و معنی این آن است که از عالم حس و خیال برگذشته بود که هر چه اندر حس و خیال آید بهایم را اندر آن شرکت است و همه نصیب شهوت و شکم و فرج است و بهشت نیز نصیب آن عالم حس و خیال بیرون نیست که هر چه جهت پذیر بود و خیال را با وی کار باشد نزدیک وی همچنان شده بود که گیاه نزدیک کسی که لوزینه و مرغ بریان یافته بود، چه بدانسته بود که هر چه اندر حس و خیال آید خسیس است و نصیب ابلهان باشد: و اکثر اهل الجنه البله.
سوم آن که همگی وی را حق تعالی و جلال حضرت وی گرفته بود و این آن باشد که جهت را و مکان را و حس را و خیال را با وی هیچ کار نبود، بلکه خیال و حس و علمی را که این خیزد با وی همچنان کار باشد که چشم را به آواز و گوش را به الوان که به ضرورت از آن بی خبر بود. چون بدینجا رسید به سر کوی تصوف رسید و ورای این مقامات و احوال باشد وی را با حق تعالی که از آن عبارت دشوار توان کرد تا گروهی عبارت از آن بیگانگی و اتحاد کنند و گروهی به حلول کنند. و هر که را قدم اندر علم راسخ نباشد و آن حال او را پیدا آید تمامی آن معنی عبارت نتوان کرد و هر چه گوید صریح کفر نماید. و آن اندر نفس خویش حق بود، ولیکن وی را قدرت عبارت نبود از آن. این است نموداری از کار تصوف. و اکنون نگاه کن تا غرور و پندار دیگران بینی.
گروهی از ایشان بیش از مرقع و سجاده و سخن طامات ندیدند. آن بگرفته باشند و جامه تصوف و سیرت ظاهر ایشان بگرفته و همچون ایشان بر سر سجاده همی نشینند و سر همی فرو برند و باشد که وسوسه خیالی که اندر پیش همی آید سر همی جنبانند و همی پندارند که کار ایشان خود آن است. این چون پیرزنی عاجز بود که کلاه بر سر نهد و قبا در بندد و سلاح اندر پوشد. و بیاموخته باشد که مبارزان اندر مصاف جنگ چون کنند و شعر و رجز چون گویند و همه حرکات ایشان بدانسته بود. چون پیش سلطان شود تا نام وی اندر جریده بنویسند، سلطان بود که به جامه و صورت ننگرد. برهان خواهد، وی را برهنه کند یا با کسی مبارزی فرماید. پیرزنی ضعیف مدبر بیند. بفرماید تا وی را فرا پای پیل افکنند تا هیچ کس زهره آن ندارد که به حضرت چنین پادشاهی استخفاف کند.
و گروهی باشند که از این نیز عاجز آیند که زی ظاهر ایشان نگاه دارند. جامه خلق بپوشند و مرقع های نیکو رنگ و کحلی به دست آورند و خود پندارند که چون جامه رنگ کردند این کفایت بود. ندانند که ایشان جامه عودی از آن کردند که اندر مصیبتی بودند اندر دین که کبود بر آن لایق بود. این مدبر چون چنان مستغرق نیست که به جامه شستن نپردازد و چنان مصیبت زده نیست که جامه سوگ دارد و چنان عاجز نیست که هر کجا جامه بدرد، خرقه اندر وی دهد تا مرقع شود، بلکه فوطه های نو به قصد پاره کند تا مرقع دوزد، اندر ظاهر صورت نیز ایشان موافقت نکرده باشد که اول مرقع دار عمر رضی الله عنه بود که بر جامه وی چهارده پاره بردوخته بود و بعضی از آن ادیم بود و گروهی دیگر از این قوم بتر باشند که چنان که طاقت جامه جریده و مختصر ندارد طاقت گزاردن فرایض و ترک معصیت نیز ندارند، برگ آن ندارند که به فقر بر خویشتن اقرار دهند که اندر دست شیطان و شهوت اسیرند، گویند کار دل دارد و به صورت نظر نیست و دل ما هیشه اندر نماز است با حق تعالی، و ما را بدین عبادت و اعمال حاجت نیست که برای مجاهدت کسانی فرموده اند که ایشان اسیر نفس اند و ما را نفس بمرده است و دین ما دو قله شده است که به چنین چیزها آلوده نشود و متغیر نگردد. و چون به عابدان گویند این مزدوران بی مزدند و چون به علما نگرند گویند اینان اندر بند حدیث اند و راه فرا حقیقت ندانند. و چنین قوم کشتنی اند و کافرند و خون ایشان به اجماع امت مباح است.
و گروهی دیگر به خدمت صوفیان برخیزند و حقیقت خدمت آن بود که کسی خود را فدای این قوم کند و به جملگی خود را فراموش کند اندر عشق ایشان، چون کسی از ایشان مشغلی سازد تا به سبب ایشان مالی به دست آرد و ایشان را تبع خویش سازد تا نام وی به خدمت بیرون شود و مردمان وی را حرمت دارند و از هر کجا باشد می ستاند حلال و حرام و بدیشان همی دهد تا بازار وی را حرمت تباه نشود و پوشیده بماند که مغرور فریفته بود.
و گروهی هستند که ایشان راه ریاضت تمام بروند و شهوت خود را مقهور کنند و همگی خویشتن به حق تعالی دهند و بر سر ذکر اندر زاویه بنشینند و احوال ایشان را نمودن گیرند تا از چیزی که خواهند خبر یابند و اگر تقصیر کنند تنبیهی بینند و باشد که پیغمبران و فرشتگان به صورت نیکو دیدن گیرند و باشد که خویشتن را به مثل در آسمان بینند و فرشتگان بینند و حقیقت این کار اگر چه درست بود، همچون خوابی باشد که درست و راست بود، ولیکن این خفته را اندر خیال آید و آن بیدار را اندر خیال آید و وی بدین چنان غره شود که گوید هر چه اندر هفت آسمان و زمین بود چندین بار بر من عرضه کردند. و پندار که نهایت کار اولیا خود این است و وی هنوز سر یک موی از عجایب صنع تعالی اندر آفرینش ندانسته باشد، پندار که خود تمام شد، به شادی این مشغول شود و اندر طلب فراتر نشود، باشد که آن نفس که مقهور شده بود اندک اندک پدیدار آمدن گیرد و وی خود پندار که چون چنان چیزها به وی نمودند، وی خود از نفس خویش ایمن شد و به کمال رسید.
و این غروری عظیم است، بلکه بر این هم اعتماد نبود. اعتماد بر آن بود که نهاد وی بگردد و مطیع شرع شود که هیچ صفت وی را اندر وی هیچ تصرف نماند. شیخ ابوالقاسم گرگانی قدس الله روحه گفته است که بر آب رفتن و اندر هوا شدن و از غیب خبر دادن این هیچ کرامات نبود که کرامات آن بود که کسی همه امر گردد یعنی همگی وی طوع و فرمان شرع شود که بر وی حرام نرود و این اعتماد را شاید.
اما این دیگر همه ممکن بود که از شیطان بود شیطان را نیز از غیب خبر است و کسانی که ایشان را کاهن گویند از بسیاری کارها خبر دهند و چیزهای عجب بر ایشان برود. و اعتماد بر این است که وی بایست وی برخیزد و شرع به جای آن بنشیند. اگر بر شیر نتوانی نشست باک مدار. آن سگ غضب که در سینه توست وی را چون در زیر پای آوردی و مقهور کردی بر شیر نشستی. و اگر از غیب خبر نتوانی داد باک مدار که چون عیب و غرور نفس خود بدانستی و از آفات و تلبیس وی آگاه شدی، عیب او عیب توست. چون غیب خود شناختی از غیب خبر یافتی و اگر بر آب نتوانی رفت و در هوا نتوانی پرید باک مدار، چون از وادیهای دنیا پرستی و مشغله دنیا باز پس انداختی بادیه بگذاشتی. و اگر به یک بار پای بر زیر کوه نتوانی نهاد باک مدار که اگر پای بر یک درم شبهت بنهادی عقبه بگذاشتی که حق تعالی در قرآن عقبه این را گفته است، «فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ما العقبه» این است بعضی از انواع غرور در این قوم. و تمام گرفتن آن دراز شود.
طبقه چهارم توانگران و ارباب اموالند و اهل پندار و غرور اندر این بسیارند. گروهی مال بر مسجد و رباط و پل خرج همی کنند و بود که از حرام خرج کرده باشند و فریضه آن است که با خداوند دهند، اندر عمارت همی کنند تا معصیت زیادت شود و پندارند که کاری بکردند. و گروهی از حلال خرج کنند بر عمارت خیر، ولکن مقصود ایشان ریا باشد. اگر یک دینار خرج کند چنان خواهند که نام خویش بر خشت پخته ای بر آن جا نویسند. و اگر گویند منویس یا نامی دیگر بنویس که خدای تعالی خواهد دانست که این که کرده است، نتواند شنید و نشان این آن باشد که اندر قرابات و همسایگی وی کس باشد که به یک نان محتاج بود و درویشان باشند و آن بدیشان فاضلتر بود و نتواند که بر خشت پخته اندر پیشانی وی نتواند نوشت، «بناه الشیخ فلان اطال الله بقاء».
و گروهی مال حلال خرج کنند به اخلاص ولیکن بر نقش و نگار مسجد، پندارند که خیری است که همی کنند و از آن فساد حاصل آید: یکی آن که مردمان اندر نماز مشغول همی بود و از خشوع بیفتد و دیگر آن که ایشان را نیز مثل آن اندر خانه خویش آرزو کند، دنیا اندر چشم بیاراسته بود و پندارد که خیری همی کند.
و رسول (ص) گفته است، «چون مسجد به نگار کنی و مصحف به زر و سیم بکنی، دمار بر شمار بود»، و آبادانی مسجد به دلهای خاضع باشد که از دنیا نفور شده باشد و هرچه خضوع ببرد و دنیا آراسته کند، اندر دل ویرانی مسجد باشد، پس این مدبر مسجدی ویران بکرد و همی پندارد که کاری بکرده است.
و گروهی دوست دارند که درویشان را بر در سرای گرد کنند تا آوازه اندر شهر افتد یا صدقه به کسانی دهد که زبان آور و معروف باشند یا خرج بر جماعتی کنند که اندر راه حج خرج کنند یا اندر خانقاهی که آن همه بدانند و شکر گویند و اگر گویی این در سر فرا یتیمان دهی فاضلتر از آن که در راه حج خرج کنی، نتواند که شرب وی ثنا و شکر آن قوم بود و پندارد که خیری همی کند.
یکی با بشر حافی مشورت همی کرد که دو هزار درم از حلال دارم. به حج خواهم شد. گفت، «به تماشا همی شوی یا به رضای حق تعالی؟» گفت، «به رضای حق تعالی». گفت، «برو و وام ده کسی را و به دو بگذار. یا فرا یتیم ده یا فرا مردی معیل ده که آن راحت که به دل مسلمانی رسد از صد حج فاضلتر است پس از حج اسلام». گفت، «رغبت حج بیشتر همی بینم اندر دل. گفت، «از آن است که این مال نه از وجه به دست آورده ای تا به ناوجه خرج نکنی نفس قرار نگیرد».
و گروهی خود چنان بخیل باشند که بیش از زکوه بندهند، آنگاه آن زکوه عشر فرا کسانی دهند که اندر خدمت ایشان باشند چون معلم و شاگرد تا حشمت به اجتماع ایشان بر جای باشد، چون مدرس که زکوه به طالب علمان خویش دهد و چون از درس وی بشوند فرا ندهد و این به جای اجرا باشد و همی داند که به عوض شاگردی همی دهد و همی پندارد که زکوه بداد و باشد که به کسانی دهد که به خدمت خواجگان پیوسته باشند به شفاعت ایشان فرا دهد تا به نزدیک ایشان منتی باشد. بدین قدر زکوه چندین غرض خواهند که حاصل کنند و باشد که شکر و ثنا چشم دارند و پندارند که زکوه همی دهند.
و گروهی دیگر چنان بخیل باشند که زکوه نیز ندهند و مال نگاه دارند و دعوی پارسایی همی کنند و شب نماز کنند و روز روزه دارند. مثل ایشان چون کسی بود که وی را دردسر بود طلا بر پاشنه نهد. ای مدبر نداند که بیماری وی بخل است نه بسیار خوردن و علاج آن خرج کردن است نه گرسنگی کشیدن. این و امثال این غرور ارباب اموال است و هیچ صنف از این رسته نباشند مگر آن که علم حاصل کنند چنین که اندر این کتاب است تا آفت طاعت از غرور نفس و مکر شیطان بشناسند، آنگاه دوستی حق تعالی بر ایشان غالب بود و دنیا از پیش ایشان برخاسته باشد الا به قدر ضرورت و مرگ اندر پیش خویش نهاده باشند و جز به استعداد آن مشغول نباشند و این آسان بود بر هرکه خداوند جل جلاله بر وی آسان کند وفقنا الله لما تحب و ترضی.
تمام شد رکن مهلکات کیمیای سعادت.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله و صحبه الاخبار.
طبقه اول از اهل پندار علمایند که گروهی از ایشان روزگار خود همه در علم کنند تا علوم حاصل کنند و اندر معامله تقصیر کنند و دست و زبان و چشم و فرج از معاصی نگاه ندارند که ایشان اندر علم خود به درجه ای رسیده اند که ایشان را عذاب نبود و به معامله ماخوذ نباشند، بلکه به شفاعت ایشان همه نجات یابند. و مثل ایشان چون بیماری است که علم علت خویش برخواند و همه شب تکرار همی کند و به سخنی نیکو بنویسند و شروط داروی علت نیک بداند و هرگز شربت بنخورد و بر تلخی وی صبر نکنند. تکرار صفت شربت وی را کجا سود دارد؟
و حق تعالی همی گوید، «قد افلح من تزکی» و دیگر همی گوید، «و نهی النفس عن الهوی»، همی گوید، «فلاح کسی را بود که پاک گردد نه بدانکه علم پاکی بیاموزد و به بهشت کسی رسد که هوای خود را خلاف کند نه آن که بداند هوا را خلاف نباید کرد». و این سلیم دل را اگر این پندار از آن اخبار خاسته باشد که اندر فضل علم آمده است، چرا آن اخبار که اندر حق علمای بد آمده است برنخواند؟ که اندر قرآن او را به خر ماننده کرده است که کتاب اندر پشت دارد و به سگ مانند کرده است. و می گوید، «عالم بد را در دوزخ اندازند چنان که پشت و گردن وی بشکند و آتش وی را بگرداند چنان که خر آسی را گرداند و همه اهل دوزخ بر وی گرد آیند که تو کیستی و این چه نکال است؟ گوید، من آنم که فرمودم و نکردم!»
و رسول (ص) همی گوید که عذاب هیچ کس در قیامت عظیم تر از عذاب عالمی نیست که وی به علم خویش کار نکند. و بودردا همی گوید، «وای بر آن که نداند یک بار، و وای بر آن که بداند و بدان کار نکند هفت بار یعنی که علم بر وی حجت شود». و گروهی اندر علم و عمل هردو تقصیر نکردند، ولیکن همه اعمال ظاهر به جای آوردند و از طهارت دل غافل ماندند و اخلاق بد از باطن بیرون نکردند، چون کبر و ریا و حسد و طلب ریاست و بدخواستن اقران خویش را و شادشدن به رنج ایشان و اندوهگین بودن به راحت ایشان. و از این اخبار غافل شدند که همی گوید، «اندک ریا شرک است و اندر بهشت نشود کسی که اندر دل وی یک ذره کبر است و حسد ایمان را چنان تباه کند که آتش هیزم را و آن که همی گوید: حق تعالی به صورت شما ننگرد، به دلهای شما نگرد».
پس مثل این قوم چون کسی است که چیزی بکارد و وی را خار و گیاه از اصل می بباید کند تا کشت وی قوت گیرد، پس این خاشاک سر از زمین همی برآرد، سر آن همی درود و بیخ آن اندر همی گذارد، هرچند که به رد زیادت بالد.
و بیخ اعمالی بداخلاق بد است و اصل آن بود که آن کنده شود، بلکه مثال این چنان است که کسی باطن پلید دارد و ظاهر وی آراسته چون طهارت جای باشد که بیرون گچ کرده باشد و اندرون پراکندگی و نجاست یا چون گور آراسته که بیرون به نگار بود و اندرون مردار و چون خانه تاریک که شمع بر بام وی نهاده باشد. و عیسی (ع) عالم بد را تشبیه کرده است و گفته، «چون ماشوئی می باشد که آرد از وی همی فرو ریزد و سبوس اندر وی همی ماند» ایشان نیز سخن حکمت می گویند و آنچه بد بود در ایشان همی ماند.
و گروهی دیگر دانسته باشند که این اخلاق بد است و از این حذر باید کرد و دل از این پاک باید داشت، ولیکن پندارند که دل ایشان از این پاک است و ایشان بزرگتر از آن باشند که به چنین چیزی مبتلا شوند که ایشان علم این از همه بهتر دانند و چون اندر ایشان اثر کبر پیدا آید شیطان ایشان را گوید، «این نه کبر است که طلب عز دین است. اگر تو عزیز نباشی اسلام عزیز نبود، و اگر جامه نیکو اندر پوشند و اسب و ساخت و تجمل سازند، گویند، «این نه رعونت است که این کوری دشمنان اهل دین است که مبتدعان بدین کور شوند که علما با تجمل باشند».
و سیرت رسول (ص) و ابوبکر و عمر و عثمان و علی رضی الله عنهم و جامه خلق ایشان فراموش کنند و پندارند که آنچه ایشان همی کردند خوار داشتن اسلام بود و اکنون اسلام به تجمل وی عزیز خواهند شد. و اگر حسد اندر ایشان پدید آید گوید، «این صلابت حق است» و اگر ریا پدید آید گوید، «این مصلحت خلق است تا طاعت بشناسند و اقتدا کنند»، و چون به خدمت سلاطین شوند گویند، «این نه تواضع است ظالم را که آن حرام است، بلکه برای شفاعت مسلمانان است و مصلحت ایشان» و اگر مال حرام ایشان بستانند گویند، «این حرام نیست که این را مالک نیست و اندر مصالح باید کرد و مصلحت اسلام اندر من بسته است». و اگر انصاف دهد و حاسب برگیرد داند که مصلحت دین بیش از آن نیست که خلق از دنیا اعراض کنند و کسانی که به سبب وی اندر دنیا رغبت کرده باشند بیش از آن بود که از دنیا اعراض کرده باشند، پس عز اسلام اندر نابودن وی بسته باشد و مصلحت آن است اسلام را که وی و امثال وی نباشند. این و امثال این پندارها و غرورها باطل است و علاج و حقیقت این اندر این اصول که از پیش رفته است بگفته ایم و بازگفتن آن دراز بود.
و گروهی خود اندر نفس علم غلط کرده باشند و آنچه از علم مهمتر بود چون تفسیر و اخبار و علم معامله دل و علم اخلاق و طریق ریاضت و آنچه اندر این کتاب بیاورده ایم و اعوان و آفات معامله راه دین و طریق مراقبت دل که این همه فرض عین است، خود حاصل نکرده باشند و ندانند که این از جمله علوم است و همه روزگار یا اندر جدل و مناظره و یا اندر تعصب کلام یا اندر فتاوی خصومات خلق اندر دنیا و جمای علمها که وی را از دنیا به آخرت نخواند و از حرص با قناعت نخواند و از ریا به اخلاص نخواند و از غفلت و ایمنی به خوف و تقوی نخواند، همه روزگار بدان مستغرق دارند و پندارند که خود علم همه آن است و هرکه روز به دین دیگر آورد از علم اعراض کرد و علم را مهجور گردانید. و تفصیل این پندارها دراز است و اندر کتاب غرور اندر احیا آورده ایم که این کتاب تفصیل احتمال نکند.
و گروهی به علم وعظ مشغول باشند و سخن ایشان همه سجع و شعر و نکته و طامات بود و عبادت آن به دست همی آرند و مقصود ایشان آن بود تا خلق نعره زنند و بر ایشان ثنا گویند و این مقدار ندانند که اصل تذکیر آن است که آتش مصیبتی اندر دل پیدا آید که خطر کار آخرت بیند، پس به نوحه گری این مصیبت مشغول شود و تذکیر واعظ نوحه این مصیبت باشد. اما نوحه گری که ماتم آلود نباشد و سخن عاریتی همی گوید اندر دل هیچ اثر نکند و مغرور این قوم نیز بسیارند و شرح آن دراز بود.
و گروهی دیگر روزگار به فقه ظاهر برده اند و نشناخته باشند که حد فقه بیش از آن نیست که قانونی که بدان سلطان خلق را سیاست کند نگاه دارد، اما آنچه به راه آخرت تعلق دارد علم آن دیگر است و پندارند که هرچه اندر فقه ظاهر راست بود اندر آخرت سود دارد. و مثال این آن بود که کس مال زکوه اندر آخر سال به زن فروشد و مال وی بخرد. فتوای ظاهر آن بود که زکوه از وی بیفتد، یعنی ساعی سلطان را نرسد که از وی زکوه خواهد، چه نظر وی به ظاهر ملک بود و ملک بریده شد پیش از تمامی سال. و باشد که بدین فتوی کار کند و این مقدار نداند که آن کس که چنین کند به قصد آن تا زکوه بیفتد، اندر مقت حق تعالی بود و همچون کسی بود که زکوه بندهد، چه بخل مهلک است و زکوه طهارت است از پلیدی بخل و مهلک بخلی بود که مطاع باشد و این حیلت نهادن طاعت بخل است و چون بخل بدین مطاع گشت هلاک تمام شد، نجات چون یابد؟
و همچنین هر شوهری که با زن خویش خوی بد فراپیش گیرد و وی را به رنجاندن گیرد تا کاوین ندهد، اندر فتوای ظاهر که به مجلس حکم تعلق دارد این ابرا درست بود که قاضی این جهان راه فرا زبان دارد نه فرا دل، اما در آن جهان ماخوذ بود که این ابرا به اکراه بوده باشد و همچنین چون برملا از کسی چیزی خواهد و آن کس از شرم بدهد، اندر فتوای ظاهر این مباح بود. و اندر حقیقت این مصادره بود، که فرق نبود میان آن که به تازیانه شرم دل وی را بزند تا از رنج دل آن مال بدهد و میان آن که به ظاهر به چوب بزند و مصادره کند. این و امثال این بسیار است و کسی که جز فقه ظاهر نداند اندر این پندار بود و این دقایق از سر دین فهم نکند.
طبقه دوم زاهدان و عابدان اند و اهل پندار نیز اندر میان ایشان بسیارند. گروهی مغرورند بدان که به فضایل از فرایض بازمانند، چون کسی که وی را وسوسه طهارت باشد که بدان سبب نماز از وقت بیفکند. و مادر و پدر و رفیق را سخن درشت گوید و گمان بعید اندر نجاست آب به نزدیک وی قریب بود و چون فرالقمه ای رسد پندارد همه چیزی حلال است و باشد که از حرام محض حذر نکند، و پا بی پا حبله بر زمین ننهد و حرام محض همی خورد و سیرت صحابه فراموش کند.
و عمر رضی الله عنه گفت، «هفتاد بار از حلال دست بداشتم از بیم آن که اندر حرام نیفتم». و با این به هم از سبوی پیرزنی ترسا طهارت کرد. پس این قوم احتیاط لقمه با احتیاط طهارت آورده اند و باشد که اگر کسی جامه ای که گازر شسته بپوشد پندارند که گناهی عظیم است. و رسول (ص) جامه ای که کفار به هدیه فرستادندی اندر پوشیدی، و هرجامه که از غنیمت کفار بیاوردندی، درپوشیدی او و صحابه و هرگز کس حکایت نکرد که بر آب آوردندی، بلکه سلاح کفار بر میان بستندی و با آن نماز کردندی و نگفتندی که باشد که آب فرا آهن داده باشند. یا لک اندر وی کرده باشند یا پوست که پیراسته باشند به شرط نماز نکرده باشند، پس هرکه اندر معده و اندر زبان و دیگر اعضا این احتیاط نکند و در این مبالغه کند ضُحکه شیطان بود، بلکه اگر همه به جا آورد چون به آب ریختن به اسراف رسد یا نماز از اول وقت درگذرد هم مغرور باشد و هرکه این احتیاط اندر کتاب طهارت گفته ایم به جای تواند آورد کفایت باشد.
و گروهی که وسوسه بر ایشان غالب شود اندر نیت نماز تا بانگ همی دارند یا دست همی افشانند،باشد که رکعت اول فوت کنند و این مقدار ندانند که نیت نمازهمچون نیت وام گزاردن و زکوه دادن است و هیچ کس از ایشان زکوه دیگرباره بندهد. و وام دیگر باره ندهند بر وسوسه نیت و گروهی را وسوسه اندر حرف سوره الحمد بود تا از مخارج بیرون آورند و وی را دل با معنی باید داشت تا به وقت الحمد همه شکر گردد، به وقت ایاک نعبد همه توحید و عجز گردد و به وقت اهدنا همه تضرع گردد و وی دل همه با آن دارد تا این ایاک از مخرج بیرون آید.
چون کسی که از پادشاهی حاجت خواهد خواست همی گوید ایها الامیر؟ و این به قوت همی گوید تا اینها درست گوید و میم امیر درست گوید. شک نیست که مستحق سیلی و مقت بود. و گروهی هر روز ختمی کند و قرآن بهذرمه همی خوانند و همی دوند به سر زبان و دل از آن غافل، و همه همت ایشان آن که تا ختمی بر خویشتن شمرند که ما چندین ختم کردیم و امروز چندین هفت یک قرآن خواندیم و ندانند که این قرآن نامه ای است که به خلق نبشته اند، اندر وی امر و نهی و وعده و وعید و وعظ و تخویف و انذار، می باید که به وقت عید همه خوف گردد و به وقت وعد همه نشاط گردد و به وقت مثل همه اعتبار گردد و به وقت وعظ همه گوش گردد و به وقت تخویف همه هراس گردد و این همه احوال دل است، بدان که بر سر زبان همه جنباند اندر آن چه فایده باشد؟
و مثل وی چون کسی باشد که پادشاهی به وی نامه ای نویسد و اندر وی فرمانها بود. وی بنشیند و نامه از بر بکند و همی خواند و از معانی آن غافل. و گروهی به حج شوند و مجاور بنشینند و روزه فراگیرند و حق روزه بگزارند به نگاهداشت دل و زبان و حق راه نگزارند به طلب زاد حلال و همیشه دل ایشان با خلق باشد که ایشان را از مجاوران شناسند و گویند ما چندین موقف بایستاده ایم و چندین سال مجاور بنشستیم و این مقدار ندانستند که اندر خانه خویش با شوق کعبه بهتر از آن که در کعبه با شوق ریای آن که خلق بدانند که وی مجاور است یا طمع آن که چیزی به وی دهند و با هر لقمه ای که می ستاند بخلی اندر وی پدید آید که ترسد که کسی از وی بستاند یا بخواهد.
و گروهی دیگر راه زهد گیرند و لباس درشت پوشند و طعام اندک خورند و اندر مال زاهد باشند و اندر جاه و قبول زاهد نباشند. خلق بدیشان تبرک همی کنند و بدان شاد همی باشند و حال خویش اندر چشم خلق آراسته همی کنند و این قدر بندانند که جاه زیانکار تر از مال است و ترک وی گفتن دشوار تر است که همه رنجها کشیدن به امید جاه آسان بود و زاهد آن باشد که به ترک جاه بگوید و باشد که وی را کسی چیزی دهد فرا نپذیرد که نباید که گویند زاهد نیست. و اگر وی را گویند که اندر ظاهر فرا ستان و اندر سر فرادرویش مستحق ده بر وی صعبتر بود از کشتن، اگرچه از حلال بود، که آنگاه مردمان پندارند که وی زاهد نیست با این به هم که حرمت توانگران پیش دارد از حرمت درویشان و ایشان را مراعات زیادت کنند و این همه غرور باشد.
و گروهی دیگر همه اعمال ظاهر به جای آورند تا روزی به مثل هزار رکعت نماز کنند و چندین هزار تسبیح کنند و شب بیدار دارند و روز به روزه باشند، ولیکن مراعات دل نکنند تا از اخلاق بد پاک شود و باطن پرکبر و حسد و ریا و عجب باشد و با خلق حق تعالی به خشم سخن گویند و گویی با هر یکی خشمی و جنگی دارند و این ندانند که خوی بد همه عبادات را حبطه کند و باطل گرداند و سر همه عبادتها خلق نیکو است و این مدبر گویی که منتی از عبادت خود بر خلق همی نهد و به چشم حقارت همی نگرد به همگنان و خویشتن از خلق فراهم گیرد تا کسی خویش به وی بازنزند و این قدر نداند که سر همه زاهدان و عابدان پیغمبر (ص) بود و از همه جهان گشاده روتر و خوش خوتر بود.
و هرکه شوخگین تر بودی که همه خویشتن از وی فرا گرفتندی، رسول (ص) او را به نزدیک خویش بنشاندی و دست فرا وی دادی. و کدام احمق بود احمق تر از آن که برتر از استاد دکان گیرد؟ این سلیم دلان چون شرع پیغمبر ورزند و سیرت وی را اختلاف کنند چه احمقی باشد از این بیشتر؟
طبقه سیم صوفیانند و اندر میان هیچ قوم چندان غرور نباشد که اندر میان ایشان که هر چند راه باریکتر باشد و مقصود عزیزتر بود غرور بیشتر راه یابد.
و اول تصوف آن است که سه درجه حاصل کرده بود. یکی آن که نفس وی مقهور شده باشد و اندر وی نه شهوت مانده بود و نه خشم، نه آن که از اصل بشده بود ولیکن مغلوب شده باشد تا اندر وی هیچ تصرف نتوان کرد، جز به اشارت بر وفق شرع، چون قلعه ای که گشاده شود و اهل آن قلعه را نشکند ولیکن منقاد شوند، قلعه سینه وی هم چنین بر دست سلطان شرع فتح افتاده بود. دوم آن که این جهان و آن جهان را از پیش برخاسته بود و معنی این آن است که از عالم حس و خیال برگذشته بود که هر چه اندر حس و خیال آید بهایم را اندر آن شرکت است و همه نصیب شهوت و شکم و فرج است و بهشت نیز نصیب آن عالم حس و خیال بیرون نیست که هر چه جهت پذیر بود و خیال را با وی کار باشد نزدیک وی همچنان شده بود که گیاه نزدیک کسی که لوزینه و مرغ بریان یافته بود، چه بدانسته بود که هر چه اندر حس و خیال آید خسیس است و نصیب ابلهان باشد: و اکثر اهل الجنه البله.
سوم آن که همگی وی را حق تعالی و جلال حضرت وی گرفته بود و این آن باشد که جهت را و مکان را و حس را و خیال را با وی هیچ کار نبود، بلکه خیال و حس و علمی را که این خیزد با وی همچنان کار باشد که چشم را به آواز و گوش را به الوان که به ضرورت از آن بی خبر بود. چون بدینجا رسید به سر کوی تصوف رسید و ورای این مقامات و احوال باشد وی را با حق تعالی که از آن عبارت دشوار توان کرد تا گروهی عبارت از آن بیگانگی و اتحاد کنند و گروهی به حلول کنند. و هر که را قدم اندر علم راسخ نباشد و آن حال او را پیدا آید تمامی آن معنی عبارت نتوان کرد و هر چه گوید صریح کفر نماید. و آن اندر نفس خویش حق بود، ولیکن وی را قدرت عبارت نبود از آن. این است نموداری از کار تصوف. و اکنون نگاه کن تا غرور و پندار دیگران بینی.
گروهی از ایشان بیش از مرقع و سجاده و سخن طامات ندیدند. آن بگرفته باشند و جامه تصوف و سیرت ظاهر ایشان بگرفته و همچون ایشان بر سر سجاده همی نشینند و سر همی فرو برند و باشد که وسوسه خیالی که اندر پیش همی آید سر همی جنبانند و همی پندارند که کار ایشان خود آن است. این چون پیرزنی عاجز بود که کلاه بر سر نهد و قبا در بندد و سلاح اندر پوشد. و بیاموخته باشد که مبارزان اندر مصاف جنگ چون کنند و شعر و رجز چون گویند و همه حرکات ایشان بدانسته بود. چون پیش سلطان شود تا نام وی اندر جریده بنویسند، سلطان بود که به جامه و صورت ننگرد. برهان خواهد، وی را برهنه کند یا با کسی مبارزی فرماید. پیرزنی ضعیف مدبر بیند. بفرماید تا وی را فرا پای پیل افکنند تا هیچ کس زهره آن ندارد که به حضرت چنین پادشاهی استخفاف کند.
و گروهی باشند که از این نیز عاجز آیند که زی ظاهر ایشان نگاه دارند. جامه خلق بپوشند و مرقع های نیکو رنگ و کحلی به دست آورند و خود پندارند که چون جامه رنگ کردند این کفایت بود. ندانند که ایشان جامه عودی از آن کردند که اندر مصیبتی بودند اندر دین که کبود بر آن لایق بود. این مدبر چون چنان مستغرق نیست که به جامه شستن نپردازد و چنان مصیبت زده نیست که جامه سوگ دارد و چنان عاجز نیست که هر کجا جامه بدرد، خرقه اندر وی دهد تا مرقع شود، بلکه فوطه های نو به قصد پاره کند تا مرقع دوزد، اندر ظاهر صورت نیز ایشان موافقت نکرده باشد که اول مرقع دار عمر رضی الله عنه بود که بر جامه وی چهارده پاره بردوخته بود و بعضی از آن ادیم بود و گروهی دیگر از این قوم بتر باشند که چنان که طاقت جامه جریده و مختصر ندارد طاقت گزاردن فرایض و ترک معصیت نیز ندارند، برگ آن ندارند که به فقر بر خویشتن اقرار دهند که اندر دست شیطان و شهوت اسیرند، گویند کار دل دارد و به صورت نظر نیست و دل ما هیشه اندر نماز است با حق تعالی، و ما را بدین عبادت و اعمال حاجت نیست که برای مجاهدت کسانی فرموده اند که ایشان اسیر نفس اند و ما را نفس بمرده است و دین ما دو قله شده است که به چنین چیزها آلوده نشود و متغیر نگردد. و چون به عابدان گویند این مزدوران بی مزدند و چون به علما نگرند گویند اینان اندر بند حدیث اند و راه فرا حقیقت ندانند. و چنین قوم کشتنی اند و کافرند و خون ایشان به اجماع امت مباح است.
و گروهی دیگر به خدمت صوفیان برخیزند و حقیقت خدمت آن بود که کسی خود را فدای این قوم کند و به جملگی خود را فراموش کند اندر عشق ایشان، چون کسی از ایشان مشغلی سازد تا به سبب ایشان مالی به دست آرد و ایشان را تبع خویش سازد تا نام وی به خدمت بیرون شود و مردمان وی را حرمت دارند و از هر کجا باشد می ستاند حلال و حرام و بدیشان همی دهد تا بازار وی را حرمت تباه نشود و پوشیده بماند که مغرور فریفته بود.
و گروهی هستند که ایشان راه ریاضت تمام بروند و شهوت خود را مقهور کنند و همگی خویشتن به حق تعالی دهند و بر سر ذکر اندر زاویه بنشینند و احوال ایشان را نمودن گیرند تا از چیزی که خواهند خبر یابند و اگر تقصیر کنند تنبیهی بینند و باشد که پیغمبران و فرشتگان به صورت نیکو دیدن گیرند و باشد که خویشتن را به مثل در آسمان بینند و فرشتگان بینند و حقیقت این کار اگر چه درست بود، همچون خوابی باشد که درست و راست بود، ولیکن این خفته را اندر خیال آید و آن بیدار را اندر خیال آید و وی بدین چنان غره شود که گوید هر چه اندر هفت آسمان و زمین بود چندین بار بر من عرضه کردند. و پندار که نهایت کار اولیا خود این است و وی هنوز سر یک موی از عجایب صنع تعالی اندر آفرینش ندانسته باشد، پندار که خود تمام شد، به شادی این مشغول شود و اندر طلب فراتر نشود، باشد که آن نفس که مقهور شده بود اندک اندک پدیدار آمدن گیرد و وی خود پندار که چون چنان چیزها به وی نمودند، وی خود از نفس خویش ایمن شد و به کمال رسید.
و این غروری عظیم است، بلکه بر این هم اعتماد نبود. اعتماد بر آن بود که نهاد وی بگردد و مطیع شرع شود که هیچ صفت وی را اندر وی هیچ تصرف نماند. شیخ ابوالقاسم گرگانی قدس الله روحه گفته است که بر آب رفتن و اندر هوا شدن و از غیب خبر دادن این هیچ کرامات نبود که کرامات آن بود که کسی همه امر گردد یعنی همگی وی طوع و فرمان شرع شود که بر وی حرام نرود و این اعتماد را شاید.
اما این دیگر همه ممکن بود که از شیطان بود شیطان را نیز از غیب خبر است و کسانی که ایشان را کاهن گویند از بسیاری کارها خبر دهند و چیزهای عجب بر ایشان برود. و اعتماد بر این است که وی بایست وی برخیزد و شرع به جای آن بنشیند. اگر بر شیر نتوانی نشست باک مدار. آن سگ غضب که در سینه توست وی را چون در زیر پای آوردی و مقهور کردی بر شیر نشستی. و اگر از غیب خبر نتوانی داد باک مدار که چون عیب و غرور نفس خود بدانستی و از آفات و تلبیس وی آگاه شدی، عیب او عیب توست. چون غیب خود شناختی از غیب خبر یافتی و اگر بر آب نتوانی رفت و در هوا نتوانی پرید باک مدار، چون از وادیهای دنیا پرستی و مشغله دنیا باز پس انداختی بادیه بگذاشتی. و اگر به یک بار پای بر زیر کوه نتوانی نهاد باک مدار که اگر پای بر یک درم شبهت بنهادی عقبه بگذاشتی که حق تعالی در قرآن عقبه این را گفته است، «فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ما العقبه» این است بعضی از انواع غرور در این قوم. و تمام گرفتن آن دراز شود.
طبقه چهارم توانگران و ارباب اموالند و اهل پندار و غرور اندر این بسیارند. گروهی مال بر مسجد و رباط و پل خرج همی کنند و بود که از حرام خرج کرده باشند و فریضه آن است که با خداوند دهند، اندر عمارت همی کنند تا معصیت زیادت شود و پندارند که کاری بکردند. و گروهی از حلال خرج کنند بر عمارت خیر، ولکن مقصود ایشان ریا باشد. اگر یک دینار خرج کند چنان خواهند که نام خویش بر خشت پخته ای بر آن جا نویسند. و اگر گویند منویس یا نامی دیگر بنویس که خدای تعالی خواهد دانست که این که کرده است، نتواند شنید و نشان این آن باشد که اندر قرابات و همسایگی وی کس باشد که به یک نان محتاج بود و درویشان باشند و آن بدیشان فاضلتر بود و نتواند که بر خشت پخته اندر پیشانی وی نتواند نوشت، «بناه الشیخ فلان اطال الله بقاء».
و گروهی مال حلال خرج کنند به اخلاص ولیکن بر نقش و نگار مسجد، پندارند که خیری است که همی کنند و از آن فساد حاصل آید: یکی آن که مردمان اندر نماز مشغول همی بود و از خشوع بیفتد و دیگر آن که ایشان را نیز مثل آن اندر خانه خویش آرزو کند، دنیا اندر چشم بیاراسته بود و پندارد که خیری همی کند.
و رسول (ص) گفته است، «چون مسجد به نگار کنی و مصحف به زر و سیم بکنی، دمار بر شمار بود»، و آبادانی مسجد به دلهای خاضع باشد که از دنیا نفور شده باشد و هرچه خضوع ببرد و دنیا آراسته کند، اندر دل ویرانی مسجد باشد، پس این مدبر مسجدی ویران بکرد و همی پندارد که کاری بکرده است.
و گروهی دوست دارند که درویشان را بر در سرای گرد کنند تا آوازه اندر شهر افتد یا صدقه به کسانی دهد که زبان آور و معروف باشند یا خرج بر جماعتی کنند که اندر راه حج خرج کنند یا اندر خانقاهی که آن همه بدانند و شکر گویند و اگر گویی این در سر فرا یتیمان دهی فاضلتر از آن که در راه حج خرج کنی، نتواند که شرب وی ثنا و شکر آن قوم بود و پندارد که خیری همی کند.
یکی با بشر حافی مشورت همی کرد که دو هزار درم از حلال دارم. به حج خواهم شد. گفت، «به تماشا همی شوی یا به رضای حق تعالی؟» گفت، «به رضای حق تعالی». گفت، «برو و وام ده کسی را و به دو بگذار. یا فرا یتیم ده یا فرا مردی معیل ده که آن راحت که به دل مسلمانی رسد از صد حج فاضلتر است پس از حج اسلام». گفت، «رغبت حج بیشتر همی بینم اندر دل. گفت، «از آن است که این مال نه از وجه به دست آورده ای تا به ناوجه خرج نکنی نفس قرار نگیرد».
و گروهی خود چنان بخیل باشند که بیش از زکوه بندهند، آنگاه آن زکوه عشر فرا کسانی دهند که اندر خدمت ایشان باشند چون معلم و شاگرد تا حشمت به اجتماع ایشان بر جای باشد، چون مدرس که زکوه به طالب علمان خویش دهد و چون از درس وی بشوند فرا ندهد و این به جای اجرا باشد و همی داند که به عوض شاگردی همی دهد و همی پندارد که زکوه بداد و باشد که به کسانی دهد که به خدمت خواجگان پیوسته باشند به شفاعت ایشان فرا دهد تا به نزدیک ایشان منتی باشد. بدین قدر زکوه چندین غرض خواهند که حاصل کنند و باشد که شکر و ثنا چشم دارند و پندارند که زکوه همی دهند.
و گروهی دیگر چنان بخیل باشند که زکوه نیز ندهند و مال نگاه دارند و دعوی پارسایی همی کنند و شب نماز کنند و روز روزه دارند. مثل ایشان چون کسی بود که وی را دردسر بود طلا بر پاشنه نهد. ای مدبر نداند که بیماری وی بخل است نه بسیار خوردن و علاج آن خرج کردن است نه گرسنگی کشیدن. این و امثال این غرور ارباب اموال است و هیچ صنف از این رسته نباشند مگر آن که علم حاصل کنند چنین که اندر این کتاب است تا آفت طاعت از غرور نفس و مکر شیطان بشناسند، آنگاه دوستی حق تعالی بر ایشان غالب بود و دنیا از پیش ایشان برخاسته باشد الا به قدر ضرورت و مرگ اندر پیش خویش نهاده باشند و جز به استعداد آن مشغول نباشند و این آسان بود بر هرکه خداوند جل جلاله بر وی آسان کند وفقنا الله لما تحب و ترضی.
تمام شد رکن مهلکات کیمیای سعادت.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله و صحبه الاخبار.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱ - رکن چهارم
از ارکان مسلمانی اندر منجیات از جمله کتاب کیمیاء السّعادت و این نیز ده اصل است
اصل اول اندر توبه
اصل دوم اندر صبر و شکر
اصل سوم اندر خوف و رجا
اصل چهارم اندر فقر و زهد
اصل پنجم اندر نیت و صدق و اخلاص
اصل ششم اندر محاسب و مراقبت
اصل هفتم اندر تفکر
اصل هشتم اندر توحید و توکل
اصل نهم اندر شوق و محبت
اصل دهم اندر ذکر مرگ و احوال و آخرت
اصل اول اندر توبه
اصل دوم اندر صبر و شکر
اصل سوم اندر خوف و رجا
اصل چهارم اندر فقر و زهد
اصل پنجم اندر نیت و صدق و اخلاص
اصل ششم اندر محاسب و مراقبت
اصل هفتم اندر تفکر
اصل هشتم اندر توحید و توکل
اصل نهم اندر شوق و محبت
اصل دهم اندر ذکر مرگ و احوال و آخرت
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۲ - اصل اول
بدان که توبه و بازگشتن به حق تعالی اول قدم مریدان است و بدایت راه سالکان است و هیچ آدمی را از این چاره نیست، چه پاک بودن از گناه از اول آفرینش تا به آخر کار فرشتگان است و مستغرق بوادن در معصیت و مخالفت همه عمر پیشه شیطان است و بازگشتن از راه معصیت با راه طاعت به حکم توبه و ندامت کار آدم و آدمیان است. هرکه به توبه گذشته را تدارک کند نسبت خویش با آدم درست کرد، اما همه عمر اندر طاعت گذاشتن خود آدمی را ممکن نیست، چه وی را که بیافریدند اندر ابتدا ناقص آفریدند و بی عقل و اول شهوت را بر وی مسلط کردند که آلت شیطان است و آن عقل که خصم شهوت و نور جوهر فرشتگان است پس از آن آفریدند که شهوت مستولی شده بود و قلعه سینه به تغلب فرو گرفته بود و نفس با وی الفت گرفته و خوی کرده، پس به ضرورت عقل که پیدا آمد به توبه و مجاهده افتاد تا این قلعه فتح افتد و از دست شیطان بیرون آید. پس توبه ضرورت آدمیان است و وال قدم سالکان است پس از بیداری که حاصل آید از نور و شرع و عقل تا بدان راه از بی راهی بشناسد هیچ فریضه نیست جز توبه که معنی وی بازگشتن است از بی راهی و آمدن باز راه.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۳ - فضیلت و ثواب توبه
بدان که حق تعالی همه خلق را به توبه فرموده است و گفته، «و توبوا الی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون». گفته است هرکه امید فلاح دارد توبه کند. و رسول (ص) گفت، «هرکه توبه کند پیش از آن که آفتاب از جانب مغرب برآید، توبه وی پذیرفته است» و گفت، «پشیمانی توبه است»، و گفت، «اندر رهگذر مردم مایستید که آن را لاف گاه گویند که کس باشد که بایستد آنجا و هرکس که بگذرد بر وی خندند و هر زن که فرا رسد اندر وی سخنهای زشت همی گویند، از آنجا برنخیزد تا آنگاه که دوزخ را واجب نگردد، مگر توبه کند».
و رسول (ص) گفت، «هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». و گفت، «هرکه از گناهان توبه کند گناه وی فراموش گرداند بر دست و پای وی و بر آنجا که اندر وی معصیت کرده باشد تا چون حق را بیند بر وی هیچ گواه نباشد» و گفت، «خدای تعالی توبه بنده فراپذیرد پیش از آن که جان به حلق رسد و اندر غرغر افتد». و گفت، «حق تعالی دست کرم گشاده است کسی را که به روز گناه کرده است تا به شب توبه کند و بپذیرد و کسی را که به شب گناه کند و تا روز توبه کند و بپذیرد تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید».
و عمر رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت، «توبه کنید که من روزی صد بار توبه می کنم». و گفت، «هیچ آدمی نیست که نه گناهکار است، ولیکن بهترین گناهکاران تایبانند». و گفت، «هرک از گناهی توبه کند همچون کسی بود که اصلا گناه نکرده است». و گفت، «توبه از گناه آن است که هرگز با سر آن نشوی». و گفت، «یا عایشه! این که خدای تعالی می گوید، «ان الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم» اهل بدعت اند و هرکه گناه دارد وی را توبه است مگر مبتدع را که ایشان را توبه نیست، من از ایشان بیزارم و ایشان از من».
و گفت، «چون ابراهیم (ع) را به آسمان بردند، مردی را دید با زنی زنا همی کرد. بر ایشان دعا کرد هلاک شدند. دیگری را دید که معصیت همی کرد بر وی نیز دعا کرد. وحی آمد که یا ابراهیم! بگذار تا مگر از سه کار یکی حاصل آید. یا توبه کند بپذیرم یا استغفار کند بیامرزم و یا از وی فرزندی آید که مرا پرستد و من وی را در کار او کنم. نشنیدی که از نامهای من یکی صبور است؟»
عایشه رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت که حق تعالی هیچ بنده را پشیمانی نداد از گناهی که نه وی را بیامرزد پیش از آن که آمرزش خواهد». و گفت، «از جانب مغرب دری است پهنای وی هفتاد ساله راه یا چهل ساله راه، برای توبه گشاده اند. از آن روز باز که آسمان و زمین بیافریده اند و نبندند تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید»، و گفت، «روز دوشنبه و پنجشنبه اعمال بنده عرض کنند. هرکس که توبه کرده باشد بپذیرند و هرکه آمرزش خواهد بیامرزند و کسانی که دلهای پرکین دارند همچنان بگذارند».
و گفت، «تایب حبیب حق تعالی است و هرکه توبه کرد همچنان است که گناه نکرده است». و گفت (ص)، «خدای تعالی به توبه بنده شادتر از آن است که مردی اعرابی اندر بادیه خونخوار سر فرو نهد و بخسبد و شتری دارد و طعام و زاد و هرچه دارد بر پشت وی، چون بیدار شود شتر نبیند، برخیزد و بسیار طلب کند تا بیم آن بود که از تشنگی و گرسنگی هلاک شود و دل از جان برگیرد، گوید با جای شوم و سر بر زمین نهم تا بمیرم. با جای خویش آید و سر بر ساعد نهد تا بمیرد. در خواب شود و چون از خواب اندر آید شتر را بیند به سلامت با زاد و راحله بر سر وی ایستاده. خواهد که شکر کند و گوید تو خدائی و من بنده تو. از شادی غلط کند زبان و گوید تو بنده ای و من خدای تو. حق تعالی به توبه بنده خویش شادتر از آن مرد بود و بدان شتر و طعام خویش».
و رسول (ص) گفت، «هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». و گفت، «هرکه از گناهان توبه کند گناه وی فراموش گرداند بر دست و پای وی و بر آنجا که اندر وی معصیت کرده باشد تا چون حق را بیند بر وی هیچ گواه نباشد» و گفت، «خدای تعالی توبه بنده فراپذیرد پیش از آن که جان به حلق رسد و اندر غرغر افتد». و گفت، «حق تعالی دست کرم گشاده است کسی را که به روز گناه کرده است تا به شب توبه کند و بپذیرد و کسی را که به شب گناه کند و تا روز توبه کند و بپذیرد تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید».
و عمر رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت، «توبه کنید که من روزی صد بار توبه می کنم». و گفت، «هیچ آدمی نیست که نه گناهکار است، ولیکن بهترین گناهکاران تایبانند». و گفت، «هرک از گناهی توبه کند همچون کسی بود که اصلا گناه نکرده است». و گفت، «توبه از گناه آن است که هرگز با سر آن نشوی». و گفت، «یا عایشه! این که خدای تعالی می گوید، «ان الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم» اهل بدعت اند و هرکه گناه دارد وی را توبه است مگر مبتدع را که ایشان را توبه نیست، من از ایشان بیزارم و ایشان از من».
و گفت، «چون ابراهیم (ع) را به آسمان بردند، مردی را دید با زنی زنا همی کرد. بر ایشان دعا کرد هلاک شدند. دیگری را دید که معصیت همی کرد بر وی نیز دعا کرد. وحی آمد که یا ابراهیم! بگذار تا مگر از سه کار یکی حاصل آید. یا توبه کند بپذیرم یا استغفار کند بیامرزم و یا از وی فرزندی آید که مرا پرستد و من وی را در کار او کنم. نشنیدی که از نامهای من یکی صبور است؟»
عایشه رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت که حق تعالی هیچ بنده را پشیمانی نداد از گناهی که نه وی را بیامرزد پیش از آن که آمرزش خواهد». و گفت، «از جانب مغرب دری است پهنای وی هفتاد ساله راه یا چهل ساله راه، برای توبه گشاده اند. از آن روز باز که آسمان و زمین بیافریده اند و نبندند تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید»، و گفت، «روز دوشنبه و پنجشنبه اعمال بنده عرض کنند. هرکس که توبه کرده باشد بپذیرند و هرکه آمرزش خواهد بیامرزند و کسانی که دلهای پرکین دارند همچنان بگذارند».
و گفت، «تایب حبیب حق تعالی است و هرکه توبه کرد همچنان است که گناه نکرده است». و گفت (ص)، «خدای تعالی به توبه بنده شادتر از آن است که مردی اعرابی اندر بادیه خونخوار سر فرو نهد و بخسبد و شتری دارد و طعام و زاد و هرچه دارد بر پشت وی، چون بیدار شود شتر نبیند، برخیزد و بسیار طلب کند تا بیم آن بود که از تشنگی و گرسنگی هلاک شود و دل از جان برگیرد، گوید با جای شوم و سر بر زمین نهم تا بمیرم. با جای خویش آید و سر بر ساعد نهد تا بمیرد. در خواب شود و چون از خواب اندر آید شتر را بیند به سلامت با زاد و راحله بر سر وی ایستاده. خواهد که شکر کند و گوید تو خدائی و من بنده تو. از شادی غلط کند زبان و گوید تو بنده ای و من خدای تو. حق تعالی به توبه بنده خویش شادتر از آن مرد بود و بدان شتر و طعام خویش».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۴ - حقیقت توبه
بدان که اول توبه نور معرفت است و ایمان که پدیدار آید و از آن نور بینند که گناهها زهر قاتل است چون نگاه کند که وی از این زهر بسیار خورده است و به هلاک نزدیک است به ضرورت پشیمان شود و هراس اندر درون وی پدیدار آید، چون کسی بداند که زهر بسیار خورده است به ضرورت پشیمان شود و بترسد و به سبب آن انگشت به گلو فرو برد تا قی کند و به سبب آن هراس تدبیر آن و داروی آن کند.
همچنین چون بیند که آن شهوت که رانده است همچون انگبین بوده است که اندر وی زهر باشد که اندر حال شیرین بود و در آخر بگریاند، پشیمانی اندر وی پدیدار آید اندر گذشته و آتش خوف اندر میان جای وی افتد، خویشتن را هلاک بیند و ازین آتش خوف و پشیمانی شره شهوت و گناه اندر وی سوخته شود و آن شهوت به حسرت بدل شود و عزم کند که گذشته را تدارک کند و اندر مستقبل نیز با سر آن نشود، لباس جفا بیرون کند و بساط وفا بگستراند و همه حرکات و سکنات خویش بدل کند. پیش از این همه به طرب و شادی و غفلت بود، اکنون همه گریستن و اندوه و حسرت باشد و پیش از این محبت با اهل غفلت داشت، اکنون با اهل معرفت بود. پس نفس توبه پشیمانی است و اصل وی نور معرفت ایمان است و فرع وی به دل کردن احوال است و نقل کردن جمله احوالها و اندامها از معصیت و مخالفت به موافقت و اطاعت.
همچنین چون بیند که آن شهوت که رانده است همچون انگبین بوده است که اندر وی زهر باشد که اندر حال شیرین بود و در آخر بگریاند، پشیمانی اندر وی پدیدار آید اندر گذشته و آتش خوف اندر میان جای وی افتد، خویشتن را هلاک بیند و ازین آتش خوف و پشیمانی شره شهوت و گناه اندر وی سوخته شود و آن شهوت به حسرت بدل شود و عزم کند که گذشته را تدارک کند و اندر مستقبل نیز با سر آن نشود، لباس جفا بیرون کند و بساط وفا بگستراند و همه حرکات و سکنات خویش بدل کند. پیش از این همه به طرب و شادی و غفلت بود، اکنون همه گریستن و اندوه و حسرت باشد و پیش از این محبت با اهل غفلت داشت، اکنون با اهل معرفت بود. پس نفس توبه پشیمانی است و اصل وی نور معرفت ایمان است و فرع وی به دل کردن احوال است و نقل کردن جمله احوالها و اندامها از معصیت و مخالفت به موافقت و اطاعت.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۵ - پیدا کردن آن که توبه واجب است بر همه کس و اندر همه وقت
اما آن که توبه واجب است بر همه کس و در همه وقت بدان شناسی که هرکه بالغ شد و کافر است واجب است بر وی که از کفر توبه کند و اگر مسلمان است و مسلمانی به تقلید مادر و پدر است و بر زبان همی گوید و به دل از آن غافل است، واجب بود که از آن غفت توبه کند و چنان کند که دل وی از حقیقت ایمان آگاه شود و خیر یابد، و بدین نه آن دلیل می خواهم که اندر کلام گویند، نیاموزند که آن واجب نیست بر همگنان لیکن آن که سلطان ایمن بر دل وی غالب و قاهر گردد تا حکم وی را باشد و بس.
و وی را حکم آن وقت بود که هرچه رود اندر مملکت تن همه به فرمان ایمان بود نه به فرمان شیطان و هرگه که معصیت کند ایمان تمام نبود. چنان که رسول (ص) گفت، «کس زنا نکند و مومن بود و اندر وقت زنا، و دزدی نکند و مومن بود اندر وقت دزدی». و از این نه آن می خواهد که اندر این حال کافر است، ولیکن ایمان را شعب و شاخه های بسیار است و از شاخه های وی یکی آن بود که بداند که زنا زهر قاتل است و هرکه داند که زهر همی خورد نخورد، پس اندر آن حال سلطان شهوت ایمان وی را از آن که زنا مهلک است و هزیمت کرده است، یا به غفلت آن ایمان ناپدید شده است، یا نور وی اندر دود شهوت پوشیده باشد پس بدانستی که اول توبه واجب است از کفر و اگر کافر نبود از ایمان عادتی و تقلیدی پس اگر این نیز نبود غالب آن بود که از معصیتی خالی نبود، از آن نیز توبه واجب بود و اگر همه ظاهر از معصیت خالی بکرد، باطن وی از حسد و کبر و ریا و امثال این مهلکات خالی نیست.
این همه جنایت دل است و اصول معاصی است و از این همه توبه واجب است تا هر یکی از این با حد اعتدال برد و مراین شهوت را مطیع عقل و شرع گرداند. و این مجاهدت دراز بود. و اگر از این نیز خالی باشد از وسواس و حدیث نفس و اندیشه های ناکردنی خالی نبود. و از این همه توبه واجب است و اگر از این نیز خالی باشد هم از غفلت از ذکر حق تعالی اندر بعضی احوال خالی نبود. و اصل همه نقصانها فراموش کردن حق تعالی است اگر همه اندر یک لحظه بود، و از این توبه کردن واجب است، اگر چنان شد به مثل که همیشه بر سر ذکر و فکر است و خالی نیست، اندر ذکر و فکر مقامات متفاوت است که هریکی از آن درجات نقصان است به اضافت با آن که فوق آن است و قناعت کردن به درجه نقصان باز آن که تمام تر از آن ممکن است عین خسران است و توبه از آن واجب بود.
از آن بود که رسول (ص) گفت، «من اندر هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». این بود باشد که کار مهتر (ص) اندر دوام در ترقی و زیادت بود و به هر قدمگاه که رسیدی کمالی دید که آن قدمگاه پیشین اندر وی مختصر بودی. از آن قدمگاه گذشته توبه کردی و استغفار کردی، چه اگر کسی کاری کند که از آن درمی به دست تواند آورد، چون به دستاورد شاد شود و اگر بداند که دیناری به دست تواند آورد و وی به درمی قناعت کرد اندوهگین شود و از تقصیر خویش تشویر خورد تا آنگاه که دیناری به دست آورد و شاد شود، پندارد که ورای این خود نیست، چون بدانست که گوهری به دست توانست آورد که هزار دینار ارزد هم تشویر خورد و از تقصیر خویش پشیمان گردد و توبه کند.
و برای این گفته اند، «حسنات الابرار سیئات المقربین» کمال پارسایان اندر حق بزرگان نقصان بود که از آن استغفار کنند.
سوال: اگر کسی گوید که از کفر و معصیت توبه کرد از غفلت و تقصیر اندر یافتن درجات بزرگ توبه کردن از فضایل است نه از فرایض، چرا گفتی که توبه از آن نیز واجب است؟
جواب آن است که واجب دو قسم است: یکی اندر فتوای ظاهر گوییم بر حد و درجه عوام خلق، آن مقدار که اگر بدان مشغول شوند عالم ویران نشود و به معیشت دنیا پردازند. و این آن بود که ایشان را از عذاب دوزخ برهاند. و واجب دوم آن بود که عموم خلق طاقت ندارند. هرکه بدان قیام نکند از عذاب دوزخ رسته باشد، ولیکن از عذاب حسرت فوق خویش رسته نباشد، چون اندر آخرت قومی بیند فوق خویش، چنان که ستاره بیند اندر آسمان. آن غبن و حسرت که با وی گردد هم عذابی باشد. این توبه که گفتیم واجب است اندر خلاص از این عذاب و چنان که همی بینیم اندر این جهان که چون یکی را از قرآن زیادت درجه ای و جاهی پدید آید جهان بر آن دیگران تنگ و تاریک همی شود و از غبن و حسرت آتشی اندر میان جان وی افتد، اگر چه از عذاب چون زدن و دست بریدن و مصادره کردن رسته است.
و بدین سبب روز قیامت را روز تغابن خوانده است که یچ کس از غبنی خالی نباشد. آن که طاعت نکرد تا چرا نکرد و آن که کرد تا چرا بیشتر نکرد. و از این بود که راه انبیا و اولیا آن بوده است که هرچه توانسته اند از طاعت هیچ بازنگرفته اند تا فردا حسرت تقصیر نبود. چه گوئی رسول (ص) خویشتن را گرسنه همی داشت نمیدانست که نان خوردن حرام نیست؟ تا عایشه رضی الله عنها همی گوید، «دست به شکم وی فرود آوردم. مرا بر وی رحمت آمد و بگریستم و گفتم جان من فدای تو باد. چه بود اگر از این طعام دنیا سیر بخوردی؟» گفت، «یا عایشه! برادران من اولوالعزم از پیش من برفتند و کرامتها و درجتها یافتند. ترسم که از دنیا نصیب یابم درجه من کمتر باشد از آن ایشان. روزی چند صبر کنم دوست تر دارم از آن که از برادران خویش بازمانم».
عیسی (ع) بخفت. سنگی فرازیز سر گرفت. ابلیس گفت وی را، «نه به ترک دنیا گفته ای. اکنون پشیمان گشتی؟» گفت، «چه کردم؟» گفت، «سنگ زیر سر نهادی و تنعم کردی» آن سنگ بینداخت. گفت این نیز با دنیا به تو بگذاشتم. و رسول (ص) شراک نعلین نو کرده بود. چون اندر چشم وی منکر آمد بفرمود تا آن کهنه بازآوردند و صدیق چون شیر بخورد بدانست اندر وی شبهتی بود. انگشت به گلو فرو برد تا بیم آن بود که جان وی با آن به هم برآید. چه گویی ندانست که اندر فتوای ظاهر عامه این واجب نیست؟ ولیکن فتوی عامه دیگر است و خطر کار که صدیقان دید باشند دیگر. و عارف ترین خلق خدای تعالی به خدای و به مکر خدای ایشانند. گمان مبر که به هرزه این رنجها برخود نهادند. اقتدا بدیشان کن و اندر فتوای عامه میامیز که آن حدیثی دیگر است.
پس از این جمله بشناختی که بنده به هیچ حال از توبه مستغنی نیست و از این است که بوسلیمان دارانی رحمهم الله همی گوید، «اگر بنده بر هیچ چیز نگرید مگر بر آن که ضایع کرده است از روزگار خویش تا این غایت، خود این اندوه تمام است تا وقت مرگ». پس چه گویی اندر کسی که مستقبل نیز چون گذشته ضایع همی کند. و بدان که هرکه گوهری نفیس دارد و ازوی ضایع شود وی را جای گریستن باشد و اگر با آن که ضایع شد نیز سبب عقوبت و بلای وی گردد گریستن زیادت شود. هر نفسی از عمر گوهری است که بدان سعادت ابد صید توان کرد. چون کسی اندر معصیت کند تا سبب هلاک وی شود حال وی چگونه بود اگر از این معصیت خبر یابد؟
ولیکن این مصیبتی است که خیر آن وقت یابد که حسرت سود ندارد. و این که حق تعالی همی گوید، «و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت فیقول ربی لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» گفته اند معنی این آیت آن است که بنده اندر وقت مرگ ملک الموت را بیند و بداند که وقت رفتن است. حسرتی بر دل وی فرود آید که آن را نهایت نباشد، بگوید، «یا ملک الموت یک روز مرا مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم». گوید، «روزهای بسیار پیش تو بود. کنون عمر برسید و هیچ نماند». گوید، «یک ساعت مهلت ده». گوید، «ساعتها برسید هیچ ساعت نماند». چون از توبه کردن آن شربت نومیدی بچشید، اصل ایمان وی اندر اضطراب افتد اگر والعیاذبالله وی را اندر ازل شقاوتی حکم کرده باشند ایمان وی بر خطر بود بی شک و بدبخت گردد. و اگر به سعادت حکم کرده باشند اصل ایمان وی به سلامت بود.
و از این گفت حق عزوجل، «ولیست التوبه للذین یعلمون السیات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان» و چنین گفته اند که خدای تعالی را با هر بنده ای دو سرّ است: یکی آن وقت که از مادر اندر وجود آید گوید، «تو را بیافریدم پاک و آراسته و عمر به امانت به تو سپردم. گوش دار تا به وقت مرگ بازسپاری». و دیگر به وقت مرگ گوید، «بنده من اندر امانت چه کردی؟» اگر نگاه داشتی جزای آن بیابی و اگر ضایع کردی ساخته باش که دوزخ اندر انتظار است».
و وی را حکم آن وقت بود که هرچه رود اندر مملکت تن همه به فرمان ایمان بود نه به فرمان شیطان و هرگه که معصیت کند ایمان تمام نبود. چنان که رسول (ص) گفت، «کس زنا نکند و مومن بود و اندر وقت زنا، و دزدی نکند و مومن بود اندر وقت دزدی». و از این نه آن می خواهد که اندر این حال کافر است، ولیکن ایمان را شعب و شاخه های بسیار است و از شاخه های وی یکی آن بود که بداند که زنا زهر قاتل است و هرکه داند که زهر همی خورد نخورد، پس اندر آن حال سلطان شهوت ایمان وی را از آن که زنا مهلک است و هزیمت کرده است، یا به غفلت آن ایمان ناپدید شده است، یا نور وی اندر دود شهوت پوشیده باشد پس بدانستی که اول توبه واجب است از کفر و اگر کافر نبود از ایمان عادتی و تقلیدی پس اگر این نیز نبود غالب آن بود که از معصیتی خالی نبود، از آن نیز توبه واجب بود و اگر همه ظاهر از معصیت خالی بکرد، باطن وی از حسد و کبر و ریا و امثال این مهلکات خالی نیست.
این همه جنایت دل است و اصول معاصی است و از این همه توبه واجب است تا هر یکی از این با حد اعتدال برد و مراین شهوت را مطیع عقل و شرع گرداند. و این مجاهدت دراز بود. و اگر از این نیز خالی باشد از وسواس و حدیث نفس و اندیشه های ناکردنی خالی نبود. و از این همه توبه واجب است و اگر از این نیز خالی باشد هم از غفلت از ذکر حق تعالی اندر بعضی احوال خالی نبود. و اصل همه نقصانها فراموش کردن حق تعالی است اگر همه اندر یک لحظه بود، و از این توبه کردن واجب است، اگر چنان شد به مثل که همیشه بر سر ذکر و فکر است و خالی نیست، اندر ذکر و فکر مقامات متفاوت است که هریکی از آن درجات نقصان است به اضافت با آن که فوق آن است و قناعت کردن به درجه نقصان باز آن که تمام تر از آن ممکن است عین خسران است و توبه از آن واجب بود.
از آن بود که رسول (ص) گفت، «من اندر هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». این بود باشد که کار مهتر (ص) اندر دوام در ترقی و زیادت بود و به هر قدمگاه که رسیدی کمالی دید که آن قدمگاه پیشین اندر وی مختصر بودی. از آن قدمگاه گذشته توبه کردی و استغفار کردی، چه اگر کسی کاری کند که از آن درمی به دست تواند آورد، چون به دستاورد شاد شود و اگر بداند که دیناری به دست تواند آورد و وی به درمی قناعت کرد اندوهگین شود و از تقصیر خویش تشویر خورد تا آنگاه که دیناری به دست آورد و شاد شود، پندارد که ورای این خود نیست، چون بدانست که گوهری به دست توانست آورد که هزار دینار ارزد هم تشویر خورد و از تقصیر خویش پشیمان گردد و توبه کند.
و برای این گفته اند، «حسنات الابرار سیئات المقربین» کمال پارسایان اندر حق بزرگان نقصان بود که از آن استغفار کنند.
سوال: اگر کسی گوید که از کفر و معصیت توبه کرد از غفلت و تقصیر اندر یافتن درجات بزرگ توبه کردن از فضایل است نه از فرایض، چرا گفتی که توبه از آن نیز واجب است؟
جواب آن است که واجب دو قسم است: یکی اندر فتوای ظاهر گوییم بر حد و درجه عوام خلق، آن مقدار که اگر بدان مشغول شوند عالم ویران نشود و به معیشت دنیا پردازند. و این آن بود که ایشان را از عذاب دوزخ برهاند. و واجب دوم آن بود که عموم خلق طاقت ندارند. هرکه بدان قیام نکند از عذاب دوزخ رسته باشد، ولیکن از عذاب حسرت فوق خویش رسته نباشد، چون اندر آخرت قومی بیند فوق خویش، چنان که ستاره بیند اندر آسمان. آن غبن و حسرت که با وی گردد هم عذابی باشد. این توبه که گفتیم واجب است اندر خلاص از این عذاب و چنان که همی بینیم اندر این جهان که چون یکی را از قرآن زیادت درجه ای و جاهی پدید آید جهان بر آن دیگران تنگ و تاریک همی شود و از غبن و حسرت آتشی اندر میان جان وی افتد، اگر چه از عذاب چون زدن و دست بریدن و مصادره کردن رسته است.
و بدین سبب روز قیامت را روز تغابن خوانده است که یچ کس از غبنی خالی نباشد. آن که طاعت نکرد تا چرا نکرد و آن که کرد تا چرا بیشتر نکرد. و از این بود که راه انبیا و اولیا آن بوده است که هرچه توانسته اند از طاعت هیچ بازنگرفته اند تا فردا حسرت تقصیر نبود. چه گوئی رسول (ص) خویشتن را گرسنه همی داشت نمیدانست که نان خوردن حرام نیست؟ تا عایشه رضی الله عنها همی گوید، «دست به شکم وی فرود آوردم. مرا بر وی رحمت آمد و بگریستم و گفتم جان من فدای تو باد. چه بود اگر از این طعام دنیا سیر بخوردی؟» گفت، «یا عایشه! برادران من اولوالعزم از پیش من برفتند و کرامتها و درجتها یافتند. ترسم که از دنیا نصیب یابم درجه من کمتر باشد از آن ایشان. روزی چند صبر کنم دوست تر دارم از آن که از برادران خویش بازمانم».
عیسی (ع) بخفت. سنگی فرازیز سر گرفت. ابلیس گفت وی را، «نه به ترک دنیا گفته ای. اکنون پشیمان گشتی؟» گفت، «چه کردم؟» گفت، «سنگ زیر سر نهادی و تنعم کردی» آن سنگ بینداخت. گفت این نیز با دنیا به تو بگذاشتم. و رسول (ص) شراک نعلین نو کرده بود. چون اندر چشم وی منکر آمد بفرمود تا آن کهنه بازآوردند و صدیق چون شیر بخورد بدانست اندر وی شبهتی بود. انگشت به گلو فرو برد تا بیم آن بود که جان وی با آن به هم برآید. چه گویی ندانست که اندر فتوای ظاهر عامه این واجب نیست؟ ولیکن فتوی عامه دیگر است و خطر کار که صدیقان دید باشند دیگر. و عارف ترین خلق خدای تعالی به خدای و به مکر خدای ایشانند. گمان مبر که به هرزه این رنجها برخود نهادند. اقتدا بدیشان کن و اندر فتوای عامه میامیز که آن حدیثی دیگر است.
پس از این جمله بشناختی که بنده به هیچ حال از توبه مستغنی نیست و از این است که بوسلیمان دارانی رحمهم الله همی گوید، «اگر بنده بر هیچ چیز نگرید مگر بر آن که ضایع کرده است از روزگار خویش تا این غایت، خود این اندوه تمام است تا وقت مرگ». پس چه گویی اندر کسی که مستقبل نیز چون گذشته ضایع همی کند. و بدان که هرکه گوهری نفیس دارد و ازوی ضایع شود وی را جای گریستن باشد و اگر با آن که ضایع شد نیز سبب عقوبت و بلای وی گردد گریستن زیادت شود. هر نفسی از عمر گوهری است که بدان سعادت ابد صید توان کرد. چون کسی اندر معصیت کند تا سبب هلاک وی شود حال وی چگونه بود اگر از این معصیت خبر یابد؟
ولیکن این مصیبتی است که خیر آن وقت یابد که حسرت سود ندارد. و این که حق تعالی همی گوید، «و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت فیقول ربی لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» گفته اند معنی این آیت آن است که بنده اندر وقت مرگ ملک الموت را بیند و بداند که وقت رفتن است. حسرتی بر دل وی فرود آید که آن را نهایت نباشد، بگوید، «یا ملک الموت یک روز مرا مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم». گوید، «روزهای بسیار پیش تو بود. کنون عمر برسید و هیچ نماند». گوید، «یک ساعت مهلت ده». گوید، «ساعتها برسید هیچ ساعت نماند». چون از توبه کردن آن شربت نومیدی بچشید، اصل ایمان وی اندر اضطراب افتد اگر والعیاذبالله وی را اندر ازل شقاوتی حکم کرده باشند ایمان وی بر خطر بود بی شک و بدبخت گردد. و اگر به سعادت حکم کرده باشند اصل ایمان وی به سلامت بود.
و از این گفت حق عزوجل، «ولیست التوبه للذین یعلمون السیات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان» و چنین گفته اند که خدای تعالی را با هر بنده ای دو سرّ است: یکی آن وقت که از مادر اندر وجود آید گوید، «تو را بیافریدم پاک و آراسته و عمر به امانت به تو سپردم. گوش دار تا به وقت مرگ بازسپاری». و دیگر به وقت مرگ گوید، «بنده من اندر امانت چه کردی؟» اگر نگاه داشتی جزای آن بیابی و اگر ضایع کردی ساخته باش که دوزخ اندر انتظار است».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶ - پیدا کردن قبول توبه
بدان که چون توبه به شرط خویش بود به ضرورت مقبول بود. چون توبه بکردی اندر قبول به شک مباش، اندر آن به شک باش تا توبه به شرط هست یا نه. و هرکه حقیقت دل آدمی بشناخت که چیست و علاقه وی با تن بشناخت که بر چه وجه است و مناسبت وی با حضرت الوهیت که چگونه است و حجاب وی از آن به چیست، اندر شک نباشد از آن که گناه سبب حجاب است و توبه سبب قبول، چه دل آدمی اندر اصل خویش گوهر پاک است از جنس گوهر فرشتگان و چون آینه ای که حضرت الهیت اندر وی بنماید چون از این عالم بیرون شود زنگار نگرفته و به هر معصیتی که می کند ظلمتی بر روی آینه می نشیند و به هر طاعتی که می کند نوری به دل می پیوندد و آن ظلمت معصیت را از دل دور می کند و آن همه آثار انوار طاعات و ظلمت معاصی بر آینه دل متعاقب همی باشد.
چون ظلمت بسیار شد و توبه کرد، انوار طاعات آن ظلمت را هزیمت کند و دل باصفا و پاکی خویش شود، مگر که چندان اصرار کرده باشد که زنگار به جوهر دل رسیده باشد و اندر وی قوس کرده که نیز علاج نپذیرد، چون آینه ای که زنگار اندر باطن وی شده باشد. از چنین دل خود توبه کردن نیاید مگر به زبان گوید توبه کردم و دل هیچ خبر ندارد و در وی هیچ تاثیر نکند. و همچنان که جامه شوخگین به صابون بشویی پاک شود، دل از معاصی ظلمت به انوار طاعات پاک شود.
و برای این گفت رسول (ص)، «از پس هر زشتی نیکویی کن تا آن را محو کند»، و گفت، «اگر چندان گناه کنی که به آسمان رسد لیکن توبه کنی بپذیرد». و گفت، «بنده باشد که به سبب گناه اندر بهشت شود». گفتند، «چگونه؟» گفت، «گناهی بکند و از آن پشیمان شود و آن اندر نفس و چشم وی بماند تا به بهشت شود». و گفت که ابلیس گوید کاشکی من وی را اندر گناه نیفکندمی. و رسول (ص) گفت، «حسنات سیئات را چنان محو کند که آب، شوخِ جامه را». و گفت، «چون ابلیس ملعون شد گفت، «به عزت تو که از دل آدمی بیرون نیایم تا جان اندر تن بود». حق تعالی گفت، «به عزت من که در توبه بر او نبندم تا جان اندر تن وی بود».
حبشی پیش رسول (ص) آمد و گفت، «بر من فواحش بسیار رفته است. مرا توبه پذیرد؟» گفت، «پذیرد». چون برفت بازگشت و گفت، «بدان وقت که آن همی کردم مرا همی دید؟» گفت، «دید». حبشی یکی نعره بزد و بیفتاد و جان بداد.
فضیل عیاض رحمهم الله همی گوید که حق تعالی گفته است یکی از پیغمبران را که بشارت ده گناهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم و بترسان صدیقان را که اگر به عدل با ایشان کار کنم همه را عقوبت کنم. طلق بن حبیب رحمهم الله همی گوید، حقوق خدای تعالی عظیم تر است از آن که بدان قیام توان کرد. همی بامداد بر توبه برخیزید و شامگاه بر توبه خسبید. حبیب بن ثابت رحمهم الله همی گوید که گناهان بر بنده عرض کنند. فراگناهی رسد گوید آه! همیشه از تو می ترسیدم، آن گناه اندر کار وی کنند بدان سبب که از آن ترسیده باشد.
و اندر بنی اسرائیل یکی گناه بسیار داشت. خواست که توبه کند و ندانست بپذیرد یا نه. وی را نشان دادند به عابدترین روزگار از وی بپرسید که گناه بسیار دارم نود و نه کس را کشته ام. مرا توبه بود؟ گفت نه. وی را نیز بکشت صد تمام شد. پس وی را نشان دادند به عالم ترین روزگار. رفت و از وی بپرسید. گفت مرا توبه بود که صد کس را کشته ام؟ گفت بود، ولیکن باید که از زمین خویش به جای دیگر شوی که این جای فساد است. به فلان جای رو که آن جای صلاح است. وی برفت و اندر میان راه فرمان یافت. فرشتگان عذاب و رحمت اندر او خلاف کردند و هر یکی گفت از ولایت من است. حق تعالی فرمان داد تا آن زمین را بپیمودند. وی را به زمین صلاح نزدیکتر یافتند. یک بدست فرشتگان رحمت جان وی ببردند و بدین معلوم شود که شرط نیست که کفه سیئات خالی بود از گناه. لیکن باید که کفه حسنات زیادت بود اگر همه به مقدار اندک باشد که بدان نجات حاصل آید.
چون ظلمت بسیار شد و توبه کرد، انوار طاعات آن ظلمت را هزیمت کند و دل باصفا و پاکی خویش شود، مگر که چندان اصرار کرده باشد که زنگار به جوهر دل رسیده باشد و اندر وی قوس کرده که نیز علاج نپذیرد، چون آینه ای که زنگار اندر باطن وی شده باشد. از چنین دل خود توبه کردن نیاید مگر به زبان گوید توبه کردم و دل هیچ خبر ندارد و در وی هیچ تاثیر نکند. و همچنان که جامه شوخگین به صابون بشویی پاک شود، دل از معاصی ظلمت به انوار طاعات پاک شود.
و برای این گفت رسول (ص)، «از پس هر زشتی نیکویی کن تا آن را محو کند»، و گفت، «اگر چندان گناه کنی که به آسمان رسد لیکن توبه کنی بپذیرد». و گفت، «بنده باشد که به سبب گناه اندر بهشت شود». گفتند، «چگونه؟» گفت، «گناهی بکند و از آن پشیمان شود و آن اندر نفس و چشم وی بماند تا به بهشت شود». و گفت که ابلیس گوید کاشکی من وی را اندر گناه نیفکندمی. و رسول (ص) گفت، «حسنات سیئات را چنان محو کند که آب، شوخِ جامه را». و گفت، «چون ابلیس ملعون شد گفت، «به عزت تو که از دل آدمی بیرون نیایم تا جان اندر تن بود». حق تعالی گفت، «به عزت من که در توبه بر او نبندم تا جان اندر تن وی بود».
حبشی پیش رسول (ص) آمد و گفت، «بر من فواحش بسیار رفته است. مرا توبه پذیرد؟» گفت، «پذیرد». چون برفت بازگشت و گفت، «بدان وقت که آن همی کردم مرا همی دید؟» گفت، «دید». حبشی یکی نعره بزد و بیفتاد و جان بداد.
فضیل عیاض رحمهم الله همی گوید که حق تعالی گفته است یکی از پیغمبران را که بشارت ده گناهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم و بترسان صدیقان را که اگر به عدل با ایشان کار کنم همه را عقوبت کنم. طلق بن حبیب رحمهم الله همی گوید، حقوق خدای تعالی عظیم تر است از آن که بدان قیام توان کرد. همی بامداد بر توبه برخیزید و شامگاه بر توبه خسبید. حبیب بن ثابت رحمهم الله همی گوید که گناهان بر بنده عرض کنند. فراگناهی رسد گوید آه! همیشه از تو می ترسیدم، آن گناه اندر کار وی کنند بدان سبب که از آن ترسیده باشد.
و اندر بنی اسرائیل یکی گناه بسیار داشت. خواست که توبه کند و ندانست بپذیرد یا نه. وی را نشان دادند به عابدترین روزگار از وی بپرسید که گناه بسیار دارم نود و نه کس را کشته ام. مرا توبه بود؟ گفت نه. وی را نیز بکشت صد تمام شد. پس وی را نشان دادند به عالم ترین روزگار. رفت و از وی بپرسید. گفت مرا توبه بود که صد کس را کشته ام؟ گفت بود، ولیکن باید که از زمین خویش به جای دیگر شوی که این جای فساد است. به فلان جای رو که آن جای صلاح است. وی برفت و اندر میان راه فرمان یافت. فرشتگان عذاب و رحمت اندر او خلاف کردند و هر یکی گفت از ولایت من است. حق تعالی فرمان داد تا آن زمین را بپیمودند. وی را به زمین صلاح نزدیکتر یافتند. یک بدست فرشتگان رحمت جان وی ببردند و بدین معلوم شود که شرط نیست که کفه سیئات خالی بود از گناه. لیکن باید که کفه حسنات زیادت بود اگر همه به مقدار اندک باشد که بدان نجات حاصل آید.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۷ - پیدا کردن گناه صغایر و کبایر
بدان که توبه از گناه بود و گناه هرچند صغیره تر باشد سهلتر بود. چون اصرار نکند. و اندر خبر است که نمازهای فریضه کفارت همه گناه است مگر کبائر و نماز جمعه کفارت است همه گناهان را تا به جمعه مگر کبائر. و حق تعالی گفته است، «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه تکفر عنکم سیاتکم» «اگر از کبایر دست بدارید صغایر عفو کنم». پس فریضه است بدانستن که کبائر کدام است و صحابه را در این خلاف است. بعضی گفته اند که هفت است و بعضی گفته اند که بیشتر است. و بعضی گفته اند که کمتر.
و ابن عباس بشنید که ابن عمر رضی الله عنه همی گوید که کبایر هفت است. گفت به هفتاد نزدیکتر است از آن که به هفت. و بوطالب که قوت القلوب کرده است همی گوید، «از جمله اخبار و اقوال صحابه جمع کرده ام هفده کبیره است، چهار اندر دل: کفر و عزم و اصرار کردن بر معصیت اگرچه صغیره بود، چنان که کسی کار بد همی کند و اندر دل ندارد که هرگز توبه کند و دیگر نومیدی از رحمت که آن را قنوط گویند و دیگر ایمنی از مکر خدای تعالی چنان که ساکن شود که من خود ایمن شده ام. و چهار اندر زبان: یکی گواهی زور که حقی اندر آن باطل شود، دیگر قدف صریح چنان که حد اندر آن واجب آید، سوم سوگند به دروغ که بدان مالی یا حقی از کسی ببرد، چهارم جادویی که آن نیز به کلماتی باشد که بر زبان برود. و سه اندر شکم: یکی خوردن هرچه مستی آورد و دیگر مال یتیم خوردن، سوم ربا خوردن و دادن. و دو اندر فرج: زنا و لواطه. و دو اندر دست: کشتن و دزدی کردن بر وجهی که حد واجب آید. و یکی اندر پا و آن گریختن است از صف کافران، چنان که یکی از دو بگریزد و ده از بیست، اما چون زیادت شوند گریختن روا بود. و یکی اندر جمله تن و آن حقوق مادر و پدر است.
و بدان که این بدان بدانسته اند که بعضی اندر وی حد واجب است و بعضی به آن که اندر قرآن اندر وی تهدید عظیم است، و اندر تفصیل آن تصرفی هست که اندر کتاب احیا بگفته ایم و این کتاب آن را احتمال نکند. و مقصود از بدانستن این آن است تا اندر کتاب احتیاط بیشتر رود. و بباید دانستن که اصرار بر صغیره، کبیره بود و اگرچه گوییم که فرایض کفارت بود صغایر را، خلاف نیست که اگر دانگی مظلمه اندر گردن دارد کفارت نکند تا از عهده بیرون نیاید و بازندهد.
و بر جمله هر معصیت که به حق تعالی دارد به عفو نزدیکتر است از آن که به مظالم خلق تعلق دارد. و در خبر است که دیوان گناهان سه است: دیوانی که نیامرزند و آن شرک است و دیوانی که بیامرزند و آن گناهی بود که میان بنده و حق تعالی بود و دیوانی که فرو نگذارند و آن دیوان مظالم بندگان است و بدان که هرچه بدان رنج مسلمانی حاصل آید اندر این جمله باشد. اگر در نفس بود و اگر اندر مال بود و اگر اندر مروت بود و اگر اندر حشمت بود و اگر اندر دین، چنان که کسی خلق را دعوت کند به بدعت تا دین ایشان ببرد و یا کسی که مجلس کند و سخنها گوید که خلق بر معصیت دلیر شود.
و ابن عباس بشنید که ابن عمر رضی الله عنه همی گوید که کبایر هفت است. گفت به هفتاد نزدیکتر است از آن که به هفت. و بوطالب که قوت القلوب کرده است همی گوید، «از جمله اخبار و اقوال صحابه جمع کرده ام هفده کبیره است، چهار اندر دل: کفر و عزم و اصرار کردن بر معصیت اگرچه صغیره بود، چنان که کسی کار بد همی کند و اندر دل ندارد که هرگز توبه کند و دیگر نومیدی از رحمت که آن را قنوط گویند و دیگر ایمنی از مکر خدای تعالی چنان که ساکن شود که من خود ایمن شده ام. و چهار اندر زبان: یکی گواهی زور که حقی اندر آن باطل شود، دیگر قدف صریح چنان که حد اندر آن واجب آید، سوم سوگند به دروغ که بدان مالی یا حقی از کسی ببرد، چهارم جادویی که آن نیز به کلماتی باشد که بر زبان برود. و سه اندر شکم: یکی خوردن هرچه مستی آورد و دیگر مال یتیم خوردن، سوم ربا خوردن و دادن. و دو اندر فرج: زنا و لواطه. و دو اندر دست: کشتن و دزدی کردن بر وجهی که حد واجب آید. و یکی اندر پا و آن گریختن است از صف کافران، چنان که یکی از دو بگریزد و ده از بیست، اما چون زیادت شوند گریختن روا بود. و یکی اندر جمله تن و آن حقوق مادر و پدر است.
و بدان که این بدان بدانسته اند که بعضی اندر وی حد واجب است و بعضی به آن که اندر قرآن اندر وی تهدید عظیم است، و اندر تفصیل آن تصرفی هست که اندر کتاب احیا بگفته ایم و این کتاب آن را احتمال نکند. و مقصود از بدانستن این آن است تا اندر کتاب احتیاط بیشتر رود. و بباید دانستن که اصرار بر صغیره، کبیره بود و اگرچه گوییم که فرایض کفارت بود صغایر را، خلاف نیست که اگر دانگی مظلمه اندر گردن دارد کفارت نکند تا از عهده بیرون نیاید و بازندهد.
و بر جمله هر معصیت که به حق تعالی دارد به عفو نزدیکتر است از آن که به مظالم خلق تعلق دارد. و در خبر است که دیوان گناهان سه است: دیوانی که نیامرزند و آن شرک است و دیوانی که بیامرزند و آن گناهی بود که میان بنده و حق تعالی بود و دیوانی که فرو نگذارند و آن دیوان مظالم بندگان است و بدان که هرچه بدان رنج مسلمانی حاصل آید اندر این جمله باشد. اگر در نفس بود و اگر اندر مال بود و اگر اندر مروت بود و اگر اندر حشمت بود و اگر اندر دین، چنان که کسی خلق را دعوت کند به بدعت تا دین ایشان ببرد و یا کسی که مجلس کند و سخنها گوید که خلق بر معصیت دلیر شود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۸ - فصل (پیدا کردن آنچه صغایر بدان کبایر شود)
بدان که صغیره امیدوار بود که عفو وی را دریابد، ولیکن به بعضی از اسباب عظیمتر گردد و خطر آن نیز صعب بود و آن شش است:
اول آن که اصرار کند، چون کسی که پیوسته غیبت کند و جامه ابریشمین دارد یا سماع بر ملاهی کند که چون معصیتی بر دوام رود، اثر آن در تاریکی دل عظیم بود، همچنان که طاعتی که بر دوام رود اثر آن اندر روشنی عظیم بود. و برای این بود که رسول (ص) گفت، «بهترین کارها آن است که پیوسته بود، اگرچه اندک بود». و مثل این چون قطره آب باشد که متواتر بر سنگی همی آید، لابد سنگ سوراخ شود. و اگر آن به یک بار بر وی ریختندی آن اثر نکردی، پس که هرکه به صغیره ای مبتلا شود باید که استغفار همی کند و پشیمانی همی خورد و عزم همی کند که نیز نکند تا گفته اند که کبیره به استغفار، صغیره است و صغیره به اصرار، کبیره.
دوم آن که گناه را خرد دارد و به چشم حقارت به وی همی نگرد، گناه بدین بزرگ شود. و چون گناه را عظیم دارد خرد گردد، چه عظیم داشتن از ایمان و خوف خیزد و این دل را حمایت کند از ظلمت گناه تا پس اثری نکند، و خرد داشتن از غفلت و الفت گرفتن بود با گناه. و این دلیل آن کند که با دل مناسبت گرفته است و مقصود از همه دل است، هرچه در دل اثر بیش کند آن عظیمتر است. و اندر خبر است که مومن گناه خویش را چون کوهی بیند که بر زبر وی باشد و همی ترسد که بر وی افتد و منافق چون مگسی بیند که بر بینی نشیند و بپرد. و گفته اند، «گناهی که نیامرزند آن است که بنده گوید این سهل است، کاشکی همه گناه من چنین بودی». و وحی آمد به بعضی از انبیا که به خردی گناه منگرید، به بزرگی آن نگرید که فرمان او را خلاف همی کنید و هر بنده که به جلال حق تعالی عارف تر خطر، این گناه نزدیک وی عظیمتر. یکی از صحابه همی گوید، «شما کارها همی کنید که آن چون موی دانید و ما هر یکی از آن چند کوهی دانستیمی». و بر جمله سخط حق تعالی اندر معاصی پنهان است و ممکن است که اندر آن است که تو آن را آسان تر همی بینی، چنان که گفت، «و تحسبوا هینا و هو عندالله عظیم».
سوم آن که شاد شود به گناه و آن را غنیمتی و فتوحی داند و بدان فخر آورد و باشد که به بارنامه بگوید که فلان را فریفتم و مال وی ببردم و وی را بمالیدم و دشنام دادم و خجل کردم و اندر مناظره وی را تشویر دادم و امثال این. و هرکه به سبب هلاک خود شاد شود و فخر کند، دلیل آ« بود که دل وی سیاه شده است و هلاک از آن آن بود.
چهارم آن که چون پرده بر کنار وی نگاه دارد پندارد که این خود عنایت است اندر حق وی. نترسد از آن که این امهال و استدراج بود تا بتمامی هلاک شود.
پنجم آن که اظهار معصیت کند و ستر حق تعالی را از خویشتن برگیرد و باشد که دیگری به سبب وی نیز رغبت کند و وی را وبال رغبت و معصیت دیگران حاصل آید و اگر صریح کسی را ترغیب کند و اسباب آن بسازد تا اندر وی آموزد، وبال مضاعف گردد. و سلف گفته اند، «هیچ خیانت نیست بر مسلمان پیش از آن که معصیت اندر چشم وی آسان کنی».
ششم آن که گناه کسی کند عالم بود و مقتدی بود و به سبب کردار وی دیگران دلیر شوند و گویند اگر نبایستی کردی وی نکردی، چنان که عالم همه ابریشم شد و به نزدیک سلطان شود و مال وی بستاند و اندر مناظره زبان سفاهت اطلاق کند و اندر اقران خویش طعنه زند و به کثرت مال و جاه فخر کند، همه شاگردان به وی اقتدا کنند و بدیشان نیز چون استاد شوند شاگردان دیگر نیز اقتدا کنند و از هریکی ناحیتی تباه شود که اهل هر شهری به یکی از ایشان بگروند، ناچار وبال همه اندر دیوان مقتدی باشد.
و برای این گفته اند، «خنک آن کس که بمیرد گناه وی نیز بمیرد. و هرکه چنین نگردد گناه وی باشد که هزار سال پس از مرگ وی بماند». یکی از علمای بنی اسرائیل توبه بکرد، وحی آمد به رسول آن روزگار که وی را بگوی که اگر گناه میان من و تو بودی بیامرزیدمی، اکنون تو خود توبه کردی، آن قوم را که از راه بردی و چنین بماندند آن را چه کنی؟ و برای این است که علما اندر خطرند که گناه ایاشن یکی هزار بود و طاعت ایشان یکی به هزار که ایشان را ثواب کسانی نیز که بدیشان اقتدا کنند حاصل آید. و بدین سبب واجب آید بر عالم که معصیت نکند و چون کند پنهان دارد، بلکه اگر خود مباحی باشد که خلق بدان دلیر شوند بر غفلت، از آن حذر کند. زهری همی گوید، «اما از پیش همی خندیدمی اکنون مقتدا گشتیم، ما را تبسم نیز روا نیست». و جنایتی بزرگ بود که کسی زلت عالم حکایت کند که بدان سبب خلق بسیار از راه بیفتند و دلیر شوند، پس زلت همه خلق واجب است پوشیدن و از آن، عالم واجب تر.
اول آن که اصرار کند، چون کسی که پیوسته غیبت کند و جامه ابریشمین دارد یا سماع بر ملاهی کند که چون معصیتی بر دوام رود، اثر آن در تاریکی دل عظیم بود، همچنان که طاعتی که بر دوام رود اثر آن اندر روشنی عظیم بود. و برای این بود که رسول (ص) گفت، «بهترین کارها آن است که پیوسته بود، اگرچه اندک بود». و مثل این چون قطره آب باشد که متواتر بر سنگی همی آید، لابد سنگ سوراخ شود. و اگر آن به یک بار بر وی ریختندی آن اثر نکردی، پس که هرکه به صغیره ای مبتلا شود باید که استغفار همی کند و پشیمانی همی خورد و عزم همی کند که نیز نکند تا گفته اند که کبیره به استغفار، صغیره است و صغیره به اصرار، کبیره.
دوم آن که گناه را خرد دارد و به چشم حقارت به وی همی نگرد، گناه بدین بزرگ شود. و چون گناه را عظیم دارد خرد گردد، چه عظیم داشتن از ایمان و خوف خیزد و این دل را حمایت کند از ظلمت گناه تا پس اثری نکند، و خرد داشتن از غفلت و الفت گرفتن بود با گناه. و این دلیل آن کند که با دل مناسبت گرفته است و مقصود از همه دل است، هرچه در دل اثر بیش کند آن عظیمتر است. و اندر خبر است که مومن گناه خویش را چون کوهی بیند که بر زبر وی باشد و همی ترسد که بر وی افتد و منافق چون مگسی بیند که بر بینی نشیند و بپرد. و گفته اند، «گناهی که نیامرزند آن است که بنده گوید این سهل است، کاشکی همه گناه من چنین بودی». و وحی آمد به بعضی از انبیا که به خردی گناه منگرید، به بزرگی آن نگرید که فرمان او را خلاف همی کنید و هر بنده که به جلال حق تعالی عارف تر خطر، این گناه نزدیک وی عظیمتر. یکی از صحابه همی گوید، «شما کارها همی کنید که آن چون موی دانید و ما هر یکی از آن چند کوهی دانستیمی». و بر جمله سخط حق تعالی اندر معاصی پنهان است و ممکن است که اندر آن است که تو آن را آسان تر همی بینی، چنان که گفت، «و تحسبوا هینا و هو عندالله عظیم».
سوم آن که شاد شود به گناه و آن را غنیمتی و فتوحی داند و بدان فخر آورد و باشد که به بارنامه بگوید که فلان را فریفتم و مال وی ببردم و وی را بمالیدم و دشنام دادم و خجل کردم و اندر مناظره وی را تشویر دادم و امثال این. و هرکه به سبب هلاک خود شاد شود و فخر کند، دلیل آ« بود که دل وی سیاه شده است و هلاک از آن آن بود.
چهارم آن که چون پرده بر کنار وی نگاه دارد پندارد که این خود عنایت است اندر حق وی. نترسد از آن که این امهال و استدراج بود تا بتمامی هلاک شود.
پنجم آن که اظهار معصیت کند و ستر حق تعالی را از خویشتن برگیرد و باشد که دیگری به سبب وی نیز رغبت کند و وی را وبال رغبت و معصیت دیگران حاصل آید و اگر صریح کسی را ترغیب کند و اسباب آن بسازد تا اندر وی آموزد، وبال مضاعف گردد. و سلف گفته اند، «هیچ خیانت نیست بر مسلمان پیش از آن که معصیت اندر چشم وی آسان کنی».
ششم آن که گناه کسی کند عالم بود و مقتدی بود و به سبب کردار وی دیگران دلیر شوند و گویند اگر نبایستی کردی وی نکردی، چنان که عالم همه ابریشم شد و به نزدیک سلطان شود و مال وی بستاند و اندر مناظره زبان سفاهت اطلاق کند و اندر اقران خویش طعنه زند و به کثرت مال و جاه فخر کند، همه شاگردان به وی اقتدا کنند و بدیشان نیز چون استاد شوند شاگردان دیگر نیز اقتدا کنند و از هریکی ناحیتی تباه شود که اهل هر شهری به یکی از ایشان بگروند، ناچار وبال همه اندر دیوان مقتدی باشد.
و برای این گفته اند، «خنک آن کس که بمیرد گناه وی نیز بمیرد. و هرکه چنین نگردد گناه وی باشد که هزار سال پس از مرگ وی بماند». یکی از علمای بنی اسرائیل توبه بکرد، وحی آمد به رسول آن روزگار که وی را بگوی که اگر گناه میان من و تو بودی بیامرزیدمی، اکنون تو خود توبه کردی، آن قوم را که از راه بردی و چنین بماندند آن را چه کنی؟ و برای این است که علما اندر خطرند که گناه ایاشن یکی هزار بود و طاعت ایشان یکی به هزار که ایشان را ثواب کسانی نیز که بدیشان اقتدا کنند حاصل آید. و بدین سبب واجب آید بر عالم که معصیت نکند و چون کند پنهان دارد، بلکه اگر خود مباحی باشد که خلق بدان دلیر شوند بر غفلت، از آن حذر کند. زهری همی گوید، «اما از پیش همی خندیدمی اکنون مقتدا گشتیم، ما را تبسم نیز روا نیست». و جنایتی بزرگ بود که کسی زلت عالم حکایت کند که بدان سبب خلق بسیار از راه بیفتند و دلیر شوند، پس زلت همه خلق واجب است پوشیدن و از آن، عالم واجب تر.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۹ - فصل (در بیان توبه درست و علامت آن)
بدان که اصل توبه پشیمانی است و نتیجه آن ارادتی که پدید آید، اما پشیمانی را علامت آن است که بر دوام اندر اندوه و حسرت بود و کار وی گریستن و زاری و تضرع بود، چه کسی که خویشتن را بر شرف هلاک بیند از حسرت و اندوه چگونه خالی باشد؟ و اگر او را فرزند بیمار بود طبیبی ترسا گوید که این بیماری پرخطر است و بیم هلاک است، معلوم است که چه آتش اندوه و بیم اندر میان جان پدر افتد و معلوم است که نفس وی بر وی عزیزتر است از فرزند. و حق تعالی و رسول(ص) صادق تر از طبیب ترسا، و بیم هلاک آخرت عظیم تر از بیماری مرگ و دلالت معصیت بر سخط حق تعالی ظاهر تر از دلالت بیماری بر مرگ، پس اگر از این خوف و حسرت نخیزد آن بود که ایمان هنوز از آفت معصیت پدید نیامد است و هر چند که این آتش سوزان تر بود اثر وی اندر تکفیر گناهان عظیمتر بود، چه آن زنگار ظلمت که بر دل نشسته بود از معصیت، جز آتش حسرت و پشیمانی آن را نگدازد، و اندر این سوز دل صافی و رفیق شدن گیرد. و اندر خبر است که با تایبان نشیند که دل ایشان رقیق تر بود و هر چند که دل صافی تر همی شود از معصیت نفوتر همی شود و حلاوت معصیت اندر دل به تلخی بدل همی شود. و یکی از انبیا شفاعت کرد اندر قبول توبه یکی از بنی اسراییل. وحی آمد که به عزت من که اگر اهل آسمانها از حق وی شفاعت کنند نپذیرم تا حلاوت آن گناه اندر دل وی همی ماند.
و بدان که معصیت اگر چه به طبع مشتهی بود، ولیکن اندر حق تایب همچون انگبین باشد که پرزهر بود، کسی که یک بار از آن بچشید و رنج بسیار دید چون دیگر بار اندیشه آن کند مویهای وی به تیغ خیزد از کراهیت آن . و شهوت حلاوت آن به خوف زبان آن پوشیده شود، باید که این تلخی در همه معاصی یابد که آن معصیت که وی کرد، زهر از آن بود که اندر وی سخط حق تعالی باشد و همه معاصی همچنین بود.
اما ارادتی که از این پشیمانی خیزد به سه چیز تعلق دارد، اندر حال و ماضی و مستقبل. اما حال آن که به ترک همه معصیتها بگوید و هر چه بر وی فرض است بدان مشغول شود، اما مستقبل آن که عزم کند که تا آخر عمر بر این صبر کند و با حق تعالی به ظاهر و باطن عهدی محکم بکند که هرگز با سر معصیت نشود و اندر فرایض تقصیر نکند، چون بیمار که بداند که میوه وی را زیان می دارد عزم کند که نخورد. اندر عزم سستی و تردد نبود، اگر چه ممکن است که شهوت غلبه کند و ممکن نبود که توبه به سر تواند برد. به عزلت و خاموشی و لقمه حلال که به دست آورده باشد یا بر کسب آن قادر بود و تا از شبهات دست بندارد توبه تمام نبود و تا شهوت را شکسته نکند شبهات را دست بنتواند داشت.
و همچنین گفته اند که هر که شهوتی بر وی مستولی شود هفت بار به جهد دست بدارد بر وی آسان گردد بعد از آن. و اما ارادت به ماضی خلق از آن تعلق دارد که گذشته را تدارک کند بدان که نظر کند تا چیست بر وی از حقوق خدای عزوجل و از حقوق بندگان که اندر این تقصیر کرده است اما حقوق حق تعالی دو قسم است : فرایض و ترک معاصی. اما فرایض : باید که باز اندیشد از آن روز که بالغ شده است یک یک روز اگر نماز فوت کرده است یا جامه پاک نداشته است یا نیت وی درست نبوده است که ندانسته باشد، یا اندر اصل اعتقاد وی خللی و شکی بوده است که ندانسته باشد همه قضا کند. و زکوه از آن روز باز که مال داشته است اگر چه کودک بوده است حساب کند و هر چه بنداده یا به مستحقان نرسانیده است و اوانی زرین و سیمین که داشته است و زکوه آن بنداده، همه را حساب و معلوم کند و بدهد. و اگر روزه ماه رمضان نیز تقصیر کرده است یا نیت فراموشی کرده است یا نه به شرط کرد است همچنین، و از این جمله آنچه به یقین داند قضا کند و هر چه اندر شک بود، غالب ظن فراگیرد و اجتهاد کند آنچه به یقین داند، خود را محسوب دارد و باقی قضا کند این تمامتر بود. و اگر آنچه غالب ظن بود نیز محسوب دارد روا باشد.
اما معصیتها از اول بلوغ باز جوید از چشم و گوش و دست و زبان و معده و جمله اعضا تا چه معصیت کرده است. اگر کبیره کرده است چون زنا و لواطت و دزدی و شرب خمر و آنچه حد خدای تعالی واجب آید توبه کند و بر وی واجب نیست که اقرار دهد پیش سلطان تا حد وی برانند، بلکه پنهان دارد و تدارک آن به طاعت بسیار همی کند. و هرچه صغایر بد همچنین. مثلا اگر به نامحرم نگرسته باشد یا دست بی طهارت به مصحف کرده باشد و یا جنب اندر مسجد نشسته باشد یا سماع رودها کرده باشد هریکی را کفارت کند بدانچه ضد وی باشد تا آن را محو کند که خدای تعالی همی گوید، «ان الحسنات یذهبن السیئات».
لکن هرچه ضد بود اثر آن بیش بود: کفارت سماع رودها به سماع قرآن و مجلس علم و کفارت نشستن به سماع رودها به نشستن کند اندر مسجدها به عبادت و اعتکاف و کفارت دست به مصحف زدن بی طهارت به اکرام مصحف کند و بسیار خواندن قرآن و کفارت شراب خوردن بدان کند که شرابی حلال که دوست دارد آن نخورد و به صدقه دهد تا به هر ظلمتی که از آن حاصل آمده است نوری از این حاصل آید که آن را محو کند، بلکه کفارت هر شادی و بطری که به دنیا کرده است اندوهی و رنجی باشد که از دنیا بکشد، چه به سبب شادی و راحت دنیا دل به دنیا آویخته شود و در وی بسته آید و به هر رنجی که بکشد از وی گسسته شود و نفور گردد.
و برای این است که اندر خبر است که هر رنجی که مومن را رسد، اگر همه خاری بود که اندر پای او شود کفارت گناهان او شود و رسول (ص) گفت، «بعضی گناه است که آن را جز اندوه کفارت نبود و اندر یک خبر اندوه عیال و معیشت آن را کفارت کند». و عایشه رضی الله عنه همی گوید، «بنده را که گناه بسیار بود و طاعت ندارد که کفارت آن کند، خدای تعالی اندوه بر دل وی افکند تا کفارت آن بود». و گمان مبر که این اندوه به اختیار وی نیست و باشد که از کار دنیا اندوهگین باشد و تو گویی این خود خطیئتی است، کفارت چون بود؟ بدان که این نه چنین بود، بلکه هرچه دل تو را از دنیا نفور کند آن خیر توست اگرچه نه به اختیار توست که اگر به دل آن شادی راندن مراد بودی دنیا بهشت تو بودی.
و یوسف (ع) از جبرئیل (ع) پرسید که چون گذاشتی آن پیر اندوهگین را؟ گفت، «به اندوه صد مادر فرزند کشته». گفت، «وی را عوض اندر این چیست؟» گفت، «ثواب صد شهید». اما در مظالم بندگان باید که حساب معامله خویش با همه خلق بکند، بلکه حساب مجالست و سخن گفتن تا هرکه را بر وی حقی است یا مالی یا آن که وی را رنجانیده است و غیبت کرده، از عهده آن بیرون آید و هرچه بازدادنی است بازدهد و از هرکه بحلی بباید خواست بخواهد و اگر کسی را کشته است خویش به وارث تسلیم کند تا قصاص کنند یا عفو کنند و هرچه بر وی حاصل آید از درمی یا دانگی یا حبه ای، خداوند آن را در عالم طلب کند و بازدهد و اگر نیابد به وارث دهد. و این سخت دشوار بود بر عمّال و بازاریان که معامله ایشان بسیار بود و بر همه کس دشوار بود اندر حدیث غیب همه را طلب کردن. و چون متعذر شد هیچ طریق دیگر نماند مگر آن که در طاعت همی افزاید تا چندان طاعت جمع شود که چون این حقوق از طاعت وی بگذارند اندر قیامت وی را قدر کفایت گناه بود.
و بدان که معصیت اگر چه به طبع مشتهی بود، ولیکن اندر حق تایب همچون انگبین باشد که پرزهر بود، کسی که یک بار از آن بچشید و رنج بسیار دید چون دیگر بار اندیشه آن کند مویهای وی به تیغ خیزد از کراهیت آن . و شهوت حلاوت آن به خوف زبان آن پوشیده شود، باید که این تلخی در همه معاصی یابد که آن معصیت که وی کرد، زهر از آن بود که اندر وی سخط حق تعالی باشد و همه معاصی همچنین بود.
اما ارادتی که از این پشیمانی خیزد به سه چیز تعلق دارد، اندر حال و ماضی و مستقبل. اما حال آن که به ترک همه معصیتها بگوید و هر چه بر وی فرض است بدان مشغول شود، اما مستقبل آن که عزم کند که تا آخر عمر بر این صبر کند و با حق تعالی به ظاهر و باطن عهدی محکم بکند که هرگز با سر معصیت نشود و اندر فرایض تقصیر نکند، چون بیمار که بداند که میوه وی را زیان می دارد عزم کند که نخورد. اندر عزم سستی و تردد نبود، اگر چه ممکن است که شهوت غلبه کند و ممکن نبود که توبه به سر تواند برد. به عزلت و خاموشی و لقمه حلال که به دست آورده باشد یا بر کسب آن قادر بود و تا از شبهات دست بندارد توبه تمام نبود و تا شهوت را شکسته نکند شبهات را دست بنتواند داشت.
و همچنین گفته اند که هر که شهوتی بر وی مستولی شود هفت بار به جهد دست بدارد بر وی آسان گردد بعد از آن. و اما ارادت به ماضی خلق از آن تعلق دارد که گذشته را تدارک کند بدان که نظر کند تا چیست بر وی از حقوق خدای عزوجل و از حقوق بندگان که اندر این تقصیر کرده است اما حقوق حق تعالی دو قسم است : فرایض و ترک معاصی. اما فرایض : باید که باز اندیشد از آن روز که بالغ شده است یک یک روز اگر نماز فوت کرده است یا جامه پاک نداشته است یا نیت وی درست نبوده است که ندانسته باشد، یا اندر اصل اعتقاد وی خللی و شکی بوده است که ندانسته باشد همه قضا کند. و زکوه از آن روز باز که مال داشته است اگر چه کودک بوده است حساب کند و هر چه بنداده یا به مستحقان نرسانیده است و اوانی زرین و سیمین که داشته است و زکوه آن بنداده، همه را حساب و معلوم کند و بدهد. و اگر روزه ماه رمضان نیز تقصیر کرده است یا نیت فراموشی کرده است یا نه به شرط کرد است همچنین، و از این جمله آنچه به یقین داند قضا کند و هر چه اندر شک بود، غالب ظن فراگیرد و اجتهاد کند آنچه به یقین داند، خود را محسوب دارد و باقی قضا کند این تمامتر بود. و اگر آنچه غالب ظن بود نیز محسوب دارد روا باشد.
اما معصیتها از اول بلوغ باز جوید از چشم و گوش و دست و زبان و معده و جمله اعضا تا چه معصیت کرده است. اگر کبیره کرده است چون زنا و لواطت و دزدی و شرب خمر و آنچه حد خدای تعالی واجب آید توبه کند و بر وی واجب نیست که اقرار دهد پیش سلطان تا حد وی برانند، بلکه پنهان دارد و تدارک آن به طاعت بسیار همی کند. و هرچه صغایر بد همچنین. مثلا اگر به نامحرم نگرسته باشد یا دست بی طهارت به مصحف کرده باشد و یا جنب اندر مسجد نشسته باشد یا سماع رودها کرده باشد هریکی را کفارت کند بدانچه ضد وی باشد تا آن را محو کند که خدای تعالی همی گوید، «ان الحسنات یذهبن السیئات».
لکن هرچه ضد بود اثر آن بیش بود: کفارت سماع رودها به سماع قرآن و مجلس علم و کفارت نشستن به سماع رودها به نشستن کند اندر مسجدها به عبادت و اعتکاف و کفارت دست به مصحف زدن بی طهارت به اکرام مصحف کند و بسیار خواندن قرآن و کفارت شراب خوردن بدان کند که شرابی حلال که دوست دارد آن نخورد و به صدقه دهد تا به هر ظلمتی که از آن حاصل آمده است نوری از این حاصل آید که آن را محو کند، بلکه کفارت هر شادی و بطری که به دنیا کرده است اندوهی و رنجی باشد که از دنیا بکشد، چه به سبب شادی و راحت دنیا دل به دنیا آویخته شود و در وی بسته آید و به هر رنجی که بکشد از وی گسسته شود و نفور گردد.
و برای این است که اندر خبر است که هر رنجی که مومن را رسد، اگر همه خاری بود که اندر پای او شود کفارت گناهان او شود و رسول (ص) گفت، «بعضی گناه است که آن را جز اندوه کفارت نبود و اندر یک خبر اندوه عیال و معیشت آن را کفارت کند». و عایشه رضی الله عنه همی گوید، «بنده را که گناه بسیار بود و طاعت ندارد که کفارت آن کند، خدای تعالی اندوه بر دل وی افکند تا کفارت آن بود». و گمان مبر که این اندوه به اختیار وی نیست و باشد که از کار دنیا اندوهگین باشد و تو گویی این خود خطیئتی است، کفارت چون بود؟ بدان که این نه چنین بود، بلکه هرچه دل تو را از دنیا نفور کند آن خیر توست اگرچه نه به اختیار توست که اگر به دل آن شادی راندن مراد بودی دنیا بهشت تو بودی.
و یوسف (ع) از جبرئیل (ع) پرسید که چون گذاشتی آن پیر اندوهگین را؟ گفت، «به اندوه صد مادر فرزند کشته». گفت، «وی را عوض اندر این چیست؟» گفت، «ثواب صد شهید». اما در مظالم بندگان باید که حساب معامله خویش با همه خلق بکند، بلکه حساب مجالست و سخن گفتن تا هرکه را بر وی حقی است یا مالی یا آن که وی را رنجانیده است و غیبت کرده، از عهده آن بیرون آید و هرچه بازدادنی است بازدهد و از هرکه بحلی بباید خواست بخواهد و اگر کسی را کشته است خویش به وارث تسلیم کند تا قصاص کنند یا عفو کنند و هرچه بر وی حاصل آید از درمی یا دانگی یا حبه ای، خداوند آن را در عالم طلب کند و بازدهد و اگر نیابد به وارث دهد. و این سخت دشوار بود بر عمّال و بازاریان که معامله ایشان بسیار بود و بر همه کس دشوار بود اندر حدیث غیب همه را طلب کردن. و چون متعذر شد هیچ طریق دیگر نماند مگر آن که در طاعت همی افزاید تا چندان طاعت جمع شود که چون این حقوق از طاعت وی بگذارند اندر قیامت وی را قدر کفایت گناه بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۰ - فصل (هشت کار پس از گناه کفارت بود)
هرکه اندر دوام توبه وی بر گناهی بود باید که بزودی به کفارت و به تدارک آن مشغول شود و آثار دلیل کند بر آن که هشت کار است که چون پس از گناه برود کفارت گناه بود. چهار اندر دل است: یکی توبه یا عزم اندر توبه و دوستی آن که دیگر بار آن نکند و بیم آن که بر آن معاقب باشد و امید عفو. و چهار به تن است: یکی آن که دو رکعت نماز بکند و پس از آن هفتاد بار استغفار کند و صد بار بگوید سبحان الله العظیم و بحمده و صدقه بدهد آن مقدار که تواند و یک روز روزه دارد و اندر بعضی آثار است که طهارتی نیکو بکند و اندر مسجد شود و دو رکعت نماز بکند.
و اندر خبر است که چون گناهی کردی اندر سر طاعتی بکن تا کفارتی بود و چون آشکارا کردی طاعتی آشکارا بکن و بدان که استغفار به زبان که دل اندر میان نباشد بس فایده ندهد. و شرکت دل بدان بود که اندر وی هراسی و تضرّعی باشد اندر طلب مغفرت و از تشویر و خجلت خالی نبود، و چون این بود، اگرچه عزم مصمم نکرده است امیدوار بود و بر جمله استغفار به زبان و غفلت دل هم از فایده خالی نباشد که زبان را از بیهوده منع کند و از خاموشی نیز بهتر بود که زبان چون به خیر عادت کرد میل به کلمه استغفار بیش کند از آن که به لعب و هذیان وغیر آن.
مریدی بوعثمان مغربی را گفت، «وقت باشد که زبان من به ذکر همی رود بی دل». گفت، «شکر کن که یک عضو تو را اندر خدمت بگذاشته اند». و اندر این شیطان را تلبیس است که تو را گوید، «زبان از ذکر خاموش کن که چون دل حاضر نباشد بی حرمتی باشد». و خلق اندر جواب شیطان به سه قسم شده اند: یکی سابق که گفت، «راست گوئی، لاجرم کوری تو را دل نیز حاضر کنم». این نمک بر جراحت شیطان پراکند. و یکی ظالم که گفت، «راست گوئی، اندر حرکت زبان فایده نباشد»خاموش بایستد و پندارد که زیرکی بکرد و به حقیقت به دوستی شیطان برخاست سه دیگر مقتصد که گفت، «اگر دل حاضر نتوانم کرد آخر ذکر بر زبان بهتر از خاموشی». اگرچه ذکر به دل بهتر از آن، چنان که پادشاهی بهتر از صرّافی بهتر از کنّاسی و شرط نیست که هرکه از پادشاهی عاجز شود از صرّافی نیز دست بدارد و به کنّاسی شود.
و اندر خبر است که چون گناهی کردی اندر سر طاعتی بکن تا کفارتی بود و چون آشکارا کردی طاعتی آشکارا بکن و بدان که استغفار به زبان که دل اندر میان نباشد بس فایده ندهد. و شرکت دل بدان بود که اندر وی هراسی و تضرّعی باشد اندر طلب مغفرت و از تشویر و خجلت خالی نبود، و چون این بود، اگرچه عزم مصمم نکرده است امیدوار بود و بر جمله استغفار به زبان و غفلت دل هم از فایده خالی نباشد که زبان را از بیهوده منع کند و از خاموشی نیز بهتر بود که زبان چون به خیر عادت کرد میل به کلمه استغفار بیش کند از آن که به لعب و هذیان وغیر آن.
مریدی بوعثمان مغربی را گفت، «وقت باشد که زبان من به ذکر همی رود بی دل». گفت، «شکر کن که یک عضو تو را اندر خدمت بگذاشته اند». و اندر این شیطان را تلبیس است که تو را گوید، «زبان از ذکر خاموش کن که چون دل حاضر نباشد بی حرمتی باشد». و خلق اندر جواب شیطان به سه قسم شده اند: یکی سابق که گفت، «راست گوئی، لاجرم کوری تو را دل نیز حاضر کنم». این نمک بر جراحت شیطان پراکند. و یکی ظالم که گفت، «راست گوئی، اندر حرکت زبان فایده نباشد»خاموش بایستد و پندارد که زیرکی بکرد و به حقیقت به دوستی شیطان برخاست سه دیگر مقتصد که گفت، «اگر دل حاضر نتوانم کرد آخر ذکر بر زبان بهتر از خاموشی». اگرچه ذکر به دل بهتر از آن، چنان که پادشاهی بهتر از صرّافی بهتر از کنّاسی و شرط نیست که هرکه از پادشاهی عاجز شود از صرّافی نیز دست بدارد و به کنّاسی شود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱ - پیدا کردن علاج کسانی که توبه نکنند
آن است که بدانی که به چه سبب اصرار همی کنند بر معصیت و توبه چرا همی نکنند و آن اسباب پنج است و هریکی را علاجی دیگر است:
سبب اول آن است که به آخرت ایمان ندارد یا اندر آ« به شک بود و علاج این اندر کتاب غرور اندر آخر مهلکات بگفتیم.
سبب دوم آن بود که شهوت چنان غالب شده بود که طاقت ندارد که به ترک آن بگوید و لذت چنان بر وی مستولی شده باشد که وی را غافل می دارد از خطر کار آخرت. و حجاب بیشتر خلق از شهوات است. و برای این گفت رسول (ص)، «چون حق تعالی دوزخ را بیافرید، جبرئیل (ع) را گفت، «بنگر». چون بنگریست گفت، «به عزت تو که هیچ کس صفت وی نشیند که اندر آنجا شود». پس شهوات را حق تعالی گرد بر گرد بیافرید و گفت، «بنگر» گفت، «بنگریستم. همی ترسم که هیچ کس نماند که اندر دوزخ افتد». و بهشت را بیافرید و گفت، «بنگر». گفت، «بنگریستم. هیچ کس نبود که صفت این بشنود که نه به وی شتابد». پس مکاره را کارهای تلخ را که در راه بهشت است گرد بهشت بیافرید و گفت، «بنگر»، چون نگریست گفت، «به عزت تو که همی ترسم که هیچ کس اندر بهشت نرود از بس رنج که بر راه وی است».
سبب سیم آن که آخرت وعده است و دنیا نقد، و طبع آدمی به نقد مایل است و هرچه نسیه است که از چشم وی دور است از دل وی نیز دور است.
سبب چهارم آن که هر که مومن است بر عزم توبه است همه روز، ولیکن تاخیر می کند تا فردا و هر شهوت که پیش آید گوید این بکنم و نیز نکم.
سبب پنجم آن که گناه واجب نیست که به دوزخ برد، بلکه عفو ممکن است و آدمی اندر نصیب خود نیکوگمان باشد، چون شهوت بر وی غالب شد همی گوید که حق تعالی عفو کند و امید همی دارد ب رحمت.
اما علاج سبب اول که به آخرت ایمان ندارد گفته ایم، اما علاج آن که آخرت نسیه پندارد و ترک نقد همی نگوید و آخرت که از چشم دور است از دل دور همی دارد آن است که بداند که هرچه لابد بخواهد آمد آمده گیر، و چندان است که چشم فراز کرد و بمرد نقد شد و باشد که هم امروز بود و هم این ساعت بود که آن نسیه نقد گردد و این نقد گذشته شود و چون خوابی گردد. اما اگر به ترک لذات همی بنتواند گفت باید که بداند که چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون دارد، و طاقت صبر از لذات بهشت چون خواهد داشت؟
و اگر بیمار شود و هیچ به نزدیک وی خشوتر از آب سرد نبود، اگر طبیبی جهود وی را گوید که این آب سرد تو را زیان دارد، چگونه شهوت خویش را خلاف کند بر امید شفا. پس امید پادشاهی ابد به قول حق تعالی و رسول (ص) اولیتر که سبب ترک شهوات بود. اما آن که اندر توبه تسویف همی کند. وی را گویند، «تاخیر همی کنی تا فردا و آمدن فردا به دست تو نیست. باشد که نیاید و تو هلاک شوی». و بدین سبب است که اندر خبر است که بیشتر فریاد اهل دوزخ او تسویف است. و با وی گویند، «امروز چرا توبه تاخیر همی کنی؟ اگر از آن که ترک شهوت به گفتن امروز دشوار است، فردا همین خواهد بود که خدای تعالی هیچ روز نیافریده است که به ترک شهوات بگفتن اندر وی آسان تر بود و مثل تو چون کسی بود که وی را گویند که درختی از بیخ بکن، گوید که این درخت قوی است و من ضعیفم. صبر کن تا دیگر سال. گویند ای ابله دیگر سال قوی تر شده باشد و تو ضعیفتر!
درخت شهوات هر روز قوی تر شده باشد که به وی کار همی کند و تو هر روز از مخالفت عاجز تر باشی، هرچند که زودترگیری آسان تر. و اما آن که اعتماد بر آن همی کند که من مومنم و حق تعالی از مومنان عفو کند، گوییم باشد که عفو نکند و باشد که چون طاعت نکنی درخت ایمان ضعیف شود و به وقت مرگ اندر عواصف سکرات مرگ کنده آید که ایمان درختی است که آب از طاعت خورد، چون آب از وی بازگرفته باشد اندر خطر بود، بلکه ایمان بی طاعت و با معاصی بسیار چون حال بیماری بود با علت بسیار که هر ساعت بیم بود که هلاک شود. اگر ایمان به سلامت ببرد ممکن است که عفو کند و ممکن است که عقوبت کند، پس بدین امید نشستن حماقت بود و مثل وی چون کسی بود که هرچه دارد ضایع کند و عیال را گرسنه بگذارد. گوید، «باشد که ایشان اندر ویرانه ای شوند و گنجی بیابند». و یا چون شهر را غارت همی کنند کالا پنهان نکند و در سرای بازگذارد و گوید، «این ظالم باشد که به خانه من که رسید بمیرد و یا غافل ماند و یا کور گردد و در خانه من نبیند». این همه ممکن است و امکان عفو نیز هست، ولیکن بدین اعتماد کردن و دست بداشتن از توبه حماقت بود.
سبب اول آن است که به آخرت ایمان ندارد یا اندر آ« به شک بود و علاج این اندر کتاب غرور اندر آخر مهلکات بگفتیم.
سبب دوم آن بود که شهوت چنان غالب شده بود که طاقت ندارد که به ترک آن بگوید و لذت چنان بر وی مستولی شده باشد که وی را غافل می دارد از خطر کار آخرت. و حجاب بیشتر خلق از شهوات است. و برای این گفت رسول (ص)، «چون حق تعالی دوزخ را بیافرید، جبرئیل (ع) را گفت، «بنگر». چون بنگریست گفت، «به عزت تو که هیچ کس صفت وی نشیند که اندر آنجا شود». پس شهوات را حق تعالی گرد بر گرد بیافرید و گفت، «بنگر» گفت، «بنگریستم. همی ترسم که هیچ کس نماند که اندر دوزخ افتد». و بهشت را بیافرید و گفت، «بنگر». گفت، «بنگریستم. هیچ کس نبود که صفت این بشنود که نه به وی شتابد». پس مکاره را کارهای تلخ را که در راه بهشت است گرد بهشت بیافرید و گفت، «بنگر»، چون نگریست گفت، «به عزت تو که همی ترسم که هیچ کس اندر بهشت نرود از بس رنج که بر راه وی است».
سبب سیم آن که آخرت وعده است و دنیا نقد، و طبع آدمی به نقد مایل است و هرچه نسیه است که از چشم وی دور است از دل وی نیز دور است.
سبب چهارم آن که هر که مومن است بر عزم توبه است همه روز، ولیکن تاخیر می کند تا فردا و هر شهوت که پیش آید گوید این بکنم و نیز نکم.
سبب پنجم آن که گناه واجب نیست که به دوزخ برد، بلکه عفو ممکن است و آدمی اندر نصیب خود نیکوگمان باشد، چون شهوت بر وی غالب شد همی گوید که حق تعالی عفو کند و امید همی دارد ب رحمت.
اما علاج سبب اول که به آخرت ایمان ندارد گفته ایم، اما علاج آن که آخرت نسیه پندارد و ترک نقد همی نگوید و آخرت که از چشم دور است از دل دور همی دارد آن است که بداند که هرچه لابد بخواهد آمد آمده گیر، و چندان است که چشم فراز کرد و بمرد نقد شد و باشد که هم امروز بود و هم این ساعت بود که آن نسیه نقد گردد و این نقد گذشته شود و چون خوابی گردد. اما اگر به ترک لذات همی بنتواند گفت باید که بداند که چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون دارد، و طاقت صبر از لذات بهشت چون خواهد داشت؟
و اگر بیمار شود و هیچ به نزدیک وی خشوتر از آب سرد نبود، اگر طبیبی جهود وی را گوید که این آب سرد تو را زیان دارد، چگونه شهوت خویش را خلاف کند بر امید شفا. پس امید پادشاهی ابد به قول حق تعالی و رسول (ص) اولیتر که سبب ترک شهوات بود. اما آن که اندر توبه تسویف همی کند. وی را گویند، «تاخیر همی کنی تا فردا و آمدن فردا به دست تو نیست. باشد که نیاید و تو هلاک شوی». و بدین سبب است که اندر خبر است که بیشتر فریاد اهل دوزخ او تسویف است. و با وی گویند، «امروز چرا توبه تاخیر همی کنی؟ اگر از آن که ترک شهوت به گفتن امروز دشوار است، فردا همین خواهد بود که خدای تعالی هیچ روز نیافریده است که به ترک شهوات بگفتن اندر وی آسان تر بود و مثل تو چون کسی بود که وی را گویند که درختی از بیخ بکن، گوید که این درخت قوی است و من ضعیفم. صبر کن تا دیگر سال. گویند ای ابله دیگر سال قوی تر شده باشد و تو ضعیفتر!
درخت شهوات هر روز قوی تر شده باشد که به وی کار همی کند و تو هر روز از مخالفت عاجز تر باشی، هرچند که زودترگیری آسان تر. و اما آن که اعتماد بر آن همی کند که من مومنم و حق تعالی از مومنان عفو کند، گوییم باشد که عفو نکند و باشد که چون طاعت نکنی درخت ایمان ضعیف شود و به وقت مرگ اندر عواصف سکرات مرگ کنده آید که ایمان درختی است که آب از طاعت خورد، چون آب از وی بازگرفته باشد اندر خطر بود، بلکه ایمان بی طاعت و با معاصی بسیار چون حال بیماری بود با علت بسیار که هر ساعت بیم بود که هلاک شود. اگر ایمان به سلامت ببرد ممکن است که عفو کند و ممکن است که عقوبت کند، پس بدین امید نشستن حماقت بود و مثل وی چون کسی بود که هرچه دارد ضایع کند و عیال را گرسنه بگذارد. گوید، «باشد که ایشان اندر ویرانه ای شوند و گنجی بیابند». و یا چون شهر را غارت همی کنند کالا پنهان نکند و در سرای بازگذارد و گوید، «این ظالم باشد که به خانه من که رسید بمیرد و یا غافل ماند و یا کور گردد و در خانه من نبیند». این همه ممکن است و امکان عفو نیز هست، ولیکن بدین اعتماد کردن و دست بداشتن از توبه حماقت بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۲ - فصل (توبه از بعض گناهان درست بود یا نه)
بدان که خلاف کرده اندر آن کسی از بعضی گناهان توبه کند درست بود یا نه. گروهی گفته اند محال بود که کسی از زنا توبه کند و از خمر نکند که اگر برای آن سمی کند که این معصیت است آن نیز هم معصیت است، پس چنان که محال بود که از یک خم شراب توبه کند و از دیگر نکند که هر دو برابرند، آن معصیت نیز همچنین باشد و درست آن است که ممکن بود که این چنین توبه باشد، بدان که زنا صغیرتر از خمر داند و از صعب ترین توبه کند، یا بدانکه خمر شوم تر از زنا داند که اندر زنا افکند و هم اندر کارهای دیگر و باشد مثلا که از غیبت توبه کند و از خمر نکند و گوید این به خلق تعلق دارد و خطر این بیشتر بود، بلکه روا بود که از بسیار خوردن خمر توبه کند نه از اصل.
و گوید هر چند بیش خوری عقوبت زیادت بود و من در اصل با شهوت خویش می برنیایم اندر زیادتی در خوردن می برآیم. شرط نیست که چون شیطان مرا عاجز آورد اندر کاری اندر آن نیز که عاجز نباشم موافقت وی کنم. این هم ممکن است، اما آمده است که التایب حبیب الله و ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین، و ظاهر آن است که این درجه محبت کسی را بود که از همه توبه کند و پاک بود و آن که همی گوید که توبه از بعضی درست نیاید مگر این گوید، والا هر صغیره ای که از آن توبه نکند فرایض کفارت آن صغیره شود و آن چون نابود گردد و توبه به یک بار از معاصی دشوار بود که بتدریج بود و بدان قدر که میسر گردد ثواب یابد.
و گوید هر چند بیش خوری عقوبت زیادت بود و من در اصل با شهوت خویش می برنیایم اندر زیادتی در خوردن می برآیم. شرط نیست که چون شیطان مرا عاجز آورد اندر کاری اندر آن نیز که عاجز نباشم موافقت وی کنم. این هم ممکن است، اما آمده است که التایب حبیب الله و ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین، و ظاهر آن است که این درجه محبت کسی را بود که از همه توبه کند و پاک بود و آن که همی گوید که توبه از بعضی درست نیاید مگر این گوید، والا هر صغیره ای که از آن توبه نکند فرایض کفارت آن صغیره شود و آن چون نابود گردد و توبه به یک بار از معاصی دشوار بود که بتدریج بود و بدان قدر که میسر گردد ثواب یابد.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۳ - اصل دوم
بدان که توبه بی صبر راست نیاید، بلکه گزاردن هیچ فرضیه و بگذاشتن هیچ معصیت بی صبر راست نیاید و برای این بود که از رسول (ص) پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت، «صبر». و گفت اندر خبری دیگر که صبر نیمه ایمان است و به سبب بزرگی و فضل صبر است که حق تعالی قرآن زیارت از هفتاد جای صبر را یاد کرده است و هر درجه ای که نیکوتر است حواله با صبر کرده است تا امامت اندر راه دین حواله با صبر کرد و گفت، «و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا» و مزد بی نهایت و بی حساب حواله با صبر کرده است و گفت، «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» و صابران را وعده داد که وی با ایشان است «ان الله مع الصابرین» و صلوات و رحمت و هدایت هیچ کس را جمع نکرده مگر صابران را و گفت، «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» و از بزرگی فضل صبر است که حق تعالی وی را عزیز کرد و به هر کس نداند الا اندکی به دوستان خویش که رسول(ص) گفت، «ان اقل ما اوتیتم الیقین و عزیمه الصبر» گفت، «اندک ترین چیزی که به شما داده اند یقین است و صبر. و هر که را این هر دو بدادند گو باک مدار اگر روزه بسیار ندارد و اگر بر آنچه هستید امروز با اصحاب صبر کنید و نگردید دوست تر دارم از آن که هر یکی چندان طاعت کنید که جمله شما کرده باشید، ولیکن ترسم که راه دنیا بر شما گشاده شود و پس از من با یکدیگر منکر شوید و اهل آسمان شما را منکر شوند. و هر که صبر کند ثواب تمام یابد. صبر کنید که دنیا بنماند و ثواب حق تعالی بماند، «ما عندکم ینفدوما عندلله باق و لنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ماکانوا یعملون»
این آیت تمام برخواند و رسول(ص) گفت که صبر گنجی است از گنجهای بهشت و گفت، «اگر صبر مردی بودی مردی کریم بودی». و گفت، «خدای تعالی صابران را دوست دارد». و وحی آمد به داوود(ع) که در اخلاق به من اقتدا کن. و از اخلاق من یکی آن است که صبورم. و عیسی(ع) گفت، «نیایی آنچه خواهی تا صبر نکنی بر آنچه خواهی». و رسول(ص) قومی را دید از انصار. گفت، «مومنید؟» گفتند، «آری» گفت، «نشان ایمان چیست؟» گفتند، «اندر نعمت شکر کنیم و اندر محنت صبر کنیم و به قضای خدای تعالی راضی باشیم». گفت، «مومنون و رب الکعبه» و علی(ع) گفت، «صبر از ایمان همچنان است که سر از تن. هر که را سر نیست تن نیست و هر که را صبر نیست ایمان نیست».
این آیت تمام برخواند و رسول(ص) گفت که صبر گنجی است از گنجهای بهشت و گفت، «اگر صبر مردی بودی مردی کریم بودی». و گفت، «خدای تعالی صابران را دوست دارد». و وحی آمد به داوود(ع) که در اخلاق به من اقتدا کن. و از اخلاق من یکی آن است که صبورم. و عیسی(ع) گفت، «نیایی آنچه خواهی تا صبر نکنی بر آنچه خواهی». و رسول(ص) قومی را دید از انصار. گفت، «مومنید؟» گفتند، «آری» گفت، «نشان ایمان چیست؟» گفتند، «اندر نعمت شکر کنیم و اندر محنت صبر کنیم و به قضای خدای تعالی راضی باشیم». گفت، «مومنون و رب الکعبه» و علی(ع) گفت، «صبر از ایمان همچنان است که سر از تن. هر که را سر نیست تن نیست و هر که را صبر نیست ایمان نیست».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۴ - حقیقت صبر
بدان که صبر خاصیت آدمی است که بهایم را صبر نیست که بس ناقصند و ملایکه را به صبر حاجت نیست که بس کاملند و از شهوات رسته اند، پس بهیمه مسخر شهوات است و اندر وی هیچ متقاضی نیست الا شهوت و ملایکه به عشق حضرت الهیت مستغرق اند و ایشان را از آن هیچ مانع نیست تا اندر دفع آن مانع صبر کنند، اما آدمی را اندر ابتدا به صفت بهایم آفریدند و شهوت جامه و زینت و لعب و لهو را بر وی مسلط کرده اند، آنگاه به وقت بلوغ نوری از انوار ملایکه اندر وی پیدا آید که اندر آن نور عاقبت کارها ببیند، بلکه دو فرشته ای را بر وی موکل کرده اند که بهایم از آن محرومند. فریشته ای وی را هدایت همی کند و راه همی نماید بدان که از انوار وی نوری به وی سرایت همی کند که اندر آن عاقبت کارها همی شناسد و مصلحت کارها همی بیند تا اندر آن نور خود را و خدای را بشناسد و بداند عاقبت شهوتها هلاک است، اگرچه اندر وقت خوش است.
و بدان که خوشی و راحت وی زود بگذرد و رنج دراز بماند و این هدایت بهیمه را نباشد، ولیکن این هدایت به کفایت نیست که چون داند که زیانکار است و قدرت دفع ندارد چه فایده بود چون بیمار که داند که بیماری وی را زیانکار است، ولیکن بی دفع آن قادر نبود.
پس حق تعالی این دیگر فرشته را بر وی موکل کرده است تا وی را قوت و قدرت دهد و تایید و تسدید کند تا آنچه بدانست که زیانکار است از آن دست بدارد، پس چنان که اندر وی بایست آن بود که وی شهوت براند، بایستی دیگر اندر وی پدید آید که شهوت را خلاف کند تا از ضرر اندر مستقبل برهد. و این بایست مخالف از ملایکه است و آن بایست شهوت راندن از لشگر شیطان است و ما این بایست مخالف شهوت را باعث دینی نام کنیم. و باعث شهوت را باعث هوا نام کنیم، پس میان دو لشکر همیشه جنگ و مخالفت است. آن همی گوید بکن و این همی گوید مکن و وی اندر میان دو متقاضی مانده است. اگر باعث دینی پای بر جای دارد اندر کارزار کردن با باعث هوا و ثبات کند این ثبات وی را صبر گویند و اگر باعث هوا را مغلوب کند و دفع کند، این غلبه کردن وی را ظفر گویند و اگر اندر کارزار همی باشد با وی، این را جهاد نفس گویند، پس معنی صبر پای داشتن باعث دین است اندر مقابله باعث هوا و هرکجا که این دو لشکر مخالف نباشد آنجا صبر نبود.
و از این است که ملایکه را به صبر حاجت نیست و بهیمه و کودک را قدرت صبر نیست و بدان که این هردو فرشته که گفتیم، کرام الکاتبین ایشانند. و هرکه را راه نظر و استدلال گشاده کردند بداند که هر چیزی را که حادث بود سببی بود و چون دو چیز مختلف بود دو سبب مختلف خواهد و همی بیند که کودک را اندر ابتدا نه هدایت بود و نه معرفت که عاقبت کارها بداند و نه داعیه و قوت آن که صبر کند. و به نزدیک بلوغ هردو پدید آید، بداند که این را به دو سبب حاجت آید.
و این دو فرشته عبارت از این دو سبب است. و نیز بداند که نخست هدایت است و پیشتر وی است، آنگاه قدرت و ارادت عمل بدان، پس آن فرشته که هدایت از وی است شریفتر و فاضلتر است، پس جانب راست از صدر باید که وی را مسلم بود و صدر تویی که ایشان موکلان تواند، پس وی فرشته دست راست و چون وی برای ارشاد توست اگر گوش به وی داری تا از وی هدایت و معرفت حاصل کنی، این گوش داشتن تو احسانی بود که کرده باشی که وی را معطل بنگذاشته باشی، این حسنتی بنویسند بر تو.
و اگر اعراض کنی و وی را معطل بگذاری تا همچون بهایم و کودکان از هدایت عواقب محروم مانی، این سیئتی باشد که به جای وی کرده باشی و به جای خویش و بر تو نویسند و همچنین آن قدرت که از دیگر فرشته یافته باشی اندر مخالفت شهوات به کارداری و جهد کنی، آن حسنتی باشد و اگر نه سیئتی باشد. و این هردو حال احوال برتو همی نویسند بر صحیفه اندرون دل تو، ولیکن پوشیده از دل تو، و این دو فرشته و صحایف ایشان از این عالم شهادت نه اند و ایشان را بدین چشم نتوان دید.
چون مگر اندر آید و این چشم ظاهر فراز شود، آن چشم دیگر که بدان عالم ملکوت توان دید باز شود، این صحیفه ها حاضر بینی و بتوانی دید و اندر قیامت کهین از این خبر یابی، اما تفصیل آن قیامت مهین بینی و قیامت کهین وقت مرگ باشد، چنان که رسول (ص) گفت، «من مات فقد قامت قیامته»، و هرچه اندر قیامت مهین هست نمودگار آن قیامت کهین هست و تفصیل آن اندر کتاب احیاء علوم دین بگفته ایم و این کتاب احتمال آن نکند.
و مقصود آن است که بدانی که صبر جایی توان کرد که جنگ بود و جنگ جایی بود که دو لشگر مختلف بود. و این دو لشگر یکی از خیل ملائکه بود و یکی از خیل شیاطین که اندر سینه آدمی جمع آمده است، پس اول قدم راه دین مشغول شدن است بدین جنگ، چه صحرای سین را اندر کودکی لشگر شیاطین فرو گرفته است و لشگر ملایکه نزدیک بلوغ پدید آید، پس تا لشگر شهوت را قهر نکند به سعادت نرسد و تا جنگ نکند و اندر جنگ صبر نکند، قهر نتوان کرد و هرکه بدین جنگ مشغول نیست از آن است که ولایت شیطان را مسلم داشته است و هرکه شهوت زیردست وی شد و به طوع شرع شکست، وی را این فتح برآمد، چنان که رسول (ص) گفت، «لکن الله اعاننی علی شیطانی و اسلم» و بیشتر آن باشد که چون در جهاد باشد گاه ظفر بود و گاه هزیمت و گاه دست شهوت را بود و گاه باعث دین را و جز به صبر و ثبات این قلعه فتح نیفتد.
و بدان که خوشی و راحت وی زود بگذرد و رنج دراز بماند و این هدایت بهیمه را نباشد، ولیکن این هدایت به کفایت نیست که چون داند که زیانکار است و قدرت دفع ندارد چه فایده بود چون بیمار که داند که بیماری وی را زیانکار است، ولیکن بی دفع آن قادر نبود.
پس حق تعالی این دیگر فرشته را بر وی موکل کرده است تا وی را قوت و قدرت دهد و تایید و تسدید کند تا آنچه بدانست که زیانکار است از آن دست بدارد، پس چنان که اندر وی بایست آن بود که وی شهوت براند، بایستی دیگر اندر وی پدید آید که شهوت را خلاف کند تا از ضرر اندر مستقبل برهد. و این بایست مخالف از ملایکه است و آن بایست شهوت راندن از لشگر شیطان است و ما این بایست مخالف شهوت را باعث دینی نام کنیم. و باعث شهوت را باعث هوا نام کنیم، پس میان دو لشکر همیشه جنگ و مخالفت است. آن همی گوید بکن و این همی گوید مکن و وی اندر میان دو متقاضی مانده است. اگر باعث دینی پای بر جای دارد اندر کارزار کردن با باعث هوا و ثبات کند این ثبات وی را صبر گویند و اگر باعث هوا را مغلوب کند و دفع کند، این غلبه کردن وی را ظفر گویند و اگر اندر کارزار همی باشد با وی، این را جهاد نفس گویند، پس معنی صبر پای داشتن باعث دین است اندر مقابله باعث هوا و هرکجا که این دو لشکر مخالف نباشد آنجا صبر نبود.
و از این است که ملایکه را به صبر حاجت نیست و بهیمه و کودک را قدرت صبر نیست و بدان که این هردو فرشته که گفتیم، کرام الکاتبین ایشانند. و هرکه را راه نظر و استدلال گشاده کردند بداند که هر چیزی را که حادث بود سببی بود و چون دو چیز مختلف بود دو سبب مختلف خواهد و همی بیند که کودک را اندر ابتدا نه هدایت بود و نه معرفت که عاقبت کارها بداند و نه داعیه و قوت آن که صبر کند. و به نزدیک بلوغ هردو پدید آید، بداند که این را به دو سبب حاجت آید.
و این دو فرشته عبارت از این دو سبب است. و نیز بداند که نخست هدایت است و پیشتر وی است، آنگاه قدرت و ارادت عمل بدان، پس آن فرشته که هدایت از وی است شریفتر و فاضلتر است، پس جانب راست از صدر باید که وی را مسلم بود و صدر تویی که ایشان موکلان تواند، پس وی فرشته دست راست و چون وی برای ارشاد توست اگر گوش به وی داری تا از وی هدایت و معرفت حاصل کنی، این گوش داشتن تو احسانی بود که کرده باشی که وی را معطل بنگذاشته باشی، این حسنتی بنویسند بر تو.
و اگر اعراض کنی و وی را معطل بگذاری تا همچون بهایم و کودکان از هدایت عواقب محروم مانی، این سیئتی باشد که به جای وی کرده باشی و به جای خویش و بر تو نویسند و همچنین آن قدرت که از دیگر فرشته یافته باشی اندر مخالفت شهوات به کارداری و جهد کنی، آن حسنتی باشد و اگر نه سیئتی باشد. و این هردو حال احوال برتو همی نویسند بر صحیفه اندرون دل تو، ولیکن پوشیده از دل تو، و این دو فرشته و صحایف ایشان از این عالم شهادت نه اند و ایشان را بدین چشم نتوان دید.
چون مگر اندر آید و این چشم ظاهر فراز شود، آن چشم دیگر که بدان عالم ملکوت توان دید باز شود، این صحیفه ها حاضر بینی و بتوانی دید و اندر قیامت کهین از این خبر یابی، اما تفصیل آن قیامت مهین بینی و قیامت کهین وقت مرگ باشد، چنان که رسول (ص) گفت، «من مات فقد قامت قیامته»، و هرچه اندر قیامت مهین هست نمودگار آن قیامت کهین هست و تفصیل آن اندر کتاب احیاء علوم دین بگفته ایم و این کتاب احتمال آن نکند.
و مقصود آن است که بدانی که صبر جایی توان کرد که جنگ بود و جنگ جایی بود که دو لشگر مختلف بود. و این دو لشگر یکی از خیل ملائکه بود و یکی از خیل شیاطین که اندر سینه آدمی جمع آمده است، پس اول قدم راه دین مشغول شدن است بدین جنگ، چه صحرای سین را اندر کودکی لشگر شیاطین فرو گرفته است و لشگر ملایکه نزدیک بلوغ پدید آید، پس تا لشگر شهوت را قهر نکند به سعادت نرسد و تا جنگ نکند و اندر جنگ صبر نکند، قهر نتوان کرد و هرکه بدین جنگ مشغول نیست از آن است که ولایت شیطان را مسلم داشته است و هرکه شهوت زیردست وی شد و به طوع شرع شکست، وی را این فتح برآمد، چنان که رسول (ص) گفت، «لکن الله اعاننی علی شیطانی و اسلم» و بیشتر آن باشد که چون در جهاد باشد گاه ظفر بود و گاه هزیمت و گاه دست شهوت را بود و گاه باعث دین را و جز به صبر و ثبات این قلعه فتح نیفتد.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۵ - پیدا کردن آن که صبر یک نیمه ایمان چراست
و روزه یک نیمه صبر چراست؟
بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید.
پس معارف چون درخت است. تغییر دل به سبب معرفت چون شاخ درخت است و کردارها که از آن احوال پدید آید چون ثمره است. پس جمله ایمان دو چیز است: دیدار و کردار. کردار بی صبر ممکن نیست پس صبر یک نیمه ایمان است و صبر از دو جنس باید یکی از جنس شهوت و یکی از جنس خشم، و روزه صبر است از جنس شهوت، پس وی یک نیمه صبر است و از وجهی دیگر، چون نظر همه به کردار بود و ایمان عبارت از وی کنی، کردار مومن اندر محنت صبر است و اندر نعمت شکر، از این وجه صبر یک نیمه یک ایمان بود و شکر یک نیمه ایمان چنان که اندر خبری دیگر آمده است و چون نظر بدان کنی که مشکلتر و دشوارتر است، وی را اصل گیری، هیچ اصل دشوارتر از صبر نیست، بدین وجه صبر جمله ایمان است، چنان که پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت: صبر، یعنی که دشوارترین اوست، چنان که گفت حج عرفه است، یعنی که خطر به سبب وی است که به فوت آن فوت شود و به دیگر ارکان فوت نشود.
بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید.
پس معارف چون درخت است. تغییر دل به سبب معرفت چون شاخ درخت است و کردارها که از آن احوال پدید آید چون ثمره است. پس جمله ایمان دو چیز است: دیدار و کردار. کردار بی صبر ممکن نیست پس صبر یک نیمه ایمان است و صبر از دو جنس باید یکی از جنس شهوت و یکی از جنس خشم، و روزه صبر است از جنس شهوت، پس وی یک نیمه صبر است و از وجهی دیگر، چون نظر همه به کردار بود و ایمان عبارت از وی کنی، کردار مومن اندر محنت صبر است و اندر نعمت شکر، از این وجه صبر یک نیمه یک ایمان بود و شکر یک نیمه ایمان چنان که اندر خبری دیگر آمده است و چون نظر بدان کنی که مشکلتر و دشوارتر است، وی را اصل گیری، هیچ اصل دشوارتر از صبر نیست، بدین وجه صبر جمله ایمان است، چنان که پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت: صبر، یعنی که دشوارترین اوست، چنان که گفت حج عرفه است، یعنی که خطر به سبب وی است که به فوت آن فوت شود و به دیگر ارکان فوت نشود.