عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی
بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
محیط نقطه حسن است در جهانگیری
مدار مرکز کفر است در مسلمانی
چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس
که دل ببرد بشوخی از انسی و جانی
مقرر است، ترا معجز مسیحائی
مسلم است، ترا خاتم سلیمانی
ببرد تا دل و در چشم من قرار گرفت
خیال آن لب چون گوهر بدخشانی
وگر نه لعل کجا می کند شکر ریزی
وگر نه جزع کجا کرد گوهر افشانی
چرا ز مردم چشم من این سئوال کنی
که از چه روی بر آشفته ی چه می دانی؟
که: شور زلف تو آشفته کردش، ارچه نکرد
چو طره ی تو در آشفتگی پریشانی
بدور عشق تو باز این چه بدعت است که دوش
دلم ببردی و امروز در پی جانی
مریز خونم و در من نگر که کم یابی
نظیر من به سنخگوئی و سخندانی
حریص جان امامی مشو که ارزانیست
بدرد عشق تو هم خوبی و هم ارزانی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
بربود دلم، در چمنی، سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
خورشید وشی؛ ماه رخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی
عیسی نفسی، خضر دمی، خاتم دوران
جم مرتبتی، تاجوری، شاه نشانی
شکر شکرینی، چو شکر در دل خلقی
شوخی نمی کنی، چو نمک، شور جهانی
در چشم امل، معجزه ی آب حیاتی
در باب سخن نادره سحر بیانی
جادو فکنی، عشوه گری، فتنه پرستی
لشکر شکنی، تیر قدی، سخت کمانی
بیداد گری، کج کلهی، عربده جوئی
آسیب دلی، رنج تنی، راحت جانی
بی زلف و رخت حاصل ترکیب امامی
آهی و سرکشی و بخاری و دخانی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
باز بی دین و دلم کرد شبی و سحری
از خم زلف فروغ رخ زرین کمری
بی محابا بسر زلف بلائی، ستمی
بی تکلف بلب لعل، قضائی، قدری
شعله ای، برقی، تا بی، شرری، تیغ زنی
آتشی، آبی، روحی، خردی؛ تاجوری
پرتوی، نوری، حوری، قمری، خورشیدی
شاهدی، شوخی، شنگی، شغبی خوش سیری
ساحری، تندی، جادو فکنی، خیره کشی
فتنه ای، مستی، لشکر شکنی، عشوه گری
حاصل صیت امامی ز حصول غم تست
بی دلی، شیفته ای، سوخته ای، بی سپری
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱
دلبر که به حسن او نبودست و نه هست
آمد بر من دوش نه هشیار، نه مست
او مست ز باده بود و من مست از حسن
او آمده در عتاب و من رفته ز دست
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶
کی فتنه ی نرگس تو در خواب شود
چند از رخ تو زلف تو در تاب شود
لؤلؤ بنما، ز لعل، تا درّ خوشاب
در کام صدف ز شرم او آب شود
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷
شیرین دهنت چون صفت جان دارد
خود را سزد ار، ز دیده پنهان دارد
آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات
لعل تو بهر لطیفه ی آن دارد
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸
هرگه که دل خسته در آن می کوشد
کز ساغر چشمم، می لعلت نوشد
عناب لبت، مردمک چشم مرا
گوید: مگرت هنوز خون می جوشد؟
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹
ز آن پیش مرا که روح در پرده شود
نشگفت گر از روح تو پرورده شود
لطفی کند آزرده دلم را نفسی
لعلت که ز لطف نفس آورده شود
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
ای زلف و رخت چو ظلمت و نور بهم
یا همچو، صبا و شب دیجور بهم
ماننده آفتاب و حربا شب و روز
تا کی نگریم هر دو از دور بهم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
ای از پی دیدار تو ام در سر چشم
با مهر رخ تست مرا در خور چشم
از دل نگرم در تو، نه از دیده که هست
دیدار تو جان و جان نیاید در چشم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ای برده خیال تو مرا خواب ز چشم
هجران توام گشوده سیلاب ز چشم
در فرقت تو یکنفسم خالی نیست
خاک از سر و آتش از دل و آب ز چشم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
آن ماه که پرورده ی مهر اویم
دی گفت غزل مگو که من می گویم
گفتم چو حدیث زلف و خال تو رود
دانی که بگفتن غزل نیکویم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ای دوست من از هیچ مشوش گردم
وز نیمه ی نیم ذره در خوش گردم؟
از آب لطیفتر مزاجی دارم
دریاب مرا و گرنه ناخوش گردم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
من داغ بلاها که ز دلبر دارم
شک نیست که از جفاش دل بر دارم
شیرین لب او اگر ببینم در خواب
فرهاد صفت نعره ز دلبر دارم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲
کی عقل به سر حدّ جمال تو رسد
بی جان به سراچهٔ وصال تو رسد
گر جملهٔ ذرّات جهان دیده شود
ممکن نبود که در جمال تو رسد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴۰
لطف تو و قهر تو همیشه به هم است
لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است
ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی
با من همه آن کن که طریق کرم است
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۶۴
ای در طلب تو عاقلان دیوانه
در راه غم تو آشنا بیگانه
چون می نتوان با تو شدن هم خانه
در نور خودم بسوز چون پروانه
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۸
بر جان منت دسترسی نیست که نیست
واندر دلم از تو هوسی نیست که نیست
تنها نه منم چنین که در جمله جهان
زین سان که منم از تو کسی نیست که نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸۰
کس نیست که چون من زتو دل تافته نیست
سررشتهٔ وصل تو کسی بافته نیست
لطف تو مگر دست بگیرد، ورنه
راه تو به پای چون منی یافته نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸۱
تا خاک تو کحل دیدهٔ ما گردد
در دیدهٔ ما سرّ تو پیدا گردد
یا رب تو به فضل خویش جایی برسان
زان پیش که این دو رشته یکتا گردد