عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۷
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
بگذاشت مرا و جست و جوی تو گرفت
زین پس به من خسته نگه می نکند
بوی تو گرفته بود و خوی تو گرفت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۸
هر جا که سری است پر زسودای شماست
هر جا که دلی است پر تمنای شماست
آنجا که جهان عالم آرای شماست
اندر دل جان و جان و دل جای شماست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۰
زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست
اومید وصال تو نه اندر خور ماست
درد دل ما هست امیدی نه کاه
سودای محال است که اندر سرِماست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۳
تا کی سخن حال مشوّش گویم
تا چند حدیث یار سرکش گویم
زآن پیش که شب حدیث شب خوش گوید
آن به که به اتفاق شب خوش گویم
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲
هجرانت بدان صفت [که] بگداخت مرا
جان نستد و رحم کرد، بنواخت مرا
چون دید رخ زرد و دل پر غم من
کآمد اجل و بدید و نشناخت مرا
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۹
عشقت صنما مجاور دیدهٔ ماست
جز عشق تو هرچه هست بیگانهٔ ماست
هرگونه که هست با غمت می سازم
زیرا که غمت حریف دیرینهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۰
زین گونه که حال ناپسندیدهٔ ماست
حسن رخ او نه درخور دیدهٔ ماست
اومیدی اگر در دل شوریدهٔ ماست
سوداست که در دماغ پوسیدهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۳
دوش از سر پای یار با من بنشست
باز از سر دست عهدم امروز شکست
نه شاد شدم دوش و نه غمگین امروز
کان از سر پای بود این از سر دست
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۱۹
دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است
رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است
قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش
سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۰
سرمایهٔ ما از همه عالم دلکی است
آن نیز اسیر دلبر پرنمکی است
یک دل چه بود که بوسه ای از دو لبش
صد جان ارزد بدان خدایی که یکی است
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۵
افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد غمباد
شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۸
یار آمد و گفت خسته می دار دلت
دایم به امید بسته می دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد
ما را خواهی شکسته می دار دلت
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۹
ای روی تو از لطافت آیینهٔ روح
خواهم که قدمهای خیالت به صبوح
بر دیده نهم ولی زتیغ مژه ام
ترسم که شود پای خیالت مجروح
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۵
یاد تو کنم ز چشم من خون بچکد
خون از دل ابرو چشم گردون بچکد
چشمم ز تو چون برید خونش بچکد
شک نیست که از بریدگی خون بچکد
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۷
خطی که بر آن عارض چون مه کردند
زان خط دل صد سوخته گمره کردند
صفر دهنش با خط مشکین می گفت
بر مرتبهٔ حسن یک ده کردند
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۹
از عشق تو جان من جنون می بیند
در سینهٔ من ازو سکون می بیند
در یک حالت دو ضد آرام و جنون
جان و دل من نگر که چون می بیند
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۱
عاشق چه کند چو دل به دستش نبود
مفلس چه سخا کند چو هستش نبود
ای حسن تو را شرف ز بازار من است
بت را چه محل چو بت پرستش نبود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۳
گر عکس رخت زدیده بگسسته شود
از هر مژه صد قطرهٔ خون بسته شود
شب تا به سحر دیده به هم برنکنم
ترسم [که] خیالت اندرو خسته شود
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۶
من بندهٔ آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان افزاید
وآن کس که نه عاشق و نه معشوق کسی است
در ملک خدا اگر نباشد شاید
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۴۷
از رنگ رخش گل به فغان می آید
وز لعل لبش شکر به جان می آید
چاهی است معلّق زنخش می بینی
کز دیدنش آب در دهان می آید