عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۳
راهم ندهد سوی حرم زاهد زشت
راند ز کنشت راهب نیک سرشت
گر لذت خواریم بدانند، از رشک
هم آن کشد به کعبه، هم این به کنشت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۴
مسجود ملایک دو تن از آب و گل است
ز آدم چو گذشت این نگار چگل است
گر هست تفاوتی همین باشد و بس
کان حکم اله بود وین حکم دل است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۵
معموری عقل فضلهٔ ویرانی ست
سرمایهٔ علم خاک بی سامانی ست
بازارچهٔ حیرت ما آبادان ست
کافتاده متاع و غایت ارزانی ست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۷
عرفی دل من که منت جان من است
از عالم قدس آمده، مهمان من است
مگذار که پامال شود در ره کفر
رحمی که جگر گوشهٔ ایمان من است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۹
دی محتسب آمد به غم، تند نشست
ماتم زده بود، دادمش شیشه به دست
بشکست و نیافت قصدم آن جاهل مست
بایست که توبه شکند، شیشه شکست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۰
شیراز که دریای معانی گذر است
یکتا گهرش عرفی صاحب نظر است
بس کز دو طرف ماه وشان می گذرند
هر کوچهٔ او شبیه شق قمر است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۲
این لاله که با داغ الست آمده است
پژمرده و سینه چاک و مست آمده است
پژمردگی اش رواست که از باغ ازل
تا شهر غمت دست به دست آمده است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۶
عرفی شب عید و باده عیش افروز است
می نوش و طرب کن که همین دم روز است
این توبه بسی شکست و از ما برمید
می نوش که توبه مرغ دست آموز است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۴۷
روزی که قضا به مزرعهٔ قسمت کشت
خاکم ز حرم ببرد و در دیر سرشت
می خواست که در جواب ابنای کنشت
گویم لبیک چون بگوید خشت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۰
عرفی من و دل نه خوب دانیم و نه زشت
هم خادم کعبه ایم و هم پیر کنشت
همدوش مصیبتیم و همزاد نشاط
همخوابهٔ دوزخیم و هم شیر بهشت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۱
ای عشق که مدح تو همین عشق بس است
برقی ست که موسی اش یک مشت خس است
نی نی در مستی نزنم، گلزارست
کش موسی عمرا ن گل مشکین نفس است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۲
عرفی گله سر مکن که جای گله نیست
توفیق نصیب هر تنگ حوصله نیست
هر چاه که هست یوسفی در آن هست
صاحب نظری لیک به هر قافله نیست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۳
از وصل نهان ما که غماز نیافت
انجام کسی ندیده آغاز نیافت
در دوست شدم محو به حدی که مرا
هم دوست طلب کرد و نشان باز نیافت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۵
عرفی منم آن که دوزخم بت شکن است
روزم ز هجوم تیره گی شب شکن است
امیدم اگر حاملهٔ حرمان زاست
بپذیرم اگر سپاه مطلب شکن است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۶
عرفی منم آن که کوششم بی اثر است
هستم همه عیب و مو به مویم هنر است
آن عابد برهمن سرشتم که مرا
طاعت ز گنه به توبه محتاج تر است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵۹
ای آن که برت سفال و یاقوت یکی است
اعجاز مسیح و سحر هاروت یکی است
گر معرفت روح مجرد داری
زیب تن و آرایش تابوت یکی است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۱
ای کعبه رو این طرف که بی سازی نیست
طوفی و خروشی و تک و تازی نیست
سر تا سر کوچهٔ خرابات مغان
آشفته و مست رو، که طنازی نیست
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۴
دل دشمن شادی ست و در کار غم است
از عافیت آسوده و بیمار غم است
بیماری دل مایهٔ او، زردی ماست
رو زردی ما بهار گلزار غم است
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۵
با معصیتم که کرده ای امن کنشت
با عاطفتت که می برد آب بهشت
دوزخ همه عافیت چو دلسوزی خصم
جنت همه زخم چون عشوهٔ زشت
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۶۶
ای آن که رهت به بزم مقصودی نیست
صد روشنی ات ز شمع بی دودی نیست
غلمان مطلب جزای طاعت، زنهار
با دوست کن این بیع که بی سودی نیست