عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸۴
دریغ و درد کز این لطمه های پنهانی
نهاد کشور دل باز رو به ویرانی
ز دیگران بشنو شرح حال من که مرا
خبر ز خویش نباشد ز فرط حیرانی
چه زخمها که به دل خورد و تن بجاست هنوز
مرا بسی عجب آید از این گران جانی
ببند طره ی دلم باز جو ترا چه گناه
که پرسشی بکنی ز آن غریب زندانی
به چشم کفر ندارم چرا سپاری دل
که این معامله دور است از مسلمانی
خیال وصل تو خرسند داردم ورنه
ز هجر حاصل من چیست جز پشیمانی
به خلد بی تو کنم زندگی به دشواری
به همره تو به دوزخ روم به آسانی
به حرمت قد و تعظیم قامتت ننشست
که ایستاده به یک پای سرو بستانی
اگر نه شرم غزال تو بند خاطر اوست
نیاید از چه به شهر آهوی بیابانی
صفایی ار ز خدایت امید مغفرت است
چرا بری همه فرمان نفس شیطانی
به کام خواهی اگر کارهای هر دو جهان
متاب روی ز درگاه وجه یزدانی
جهان دانش و دین آفتاب فضل و شرف
سپهر مجد و کرامت حکیم کرمانی
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۳
مکن از برم جدایی به طریق بی وفایی
که نیرزد آشنایی به کشاکش جدایی
به شکنجه و گزندت نکشم سر از کمندت
که گرم کشی به بندت به از آن که پر گشایی
چو اجل ز در درآید همه شادیم فزاید
به امید آنکه شاید دهد از غمم رهایی
تو و التزام دوری من و بند ناصبوری
تو و لعل عیسوی دم من و درد بی دوایی
سر ما ز خاک این در همه عمر کرده افسر
که گدایی تو خوشتر ز شکوه پادشایی
دمی ای ندیم بی غم بزن از نصیحتم دم
من و فسق عذر توام تو و عجب پارسایی
برو این غرور از سر بگذر و زود بگذر
که خود اعتذار بهتر ز عبادت ریایی
تو یکی به حال ما رس که نمانده جز توام کس
همه را به داوری بس تو خصوص بر صفایی
صفایی جندقی : انابت‌نامه
شمارهٔ ۱
الهی خاطرم فارغ ز قید ماسوی گردان
ز خود بیگانگی بخشای و با خویش آشنا گردان
به باطل یاوه گوئی را ز خوی خودسری وآخر
ز حق بیراهه پوئی را به راه خویش وا گردان
بیابان است و ره گم گشتگان را پشت بر مقصد
بپای ای کاروان سالار و روئی با قفا گردان
به ذل و عز و فقر و دولتم تسلیم وتمکین ده
بری ز اندیشه چند و چه و چون و چرا گردان
گر آزادم ز خودخواهی به بند بندگی درکش
چنان کز من رضا گردی مرا از خود رضا گردان
نه تاب دوزخت دارم نه باب جنتم یا رب
به خاکم با زمان وآسوده از هر ماجرا گردان
ز دست نفس بد فرما حقوقی کز تو در پا شد
فکن در پای و وز دست عطا یکسر ادا گردان
به خواری، شرمساری، سوگواری مسکنت، زاری
شماری کز تو ای دل فوت شد اکنون قضا گردان
تولای تو را صدق و صفا شرط است می دانم
صفائی را به صدق خویش صافی از ریا گردان
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲
غیر از نیکی ز نیک ناید کاری
کشنید ز بد به جز بدی کاری
تسلیم رضای تو شدم بی اکراه
در ساختن و سوختنم مختاری
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۴
یارب مفتون هیچ کارم نکنی
بر طاعت خویش امیدوارم نکنی
در حشر میان یک جهان دشمن و دوست
امید که خوار و شرمسارم نکنی
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۹
روزی که رجوع جان به تن خواهد بود
تن را بدل جامه کفن خواهد بود
هر کس چو من از لباس پرهیز عری است
انگشت نمای مرد و زن خواهد بود
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۱۰
آن روز که سوی توست راه همه کس
بر ماهی و ماه اشک و آه همه کس
گر بر سر ما تاج کرامت ننهی
افتد پس معرکه کلاه همه کس
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۱۹
با یاد خودم دوام دمسازی بخش
در کوی رضا مقام جان بازی بخش
از سلطنتم دولت بی زاری ده
وز تاج کرامتم سرافرازی بخش
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۴
آن را که ز هر جهت نباشد به تو راه
از پیش و پسش در دو جهان نیست پناه
مقبول کلاه و تخت غفران نبود
خذلان تو هر که را کند تخته کلاه
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۵
یارب تو به فضل و رحمتم در بگشای
از درگه رأفتم مران در دو سرای
هر چندخلاف آنچه گفتی کردم
پاداش خلاف آنچه کردم فرمای
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۷
چون نیست مرا در دو جهان غیر تو کس
از روی کرم دوکار کن با من و بس
عذر گنهی که پیش از این شد بپذیر
توفیق اطاعتم ببخشا زین پس
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۲
دشمن کامیم اگر منافق باشیم
در دعوی دوستی نه صادق باشیم
یا رب توفیقی از تو باید ما را
تا در قول و عمل موافق باشیم
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۸
ای دوست کمال از تو و نقصان از ماست
سرمایه و سود از تو خسران از ماست
با صدق دل این دو را به جان معترضیم
احسان کم و بیش از تو عصیان از ماست
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۹
گر مرد ثواب اگر ز اهل گنه است
جز من همه کس را به کسی روی و ره است
در محشرم ار تو نیز رحمت نکنی
چون نامه ی خویش روزگارم سیه است
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۴۰
عصیان تو پیش خلق خوارم کرده است
رسوا و زبون و شرمسارم کرده است
خوف و خطر و خجلت و خسران و خطا
الله الله ببین چه کارم کرده است
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
در فقر و فنا بسی کم از خاک رهم
وین رتبه به ملک هردوگیتی ندهم
بی منت گنج و لشکر از دولت عشق
شادم که به کشور ....پادشهم
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۴
آن کش به ما سوا سزد از فضل برتری
کردند سر به نیزه اش از روی خودسری
او برستم کش همه چندانکه صبر کرد
دشمن فزودش از همه ره بر ستم گری
محمل به ضعف بنیه فحلی قوی مبند
بر بردباری وی اگر خصم شد جری
ناچار بین که گه به گه از باب اختیار
سبقت برد عبید ز مولا به برتری
با هم مسنج و نسبت آنرا به این مکن
مور ضعیف و قوت بازوی حیدری
ببر دمان و شیر ژیان چون حریف خواست
از موش و گربه زشت نماید غضنفری
با این ستم که رفت ز اسلامیان براو
بالله رواست طعن یهودان خیبری
یک جرعه آب خواست به هفتاد جان و باز
اکراه هم نداشت به دل زان گران خری
بفروخت مال و جان که خرد آب در عوض
آخر تنی نیافت در آن رسته مشتری
تا ناف نای وی ز عطش نافه وار خشک
وز فرط باره تلخ چو صبر سقوطری
شد دیده ها چرا همه خون ریز اگر نکرد
نیش غم تو در دل ذرات نشتری
خود کاش روز رزم تو من بودمی و باز
بودی به اختیار من افواج ناصری
ره بستمی به جز در مرگ از چهارسوی
بر روی هر که بود رعایا و لشکری
در مقدم تو ریختمی خون خویشتن
کانجام کار نیست جز این شرط دیگری
حالی که این سعادتم از دست شد برون
ریزم به اغت از مژه در دامن اشک خون
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۴
قومی که امتیاز صواب از خطا کنند
خود کاش اختیار وفا بر جفا کنند
کلک قدر نگاشت قضایای نینوا
بر لوح زر که باطل و حق را جدا کنند
از قهر و قتل و غارت و اخراج و دستبرد
هر محنتی که می شد از امکان به پا کنند
بود اقتضای حکمت مخصوص کز نخست
نامی به نام خامس آل عبا کنند
در ملک غم سپه کش سلطان کربلاست
هر کش فزون به بند بلا مبتلا کنند
با مهر دوست کین عدو سهل می شمار
سری است حق که ساز بلا للولا کنند
آن سان که او شد امت مرحومه را کفیل
خواهند اگر تلافی چندین عطا کنند
تا رستخیز هر نفس ازروی مسألت
روزی هزار مرتبه خود را فدا کنند
هر ذره ذره ملک چه پنهان چه آشکار
کی وز کجا تدارک این خون بها کنند
باور مکن که طایفه ی غیر مسلمین
بر اهل بیت فاطمه چندین جفا کنند
اسلام بین ز کفر بتر کامت از عناد
نسبت به خاندان نبوت چه ها کنند
دین کجا و کفر چه کز ننگ این گناه
ز اسلامیان یهود و نصاری ابا کنند
کژ راست کی شود، نرسد اهل غی به رشد
روزی مگر رجوع به صدق از ریا کنند
ممکن نبود بهتر از این عکس مدعا
گر باید امت اجر رسالت ادا کنند
یک دل کشد تطاول یک دهر غم کجا
یک تن کند تحمل چندین ستم کجا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۵
آنانکه نفس خویش جری بر جفا کنند
چون صبر بر شکنجه روز جزا کنند
بهر قتال آل نبی تیغ ها به دست
با آنکه دین وی به زبان ادعا کنند
ترک تغافل اهل ستم را چو رسم نیست
کاش اندکی به حالت خویش اعتنا کنند
قومی که در عقوبتشان افتراق نیست
دارند اگر نماز به پا یا زنا کنند
برخویش گشته مانع نعمای سرمدی
منع نوا ز مالک منع و عطا کنند
نه خجلت از بتول و نه خشیت ز بوتراب
نه حرمت از رسول و نه شرم از خدا کنند
دردا که خیل فصل خداوند وصل را
در خاک و خون فکنده سر از تن جدا کنند
خون حرام وی به تهور هدر دهند
مال حلال وی به تقلب هبا کنند
پیراهنی که فاطمه اش رشته پود و تار
بر تن سگان گرگ شعارش قبا کنند
و آن کشته را به نعل ستوران خاره سای
در چشم خاک سرمه روش توتیا کنند
دارند پاس حرمت قرآن ولی چه سود
تا خود نه امتیاز خلوص از ریا کنند
ز الفاظ اگر مراد معانی است بی گزاف
معنی ندارد آنکه به لفظ اکتفا کنند
ز اهل ضلال یک سر مو کوتهی نشد
در دفع حق هر آنچه توان دست و پا کنند
واسومتا به حالت امت که در نشور
خود با چه رو به روی نبی دیده واکنند
جز نفی حق نخواسته در هر نشست و خاست
دعوی کنند باز که حق درمیان ماست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۸
ناکس نه درک خشم خدا از رضا کند
کی ترک اعتراض به امر قضا کند
پرواز چون تواند ازین دام مرغ دل
الا ز خوف بالی و بالی جدا کند
وجه حسینیش آنکه نه وجهه است در اصول
گر در فروع هم به یزید اقتدا کند
کی سایه آفتاب و سرابش نماید آب
صاحب دلی که فهم اله از هوا کند
حسن وفاق و قبح نفاق از هزار سوی
پی برد چون تمیز خلوص از ریا کند
حقیت امام چو بطلان مدعین
دانست آنکه فرق امام از ورا کند
خون حسین هر که نه خون خدای خواند
در امر این قضیه کجا اعتنا کند
زین بیش اگر چه نسیت جفا ممتنع ولی
دشمن چو خسته شد ستم از کف رها کند
اکوان دگر به بنگه امکان برد فرو
زین خون اگر خدای تقاصی بجا کند
در معرض سوال و جوابم امیدوار
کز روی فضل پرسشی از حال ما کند
ز انعام عام بو که خود از یک نگاه خاص
سازد ریا تقدس و رویم طلا کند
منع عطا عجب ز کریمی نظیر تست
گر خاک را به فر نظر کیمیا کند
تاج شرف به تارک فخرش فرانهی
چون سایه هر که زیر لوای تو جا کند
گر ره به پای بوس سگانت دهی مرا
دیهیم دولتی است که بر سر نهی مرا