۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۴

دریغ و درد کز این لطمه های پنهانی
نهاد کشور دل باز رو به ویرانی

ز دیگران بشنو شرح حال من که مرا
خبر ز خویش نباشد ز فرط حیرانی

چه زخمها که به دل خورد و تن بجاست هنوز
مرا بسی عجب آید از این گران جانی

ببند طره ی دلم باز جو ترا چه گناه
که پرسشی بکنی ز آن غریب زندانی

به چشم کفر ندارم چرا سپاری دل
که این معامله دور است از مسلمانی

خیال وصل تو خرسند داردم ورنه
ز هجر حاصل من چیست جز پشیمانی

به خلد بی تو کنم زندگی به دشواری
به همره تو به دوزخ روم به آسانی

به حرمت قد و تعظیم قامتت ننشست
که ایستاده به یک پای سرو بستانی

اگر نه شرم غزال تو بند خاطر اوست
نیاید از چه به شهر آهوی بیابانی

صفایی ار ز خدایت امید مغفرت است
چرا بری همه فرمان نفس شیطانی

به کام خواهی اگر کارهای هر دو جهان
متاب روی ز درگاه وجه یزدانی

جهان دانش و دین آفتاب فضل و شرف
سپهر مجد و کرامت حکیم کرمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.