عبارات مورد جستجو در ۲۷۸ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۶ - ابوالحسین احمد بن محمّد النوری
و ازین طائفه بود ابوالحسین احمدبن محمّدالنوری بغدادی زاده بود خدمت سری کرده بود و از احمدبن ابی الحواری، و از اقران جنید بود وفات او اندر سنه خمس و تسعین و مأتین بود. کار او بزرگ بود و نیکو معاملت و نیکو زبان.
نوری گوید تصوّف دست به داشتن حظّ نفس است.
هم او گوید عزیزترین چیزی اندر زمانۀ ما دو چیز است عالمی کی به علم خویش کار کند و عارفی که سخن از حقیقت گوید.
احمدبن محمّد البَرْدَعی گوید کی از مرتعش شنیدم که گفت از نوری شنیدم که هر که دعوی کند حالتی و از خدای عزّوجلّ کی او را از حد علم شرعی بیرون آرد گرد وی مگرد.
فَرْغانی گوید از جنید شنیدم که گفت تا نوری برفت هیچکس از حقیقت صدق سخن نگفت.
ابومحمّد مَغازلی گوید هیچکس ندیدم بعبادت نوری گفتند جنید را نیز، گفت و نه جنید را.
نیز نوری گوید کی مرقّع غِطائی بود بر دُر اکنون مزبله هاست بر مردارها.
گویند نوری هر روزی از سرای بیرون آمدی و نان برگرفتی و در راه بصدقه دادی و اندر مسجد شدی و نماز همی کردی تا وقت نماز پیشین بیامدی و در دکان بگشادی و به روزه بودی و بازاریان پنداشتندی که اندر سرای نان خوردست و اندر سرای گفتندی در بازار چیزی خوردست، اندر ابتدا بیست سال برین جملت بود.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۷ - ابوعبداللّه احمد بن یحیی الجَـّلا
و از ایشان بود ابوعبداللّه احمدبن یحیی الجَّلاباصل بغدادی بود، برمله مقام داشتی و به دمشق، از بزرگان و پیران شام بود، صحبت ابوتراب و ذاالنّون و ابوعبید بُسْری کرده بود.
ابوعمرو دمشقی گوید که از ابن جّلا شنیدم گفت پدر و مادر را گفتم مرا اندر کار خدای تعالی کنید گفتند کردیم، از ایشان غائب شدم یک چندی، چون بازآمدم شبی بود بارنده در سرای به زدم، پدرم گفت کیست گفتم فرزند تست احمد گفت ما را فرزندی بود و بخدای بخشیده ام و ما از عرب ایم آنچه بخشیده باشیم بازنستانیم و در باز نگشاد.
ابن جّلا گوید هرکس مدح و ذم بنزدیک او برابر گردد زاهد بود، و هر که بر فریضها ایستد به اوّل وقت عابد بود و هر که فعلها همه از خدای بیند موحّد بود. چون وفات وی بود همی خندید چون فرمان یافت همچنان خندان بود، طبیب گفت او زنده است مجسش بنگرید، گفت مرده است و روی وی باز کرد گفت ندانم مرده است یا زنده و اندر پوست او رگی بود مانند اللّه.
ابن جّلا گوید با استاد خویش همی رفتم کودکی دیدم سخت نیکو بود گفتم یا استاد چگوئی خدای این را عذاب کند گفت به وی نگاه کردی بینی آنچه بینی بعد از وی بیست سال قرآن فراموش کردم.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۲۹ - ابوعبداللّه محمّد بن الفضل البلخی
و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن الفضل البلخی بسمرقند نشستی باصل بلخی بود و از بلخ وی را بیرون کردند و بسمرقند شد و آنجا فرمان یافت، صحبت احمد خضرویه کرده بود و پیران دیگر، ابوعثمان حیری بدو میلی عظیم داشت. وفات او اندر سنۀ تسع عشر و ثلثمایه بود.
ابوعثمان بمحمّد فضل نامه نبشت، پرسیده بود کی علامت شقاوة چیست گفت سه چیز است آنک علم روزی کند و از عمل محروم بود، و دیگر آنک عمل دهد و از اخلاص محروم کند و دیگر صحبت صالحان روزی کند و از حرمت ایشان محروم کند.
ابوعثمان حیری گفتی محمّدبن فضل سمسار مردمان است.
عبداللّه رازی گوید محمّدبن الفضل گفت کی راحت جستن اندر زندان از آروزی نفس است.
محمدبن الفضل گوید شدنِ مسلمانی از چهار چیز است بدانچه کار نکنند و بدانچه ندانند کار کنند و آنچه ندانند نیاموزند و مردمان را از آموختن باز دارند.
هم او راست که گوید عجب دارم از آنک بیابانها بگذارد تا بخانۀ وی رسد و آثار پیغمبرش بینند تا چرا از نفس و هوای خویش به نبرد تا بدل رسد و آثار خداوند خویش بیند.
هم او گوید هرگاه که مرید دنیا زیادة طلب کند آن نشان ادبار وی بود.
پرسیدند او را که زهد چیست گفت بچشم نقص اندر دنیا نگریستن و بر گذشتن از وی بعزیز کردن نفس خویش و ظریفی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۰ - ابوبکر احمد بن نصر الزَّقاق الکبیر
و از ایشان بود ابوبکر احمدبن نصر الزَّقاق الکبیر از اقران جنید بود از بزرگان مصر.
کتّانی گوید چون زقّاق فرمان یافت حجّت درویشان بریده شد از رفتن بمصر.
زقّاق گوید هر که اندر درویشی با تقوی صحبت نکرد حرام محض خورد.
محمّدبن عبداللّه بن عبدالعزیز گوید زقّاق گفت اندر تیه بنی اسرائیل راه گم کردیم بپانزده روز، چون باز راه افتادم، مردی لشکری فرا من رسید و مرا آب داد، سی سال قسوة آن آب در دل من بماند.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۲ - سمنون بن حمزه
و از ایشان بود سمنون بن حمزه و کنیت وی ابوالحسن بود و گویند ابوالقاسم بود، صحبت سری کرده بود و از آن احمدالقَلانسی و آنِ محمدبن علی القَصّاب و پیران دیگر، و این شعر از وی حکایت کنند کی گفت. و از ایشان بود
وَلَیْسَ لی فی سِواکَ حَظٌّ
فَکَیْفَ ما شِئْتَ فَاخْتَبِرْنی
معنی این چنانست که مرا اندر غیر تو نصیب نیست و دلم بغیر تو مایل نیست و هرچه خواهی بیازمای. اندر ساعت بول بر وی بسته شد و بگرفت، پس بدبیرستانها همی شد و کودکانرا گفتی دعا کنید عمّ دروغ زن شما را.
و گویند کی این شعر بگفت و یکی از یاران وی دیگر روز گفت برستاق بودم و آواز استاد سمنون شنیدم و دعا و تضرّع همی کرد و از خدا شفا همی خواست. و آن دیگر گفت من دوش بفلان جای بودم و من نیز شنیدم سه دیگر همچنین گفت چهارم نیز همچنین گفت، این خبر بسمنون رسید و بعلّت اسر ممتحن بود و صبر همی کرد و جزع نکرد چون این بشنید که مردمان این میگویند و وی این دعا نکرده بود و این سخن نگفته بود دانست که ازین مراد اظهار جزع است تا بادب گردد ببندگی و حال او مستور ماند، اندر مکتبها همی گشتی و دعا همی خواستی.
ابواحمد مغازلی گوید ببغداد بودم و چهل هزار درم بدرویشان تفرقه کردند و سمنون گفت یا ابااحمد نبینی کی این مال تفرقه کردند و بما هیچ ندادند که صدقه دهیم بیا تا جائی شویم و بهر درمی کی نفقه کردند رکعتی نماز کنیم، بمداین شدیم و چهل هزار رکعت نماز کردیم.
سمنون بخلق ظریف بود و سخن اندر محبّت بسیار گفتی و حال او بزرگ بوده است و وفاة وی پیش ازانِ جنید بود.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۸ - ابوعبداللّه محمّد بن اسمعیل المغربی
و ازین طائفه بود ابوعبداللّه محمّدبن اسمعیل المغربی استاد ابراهیم شیبان بود و شاگرد علی رزین، صد و بیست سال عمر وی بود و وفاة وی اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین بود کار وی عجب بود و هیچیز کی دست آدمی فرا آن رسیده بودی نخوردی بچندین سال، و بن گیاه خوردی و چیزهاء که عادة کرده بود.
ابوعبداللّه مغربی گوید فاضلترین وقتها آبادان داشتن وقتست بموافقت.
هم او گوید خوارترین مردمان درویشی بود کی با توانگری مداهنه کند یا او را متواضع باشد و عزیزترین خلقان آنست توانگری که درویشان را متواضع باشد و حرمت دارد.
و از ایشان بود ابوالعبّاس احمدبن محمّدِمسروق از طوس بود و ببغداد نشستی صحبت حارث محاسبی کرده بود. و آنِ سَریّ سَقَطی، وفاة او در بغداد بود اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین.
ابن مسروق گوید که هر کی اندر خواطر دل با خدای مراقبت بجای آرد، و خدای ویرا اندر حرکات جوارح معصوم دارد.
ابن مسروق گوید تعظیم حرمت مؤمنان از تعظیم حرمت خدای بود و بنده بمحلّ حقیقت تقوی بدان رسد.
هم او گوید درخت معرفت را آب فکرت باید و درخت غفلت آب جهل خورد و درخت توبه را آب ندامت دهند و درخت محبّت را آب موافقت.
ابن مسروق گوید هرگاه که طمع معرفت داری و پیش از آن درجۀ ارادت محکم نکرده باشی بر بساط جهل باشی و هرگاه که ارادة طلب کنی پیش از درست بکردن مقام توبة اندر میدان غفلت باشی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۴ - ابوعلی احمد بن محمّد الرودباری
و از ایشان بود ابوعلی احمدبن محمّدالرودباری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، بغدادی بود و بمصر مقیم بود و وفاة وی آنجا بود اندر سنۀ نیّف و عشرین و ثلثمایه، صحبت جنید و نوری و ابن جّلا و این طبقه کرده بود و ظریفترین پیران بود.
ابوالقاسم دمشقی گوید ابوعلی رودباری را پرسیدند که چگوئی اگر کسی ازین ملاهی سماع کند و گوید مرا این حلالست که من بدرجۀ رسیده ام که اختلاف احوال اندر من اثر نکند گفت آری برسید ولکن بدوزخ.
ویرا پرسیدند از تصوّف گفت این مذهبی است همه جدّ و هیچ چیز از هزل با وی میامیزید.
منصوربن عبداللّه گوید کی رودباری گفت که از غرورست کی تو زشت کنی و با تو نیکوئی کنند و انابت دست بداری و توبه و چنان دانی که با تو مسامحت همی کنند اندر خطاها که بر تو می رود و چنان دانی کی آن بسط حق است ترا.
وی گفت که استاد من اندر تصوّف جُنَیْد بودست و اندر فقه ابوالعبّاس سُرَیْج و اندر ادب ثَعْلَب و اندر حدیت ابراهیم حربی.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
ای پسر در ضبط آنچت هست جهدی مینمای
تا زهر چ آن نیست اندوهی نباید خوردنت
لیکن ار ضبط از ره امساک خواهی کردنش
خون نام و ننگ تو زانپس بود در گردنت
بشنو از من تا نمایم در معاشت راه راست
سنت ابن یمین باید بجای آوردنت
از در افراط و ازتفریط بودن محترز
بر طریق اقتصاد آهنگ باید کردنت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨۴
دو سه روزی که زندگانی تست
هیچ دانی که چون همی گذرد
گر بکسب فضیلتی مشغول
عاقلت ز اهل معرفت شمرد
وانکه او کسب مال خواهد کرد
هست غافل بنزد اهل خرد
با همه کسب مال هم بد نیست
گر خوراند بدوستان و خورد
وانکه بهر نهادنش طلبد
از جهان غیر حسرتی نبرد
خوبتر آنکه همچو ابن یمین
رقم آرزو ز دل سترد
بسوی رفتگان و آمدگان
چشم عبرت گشاده مینگرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٨
گفتند که صحبت بزرگان
از رنج نیاز وا رهاند
روزی دو بخدمت ایستادن
عمری بمراد دل رساند
سرمایه عمر میدهد نقد
پس وعده نسیه میستاند
اول همه زحمتست باری
تا چون بود آخرش که داند
چون نیک و بد سپهر گردان
پیوسته بیک صفت نماند
به زان نبود که مرد عاقل
چون ابن یمین اگر تواند
گرد هوس جهان فانی
از دامن دل فرو نشاند
پیوسته ز مصحف ارادت
جز آیت عافیت نخواند
تا هست بهوش می کند نوش
جامی که قضاش میچشاند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٣
اگر پاک طبعی و پاکیزه کار
توقع بدرگاه دو نان مبر
لت نان خشک از سر خوان خویش
خوری به که با دیگران گلشکر
بیک استخوان صلح کن چون همای
مگس وار بر گرد حلوا مپر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣۴
شکرها میکنم در این ایام
که تهیدست گشته ام چو چنار
ز آنکه چون گل اگر زرم بودی
دست گیتی مرا نهادی خار
بستدندی بصد شکنجه و چوب
بقیاس جماعت زر دارد
من چنین گشتمی که اکنونم
مفلس و با هزار عیب و عوار
شکر ایزد بر آن همیگویم
که درین فترت و تغلب کار
گرچه اندک بضاعتم باری
سودم آمد شکنجه بسیار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢۴
گر ترا هست خرد یاز بیا ز ابن یمین
یک نصیحت بشنو این ز بزرگان قدیم
هر چه در دست تو باشد بفشان باک مدار
زان میندیش که از دست برون شد زر و سیم
چون بهر نوع که باشد بشب آری روزی
بخورید و بخوریم و بخرید و بخریم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٨
با من پدر که مرقد او باد پر ز نور
گفتا شنوده ئی که چه گفتست عاقلی
هر گه که از حوادث گردون دون نواز
پیش آیدت ز نیک و بد کار مشکلی
یا در پناه همت صاحبدلی گریز
یا التجا نمای باقبال مقبلی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٩
من شنیدم که از ره شفقت
پدر پیر گفت با پسری
که ترا ناگه ار بدست فتد
ز اقتضای زمانه سیم و زری
بشنو از طوطی شکر گفتار
روح را در مذاق چون شکری
هم بخور هم بدوستان بخوران
از نهال سعادتت ثمری
حیفم آمد که حاصل همه عمر
بگذاری که تا برد دگری
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۵
از بهر جهان غم مخور ای نادان مرد
کانکس که نخورد غم جهان آسان کرد
عاقل ز در گران فروشان متاع
برگشت و بنا خریدنش ارزان کرد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۰
اینهم بشنو ای پسر نیک اختر
از زر مطلب همین زر و هیچ دگر
دانی چه بود معنی برخورداری
یعنی بخور و بدار و با خویش ببر
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۸
خواهی که ترا هیچ بدی ناید پیش
تا بتوانی سخن مگوی از کم و بیش
زیرا که ز ناگفته پشیمان نشوی
وی بس که پشیمان شوی از گفته خویش
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۱
روزیکه بود صحت و اسباب معاش
زنهار غنیمت شمر و خوش میباش
زیراک چو وقت فرصت از دست رود
زانپس نکند سود ترا گفتن کاش
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۲
زنهار در سرای خود پیوسته
میدار بهر حال که باشی بسته
دراز پی بستن است وینخوش سخنیست
در بسته خداوند دراز غم رسته