عبارات مورد جستجو در ۳۳۹ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳
شب و روزند انبای زمانه
بگویم کز چه معنی گر تو خواهی
بدین معنی که با هم در نفاقند
تمامی از رعیت تا سپاهی
به معنی در میانشان آن قدر بعد
که باشد از سفیدی تا سیاهی
به صورت آن چنان پیوسته با هم
که مو را در میانه نیست راهی
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴
راهی ز زبان ما بدل پیوستست
کاسرار جهان جان در آن ره بستست
تا هست زبان بسته، گشاده است آنرا
چون گشت زبان گشاده آن ره بستست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۰
آن را که دلش خانهٔ توحید بود
در کون و مکان طالب تجرید بود
وآن را که شب و روز بود بر در او
شبها همه قدر و روزها عید بود
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۹ - الاسرار
آن قوم که راه بین فتادند و شدند
کس را زیقین خبر ندادند و شدند
آن بند که هیچ کس ندانست گشود
یک بند دگر بَرو نهادند و شدند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۳۰ - الصدق
صدق است که مرد را همی بخشد جان
از صدق بود همیشه دشوار آسان
ای دوست در آن کوش که صادق باشی
از صدق ملک شود حقیقت انسان
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۷۱
جان از قبل زبان به بیم خطر است
کم گفتن مرد هم به جای سپر است
دانا که سخن نگوید آن از هنر است
گر گوید بد و گر نگوید گهر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۳
دل کز پی آب و نان در آتش نبود
جز خاک پریشان و مشوّش نبود
پیرانه به کنجی به سکونت بنشین
کز موی سپید کودکی خوش نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۵
در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم
بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
گر ناخوش و گر خوش است این باقی عمر
باری به سر آمدی که سیر آمده ایم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۰
گر عمر بود تو را فزون از پانصد
افسانه شوی عاقبت از روی خرد
باری چو فسانه می شوی ای بخرد
افسانهٔ نیک شو نه افسانهٔ بد
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۲۶
زین گونه که در نهاد زیر و زبری است
اومید بهی نیست که بیم بتری است
دلتنگ به کار خویشتن درنگریست
تشویش نهاد او زکوته نظری است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۸۸
در مملکت جهان فریدون شده گیر
وز گنج و زر و خواسته قارون شده گیر
بر چرخ رسیده قصر هامان شده گیر
روزی دو درو بوده و بیرون شده گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۵
جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز
تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز
دنیا زن پیر است چه باشد گر تو
با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۲۵
تا چند بری به بدگمانی گفتن
بد باشی اگر نیک ندانی گفتن
من گرچه بدم تا نبود در تو بدی
نه بد شنوی نه بد توانی گفتن
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۸
مردار چه به کار خویش سرگردان است
هم چارهٔ او ازو بود گردانست
نامرد بود که او نسازد با کس
آن کس که بساخت با همه مرد آن است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۰
بی هیچ یقین چو بدگمانی باشی
بد باشی اگر چه نیک دانی باشی
تو عمر به بد گفتن من صرف مکن
من سود کنم تو در زیانی باشی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۴۸
ای نفس به سوی حق چنین نتوان شد
در حضرت او بی دل و دین نتوان شد
از خود بینی تو را به خود پروا نیست
با این همّت خدای بین نتوان شد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۳
امروز که در جوی حیات آبی هست
در نیکی کوش تا توانی پیوست
کز آتش ظلم خویش بدکاران را
خاکی ماند بر سر و بادی در دست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۵
هر کاو زخری سبزک آید خورشش
بر مرگ مفاجا بود آخر کنشش
آن کس که همی می هلد و سبزه خورد
بر گردن من خون چنان کس بکشش
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۹
گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی
باید که تو را ازو نشیند گردی
این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست
کاو درخور حال خود ندارد دردی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۲۷
از دست اجل جان نبرد زاینده
بر کس بنماند این جهان پاینده
بر باد نهاده شد بنای من و تو
بر باد بنا کجا بود پاینده