عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
میرداماد : قصاید
شمارهٔ ۲
شه ملک دانشم من به جنود آسمانی
که بود ز فضل دیهیم سریرم از معانی
ز مداد من سوادی در چشم آفرینش
ز ظلال من کلاهی بر تارک معانی
در ارتقای فکرم خط استوا ز دانش
نطق میان نطقم افق درر فشانی
صدف محیط طبعم کنف در حقایق
محک نقود طرزم فلک رسوم دانی
نقط سواد خطم همه جیب قوس گردون
وترس قسی فضلم همه قطر آسمانی
شوس صواب بینم مجس مصاب دانی
رقم قضا نشانم حکم قدر بیانی
همه اختران طبعم فلک آورد به تحفه
همه دختران غیبم خرد آرد ارمغانی
ز ردای من کناغی بر دوش سعد اکبر
ز ثنای من کناغی در لوح عقل ثانی
لقب من است جز من به کسسی سزا نباشد
چه ممهد حقایق چه مشید مبانی
دل مرده را بجز من نکند کسی مسیحی
تن حکمه رابجز من ندهد کسی روانی
پرن سمای عقلم مه چرخ نامجوئی
سقط نهاد پاکم نمط خرد فشانی
سر کوی دانش من عرفات راز گردون
حرم حریم فرکرم در کعبه معانی
ز شفای من ارسطو شده بهره مند دانش
ز رموز من فلاطون رده گام در معانی
سخن از حدوث بی من به نوائب غرامت
خرد از وجود بی من به مضیق ایرمانی
خردم به عذر خواهی ز تقدم زمانه
فلکم به عفو جوئی ز تصدر مکانی
ز کمان فکر هر گه بکشم خدنگ برهان
چو فلک ز قامت خود خردم کند کمانی
(فکنم به جوی باغ سخن آبی از طراوت
که نمی ازان نیابی بر دجله جوانی)
ز ستاک باغ طبعم به غرامت است طوبی
ز نگار نقش فکرم به خجالت است مانی
در من چو کعبه سازد که خلیل فضل و دانش
دل من مطاف سازد که سروش آسمانی
ز هنر خراج گیرم ز خرد حمایت اما
به وفور فضل و دانش نه به زور حکم رانی
رسع شک آورم من ز دو پلک چشم بیرون
دعی خطا کنم من ز معراج فکر فانی
ببرم چو بر نشینم به تکاور فصاحت
وقراز صماخ جذر اصم از سبک عنانی
ز خرد به شرع دانش همه ساله جزیه گیرم
(چو نبی به زور دین از که زکیش باستانی)
ز دلم به فقر گنجور به خزاین معادن
ز ضمیر من به فاقه کف گنج شایگانی
ز پی حساب و دانش کنم آسمان چو دفتر
سزدم ز تیر کلکی و ز مشتری بنانی
چمن حریم دل را کنم از نفس صبائی
روض ریاض جان را کنم از دل (ایلوانی)
زقمر برم به دعوت کلف سیاه روئی
ز درر برم به حکمت برص سفید رانی
سوی شکل اول از من رود ار نخست اجازت
پس از آن نتیجه ریزد ز قیاس اقترانی
دل خسته را پس از من سخنم کند طبیبی
تن خاک را پس از من جسدم کند روانی
زجبین خاک تیره به نظر برم کریهی
ز روان کوه تهلان به نفس برم گرانی
دل من چو کان ولیکن نه به سقط نطفه خورده
همه همچو مریم آرد گهری بدان روانی
صدفی نیم که جایز بودم به دین همت
ز سخای ابرنیسان ز حموت تر دهانی
شده ام چو آب حیوان به نهاد پاک داری
شده ام چو کان گوهر به نژاد دودمانی
نپذیردم تصور شبهی زکینه شاید
گرم آب جوی فرهنگ و ضمیر عقل خوانی
سمرم چو آب باران به کتاب جرم شوئی
مثلم چو پیر دانش به حساب عفورانی
هنرم بر اوج گردون و منم چو خاک سفلی
سخنم خنیده چون هور و منم چو سر نهانی
پس از این به دوش دعوی فکنم ردای دانش
که خرد کند اطاعت به ردای وردخوانی
به فراق یار ای دل ز تو یک عطیه خواهم
که زابر دیده بر ما همه خون دل برانی
نه چنانکه دهر جانی بزید به حیله کردن
فلک نهم معلم فکند به بادبانی
چو اثیریم به طوف سر کوی اسطقسی
چو زمانیم به گرد در معرفت چو آنی
سخن من ار نباشد چکند خرد دبیری
خرد من ار نباشد چکند جهان جهانی
منم آنکه در خموشی سزدم زبان چو موئی
که چو موی برتن من همه تن کند زبانی
به حساب آفرینش چو به مرکزی نشایم
چه سفه بود که لافم ز محیط آسمانی
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴
ای عشق چو اقبال بریدی از ما
چون آدمی از دیو رمیدی از ما
مانند وفا ز خلق و دانش زجهان
ای کاش بگوئی که چه دیدی از ما
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
اسبم ز فراق جو چو نالی مانده ست
از پیکر اصلیش مثالی مانده ست
بیچاره ز خرمن خیالیست جوش
ز آنروست کزو همی خیالی مانده ست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
ای آنکه ترا حریم گردون حرم است
گر خون خوری از ساغر گردون چه غم است
دنیا چو رحم دان و در او خود را طفل
خون است غذای طفل تا در رحم است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
جز غم که ندیم دل سودائی ماست
کس نیست که او مونس تنهائی ماست
هر جرعه خون که ساقی دل ریزد
از جام جهان نمای بینائی ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
جز صانع بی همال قیومی نیست
مصموع بجز هالک معدومی نیست
در عالم حق که خود حقیقت همه اوست
عالم بمثل نقطه موهومی نیست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت
بر من بفلاخن حوادث انداخت
کاعضای وجودم همه در هم بشکست
مغزم به میان استخوانهابگداخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
رسم شب ما ستاره پنهان شدن است
راه دل ما بر سر پیکان شدن است
خود آنچه به دور ما همین نادره است
جاوید شب تیره به پایان شدن است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
من خسرو علم و آسمان گاه من است
من سالک هستی و جهان راه من است
این جو فلک مثال یک چاه من است
یونان کده عقول بنگاه من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
ویرانه خاطرم که حکمت کده است
بر درگهش از عقول قوسی زده است
هرجوهر حکمت که ره دل زده است
از خازن طبع من یکی کم شده است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
دانی ز جهان چه طرف بر بستم هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
و آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
اندیشه و اعتبار دنیا همه هیچ
ای جان به دیار هیچ دل هیچ مبند
زیراکه بود دیار دنیا همه هیچ
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
هیچ است جهان و زندگی در آن هیچ
عهدش همه هیچ و رشته پیمان هیچ
بر طاق شکسته جهان دل مسپار
کاین کاخ خرابه است و این ایوان هیچ
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
آهم رخ سیاره دگرگون سازد
دردم جگر زمانه پر خون سازد
در دل چو خیال تست ترسم روزی
خون جگرش به دیده معجون سازد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
ای مایه آرایش دکان وجود
رهن پی یکران تو میدان وجود
بگرفت عدم ز هجر یکروزه تو
تاوان خود از وجودم ای جان وجود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
اشراق بر این طاق که چرخش خوانند
نقش بنگاریم که مردان دانند
یعنی ز جهان زنده پا افشانیم
ز آنسان که زخاک مرده دست افشانند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
از خاک عدم مرا چو ریحان روید
مرگم چو گیاه از چمن جان روید
در سایه آن مهم سپارید بخاک
کز خاک من آفتاب رخشان روید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای خاک در تو آب حیوان وجود
ای داغ تو بر سرین یکران وجود
ابر ار زکف تو قطره گیرد فکند
در بطن صدف درر ز باران وجود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
بی عشق تو فضل ها و بالم باشد
با تو همه نقص ها کمالم باشد
یک پرتو اندیشه غم می خواهم
تا زینت خانه خیالم باشد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
با تیغ تو جنبش از جهان بر خیزد
گردون بنشیند و زمان برخیزد
جز تیغ نماندکس دراین ملک دو روی
وقت است که او هم زمیان برخیزد