عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۸
آن گنج که من در طلب آن گنجم
در دیر طلسمات از آن میرنجم
آن بحر کزو دو کون یک قطره نیافت
آن میخواهم که جمله بر خود سنجم
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۶
پیوسته به دست خود گرفتاری تو
کاشفته دل پردهٔ پنداری تو
چون در پس پرده مادری داری تو
وقتست که شیر دایه بگذاری تو
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۹
گر جان تو در پردهٔ دین خواهد بود
با دوست بهم پردهنشین خواهد بود
وان دم که نه در حضور او خواهی زد
فردا همه داغ آتشین خواهد بود
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۲۲
ای آن که تو یک نفس خوداندیش نیی
در پیش همی روی و در پیش نیی
بیرون شدهای ز خویش ودر جُستن دوست
او با تو همیشه و توبا خویش نیی
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۲۳
بی فکر دلی که هست خرّم دارش
نقد دو جهان جمله مسلّم دارش
در هر که نماند هیچ اندیشه و درد
دریای حقیقت است محکم دارش
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۱
جان سوخته سرفکنده میباید بود
چون شمع، به سوز، زنده میبایدبود
کارت به مراد این خدائی باشد
ناکامی کش که بنده میباید بود
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۶
هر دل که طلب کند چنین یاری را
مردانه به جان کشد چنین باری را
مردی باید شگرف تا همچو فلک
بر طاق نهد جامه چنین کاری را
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۱۸
از کارِ قضا در تب و در تفت چه سود
وز حکم ازل بیخور و بیخفت چه سود
تا کی به هزار لوح خوانم بر تو
کز هرچه همی رود قلم رفت چه سود
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۲۱
هر دل که زحکم رفته فرسوده شود
افسوس که فرسودهٔ بیهوده شود
زیرا که هر آنچه بودنی خواهد بود
گر جهد کنی ور نکنی بوده شود
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۲۳
تا رخت وجودت به عدم در نکشند
هر کار که کرده شد بهم درنکشند
سر بر خط لوح ازلی دار و خموش
کز هر چه قلم رفت قلم در نکشند
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۱۳
زان میترسم که در بلام اندازند
همچون گویی بی سر و پام اندازند
روزی صد ره بمیرم از هیبت آنک
تا بعد از مرگ در کجام اندازند
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۳۸
چون روی به پنجاه و به شصت آوردیم
چیزی که نشایست به دست آوردیم
امروز درین جهان دارم جز عجز
در نزد خدائیت شکست آوردیم
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۵
از عمر گذشته عبرتی بیش نماند
وز مانده نیز حیرتی بیش نماند
عمری که ازو دمی به جان میارزید
چون باد گذشت و حسرتی بیش نماند
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۲۱
چون رفت ز جسم جوهر روشن ما
از خار دریغ پر شود گلشن ما
بر ما بروند و هیچ کس نشناسد
تا زیر زمین چه میرود بر تن ما
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۶
هر لحظه می یی به جان سرمست دهد
تا جان، دل خود به وصل پیوست دهد
این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است
تا دریائی پرگهرش دست دهد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۱
دل در ره او تصرّف خویش ندید
یک ذرّه در آن راه پس و پیش ندید
آنجا چو فروماندگی لایق بود
چیزی ز فروماندگی بیش ندید
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۷
هر چند که اهل راز میباید گشت
هم با قدم نیاز میباید گشت
تا چند روی، چو راه را پایان نیست
چون میدانی که باز میباید گشت
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۵
هر چند نیم در ره او بر کاری
نومید نیم به هیچ وجهی باری
در پرده چو زیر چنگ مینالم زار
کاری بکند زاری من یک باری
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۳۱
در عشق تو از بس که جنون آرم من
از آتش و سنگ، جوی خون آرم من
گر یک سنگی است در همه عالم و بس
زان سنگ به همّتت برون آرم من
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۳
در عشق تو عقل با جنون خواهم کرد
دیوانگی خویش کنون خواهم کرد
شوریده به خاک سر فرو خواهم برد
شوریده ز خاک سر برون خواهم کرد