عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۹
افسوس که طبع دلفروزیت نبود
جز دلشکنی و سینه سوزیت نبود
دادم به تو من همه دل و دیده و جان
بردی تو همه ولیک روزیت نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۸
چون دیده برفت توتیای تو چه سود
چون دل همه گشت خون وفای تو چه سود
چون جان و جگر سوخت تمام از غم تو
آنگاه سخنان جانفزای تو چه سود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۸
خوابم ز خیال روی تو پشت بداد
وز تو ز خیال تو همی خواهم داد
خوابم بشد ودست بدامان تو زد
خوابم خود مرد چون خیال تو بزاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۰
هر چند دلم رضا او می‌جوید
او از سر شمشیر سخن می‌گوید
خون از سر انگشت فرو می‌چکدش
او دست به خون من چرا می‌شوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۹
گر گل کارم بیتو نروید جز خار
ور بیضهٔ طاوس نهم گردد مار
ور بر گیرم رباب بر درد تار
ور هشت بهشت برزنم گردد چار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۳۷
ای صلح تو با بنده همه جنگ آمیز
تا کی بود این دوستی ننگ‌آمیز
آمیزش من با تو اگر میجوئی
دریاب ز آب دیدهٔ رنگ‌آمیز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷۰
نی چارهٔ آنکه با تو باشم همراز
نی زهرهٔ آنکه بی‌تو پردازم راز
کارم ز تو البته نمیگردد ساز
کار من بیچاره حدیثی است دراز
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۲۶
بیچاره دل سوختهٔ محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آری همه در سوخته افتد آتش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲۷
از خاک در تو چون جدا می‌باشم
با گریه و ناله آشنا میباشم
چون شمع ز گریه آبرو میدارم
چون چنگ ز ناله با نوا میباشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۹۲
تا چند چو دف دست ستمهات خورم
یا همچو رباب زخم غمهات خورم
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم
من نای تو نیستم که دمهات خورم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۶
مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم
معشوق به هوش آمد و ما مست شدیم
ای جان جهان هرچه از این پس شمری
بر دست مگیر زانکه از دست شدیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۵۷
می‌پنداری که از غمانت رستم
یا بی‌تو صبور گشتم و بنشستم
یارب مرسان به هیچ شادی دستم
گر یک نفس از غم تو خالی هستم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹۵
ای بی‌تو حرام زندگانی ای جان
خود بی‌تو کدام زندگانی ای جان
سوگند خورم که زندگانی بی‌تو
مرگست به نام زندگانی ای جان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰۰
ای خورده مرا جگر برای دگران
دانم که همین کنی برای دگران
من باد رهی بدم تو راهم دادی
من رستم از این واقعه وای دگران
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۲۶
ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۷۴
دوشست دیدم یار جدائی جویان
با من به جفا و کین جدا شو گریان
امروز چنانم که جدا گشته ز جان
رخسارهٔ خود به خون فرقت شویان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۱
روزیکه گذر کنی به خر پشتهٔ من
بنشین و بگو که ای به غم کشتهٔ من
تا بانگ زنم ز خاک آغشته به خون
کای یوسف روزگار و گمگشتهٔ من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۳
ای بی‌ادبانه من ز تو نالیده
غیرت بشنیده گوش من مالیده
جایی بروم ناله کن دزدیده
آنجا که نه دل بوی برد نی دیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۶
ای خواب مرا بسته و مدفون کرده
شب را و مرا بی‌خود و مجنون کرده
جان را به فسون گرم از تن برده
دل را بسته ز خانه بیرون کرده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۵
ای دوست بهر سخن در جنگ زنی
صد تیر جفا بر من دلتنگ زنی
در چشم تو من مسم دگر کس زر سرخ
فردا بنمایمت چو بر سنگ زنی