عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
ای لطف تو بگشوده به من باب عطا
ناگفته و گفته حاجتم کرده روا
حاجات دگر کنون مرا در نظر است
بنمای روا به حرمت آل عبا
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
با شانه شبی بگفتم ای عقده گشا
چون شد که شدی ز قید آن طره رها
گفتا که به کار غیر همت کردم
یعنی که گره گشودم از کار صبا
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
از مطلع هستی و ظهور ذرات
تا مقطع عالم و قیام عرصات
یک یک ز لسان جمله ی موجودات
بر عارض پر نور محمد صلوات
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ای نام تو جان بخش‌تر از آب حیات
محتاج تو خلقی به حیات و به ممات
از بعثت انبیا و ارسال رسل
مقصود تو بودی به محمد (ص) صلوات
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱ - این رباعی اثر طبع رضا صغیر متخلص به سعید میباشد
پرسید کسی ز من بگو عرش کجاست
گفتم که فراز این سپهر میناست
گفتا که ز عرش اعظمت هست خبر
گفتم دل با صفای مردان خداست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
هرکس ز محبان شهنشاه ولی است
ز اصحاب یمین به حکم برهان جلیست
باشد علی و یمین مطابق به عدد
اصحاب یمین محقق اصحاب علیست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
دانی ز چه عید باستان می‌خندد
بر روی جهانیان جهان می‌خندد
بنشسته علی جای نبی در نوروز
زین مژده زمین و آسمان می‌خندد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
از روز ازل هماره تا یوم نشور
از آنچه که دور میزند چرخ یدور
یکدور غرض ز آن همه دور است آنهم
دوری که در آن دور علی کرد ظهور
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱ - در مسافرت بمشهد گفته شد
از دیدن آفتاب در خطهٔ طوس
چندیست که گشته‌اند مردم مأیوس
خورشید به ابر گشته پنهان گوئی
گردیده خجل ز طلعت شمس شموس
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ای غیر علی‌پرست ای دیوانه
از خویش چه دیدی که شدی بیگانه
گر کعبه طلب‌کنی علی رهبر تست
راه در خانه جو ز صاحب خانه
صغیر اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲
قصهٔ روز جزا دانی که چون
هرکه بامش بیشتر برفش فزون
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
هر طرف از گرد حی با آه و واویلی نشد
آگه از جان دادن مجنون سگ لیلی نشد
خار صحرای بلا از رهگذارش برنخاست
تا روان از چشم مجنون هر طرف سیلی نشد
وه که لیلی را سوی مجنون، ز استغنای حسن
با وجود جذبه عشقی چنان، میلی نشد
آه کز تاثیر استغنای عشق پرغرور
رام شد آهو به مجنون و سگ لیلی نشد
سنگ چون بر سینه زد میلی، سپاه غم رسید
تا نزد شه کوس‌رزمی، صاحب خیلی نشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
هر طرف از تو دل سوخته داغی دارد
چشم بد دور، چه آراسته باغی دارد
تا دگر از که فریبی ز جنون خورده که باز
دل بر هم زده، آشفته دماغی دارد
اضطراب طلب از بس که غلو کرد به دل
یک دم آرام کجا بهر سراغی دارد
صید مژگان تو از زلف چه اندیشه کند
مرغ بسمل شده، از دام فراغی دارد
بی‌کسی بین که به صحرای بلا چون میلی
کشته عشق، نظر بر ره زاغی دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۶
شوم از مدعی خوشدل، چو بینم از تو خشنودش
به امیدی که وصل آبی بر آتش می‌زند زودش
چو نتوان پیش مردم، خوارتر شد زین که من هستم
نمی‌دانم دگر از خواری من چیست مقصودش
ازو رنجیده غیر و می‌کند اظهار خشنودی
میان آتش و آبم ز شکر شکوه آلودش
چه شد از خنده‌ات گر خون دل از دیده‌ام سر زد
که خوناب از جراحت رفت چون کردی نمکسودش
منم از ناوک آن غمزه چون صیدی که بر حالش
ترحم می‌کند صیاد و بسمل می‌کند زودش
دمی ظاهر شود داغ دل میلی که چون لاله
فرو ریزد ز باد آه، جسم درد فرسودش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۱
قربان نگه کردن پنهان تو گردم
گرد سر دستار پریشان تو گردم
در خواب من آییّ و بماند مژه‌ام باز
از بس که در آن واقعه حیران تو گردم
گشتم ز خیال تو به حالی که نخواهم
گرد دل نابوده پشیمان تو گردم
تا منفعل از من نشوی، چشم ببندم
آگه چو ز بگذشتن پنهان تو گردم
فریاد ازان حسن که میلی چو نظر کرد
فریاد برآورد که قربان توگردم!
میرزا قلی میلی مشهدی : قصاید
شمارهٔ ۲۷ - در مدح نورنگ‌خان
کدام است آن حقهٔ سیم پر زر
که چون بیضه ماند به نشکفته عبهر
به طبیب و به نکهت چو گلهای بستان
به زیب و به زینت چو بتهای آزار
به روی و به مو همچو نسرین و سنبل
یکی دلگشا، دیگری روح‌پرور
چو پیچد به نسرین او شاخ سنبل
ز مرآت، مرئی شود نقش جوهر
تنش رخنه‌رخنه چو زنبور خانه
دلش پاره‌پاره چو بار صنوبر
دل روشن از رخنه‌های تن او
چو پروین نمودار از چرخ اخضر
ز هر روزنش لمعه‌ای هست لامع
چو گلچهره‌ای گشته ناظر ز منظر
برآید پری‌وار از راه روزن
درون هرچه آید در آن منظر از در
ز هر روزنش دود چون سر برآرد
پی‌چشم بدبین کند راست، نشتر
توان کرد تشبیه با خارپشتش
که خار است در چشم بدبین سراسر
به ژولیده مویان سرگرم ماند
ز اطراف آن، دود چون بر زند سر
چو دود دلش سر کشد، عالمی را
معطّر کند همچو موی پیمبر
ز زلف نگاری‌ست با داغ سودا
که از درد شد دود آهش معنبر
شود رهبر آتش، ولی عشق هر دم
کند رهنمایی به آیین دیگر
چه سان آتش عشق پوشیده دارد
که بر آتشش دود آه است رهبر
چو بر فرق او دود دل کلّه بندد
نماید کلف بر رخ ماه انور
صدف گویم، امّا صدف را که دیده
پر از لعل ناب و پر از مشک اذفر؟
دواتی‌ست چون دوده پرنافهٔ چین
که گردد دماغ از مدادش معطّر
به هم لیک هرگز مرکّب نبوده
سیاهیّ و شنگرف در هیچ محبر
همانا دل اهل سوداست پر خون
به جای سویدا درو دود عنبر
و یا گلستان خلیل است و در وی
به اعجاز سنبل برآید ز اخگر
و یا نوخطی را ز سیب زنخدان
برآمد خط سبز چون سبزهٔ تر
گهی در نظرها درآید چو زاغی
که از دود عودش شده عنبرین، پر
گهی هست چون بی‌پر و بال مرغی
که همواره آتش خورد چون سمندر
گهی هست چون سرجدا کرده ماری
که آن را بود دانه یاقوت احمر
گهی تیره از دود دل می‌نماید
چو خورشید کز ابر باشد مکّدر
چه با این علامات و آثار باشد
بجز مجمر مجلس افروز داور؟
جهاندار نورنگ کز عدل او یافت
کهن باغ دوران ز نو، رنگ دیگر
سحابی که از جذبهٔ همّت او
برون چون حباب آید ز آب، گوهر
دمد چون گل و سبزه لعل و زمرّد
شود گر کَفَش بر زمین سایه گستر
فرو بر سرش افسر مهر آید
اگر سر فرو آید او را به افسر
چو توفان کند دود باد نهیبش
شود دفتر نُه فلک جمله آذر
عجب نیست در آفتاب عتابش
که خارا گدازد، چو در آب، شکر
زهی تیغ تیز تو مرگ مجسّم
زهی ذات پاک تو روح مطهّر
ز شوق دعای تو کودک چو سوسن
برآید زبان‌آور از بطن مادر
شود خطبه هرگه ز نام تو نامی
دگرباره نامی شود چوب منبر
ترا هست با خلق احسان، سپاهی
که با آن کنی ملک دل را مسخّر
ز نیسان گوهرفشان عطایت
بود پر گهر گرچه هم بحر و هم بر
ولی بهر دریوزه در باغ عدلت
چو دست چنار است دست ستمگر
خیال از فروغ ضمیر تو در دل
نماید چو تمثال ز آیینه مظهر
که بی‌اختیار اکثر مشرکان را
رود بر زبان ذکر اللّه‌اکبر
صف لشکر خصم در پایداری
شود فی‌المثل گر که دیوار خبیر
فرو ریزد از هم به سیلاب تیغت
چو بنیاد خبیر ز بازوی حیدر
سمند تو چون برق نیسان خوی افشان
خرامان چو برق و خروشان چو تندر
چه سان بادپایی، که چون برقع لامع
به یک گام طی می‌کند هفت کشور
در آتش درون چون سمندر شتابان
به دریا درون همچو ماهی شناور
به تندی دمادم عنان در رباید
برو برنشیند اگر باد صرصر
سُمش آهنین نعل را آب سازد
چو آبی که در سنگ اندازد آذر
معاذاللّه از فیل کُه پیکر تو
که گاهی صف‌آرا بود، گاه صفدر
چو ریگ روان، کوه بر جا نماند
گر آید به او فی‌المثل در برابر
چو اشجار نورسته از جا برآرد
چو خرطوم پیچد به صد ساله عرعر
چو دیوار نم دیده از پا در آرد
چو دندان فشارد به سّد سکندر
زمین همچو کشتی نمی‌یافت تسکین
اگر پیکر او نمی‌بود لنگر
جهان داورا! چون منی را چه یارا
که باشم ترا مدح‌خوان یا ثناگر
تو از بحر بیش و من از قطره‌ای کم
تو از مهر افزون، من از ذرّه کمتر
همین سرفرازی مرا بس، که باشم
چو میلی، کمند ترا صید لاغر
الا تا به مجمر نهند اهل دولت
سپند و بود نفع او دفع هر شر
گه چشم زخم بساط جلالت
کواکب سپند، آسمان باد مجمر
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
خواهم ز تو خسروا،‌ سمند بدوی
... دمی، خاره سمی، برق‌روی
مه نعل و ستاره میخ و در دندانی
کوچک سر(و) اندک خور(و) بسیار دوی
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۷
عاشق به راه شوق ز کشتن حذر نکرد
ننهاد پا به کوی تو تا ترک سر نکرد
بگذشت یار و بی‌خبرم ساخت، وز پی‌اش
جان رفت آن‌چنان که مرا هم خبر نکرد
قربان آن کرشمهٔ عاشق‌کشم که دل
تا ترک جان نگفت، به سویش نظر نکرد
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶
صلح با چشم تو کردم به نگاهی، که دگر
نبرم نام دل و دعوی ایمان نکنم
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶ - صورت قسمت میراث پدر به عنوان مطایبه
همشیره! خرج ماتم بابا از آن تو
صبر از من و تردّد غوغا از آن تو
در خفیه استماع وصیّت از آن من
در نوحه همزبانی ماما از آن تو
کهنه قلم، دوات شکسته از آن من
طومار نظم و دفتر انشا از آن تو
آن لاشه اشتران قطاری از آن من
آن بارکش خران توانا از آن تو
یک هفته خرج مطرب و ساقی از آن من
هفتادساله طاعت بابا از آن تو
آن مالها که مانده به دنیا از آن من
وان خیرها که کرده به عقبی از آن تو