عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۷۳
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۷۵
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۷۹
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۸۵
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۵
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۱
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۴۷
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۱
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۶۴
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷۱
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۷۷
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۸۱
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۹۲
عطار نیشابوری : باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع
شمارهٔ ۱۰۱
عطار نیشابوری : باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه
شمارهٔ ۸
عطار نیشابوری : بخش سیهم
الحكایة و التمثیل
مرغکیست استاده چست افتاده کار
نیست بر شاخش چو هر مرغی قرار
جملهٔ شب تا بروز او نعره زن
می در آویزد بیک پا خویشتن
جملهٔ شب بی قراری میکند
نالهٔ خوش خوش بزاری میکند
چون همه شب بر نیاید کار او
خون چکد یک قطره از منقار او
چون رود یک قطره خون از دل برونش
دل چو دریائی شود زان قطره خونش
شور ازان یک قطره در دریافتد
وآتشی زان شور در صحرا فتد
پس دگر شب با سر کار آید او
همچنان در نالهٔ زار آید او
چون نه سر دارد نه پای آن کار او
کی رسد آن نالهای زار او
تاترا کاری نیفتد مردوار
کی توانی ناله کرد از دردکار
نیست بر شاخش چو هر مرغی قرار
جملهٔ شب تا بروز او نعره زن
می در آویزد بیک پا خویشتن
جملهٔ شب بی قراری میکند
نالهٔ خوش خوش بزاری میکند
چون همه شب بر نیاید کار او
خون چکد یک قطره از منقار او
چون رود یک قطره خون از دل برونش
دل چو دریائی شود زان قطره خونش
شور ازان یک قطره در دریافتد
وآتشی زان شور در صحرا فتد
پس دگر شب با سر کار آید او
همچنان در نالهٔ زار آید او
چون نه سر دارد نه پای آن کار او
کی رسد آن نالهای زار او
تاترا کاری نیفتد مردوار
کی توانی ناله کرد از دردکار
عطار نیشابوری : وصلت نامه
و له ایضاً
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۱۶
ای سرفراز شهی کز بن دندان چو خلال
به غلامی درت قیصر و خاقان بر خاست
به هوای چمن خلق تو جان داد به باد
هر نسیمی که از اطراف گلستان برخاست
زان سر زلف بریدند که دردورانت
فتنه از زیر سر زلف پریشان برخاست
ای سبا خوف که از جود تو در بحر نشست
وی سبا ناله که از عهد تو ازکان برخاست
پادشاها اگر از زحمت دندان دو سه روز
حضرت پادشه از مسند دیوان برخاست
انجم از غم همه بودند فرو رفته به خود
یعنی این عارضه از گردش ایشان برخاست
درد، عمری به جهان زحمت مردم میداد
رای عالی تو را رغبت در مان برخاست
غضبت خواست که دندن کواکب شکند
فلک آمد به شفاعت ز سر آن برخاست
درد را عدل تو بنمود به کین دندانی
گفت میبایدت از عالم ابدان برخاست
زبده عالم ابدان چو تن پاک تو بود
درد فرمان تو برد از بن دندان برخاست
بر بساطت منشیناد درین توده خاک
گرد دردی که ز آمد شد دوران بر خاست
به غلامی درت قیصر و خاقان بر خاست
به هوای چمن خلق تو جان داد به باد
هر نسیمی که از اطراف گلستان برخاست
زان سر زلف بریدند که دردورانت
فتنه از زیر سر زلف پریشان برخاست
ای سبا خوف که از جود تو در بحر نشست
وی سبا ناله که از عهد تو ازکان برخاست
پادشاها اگر از زحمت دندان دو سه روز
حضرت پادشه از مسند دیوان برخاست
انجم از غم همه بودند فرو رفته به خود
یعنی این عارضه از گردش ایشان برخاست
درد، عمری به جهان زحمت مردم میداد
رای عالی تو را رغبت در مان برخاست
غضبت خواست که دندن کواکب شکند
فلک آمد به شفاعت ز سر آن برخاست
درد را عدل تو بنمود به کین دندانی
گفت میبایدت از عالم ابدان برخاست
زبده عالم ابدان چو تن پاک تو بود
درد فرمان تو برد از بن دندان برخاست
بر بساطت منشیناد درین توده خاک
گرد دردی که ز آمد شد دوران بر خاست
سلمان ساوجی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۵۴