عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۷
از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت
چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت
از بس که شب و روز بکاهم ز غمت
از زردی رخ چو برگ کاهم ز غمت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۸
دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت
خونابه ز دیده می‌برانم ز غمت
هر چند به لب رسیده جانم ز غمت
غمگین مانم چو باز مانم ز غمت
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
زلفینانت همیشه خم در خم باد
واندوهانت همیشه دم در دم باد
شادان به غم منی غمم بر غم باد
عشقی که به صد بلا کم آید کم باد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲
گردی که ز دیوار تو برباید باد
جز در چشمم از آن نشان نتوان داد
ای در غم تو طبع خردمندان شاد
هر کو به تو شاد نیست شادیش مباد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳
کاری که نه کار تست ناساخته باد
در کوی تو مال و ملک درباخته باد
گر چهرهٔ من جز از غم تست چو زر
در بوتهٔ فرقت تو بگداخته باد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
تن در غم تو در آب منزل دارد
دل آتش سودای تو در دل دارد
جان در طلب تو باد حاصل دارد
پس کیست که او نیل ترا گل دارد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۱
در هجر توام قوت یک آه نماند
قوت دل من جز غمت ای ماه نماند
زین خیره سری که عشق مه رویانست
اندر ره عاشقی دو همراه نماند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۴
مرغان که خروش بی‌نهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند
چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گله‌های خود حکایت کردند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
یک دم سر زلف خویش پر خم نکند
تا کار مرا چو زلف درهم نکند
خارم نهد و عشق مرا کم نکند
خاری که چنو گل سپر غم نکند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۵
عشق و غم تو اگر چه بی‌دادانند
جان و دل من زهر دو آبادانند
نبود عجب ار ز یکدیگر شادانند
چون جان من و عشق تو همزادانند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
دیده ز فراق تو زیان می‌بیند
بر چهره ز خون دل نشان می‌بیند
با این همه من ز دیده ناخشنودم
تا بی رخ تو چرا جهان می‌بیند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳
بخت و دل من ز من برآورد دمار
چون یار چنان دید ز من شد بیزار
زین نادره‌تر چه ماند در عالم کار
زانسان بختی، چنین دلی، چونان یار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۲
نادیده ترا چو راه را کردم باز
پیوسته شدم با غم و بگسسته ز ناز
دل نزد تو بگذاشتم ای شمع طراز
تا خسته دل از تو عذر من خواهد باز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۳
معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع
بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع
تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع
پس خیره مرا ز دور بگذاشت چو شمع
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۷
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ
خورشید و چراغ من بدی و پس از این
ناییم بهم پیش چو خورشید و چراغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۹
کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک
تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک
امروز شدی ز باد سردم بی‌باک
فردا کنم از دست تو بر تارک خاک
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۰
بسیار ز عاشقیت غمها خوردم
در هجر بسی شب که به روز آوردم
رنج دل و خون دیده حاصل کردم
گر جان برم از دست تو مرد مردم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۶
چون در غم آن نگار سرکش باشم
آب انگارم گر چه در آتش باشم
چون من به مراد آن پریوش باشم
گر قصد به کشتنم کند خوش باشم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۸
افسرده شد از دم دهانم دم چشم
بر ناخن من گیا دمید از نم چشم
چشمم ز پی دیدن روی تو بود
بی روی تو گر چشم نباشد کم چشم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۲
چون گل صنما جامه به صد جا چاکم
چون لاله به روز باد سر بر خاکم
چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم
در غم خوردن چو یاسمین چالاکم