عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱۷
شاه نعمتالله ولی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۴۳
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۹
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۶
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۳۱
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۵۲
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۷۴
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۱
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۲۹
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۴۱
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۴۶
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۴۹
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۵۰
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۶۶
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۷۱
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۳۴
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۵
بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره نشناسی و ماند مایه ای
گر کنی ای برهمن گلگشت کفر آباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره نشناسی و ماند مایه ای
گر کنی ای برهمن گلگشت کفر آباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۶
بهار رفت و نکردیم عزم جای خوشی
برهنه سر بنشستیم در هوای خوشی
بهار رفت و به هنگامهٔ نواسنجان
ولی از هوش نرفتیم از نوای خوشی
بهار رفت و به مستان گریه دوست دمی
نداشتیم سرودی به های های خوشی
بهار رفت و نبردیم هم عنان چمن
دلی گرفته ز عمری به دلگشای خوشی
بهار رفت و به گلبانگ بلبلان چمن
پیاله ای نکشیدیم در هوای خوشی
به ترهات تو عرفی خوشند دانایان
ندیده ام به جهان چون تو ژاژخای خوشی
برهنه سر بنشستیم در هوای خوشی
بهار رفت و به هنگامهٔ نواسنجان
ولی از هوش نرفتیم از نوای خوشی
بهار رفت و به مستان گریه دوست دمی
نداشتیم سرودی به های های خوشی
بهار رفت و نبردیم هم عنان چمن
دلی گرفته ز عمری به دلگشای خوشی
بهار رفت و به گلبانگ بلبلان چمن
پیاله ای نکشیدیم در هوای خوشی
به ترهات تو عرفی خوشند دانایان
ندیده ام به جهان چون تو ژاژخای خوشی
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۶۱
گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری
بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری
دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد
که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری
به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید
غم فرصت مخور کاین جا تعلل می کند کاری
بهشتی پروران ای دل، متاع هستی یی بنمای
که با بی همتان عرض تحمل می کند کاری
دل بلبل به هر بادی هزاران راز می فهمد
نپنداری که ناز و عشوهٔ گل می کند کاری
اگر با مهر افزایی، غرور افزاید ای سرکش
تغافل کن که با عرفی تغافل می کند کاری
بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری
دل دانای شهر ما به کفر جزء تسلی شد
که باور داشت هرگز کان تزلزل می کند کاری
به صلح دل چه کوشی، صبر کن گر یار باز آید
غم فرصت مخور کاین جا تعلل می کند کاری
بهشتی پروران ای دل، متاع هستی یی بنمای
که با بی همتان عرض تحمل می کند کاری
دل بلبل به هر بادی هزاران راز می فهمد
نپنداری که ناز و عشوهٔ گل می کند کاری
اگر با مهر افزایی، غرور افزاید ای سرکش
تغافل کن که با عرفی تغافل می کند کاری