عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
یک روز دلت به مهر ما نگراید
دیوت همه جز راه بلا ننماید
تا لاجرم اکنون که چنینت باید
می‌گوید من همی نگویم شاید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۰
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان می‌باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۱
آن باید آن که مرد عاشق آید
تا عشق هنرهای خودش بنماید
شاهنشه عشق روی اگر بنماید
با او همه غوغای جهان برناید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸
گویی که من از بلعجبی دارم عار
سیب از چه نهی میان یکدانهٔ نار
این بلعجبی نباشد ای زیبا یار
کاندر دهن مور نهی مهرهٔ مار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱
از غایت بی‌تکلفی ما در هر کار
دیوانه و مستمان همی خواند یار
گفتیم تو خوش باش که ما ای دلدار
دیوانهٔ عاقلیم و مست هشیار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷
بازی بنگر عشق چه کردست آغاز
می‌ناز ازین حدیث و خود را بنواز
بر درگه این و آن چه گردی به مجاز
ساز ره عشق کن برو با او ساز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۸
هرگز دل من به آشکارا و به راز
با مردم بی خرد نباشد دمساز
من یار عیار خواهم و خاک انداز
کورا نشود ز عالمی دیده فراز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۹
اول تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را می‌ساز
ما کی گنجیم در سراپردهٔ راز
لافیست به دست ما و منشور نیاز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
عقلی که همیشه با روانی دمساز
دهری که به یک دید نهی کام فراز
بختی که نباشیم زمانی هم باز
جانی که چو بگسلی نپیوندی باز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۰
درد دلم از طبیب بیهوده مپرس
رنج تنم از حریف آسوده مپرس
نالودهٔ پاک را از آلوده مپرس
در بوده همی نگر ز نابوده مپرس
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۵
با سینهٔ این و آن چه گویی غم خویش
از دیدهٔ این و آن چه جویی نم خویش
بر ساز تو عالمی ز بیش و کم خویش
آنگاه بزی به ناز در عالم خویش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۶
می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش
بیهوده مدار هر دو عالم به خروش
گر هر دو جهان نباشدت در فرمان
در دوزخ مست به که در خلد به هوش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۸
گه در پی دین رویم و گه در پی کیش
هر روز به نوبتی نهیم اندر پیش
در جمله ز ما مرگ خرد دارد بیش
هستیم همه عاشق بدبختی خویش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۹
هر چند بود مردم دانا درویش
صد ره بود از توانگر نادان بیش
این را بشود جاه چو شد مال از پیش
و آن شاد بود مدام از دانش خویش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۰
دی آمدنی به حیرت از منزل خویش
امروز قراری نه به کار دل خویش
فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش
پس من چه دهم نشان ز آب و گل خویش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۱
آراست بهار کوی و دروازهٔ خویش
افگند به باغ و راغ آوازهٔ خویش
بنمای بهار را رخ تازهٔ خویش
تا بشناسد بهار اندازهٔ خویش
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۴
از یار وفا مجوی کاندر هر باغ
بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ
تا با خودی از عشق منه بر دل داغ
پروانه شو آنگاه تو دانی و چراغ
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۰
بر سین سریر سر سپاه آمد عشق
بر میم ملوک پادشاه آمد عشق
بر کاف کمال کل، کلاه آمد عشق
با اینهمه یک قدم ز راه آمد عشق
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۳
جز تیر بلا نبود در ترکش عشق
جز مسند عشق نیست در مفرش عشق
جز دست قضا نیست جنیبت کش عشق
جان باید جان سپند بر آتش عشق
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۷
خورشید سما بسوزد از سایهٔ عشق
پس چون شده‌ای دلا تو همسایهٔ عشق
جز آتش عشق نیست پیرایهٔ عشق
اینست بتا مایه و سرمایهٔ عشق