عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۳ - سوزن
ای یار عزیز و دلبر سیمین تن
دادم ز برایت ارمغانی سوزن
یعنی که جهان ز هجر رویت شب و روز
چون چشمه سوزن است در دیده من
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۴
ای آنکه دلت ز هجر غمناک شده
وز دست دلت ناله بر افلاک شده
با این سوزن بدوزم ان شاء الله
آن جامه که از دست غمت چاک شده
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۵ - پیراهن
پیراهنی از برگ سمن نازکتر
وز لاله سرخ و نسترن نازکتر
دادم ز برایت که بپوشی آن را
بر آن بدنی کز دل من نازکتر
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۸
آن سرداری که لطف کرد آن دلبر
شد زینت اندامم و پیرایه ی بر
تا دید فلک شمسه ی او را گفتا
خورشید ببین، زد از گریبانش سر
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۹ - قبا
ای گشته قبای حسن بر قد تو راست
قدت سروی که گلشن جان آراست
گر بر تنت این قبا بپوشی نه عجب
سروی و ز برک بر تن سرو قباست
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۱ - کلاه
ای آنکه به اوج حسن تابنده مهی
با روی سفید و گیسوان سیهی
بستان ز من این کلاه و بر سر بگذار
تا خلق بدانند که صاحب کلهی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۲
این تازه کله که داده دلبر ماست
چون هدیه دست دوست شد، افسر ماست
بوسیدم و بر فرق سرش جا دادم
تا خلق بدانند که تاج سر ماست
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۳ - کفش
از سیلی غم رخ بنفش آوردم
با دل سخن از مشت و درفش آوردم
تا پای مبارک ننهد بر سر خاک
از دیده برای دوست کفش آوردم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۲۹ - کمربند
ای آنکه درون دیده جایت دادم
دل را به نثار خاک پایت دادم
دیدم که میان خود به موئی بستی
ناچار کمربند برایت دادم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۰
خواهم به شکر تنگ تو را بشکستن
خواهم کمرت را بمیان پیوستن
چون نیست دهان نمی توانم گفتن
چون نیست میان کجا توانم بستن
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۲
فرمود مرا نگار یاد از یک گل
بنمود دلم امیدوار از یک گل
ای دوست مگر تو این مثل نشنیدی
هرگز نشود فصل بهار از یک گل
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۳ - بید مشک
بر دل ز غم رقیب رشکی دارم
وز دیده روان سیل سرشکی دارم
لرزم ز فراق زلف مشکینت چو بید
زین است که تحفه بیدمشکی دارم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۵ - یاس
آرم همه شب ز جزع خونین الماس
دارم به تو امید و ز هجر تو هراس
تا نگذاری امید من یاس شود
سوی تو روانه کردم این دسته ی یاس
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۷ - هندوانه
ای خال تو هندوانه اندر آتش
وی چشم تو ترکانه و رویت مهوش
از من دو سه هندوانه گر بپذیری
گردم به غلامیت چه هندوی حبش
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۳۹ - خربوزه
چون یار روان بسوی من خربزه داشت
از بوسه لعلم طلب جایزه داشت
آن خربزه بس خوش مزه و شیرین بود
اما طعمش بیشتر از آن مزه داشت
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۰ - نیلوفر
ای ترک بدیع و دلبر سیمین بر
دادم ز برایت ارمغان نیلوفر
از خط تو و روی منش هست نشان
وز تاب من و زلف تواش هست خبر
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۱
نیلوفر تازه داده بودی یارا
شرمنده ز لطف خود نمودی ما را
گر شکوه ات از سپهر نیلی رنگ است
خوش باش بکام تو کنم دنیا را
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۲ - نرگس
در باغ سحر نرگس تر دیده گشود
با چشم تواش بنای هم چشمی بود
من نیز ز خشم دیده اش برکندم
بستان و بزیر پای خود افکن زود
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۳
زان نرگس تازه کز بر یار آمد
صد گونه ضیاء به چشم خون بار آمد
تو همچو بنفشه خفته من چون نرگس
چشمم همه شب ز غصه بیدار آمد
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۴ - نارنج
ای غبغب تو برده گرو از نارنج
پیش تو برند دستها همچو ترنج
نارنج فرستادمت اینک یعنی
از بنده خطائی ار شود دیده، مرنج