عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
امشب که ز وصلم بطرب میگذرد
از غصه بمن شبی عجب میگذرد
گردم نزنم، فغان که غم میکشدم؛
ور شکوه کنم، آه که شب میگذرد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
در کوی بتان، گاه نفس میگیرد؛
گفتیم: دل آنکه داد، پس میگیرد
در گوشه ی بام، گفت ماهی: رو رو
در کوچه ما دزد عسس میگیرد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
از خواب سیه روز تو، چون شب خیزد؛
چون شب، ز غمت یار بش از لب خیزد!
گوید: یا رب، یا رب او هر که شنید؛
از یک یار ب، هزار یا رب خیزد!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ترکی که مرا برده ی خود میداند
جانم بلب آورده ی خود میداند
در پیش وی آن به که زبان بربندم
از شکوه، که او کرده ی خود میداند
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
ای کاسلامت، بکافریها ماند؛
دل باختنت، بدلبریها ماند!
ترسم که ز اول ستمت، جان نبرم؛
و اندر دل تو، ستمگریها ماند!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
عقلی که، حذر کنم ز خوی تو نماند!
صبری که، سفر کنم ز کوی تو نماند!
پایی که، گذر کنم بسوی تو نماند!
چشمی که، نظر کنم بروی تو نماند!!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
ای دوست، اسیران تو یک یک رفتند؛
وز دام تو طایران زیرک رفتند
بشنو، که جرس ناله کنان میگوید:
یک قافله دل ز کویت اینک رفتند
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
ایشان که قرار سینه ریشان بردند
اول دل آذر پریشان بردند
اکنون گویند: ما نبردیم دلت
ایشان بردند، با الله ایشان بردند
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
وقت است که گل قدم سوی باغ نهد
بلبل پهلو ببستر راغ نهد
باد سحری، لاله ی خونین دل را
در سوک شکوفه پنبه بر داغ نهد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
از کوی تو چون باد صبا میآید
بویش بمشامم آشنا میآید
خون دل ما ریخته روزی آنجا
کز خاک درت، بوی وفا میآید
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
پیکی که ز کوی یار ما میآید
جان بخش تر از باد صبا میآید
حرفش چو بگوشم آشنا میآید
گیرم که نگوید از کجا میآید!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
زآن کوی، جواب نامه ی ما ناید
گفتم که بصبر آید، اما ناید!
هر کس که فرستمش من آنجا، ماند
وآنکس که فرستیش تو اینجا، ناید!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
تا در غم جانان، به لبم جان نرسید
آن درد که داشتم، به درمان نرسید
دردا که رسید با هزاران حسرت
جان بر لب و لب بر لب جانان نرسید!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
دردی که بپای جبهه سای تو رسید
حاشا نه بپاداش جفای تو رسید
گویا بغلط رسید پای تو بچشم
وین درد ز چشم من بپای تو رسید
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
امشب دارم بجان ز تن سوز دگر
و امروز بدل ناوک دلدوز دگر
ای وای اگر بمن ز هجران گذرد
چون امشب و امروز، شب و روز دگر!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
آذر! دو جهان بدرگهش بنده نگر!
ز آن غمزه و خنده، کشته و زنده نگر!
صد زنده ازو کشته شود، غمزه ببین
صد کشته ازو زنده شود، خنده نگر!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
آذر! آن شوخ را در اندیشه نگر!
دلباخته دلبر جفاپیشه نگر!
آن رخ که چو لاله بود، چون خیری بین
آن دل که چو سنگ بود، چون شیشه نگر!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
چل سال، براه عاشقی کردم سیر
گفتم: شودم عاقبت کار بخیر
اکنون که باین روز فتادم، نالم
از چشم خوش تو، یا ز چشم بد غیر؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
زآن د رچو روم، عاشق زاری کم گیر؛
از صید گه خویش، شکاری کم گیر
از رفتن چون منی، مرنجان خاطر؛
از گوشه ی آستان، غباری کم گیر!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
شب بیتو چو باشم، سحرم ناید باز
ور با تو نشینم، رسدم صبح فراز
در حیرتم از کار شب خود، کآن شب
چون با تو بود کوته و، چون بی تو دراز؟!