عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - ملکه قناعت
ضد صفت حرص، ملکه قناعت است و آن حالتی است از برای نفس، که باعث اکتفا کردن آدمی است به قدر حاجت و ضرورت و زحمت نکشیدن در تحصیل فضول از مال و این از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است و همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت در دنیا و آخرت به آن مربوط است و صفت قناعت، مرکبی است که آدمی را به مقصد می رساند و وسیله ای است که سعادت ابدی را به جانب آدمی می کشاند، زیرا که هر که به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زاید نکرد همیشه فارغ البال و مطمئن خاطر است و حواس او جمع و تحصیل آخرت بر او سهل و آسان می گردد و هر که از این صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنیا فرو می رود، و خاطر او پریشان، و کار او متفرق می گردد و با وجود این، چگونه می تواند تحصیل آخرت نماید و به درجات اخیار و ابرار رسد؟
قناعت سر افرازد ای مرد هوش
سریر طمع برنیاید ز دوش
و از این جهت است که اخبار در مدح قناعت بی شمار است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: «خوشا به حال کسی که هدایت به دین اسلام یابد، و به قدر کفاف به او برسد و قناعت کند» و فرمود که «ای مردمان چندان سعی در طلب دنیا نکنید، که به هیچ کس نمی رسد مگر آنچه از برای او مقدر شده است و هیچ بنده ای از دنیا نمی رود مگر اینکه روزیی که از برای او مقدر است به وی برسد» و در حدیث قدسی وارد است که «ای فرزند آدم اگر همه دنیا از تو باشد زیاده از قوت تو عاید تو نخواهد شد پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از دیگری جویم به تو احسان کرده خواهم بود» مروی است که «موسی علیه السلام از حق تعالی سوال کرد که کدام یک از بندگان غنی ترند؟ فرمود: هر کدام قانع ترند» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که ای فرزند آدم اگر از دنیا آن قدر می خواهی که کفایت تو را کند، اندک چیزی از آن تو را سیر می کند و اگر زیادتر از کفایت می طلبی، تمام آنچه در دنیا هست تو را سیر نخواهد کرد، و کفایت تو را نخواهد نمود».
کاسه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، چشم نینداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مکن و به معیشت پیغمبر خدا نظر کن، که خوراک او جو بود و شیرینی او تمر بود و هیزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او می آمد» و از آن حضرت مروی است که «هر که قناعت کند به آنچه خدا به او می دهد غنی ترین مردم است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هر که از خدا به اندک معیشتی راضی شود خدا نیز به اندک عملی از او راضی می شود» و از آن حضرت مروی است که «خدای تعالی می فرماید: من چون بر بنده مومن تنگ می گیرم محزون می شود و حال اینکه او را به من نزدیکتر می کند و هر گاه او را معیشت می دهم فرحناک می گردد و حال اینکه او را از من دورتر می کند» و فرمود که «هر چه ایمان بنده زیادتر می شود تنگی معاش او بیشتر می گردد» و اخباری که در فضیلت قناعت رسیده است از حد و حصر متجاوز است و همین خبر مشهور کافی است که «عز من قنع و ذل من طمع» یعنی «هر که قانع شد بر مسند عزت پا نهاد و هر که را خار طمع در دامن آویخت به چاه مذلت افتاد».
به قناعت کسی که شاد بود
تا بود محتشم نهاد بود
وانکه با آرزو کند خویشی
افتد از خواجگی به درویشی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - طمع و مفاسد آن
و آن عبارت است از توقع داشتن در اموال مردم و آن نیز یکی از فروع محبت دنیاست و از جمله رذایل مهلکه و صفات خبیثه است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «زنهار که گرد طمع نگردی که آن فقر حاضری است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «از هر که خواهی استغنا کن تا مثل و نظیر آن باشی و به هر که می خواهی احسان کن تا بزرگ و امیر او باشی و از هر که می خواهی طمع کن تا بنده و اسیر او باشی» و بندگی و خادمی طامع، امری است ظاهر و روشن همچنان که مشاهده می شود که صاحبان همت و مناعت طبع، نه کوچکی سلطان را می کند و نه تملق امیر و وزیر را می گوید اما صاحبان طمع، در رکاب ارباب جاه و دولت می دوند و در برابر اهل دنیا دست بر سینه می نهند و اگر به خدمتی سرافراز گردیدند روز و شب نمی آسایند تا آن را به انجام رسانند، که شاید از فضول اموال آنها چیزی بربایند و این به غیر از خادمی و بندگی چیست؟ شخصی دو کودک را در راهی دید که هر یک نانی داشتند و یکی از آنها قدری عسل بر روی نان داشت، آن دیگری از وی عسل خواست گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم گفت شدم صاحب عسل رشته ای به دهان او داد تا به دندان گرفت و از عقب او می دوید و صدای سگ می کرد و اگر آن کودک به نان خود ساختی سگ او نگردیدی.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «بد بنده ای است بنده ای که او را طمعی است، که وی را به هر خانه می کشد و بد بنده ای است بنده ای که خواهشی دارد، که او ذلیل می گرداند» و اخبار و آثار وارده در مذمت طمع بی حد و بی نهایت است و همین قدر در مذمت آن کافی است که هر طامعی ذلیل و خوار، و در نظر مردم خفیف و بی اعتبار است به طمع لقمه ای نان، بر در این و آن می رود و به جهت اخذ درهم و دینار، به خانه آن و این می رود گاهی خود را بنده کسی می خواند که از پس مانده او خورد و زمانی خود را برده خسی می نماید که از متاع او چیزی برد در تملق بی سر و پائی هزار دروغ بر هم می بافد، تا جامه ای به جهت او بافته گردد و در خوش آمد آدم پستی صد هزار رطب و یابس برهم می پیچد، تا تر و خشکی به دست او آید سجده کافر را می کند تا کلاهی بر سر نهد و کمر خدمت فاسقی را بر میان می زند تا کمری بر میان بندد زهی ذلت و حقارت چنین شخصی و مثال کسانی که به جهت اخذ مالی طمع را پیشه خود کرده و به هر نوعی ممکن باشد چیزی به دست آورده مثال آن زن روستائی است که پیراهنی پوشیده بود و لباسی دیگر نداشت نامحرمی پیدا شد، دامن پیراهن را برچیده، روی خود را به آن پوشید و ندانست که اگر روی پوشیده شد چه جائی پیدا شد
طامع بیچاره، مالی را به چنگ می آورد و اما خود را خوار و خفیف می کند و صاحب مناعت نفس و بزرگی ذات، همت خود را از آن بالاتر می بیند که به جهت فضول مال دنیا بر در خانه ای رود و نان و پیاز خود را از الوان طعام دیگران بهتر می داند و به طمع جامه تازه، آبروی خود را کهنه نمی سازد.
چه خوب است تشریف میرختن
از آن به کهن جامه خویشتن
گر آزاده ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
و گر خود پرستی شکم طبله کن
در خانه این و آن قبله کن
نیرزد عسل جان من زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش
و هر طامعی اعتماد او به مردم زیادتر از اعتماد او به خداست، زیرا که اگر اعتماد او به خدا بیشتر بودی طمع بجز از او نداشتی و خود این مذمتی است که سرآمد همه مذمتهاست.
وقتی درویشی تنگدست به در خانه منعمی رفت و گفت: شنیده ام مال در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی پس گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام این را بگفت و روانه شد خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چند کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
آری: چگونه کسی که روی از در خانه خدا برتافت کور نباشد و حال آنکه چنین درگاه را گم کرده؟ چگونه کر نباشد و حال اینکه آیه کریمه «الیس الله بکاف عبده» را نشنیده یعنی «آیا خدا کافی نیست از برای بنده خود؟» و اگر شنیده و باور نکرده، خود کافری است مطلق، نعوذ بالله منه.
گر گدائی کنی از درگه آن کن باری
که گدایان درش را سر سلطانی نیست
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پنجم - بخل و مذمت آن
و آن عبارت است از امساک کردن در مقامی که باید بذل کرد و ندادن آنچه را که باید داد و آن طرف تفریط است و افراط آن، اسراف است، که عبارت است از خرج کردن آنچه نباید خرج کرد و این دو طرف، مذموم است و وسط آنها، که صفت جود و سخا بوده باشد پسندیده و محمود است و مخفی نماند که صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.
و خدای تعالی می فرماید: «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتیهم الله من فضله هو خیرا لهم بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» خلاصه معنی آنکه «گمان نکنند کسانی که بخل می ورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شر است از برای ایشان، و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کرده اند طوق شود و به گردن ایشان افتد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «زنهار، گرد بخل نگردید که آن هلاک کرد کسانی را که پیش از شما بودند و ایشان را بر این داشت که خون یکدیگر را ریختند و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند» و از آن حضرت مرو است که «بخل، دور است از بهشت، و نزدیک است به آتش و جاهل سخی محبوب تر است نزد خدا، از عالم بخیل» و فرمود که «بخل، درختی است که ریشه آن به درخت ز قوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است پس هر که به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش می کند آگاه باشید که بخل، ناشی از کفر است و عاقبت کفر آتش است» و نیز از آن سرور مروی است که باشد کسی از شما بگوید که بخیل بهتر است از ظالم و چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل قسم یاد نموده است خدا به عزت و عظمت و جلال خود که بخیل بهشت نکند» و «شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت کشته شد زنی بر او می گریست و می گفت: «وا شهیداه» حضرت فرمود که چه می دانی که او شهید است؟ شاید که او سخن بی فایده می گفته یا بخیل بوده» روزی آن بزرگوار مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ای؟ عرض کرد که گناه من بزرگتر از آن است که بگویم فرمود که گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو بزرگ است یا دریاها؟ گفت: گناه من گفت: گناه تو اعظم تر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجل است پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را عرض کرد:
یا رسول الله من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد حضرت فرمود: دور شو از من ومرا به آتش خود مسوزان قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و لئیم باشی خدا تو را سرنگون به جهنم می افکند» و مروی است که «دو ملک موکلند که در هر صباحی ندا می کنند که خداوندا مال هر بخیل را تلف کن و هر که انفاق کند، عوض به او کرامت کن» و اخبار در مذمت صفت بخل، بی حد، و خارج از حیز عد است، با این که خود این صفت، متضمن مفاسد بی شمار در آخرت و دنیاست حتی اینکه تجربه شده است که نگاه کردن به روی بخیل، دل را می گیرد و آن را تاریک می کند و مشاهده است که هر که لئیم و بخیل است، در نظرها خوار و ذلیل است.
همچنان که پیشوای اهل کرم امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بخل، صاحب خود را حقیر و بی قدر می کند» و از بخل و امساک، عرض و آبروی آدمی بر باد فنا می رود بلکه همچنان که آن حضرت تصریح فرمودند و مشاهده شده اولاد بخیل با او دشمن، و هیچ بخیلی را در عالم دوستی نیست اهل و عیالش چشم به مرگ او گشاده و فرزندانش دیده بر راه وفات او نهاده و آن مسکین بیچاره، با وجود مکنت، به سختی، و با چندین وسعت، به تنگی می گذراند زندگانی او در دنیا چون فقرا، و محاسبه و مواخذه او در عقبی، محاسبه و مواخذه اغنیاست در دنیا خوار و ذلیل، و در عقبی به عذاب الیم گرفتار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج مرض بخل
بدان که معالجه مرض بخل، محتاج به علمی است و عملی اما علم، پس آن است که آفت بخل را بداند و فایده جود و کرم را بشناسد و بعد از آنکه طالب علاج این مرض باشد، بسیار ملاحظه آثار و اخباری که در مذمت بخل، و مدح سخاوت رسیده بکند و وعده و وعیدی که بر این دو صفت شده، به نظر درآورد و ذلت بخیلان، و تنفر طباع را از ایشان مشاهده نماید و بداند که از برای او خانه دیگری غیر از این خانه نیز هست، که خواهی نخواهی بایدش به آنجا رفت و در آنجا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش فرستد و در آنجا ذخیره نماید که در روز درماندگی به کارش آید و اعتماد بر فرزندان نکند تو درباره پدر و مادر ببین چه کردی که فرزندان درباره تو کنند.
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من، ورنه حسرت بری
زر و نعمت اکنون بده کان توست
که بعد از تو بیرون ز فرمان توست
پریشان کن امروز گنجینه چیست
که فردا کلیدش نه در دست توست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من
درون فرو ماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
و چون این مراتب را دانستی خود را خواهی نخواهی بر عطا و بخشش بدار و دل از مال برکن و پیوسته بذل کن و احسان به فقرا بنمای، تا اینکه طبع تو به صفت بذل و احسان راغب شود.
و طالب صفت سخاوت باید که چون اراده عطائی کند در آن توقف نکند، که شیطان لعین در مقام وسوسه درآید و او را وسوسه کند، و از فقر و کم شدن مایه بترساند.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلی نفس خود برآید و شهرت در بلاد و محبت عباد و نام نیک و ثنای دور و نزدیک را به نظر درآورد و بسیار در اینها و در نام نیک اسخیا تأمل کند تا از این راه رغبت نماید، و دست او به بذل و عطا گشوده شود و نفس او فی الجمله در بخشش مطیع گردد و اگر چه عطای به این قصد هم از صفات رذیله است و حقیقت سخاوت نیست، و لیکن این مانند آن است که چون طفل را می خواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند او را به گنجشک و امثال آن مشغول می کنند و شکی نیست که گنجشک بازی، کمال طفل نیست، و لیکن بعد از علاج، شوق او به گنجشک می شود پس همچنین این شخص ضرر ندارد که ابتدا دل خود را به این قصدها شاد کند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحیح قصد و نیت خود برآید.
و مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطع سبب آن است و سبب آن دوستی مال دنیا است، پیش از دوستی امور دیگر، که بر احسان مترتب می شود و سبب دوستی مال، یا محبت لذتها و شهوتهای دنیویه ای است که به مال به آنها می توان رسید یا به شرکت طول امل، یا به جهت نگاهداری و ذخیره کردن از برای اولاد است یا بدون سبب، خود مال را دوست دارد از حیثیت آنکه مال است همچنان که می بینیم که بعضی پیران از کار افتاده این قدر مال دارند که آنچه امید به عمر خود دارند کفایت ایشان را می کند و اموال بسیار زیاد می ماند و فرزندی هم ندارند که احتیاط او را کند با وجود این، شب و روز در سعی و زحمت از پی تحصیل مال، و بر روی هم نهادن آنند و بسا باشد که بر خود نهایت تنگ گیری کنند و به مشقت گذرانند بلکه از دادن خمس و زکوه مضایقه نمایند و به خرج کردن دیناری در علاج بیماری خود راضی نشوند و چنین کسی عاشق درهم و دینار است و لذت او به داشتن مال است و با وجود اینکه می داند که عن قریب می میرد و دشمنان او مال او را غارت می کنند، دیناری به مصرف دنیا، یا آخرت خود نمی رساند و این مرضی است که معالجه آن در نهایت اشکال است، به خصوص در ایام پیری، زیرا که مرض در این وقت مزمن شده است و قوت گرفته و بدن ضعیف شده است و مقاومت با مرض نمی کند و چنین کسی درنهایت ضلال و گمراهی، و مصداق «خسر الدنیا و الآخره» است بلکه هر که فرقی میان سنگ و زیادتر از قدر حاجت از مال ببیند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.
زر از بهر خوردن بود ای پسر
برای نهادن چه سنگ و چه زر
و چنین کسی باید تأمل کند که تفاوت مالی که خرج نکنی و به کار تو نیاید با خاک صحرا و آب دریا و سنگ کلوخ چه چیز است؟ چنان انگار که در زیر خانه تو خمهای پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نکنی با خاک چه فرق دارد؟ و حال اینکه اگر آن را در زیر هزار سنگ پنهان کنی روزگار آن را به باد یغما خواهد داد.
خواه بنه مایه و خواهی بباز
کانچه دهند از تو ستانند باز
و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد باید معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتیم، و آنچه در علاج طول امل بیاید نمود و اگر جمع مال به جهت اولاد و فرزندان باشد این نیست مگر از بی اعتقادی و بی خردی، زیرا که پروردگاری که اولاد را آفریده روزی نیز به جهت ایشان مقرر کرده است.
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرامش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور گول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند تو چندان مسوز
دیده عبرت بگشای و بنگر چقدر کسان که در طفلی پدر از سر ایشان رفته، و هیچ مالی به جهت ایشان نگذاشته با وجود این، بسیار حال و ثروت ایشان از کسانی که اموال بسیار از پدر به جهت ایشان مانده بهتر و بیشتر است کم کسی را می بینیم که آنچه دارد به واسطه ارث پدر بوده باشد و حال اینکه فرزند اگر صالح و پرهیزکار بوده باشد خداوند به نیکوتر وجهی کفایت و کارسازی او را بکند و اگر فاسق رتبه روزگار باشد، آن مالی را که تو به زحمت و تصدیع جمع کرده ای و نخورده ای صرف لهو و لعب و معصیت خدا خواهد نمود و مظلمه او عاید تو خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - نکات و دقایق باطنی سخاوت
اشاره شد به اینکه بذل و عطائی که لازم صفت جود و سخاوت است شامل اموری چند است که بعضی از آنها واجب و برخی مستحب است و در خصوص فضل و ثواب هر یک از آنها اخباری وارد شده، و هر کدام را آداب و شرایط ظاهریه و نکته و دقایق باطنیه ای است و شرایط ظاهریه آنها در کتب فقه مذکور است.
و در اینجا اشاره به بعضی از آداب و نکته های باطنیه آنها می کنیم لهذا می گوییم که عطاهای واجبه چند چیز است:
اول: زکاه: و آن از همه عطایا اهم، و بر جمیع صدقات، مقدم است گلشن مکنت و ثروت را آب جاری، و کشت زار آمال اهل زراعت و تجارت را نسیم بهاری است خزینه اموال متمولین را از دستبرد دزدان حوادث پاسبان، و دیوار غنا و بی نیازی را از صدمه احتیاج و پریشانی پشتیبان و از این جهت آیات و اخبار بی پایان در مدح دهنده زکاه، و ذم تارک آن وارد شده است.
و حق سبحانه و تعالی در مواضع متعدده از قرآن، آن را قرین نماز ساخته و در مذمت تارکین زکاه فرمود: «و الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون» مجمل معنی آنکه «کسانی که طلا و نقره را جمع میکنند و در راه خدا صرف نمی نمایند مژده ده ایشان را به عذابی دردناک، در روزی که آنها را سرخ کنند در آتش و با آنها داغ کنند پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان را و بگویند که اینها چیزی است که برای خود جمع کردید پس بچشید آنها را» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چون مردم زکاه خود را منع کنند، زمین نیز برکات خود را منع می کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که زکاه نقد خود را نداده باشد در روز قیامت خداوند عالم او را در بیابانی هموار، محبوس می فرماید و ماری بسیار عظیم بر او مسلط می سازد، که در دنبال او می دود و او را از آن مار می گریزد و چون می بیند که از دست او خلاصی ندارد، دست خود را به دهان او می دهد آن مار دست او را مانند ترب می خاید پس طوقی می شود و به گردن او می پیچد و این است که خدای تعالی می فرماید «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیمه» و هر صاحب شتر یا گوسفند یا گاوی که زکاه آن را نداده باشد خدای او را در روز قیامت در صحرای همواری محبوس کند و هر حیوان سم داری او را پایمال نماید و هر صاحب نیشی او را بگزد و هر صاحب زراعتی، از خرما یا انگور یا غله که زکاه آن را نداده باشد خدای تعالی زمین آن را تا هفت طبقه طوق کند و برگردن او افکند» و نیز آن حضرت فرمود که «هر که یک قیراط از زکاه خود را منع کند، نه مومن است و نه مسلمان» و فرمود که «هیچ کس فقیر نشد و گرسنه نگشت و برهنه و محتاج نماند مگر به واسطه گناه مالداران، که زکاه خود را ندادند و حق است بر خدا که رحمت خود را منع کند از هر که حق خدا را در مال خود منع کند و قسم به آن خدائی که خلق را آفرید و ایشان را روزی داد، که هیچ مالی در صحرا یا دریا ضایع نشد مگر به ندادن زکاه آن» و فرمود که «زکاه دادن، چیزی نیست که باید صاحب آن را مدح کرد، بلکه آن چیزی است که به واسطه آن داخل اهل اسلام می شود و خون او محفوظ می گردد» و از این گونه تهدیدات و تشدیدات در حق مانعین زکاه در کتاب خدا و اخبار ائمه هدی علیه السلام بسیار است و با وجود اطلاع بر آنها، ادای زکاه را سهل انگاشتن، و از مالی که چند روزی به رسم امانت در تصرف کسی خواهد بود اندکی را از مالک حقیقی آن دریغ داشتن، با دعوای مسلمانی مشکل تواند جمع شد و چی بی شرم و بی سعادت کسی که می داند روزی که پا به عرصه وجود گذاشت از ملک و مال دنیا هیچ نداشت و اکنون آنچه دارد و خود را مالک آن پندارد همه آن داده خدا است و سعیی که خود در تحصیل آن کرده، آن نیز به توفیق و یاری جناب باری بوده.
آری تخم بی جان را چه یارای آنکه بی دستگیری عنایتش از خاک خیزد و سقای ابر را چه قدرت که بی رخصتش قطره آبی ریزد و اهل زراعت پندارد که به سعی خود از یک دانه، ده دانه برمی دارند و ارباب تجارت، رونق بازار خود را از رشد خود می شمارند بیچاره آدمی چه از خود دیده که این قدر بر خود پیچیده.
ای که چندین به هنرمندی خود مغروری
وای اگر بر تو گذارند دمی کار تو را
با وجود این مراتب، از جمله مالی که هم خداوند عطا فرمود، قلیلی را که از برای جمعی بینوا مقرر فرموده واضعاف آن را در دنیا و آخرت وعده نموده نمی دهند او نخواسته به ایشان داد زهی بی حیائی که او خواسته باشد و کسی ندهد و او را یک ده داده باشد بسی بی شرمی که از ده، یکی را بخل ورزد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اسرار وجوب زکاه
و چون تشدید در امر زکاه را دانستی، بدان که سر در واجب کردن زکاه، بلکه ترغیب به مطلق بذل کردن مال، سه چیز است:
اول اینکه خدا پرستی تام، و توحید تمام آن است که از برای آدمی محبوبی به غیر از خداوند یکتا نباشد آری: محبت، شرکت برنمی دارد توحید زبانی فایده چندان نمی بخشد قدر محبت با کسی، به گذشتن از محبوبان دیگر شناخته می شود و محبوب، محب خود را به مفارقت سایر احباب، امتحان می کند و چون مال در نزد اکثر مردم محبوب، و به جهت تمتع از آن، انس به عالم گرفته اند و از مرگ گریزانند، پس در دعوای صدق محبت خدا امتحان ایشان به دست برداشتن از یکی از محبوبها که مال است شده است.
و از این جهت خدای تعالی فرماید: «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه» خلاصه معنی آنکه «خدا نفسهای مومنین، و مالهای ایشان را خریداری نموده، که در عوض، بهشت به ایشان کرامت فرماید» شکی نیست که بالاترین لذات بهشت، لقای پروردگار است و مردم در این خصوص بر سه قسم اند:
اول: در دعوای محبت تام، و توحید کامل، صادق اند و از عهده عهد خود برآمده اند و در دل، بجز دوستی یکی را راه نداده، دست از مال و متاع دنیا شسته و در دنیا را بر روی خود بسته اند و این طایفه، دیگر التفاتی به وجوب زکاه نمی کنند حتی اینکه از بعضی از ایشان پرسیدند که در هر صد درهم چقدر زکاه است؟ گفت اما بر عوام، پنج درهم به حکم شریعت، و اما بر ما دادن همه اموال و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام سئوال کردند: «در چقدر مال، زکاه واجب است؟ فرمود: اما زکاه ظاهر در هزار درهم، بیست و پنج درهم و اما در باطن، پس آن است که هر چه برادر مومن تو، به آن محتاج تر از تو باشد خود را اختیار نکنی».
دوم: طایفه ای هستند که از اموال دنیا به قدر حاجت نگاه می دارند به جهت ضرورت، و لیکن فاضل از آن را ذخیره نمی کنند، بلکه به مصارف خیرات و مبرات می رسانند و این طایفه، اگر چه از طایفه اول پست مرتبه ترند و لیکن ایشان نیز بر قدر واجب اقتصار نمی کنند و جمیع انواع خیر را به جا می آورند.
سوم: قسمی هستند که زیادتر از قدر واجب را به جا نمی آورند و لیکن در واجب خود کوتاهی نمی کنند و این، پست ترین درجات است، و آن مرتبه عوام است.
دوم: از اسرار وجوب زکاه، و ترغیب به بذل مال، پاک ساختن نفس است از صفت رذیله بخل، که از جمله مهلکات است، چون که به دادن مال مکررا، نفس عادت به بذل و عطا می کند تا ملکه حاصل می شود.
و سوم: بجا آوردن شکر نعمت خدا زیرا که خدا، را بر بنده، حق نعمت بدن و نعمت مال ثابت است و عبادت بدنیه، شکر نعمت بدن، و بذل اموال، شکر نعمت مال است و چقدر قبیح است که کسی ادعای اسلام کند و فقیر بینوای مضطری را ببیند و در شکر نعمت پروردگار خود تقصیری کند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج منت گذاشتن و ایذای فقیر
و اما علاج از منت گذاردن، آن است که بداند که فی الحقیقه فقیر، احسان نسبت به او کرده که صدقه او را قبول نموده، و موجب رستگاری او گردیده است پس باید دهنده، ممنون فقیر باشد و بداند که دست فقیر در گرفتن صدقه نایب دست خداست و آنچه به فقیر می رسد همانا که به خدا رسیده است و از این جهت، سنت است که آنکه صدقه می دهد دست خود را ببوسد و دست خود را بر بالای دست فقیر نگذارد بلکه دست خود را بگشاید تا فقیر بردارد و چگونه کسی هزار مرتبه ممنون نگردد از دستی که نایب دست خداست و از او چیزی قبول می کند؟ و با همه اینها خدا هر صدقه را چندین مقابل عوض در دنیا و آخرت وعده فرموده است پس اگر توقع و امید آن را ندارد زهی احمق که مال خود را بر عبث ضایع می کند و اگر چشم عوض از خدا دارد پس به چه وجه منت بر فقیر گذارد؟ و این مثل آن است که کسی چیزی به تو حواله کند که به زید بدهی و او اضعاف مضاعف عوض به تو دهد و تو در چیزی که به زید می دهی منت بر او گذاری.
و اما علاج ایذاء فقیر، آن است که بداند که باعث آن، اگر عزت مال، و عظیم شمردن آن چیزی است که به فقیر می دهی پس عجب جاهلی است که چیز اندک فانی را که در مقابل آن عوض خطیر باقی می گیرد آن را بزرگ می شمارد، و چنان می داند که چیزی داده است و اگر سبب آن، کم قدری و خواری فقیر است در نظر او.
پس عجب مغروری است که خود را به جهت «خزف پاره ای چند از مال دنیا که دارد ترجیح می دهد بر دیگری و حال اینکه گذشت که مرتبه فقیر از غنا بالاتر، و فقیر نزد خدا عزیزتر است، و نایب پروردگار است در گرفتن حقوق و به واسطه فقر، خدا از او عذر خواهی نمود.
در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
و چه بینی که این فقیر بینوا را طبع غنی باشد که تمام مال دنیا به نظر او نیاید.
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
هان، هان جامه کهنه را به نظرحقارت مبین و آستین دریده را به دیده خواری منگر بسا فقیری که او را نه در سر دستار، و نه در پا، پای افزار، با موی ژولیده و جامه دریده، سر او را از تاج شاهی عار، و پای او را از تخت کیانی ننگ است.
گدایان از پادشاهی نفور
به امیدش اندر گدائی صبور
به یک نعره کوهی ز جا برکنند
به یک ناله شهری به هم برزنند
و همین قدر در فضیلت فقر، کافی است که خدای تعالی اغنیا و ارباب دولت را مسخر او ساخته تا به تصدیع و زحمت و رنج و تعب، مال تحصیل نموده و آن را محافظت کرده به قدر احتیاج فقیر به وی رسانند و اگر در دادن آن کوتاهی کنند مستحق عذاب الهی گردند پس فی الحقیقه غنی، خادم فقیر است.
ششم: آنکه در وقت دادن، تواضع و فروتنی از برای فقیر بکنند
هفتم: آنکه آنچه به فقیر می دهد به نوعی بدهد که باعث خفت و خواری و خجلت و شرمساری وی نگردد مثلا اگر عزیزی باشد که دادن نقد به او لایق نباشد به قدر آن جنس بذل کند و اگر از گرفتن صدقه عارش آید، صدقه را هدیه و تکلف نام نهد و اگر بر طبعش گرفتن به دست گران باشد به جهت وی ارسال نماید و بر این قیاس از هر گونه امری که متضمن کسر شأن او باشد احتراز لازم را کرده و آن بیچاره را از جان سیر، و از زندگی دلگیر ننماید.
هشتم: آنکه آنچه در راه خدا تصدق می کند عظیم نشمارد، چنان نداند که کاری کرده مثلا اگر مسجدی سازد، یا رباطی پردازد در نظر او وقعی نداشته باشد، و همچنان نداند که خدا را از خود راضی کرده که اگر چنین داند ثواب او باطل، و اجر او ضایع می شود چنان که در مبحث غرور بیاید.
نهم: آنکه آنچه را در راه خدا بذل می کند از جمله بهترین اموال و عزیزترین آنها باشد و از حرمت و شبهه دورتر باشد، زیرا که خدا پاک است و غیر پاک را قبول نمی کند و چیز پست تر را در راه خدا دادن خلاف ادب است و چگونه بنده خدا خوب را از برای خود و عیال خود نگاه می دارد و بد را به نزد خدا ارسال می کند؟ آیا نمی بینی که اگر مهمانی به کسی وارد شود آن کس طعام خوب را به جهت عیال خود بگذارد و طعام زبونی به جهت مهمان آورد دلتنگ و شکسته خاطر می گردد؟ و با وجود اینکه آنچه را تصدق می کند به جهت خود پیش می فرستد و هر کسی باید چیز بهتر را از برای خود ذخیره کند.
خداوند عالم می فرماید: «انفقوا من طیبات ما کسبتم» یعنی «انفاق کنید از پاکیزه چیزهائی که تحصیل کرده اید» و باز می فرماید «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» یعنی «به خیر و نیکی نمی رسید تا انفاق کنید در راه خدا آن چیزهائی را که دوست دارید» و در حدیث وارد است که «می شود یک درهم صدقه از صدقه هزار درهم پیش افتد و سبب آن این است که آن یک درهم را از مال حلال خوب خود بدهد و دیگری صدهزار درهم را از چیزی که چندان محبتی به آن ندارد بدهد» دهم آنکه «اگر تواند و قدرت داشته باشد این قدر به فقیر بدهد که رفع فقر او بشود و غنی گردد».
یازدهم: آنکه بعد از دادن، دست خود را ببوسد، زیرا که به دستی رسیده است که نایب دست خداست و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «چون چیزی به سائل دهد، آنکه چیزی داده است دست خود را به نزد دهان خود برد و ببوسد، به درستی که خدا صدقات را می گیرد و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که صدقه مومن، به دست سائل نمی رسد تا به دست خدا برسد» از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خداوند عالم فرمود: هیچ چیز نیست مگر اینکه دیگری را موکل گرفتن آن کرده ام، مگر صدقه را که به دست خود می گیرم حتی اینکه مرد یا زن خرمائی، یا نصف خرمائی را تصدیق می کند آن را تربیت می کنم و پرورش می دهم، همچنان که کسی کره اسب خود را تربیت می کند، و چون روز قیامت به ملاقات من رسد آن را خواهد دید مثل کوه احد بزرگتر» دوازدهم آنکه چون چیزی به فقیر داد از او التماس دعا کند، زیرا که دعای فقیر در حق او مستجاب می شود.
مروی است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به خادم خود فرمود: «اندکی دست نگاه دارد تا فقیر دعا کند، که دعای سائل فقیر رد نمی شود» و خادم را می فرمود که «چون به سائل چیزی دهی بگو دعا کند» و نیز مروی است که «هرگاه فقرا را چیزی دهید یاد دهید ایشان را که شما را دعا کنند، که دعای ایشان در حق شما مستجاب می شود و در حق خودشان مستجاب نمی شود» و آنچه بعضی از عرفا گفته اند که توقع دعا از فقیر مکنید به جهت اینکه آن یک نوع مکافاتی است خلاف طریقه ائمه علیه السلام و اعتباری ندارد.
سیزدهم: آنکه در بذل و عطا، استحقاق را منظور دارد و تخم احسان را در شوره زار غیر مستحق ضایع نسازد و به هوس شهرت نام نیک، به بذل و بخشش بی جا دست نگشاید، زیرا که بذل مال به این جهت چندان فضیلتی بر بخل ندارد بلکه هر دو از سر یک کرباس اند و خود ظاهر است که با وجود بینوایان عور، نوازش با صاحبان «لک و کرور آب به دریا بستن است و با دردمندان شکسته بال، عطا به منعمان مرفه الحال، سنگ به کوه کشیدن.
و مراد از استحقاق، همین عسرت و پریشانی نیست، بلکه غرض آن است که ارباب همت و کرم، شایستگی را در کسی منظور داشته باشد، پس فساق و اشرار را بر نیکان و اخیار مقدم ندارند و بی هنران نادان را بر اهل هنر دانشور ترجیح ندهند و رعایت مفلسان را از منعمان ضروری تر دانند و در دستگیری ضعفا بیش از اغنیا سعی کنند و با وجود عضو مجروح، مرهم به عضو صحیح ننهند.
چهاردهم: آنکه ملاحظه ترتیب فقرا را بکند و کسانی را که ثواب عطا به آنها بیشتر است مقدم دارد، پس مقدم دارد عطای به اهل ورع و تقوی و علم و صاحبان ایمان کامل را بر غیر ایشان.
و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید نخورد چیز و مال تو را مگر پرهیزکار» و لیکن بهتر آن است که امثال این اشخاص را امثال زکاه و صدقات واجبه عطا نکند، زیرا که اینها از کثافات مال است، که اخراج می شود بلکه به هدیه و صله ایشان را وسعت دهند.
مروی است از ائمه هدی علیه السلام که «مستحق زکاه، مستضعفین شیعه محمد و آل او هستند، که چندان بصیرتی نداشته باشند اما کسانی که صاحبان دیده بینا در دوستی ما، و برائت از دشمنان ما به مرتبه والا رسیده اند آنها برادران دینی شما هستند، بلکه نزدیک ترند به شما از پدران و مادران، که مخالف شما باشند، پس ایشان را زکاه و صدقه ندهید، به درستی که شیعیان ما با ما مثل یک جسدند و لیکن عطا کنید به برادران صاحب بصیرت خود از وجوه بر، و هدایا و دامن ایشان را منزه گردانید از اینکه چرک اموال خود را بر ایشان بریزید».
و بهتر آن است که آدمی زکاه و صدقات خود را به کسانی که پیوسته چشم ایشان به دست مردم و بالمره از خواستن از خداوند دروند ندهد، زیرا که این چنین اشخاص از نوعی از شرک خالی نیستند حضرت صادق علیه السلام در بیان آیه مبارکه «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» یعنی «اکثر مردم ایمان نیاورده اند مگر آنان که مشرکند، فرمود: که «این مثل آن است که کسی می گوید: اگر فلان کس نمی بود من هلاک می شدم یا اگر فلان نمی بود فلان چیز به من نمی رسید یا عیال من ضایع می شد نمی بینی که این از برای خدا در ملکش شریک قرار داده است» و از جمله کسانی که بذل و عطا به آن بهتر، و ثواب آن بیشتر است، کسانی هستند که اظهار احتیاج خود را نکنند و پرده بر روی کار خود فرونهند و از ارباب برو و عزت باشند و از اهل تحمل و استغنا بوده باشند و خواهند ایشان را مردم غنی دانند و رفتار اغنیا نمایند
و از همه بهتر فقرای اقارب و خویشان و ذوی الارحام اند و انفاق به ایشان صله رحم است و ثواب آن را بجز خدا کسی نمی داند و در بعضی احادیث وارد است که «صدقه کسی قبول نیست که خویش او محتاج باشد و او به دیگری دهد» و در روایتی وارد است که «افضل صدقات، عطا کردن به خویشی است که عداوت داشته باشد با آدمی، زیرا که آن موجب مخالفت نفس، و به خلوص نیت اقرب است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صدقات مستحبه
و اما عطاهای مستحبه آن نیز چند نوع است: اول: صدقات مستحبه است و ثواب آن بسیار، و فواید آن بی شمار است.
از جناب مستطاب نبوی صلی الله علیه و آله و سلم منقول است که «به درستی که خدائی که جز او خدائی نیست، دفع می کند به صدقه، مرض و مصیبت و سوختن و غرق شدن و خانه برسر فرود آمدن و دیوانگی را و آن یگانه آفاق به همین سیاق هفتاد نوع از شر را شمردند که خدای تعالی به برکت صدقه، آنها را دفع می کند» و از آن حضرت مروی است که «هر کسی در روز قیامت در سایه صدقه خود خواهد بود تا مردم از حساب فارغ شوند» و فرمود که «زمین قیامت آتش است، مگر سایه مومن، که صدقه او وی را سایه می افکند» و نیز از آن جناب مروی است که «هرگاه سائلی در شب به صورت مردی سوال کند، او را رد مکنید» و این تخصیص، به جهت آن است که احتمال می رود که ملکی به صورت مردی در شب سوال می کند به جهت امتحان.
مروی است که «به موسی علیه السلام وحی شد که ای موسی: سائل را اکرام کن به دادن چیز کمی، یا سخن نیکی به درستی که به نزد و می آید کسی که نه انس است و نه جن، بلکه از جمله ملائکه است، که امتحان می کند تو را در نعمتی که من به تو داده ام، و سوال می کند تو را، پس ببین که چگونه رفتار خواهی نمود» و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ترغیب فرمودند بر «رد نکردن سائل، اگر چه بر اسبی سوار باشد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «نیکوئی و صدقه، برطرف می سازد فقر را و می افزاید در عمر و دفع می کند از صاحب خود هفتاد قسم مردن بد را» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «دوا کنید بیماران خود را به صدقه و دفع نمائید بلا را به دعا و طلب روزی کنید به صدقه به درستی که صدقه از میان زنخ هفتصد شیطان بیرون می آید یعنی چون کسی قصد تصدق کند هفتصد شیطان او را وسوسه می کنند و هیچ چیز بر شیطان گران تر از آن نیست که صدقه به مومنی داده شود و این صدقه ابتدا به دست خدا می رسد پیش از آنکه به دست فقیر برسد» و نیز از آن جناب مروی است که «مستحب است از برای بیمار، که با دست خود چیزی را به سائل بدهد و آن سائل را امر کند که برای او دعا کند» هر که در وقت صباح صدقه بدهد خدا نحوست آن روز را از او دفع کند و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «هر که در اول روز، تصدق کند خدا هر شری را که در آن روز از آسمان فرود می آید از او دفع می نماید و هر که در اول شب، تصدق کند خدا هر شری را که در آن شب از آسمان نازل می شود از او برمی دارد» «و آن حضرت چون نماز عشا را به جای می آوردند و پاسی از شب می گذشت انبانی که در آن گوشت و نان و پول بود به دوش می گرفتند و به در خانه فقرای اهل مدینه می بردند، و به ایشان تقسیم می نمودند و کسی آن حضرت را نمی شناخت تا آن حضرت از دنیا رفت فقرا چون دیدند آن تقسیم موقوف شد، یافتند که آن حضرت علیه السلام بوده» از آن حضرت پرسیدند که «سائل از ما سوال می کند و او را نمی شناسیم حضرت فرمود: عطا کن به هر که در دل تو اثر می کند و رحم کن به دل تو می آید» شخصی از آن حضرت سوال کرد که «شخصی به دیگری چیزی می دهد که به فقرا دهد حضرت فرمود که ثواب واسطه، مثل ثواب دهنده است و از ثواب دهنده چیزی کم نمی شود و اگر هفتاد دست بگردد همه ثواب دارند و از ثواب صاحبش چیزی کم نمی شود» و اخبار بسیار در ثواب تصدق آب وارد شده است و در حدیث است که «اول چیزی را که در آخرت ثواب می دهند تصدق آب است» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا دوست دارد خنک کردن جگر تشنه را و هر که سیراب کند جگر تشنه را از آب، از چارپا و غیر آن، خدای تعالی او را در سایه عرش خود نگاه می دارد در روزی که هیچ سایه ای نباشد مگر سایه او» و از حضرت امام جعفر صادق علیه مروی است که «هر که آب دهد کسی را در جائی که آب باشد، مثل کسی است که بنده آزاد کند و هر که آب دهد کسی را در موضعی که آب یافت نشود، مثل کسی است که نفسی را زنده کند و کسی که یک تن را زنده کند مثل آن است که همه خلق را زنده کرده باشد» بدان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که «چه صدقه ای افضل است؟ فرمود اینکه تو صدقه دهی در وقتی که بدن تو صحیح باشد و امید زندگانی داشته باشی و از احتیاج بترسی، و نگذاری تا وقتی که جان به گلوی تو برسد بگوئی فلان را این قدر بدهید و فلان را آن قدر» و مخفی نماند که خلافی نیست که صدقات مستحبه را پنهانی دادن افضل، و ثواب آن اکمل است بلی خلاف کرده اند در اینکه آیا از برای فقیر، بهتر آن است که خفیه بگیرد و در نزد مردم اظهار نکند؟ یا افضل آن است که آشکارا کند و در علانیه بگیرد؟ بعضی گفته اند: پنهان افضل است و طایفه ای رفته اند بر اینکه آشکار اولی است و حق آن است که هیچ کدام از این دو قول علی الاطلاق صحیح نیست، بلکه با قصد و نیت مختلف می شود پس طالب سعادت باید ملتفت احوال خود باشد و ملاحظه احوال خود را بکند، هر کدام به قصد قربت نزدیکتر، و از ریا و تلبیس و سایر آفات دورتر باشد آن را اختیار کند مثلا اگر طبع او مایل به اخفای آن باشد و غرض او بیم افتادن از چشم مردم باشد، یا تشویش اینکه دیگر کسی چیزی به او ندهد چون مطلع شود که گرفته است یا امثال اینها آشکارا کند و اگر غرض او رغبت کردن اغنیاء باشد به چیزی دادن به او، و دل او میل به اظهار آن داشته باشد، اظهار نکند، و به روی خود نیاورد و همچنین اگر بفهمد که آنکه داده است می خواهد که او اظهار نکند، و به روی خود نیاورد و همچنین اگر بفهمد که آنکه داده است می خواهد که او اظهار کند و شکرگزاری او را کند و مدح او را نماید، مطلقا اظهار نکند، و به روی خود نیاورد، تا اعانت آن شخص دهنده را بر صفت بدی که دارد نکرده باشد.
و بالجمله باید مراتب دل خود باشد و امثال این دقایق و نکته ها را ملاحظه کند، زیرا که اعمال جوارح و اعضا، و ملاحظه نکردن این نکته ها باعث خنده شیطان و شماتت آن می شود و علم به این دقایق، علمی است که رسیده است که یادگرفتن یک مسئله آن بهتر است از عبادت یک سال، زیرا که به این علم عبادت همه عمر زنده می شود و به جهل به آن، عبادت تمام عمر می رود.
دوم: هدیه است و آن چیزی است که آدمی به جهت برادر مومن خود عطا کند، یا ارسال نماید، خواه فقیر باشد خواه غنی، به جهت اظهار محبت، و تأکید دوستی و این امری است مستحسن و مطلوب و در شرع، پسندیده و مندوب.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هم دوستی کنید و هدیه به یکدیگر بفرستید، که آن کینه ها را برطرف می کند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «من هدیه از برای برادر مسلم بفرستم دوست تر دارم که مثل آن را تصدق کنم» و حضرت امام جفعر صادق علیه السلام فرمود: «از جمله اکرام آدمی برادر خود را، این است که تحفه او را قبول کند و هر چه داشته باشد به جهت او تحفه بفرستند و تکلف نکند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
آداب مهمانی کردن
سوم: مهمانی کردن، و از برای آن ثواب جزیل، و اجر جمیل در شریعت مقدسه وارد شده است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که مهمانی نکند، هیچ خیر در او نیست» و فرمود: «چون مهمانی بر قومی وارد شود، روزی با او از آسمان نازل می شود و چون چیزی می خورد خدا گناهان آن قوم را می آمرزد» و نیز فرمود که «هیچ مهمانی بر قومی داخل نمی شود مگر آنکه روزی او در آغوش اوست» و نیز از آن جناب مروی است که «چون خدا به قومی اراده خیر نماید، به جهت ایشان هدیه می فرستد عرض کردند: چه هدیه ای؟ فرمود: مهمان، با روزی خود می آید، و گناهان اهل خانه را برداشته می رود» و فرمود: «هر خانه ای که مهمان داخل آن نمی شود ملائکه نیز به آنجا نمی آیند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «هیچ مومنی نیست که صدای پای مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر آنکه خدا همه گناهان او را می آمرزد، اگر چه میان زمین و آسمان را پرکرده باشد» و «روزی آن جناب گریست از سبب گریه او پرسیدند فرمودند: هفت روز است که میهمان به من وارد نشده، می ترسم که مرتبه من نزد خدا پست شده باشد» «و إبراهیم خلیل الحرمن علیه السلام چون می خواست چیزی بخورد به قدر یک میل یا دو میل راه بیرون می رفت که کسی را بیابد و با او غذا بخورد و او را «ابوالضیفان» یعنی پدر میهمانها گفتندی» و جمیع اخباری که در فضل و ثواب طعام دادن و آب دادن رسیده، دلالت بر فضیلت میهمانی نیز می کند و آن اخبار از حد، متجاوز است و وارد شده است که «هر که برادر مومن خود را اطعام کند تا سیر کند او را، و آب دهد تا سیر آب کند او را، خدا او را هفت خندق از آتش جهنم دور می کند، که ما بین هر خندق مسافت پانصد ساله راه باشد» و در روایتی دیگر رسیده است که «هر که اطعام کند مومنی را تا سیر کند او را، احدی از مخلوقات خدا قدر ثواب آن را نمی داند، نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی، مگر خداوند عزوجل» و مخفی نماند که مهمانی که این همه ثواب از برای او رسیده است، نه آن است که متعارف اکثر اهل این زمان است، که به قصد ریا، یا افتخار، یا خودنمائی جمعی از اهل دنیا را بر دور هم جمع نموده به هرزه گوئی و غیبت مسلمین می گذرانند و انواع اسراف را مرتکب می شوند بلکه مهمانی است که مقصود از آن، تقرب به خدا، و اقتدای به سنت پیغمبر، و دلجوئی برادران و شاد کردن دل مومنان بود باشد، و قصد خودنمائی و فخر نداشته باشد و سزاوار آن است که فقرا و نیکان را مهمان کند، اگر چه مهمانی اغنیا و مطلق مردم نیز ثواب و فضیلت دارد.
و مستحب است که مهمانی خویشان و همسایگان را فراموش نکند و کسی را که بداند مهمانی رفتن بر او شاق است تکلیف نکند و زود غذا را حاضر کند.
و در حدیث است که «شتاب در هر کاری از شیطان است مگر در پنج چیز که شتاب در آنها طریقه پیغمبر خداست: طعام آوردن از برای مهمان و برداشتن میت و شوهر دادن دختر باکره و ادا نمودن قرض و توبه از گناه» و نیز سنت است که «طعام را به قدر کفایت حاضر کند نه کمتر باشد که موجب نقص آبرو و مروت است و نه زیادتر که تضییع مال و اسراف است و با مهمان گشاده روئی و خوش کلامی نماید و در وقت رفتن، تا در خانه، او را مشایعت کند» و در خدمت کردن، از میهمان تقاضای کار نکند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فضیلت و ثواب قرض دادن
پنجم: قرض دادن است و آن نیز از ثمرات سخاوت و فضل است و ثواب آن بی نهایت است.
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که هر که قرض بدهد به مردی تا زمانی که قدرت بر اداء آن داشته باشد، مال او در زکوه است، و خود او ملائکه در نماز است، تا آن را بگیرد».
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که بر در بهشت نوشته است که «ثواب صدقه را ده مقابل می دهند و ثواب قرض را هیجده مقابل» و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «هر مومنی که به هر مومنی قرض بدهد از برای خدا، در هر آنی ثواب صدقه را دارد تا مال به او برسد» و سر آن این است که درهر آنی می تواند مطالبه آن را بکند و چون مطالبه نکند ثواب صدقه دارد و مخفی نماند که مراد از قرضی که ثواب آن رسیده است، قرض الحسنه ای است که از برای خدا باشد اما قرضی که به واسطه آن نفع دنیوی به صاحب مال می رسد و غرض او نفع بردن است، ثوابی ندارد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
خوردن مال حرام
صفت ششم: مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است و از اشد مهلکات، و اعظم موانع وصول به سعادات است بیشتر کسانی که به هلاکت رسیده اند سببش آن بوده و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم مانده اند به واسطه آن شدی سدی از این محکم تر در راه توفیق نیست و پرده ای از این مانع تر بر چهره تایید نه و کسی که تأمل کند می داند که خوردن حرام، اعظم حجابی است بندگان را از وصول به درجه ابرار و قوی تر مانعی است از اتصال به عالم انوار سراچه عالم را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل، و نفس انسانی به واسطه آن به اسفل درکات هلاکت و ضلالت واصل می گردد «و هو الذی انساها عهود الحمی و هو الذی أهواها فی مهاوی الضلاله و الردی» یعنی «عهد پروردگار به واسطه آن فراموش، و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش».
آری:دلی که از لقمه حرام روئیده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم مقدس کجا؟ و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه رفیعه انس با پروردگار چه کار؟ چگونه پرتو لمعات عالم نور، به دلی تابد که بخار غذای حرام، آن را تاریک کرده؟ و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل می شود که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد؟ و به همین جهت حاملین شرع و احکام، و امنای وحی ملک علام، نهایت تحذیر از او فرمودند و به شدت هر چه تمامتر از او منع نمودند
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «در بیت المقدس فرشته ای هست که هر شب ندا می کند که هر که بخورد چیزی را که حرام باشد، خدا از او نه قبول می فرماید سنتی را، و نه واجبی را» و نیز از آن سرور مروی است که «هر که باک نداشته باشد از اینکه هرجا مال را تحصیل کند، خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند» و فرمود: «هر گوشتی که از حرام روئیده شود آتش سزاوار است به آن» و نیز فرمود که «هر که مالی از سر ممر حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد، یا تصدیق کند، یا در راه خدا انفاق نماید، خداوند عالم، همه را جمع می کند، پس آن را داخل آتش می کند» و فرمود: «هر که مالی از حرام کسب نماید پس اگر آن را تصدیق کند از او قبول نمی شود و اگر بگذارد آن را، توشه راه جهنم او می شود» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هرگاه کسی مالی از غیر مداخل حلال به دست آورد و به آن حج کند، چون گوید: «لبیک، اللهم لبیک» خطاب رسد که «نه لبیک و نه سعدیک» و در بعضی اخبار وارد شده است که «چون روز قیامت شود بنده ای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای عظیمه باشد، پس او را در مقام محاسبه باز می دارد و از او سوال می کنند که مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است؟ و رعایت عیال خود را چگونه نموده است؟ و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه؟ تا به واسطه این محاسبات، همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند پس ملائکه ندا می کنند که «هذا الذی أکل عیاله حسناته» یعنی این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند و امروز به اعمال خود گرفتار آمد» و وارد شده است که «زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او می آویزند و او را در موقف حضور پروردگار باز می دارند و می گویند: پروردگارا حق ما را از این شخص بستان به درستی که ما جاهل به احکام شریعت بودیم و او ما را تعلیم نکرد و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم» پس هر که طالب نجات، و مشتاق وصول به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام.
همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار می نماید.
آه، آه، از امثال این زمان، کجا این دست می دهد و حال اینکه حلالی جز آب باران و گیاه بیابان یافت نمی شود و آنچه می بینی همه دست عدوان آن را حرام کرده، و معاملات فاسده آن را فاسد نموده هیچ درهمی نیست مگر آنکه پی در پی دستهای غاصبین به آن رسیده و هیچ دیناری نیست مگر آنکه مکرر به کسی که از جمله قاهرین است در کیسه او داخل شده بیشتر آب و زمینها مغصوب، و اکثر مواشی و حیوانات منهوب پس چگونه قطع به حلیت قوتی حاصل می شود هیهات، هیهات تاجری را نمی یابی مگر آنکه معامله او با اهل ظلم و عدوان، و صاحب عمل را نمی بینی مگر اینکه مال او مخلوط است به اموال حاکم و سلطان.
و بالجمله حلال در امثال این زمان مفقود، و راه وصول به آن مسدود است و این آفتی است که خانه دین از آن ویران، و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است.
و این نه چنین است که مخصوص این عصر باشد، بلکه ظاهر آن است که حال اکثر اعصار چنین بوده و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «خوراک بنده مومن در دنیا، خوراک، مضطرین است» و با وجود همه اینها، باید مطالب نجات مأیوس نباشد از تحصیل حلال و دست و شکم خود را به هر غذائی نیالاید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت حسد و مفاسد آن
صفت اول: حسد است و آن عبارت است از: تمنای زوال نعمتی از برادر مسلم خود، از نعمتهائی که صلاح او باشد.
و اگر تمنای زوال نعمت از او نکند، بلکه مثل آن را از برای خود خواهد، آن را غلبه و منافسه خوانند و اگر زوال چیزی را از کسی خواهد، که صلاح او نباشد آن را غیرت گویند.
و ضد حسد، نصیحت است و آن عبارت است از خواستن نعمتی که صلاح برادر مسلم باشد، از برای او و چون هر کسی نمی تواند بفهمد که این نعمت صلاح است یا فساد، و بسا چیزهائی که در نظر ظاهر، کسی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد، پس شرط نصیحت و دوستی آن را صلاح پندارد و در حقیقت وبال و فساد بر صاحب خود باشد.
پس شرط نصیحت و دوستی آن است که در اموری که صلاح و فساد آن مشتبه است، خواستن و نخواستن آن از برای برادر دینی مشروط به صلاح و فساد باشد، یعنی چنان خواهد که اگر فی الواقع صلاح اوست باقی باشد و اگر باعث فساد است، زایل شود.
و معیار در نصیحت، آن است که آنچه را از برای خود خواهی از برای برادر خود نیز خواهی و آنچه را که از برای خود مکروه داشته باشی، از برای او نیز مکروه داشته باشی.
و معیار در حسد، آن است که آنچه را از برای خود نخواهی از برای او خواهی و آنچه را از برای خود خواهی، از برای او نخواهی.
و مخفی نماند که حسد، اشد امراض نفسانیه، و دشوارترین همه، و بدترین رذایل، و خبیث ترین آنهاست.
عقبه ای زین صعب تر در راه نیست
ای خنک آن کس حسد همراه نیست
صاحب خود را به عذاب دنیا گرفتار، و به عقاب عقبی مبتلا می سازد، زیرا که حسود در دنیا لحظه ای از حزن و الم و غصه و غم خالی نیست چون که او هر نعمتی که از کسی دید متألم می شود و چون نعمت خدا نسبت به بندگان خود بی نهایت است، و هرگز منقطع نمی شود، پس حسود بیچاره، پیوسته محزون و غمناک است و اصلا به محسود ضرری نمی رسد، بلکه ثواب و حسنات او زیاد می شود و درجات او بلند می گردد و به جهت غیبتی که حسود از او می کند و سخنی که نباید، در حق او می گوید، وزر و وبال محسود را بر دوش خود می گیرد و اعمال صالحه خود را به دیوان اعمال او نقل می نماید و با وجود همه اینها چنانچه حسود به دقت تأمل کند، می فهمد که او در مقام عناد و ضدیت با رب الارباب است، زیرا که هر که را نعمتی و کمالی است از رشحات فیض واجب الوجود، و مقتضای حکمت شامله، و مصلحت کامله او است پس مشیت و اراده او چنین اقتضا فرموده است که آن نعمت از برای آن بنده حاصل باشد ولی این حسود مسکین، زوال آن را می خواهد و این نیست مگر نقیض مقدرات الهی را خواستن و اراده خلاف مراد خدا را کردن، بلکه حسود طالب نقص است بر خداوند یا خدا را العیاذ بالله جاهل می داند، زیرا که اگر آن محسود را قابل و لایق آن نعمت می داند و با وجود این، زوال آن را از خدا می طلبد، این نقص بر خداست، که کسی را سزاوار نعمتی باشد منع نماید و اگر او را لایق نمی داند، پس خود را داناتر از خدا می داند به مصالح و مفاسد و این هر دو کفر است.
و چون شکی نیست که آنچه خدا می کند محض خیر و مصلحت، و خالی از جمیع شرور و مفاسد است پس حاسد فی الحقیقه دشمن خیر، و طالب شر و فساد است پس او شریر و مفسد است و از اینها معلوم می شود سر آنچه مذکور شد، که حسد، بدترین رذایل، و حاسد، شریرترین مردمان است و چه خباثت از این بالاتر که کسی متألم باشد از راحت بنده ای از بندگان خدا، که هیچ ضرری به او نداشته باشد و از این جهت آیات و اخبار بی نهایت در مذمت این صفت وارد شده است چنان که خدای تعالی در مذمت قومی می فرماید: «أم یحسدون الناس علی ما آتیهم الله من فضله» یعنی «آیا حسد می کنند مردمان را بر آنچه خدای از فضل خود بر ایشان عطا فرموده؟» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد، می خورد اعمال حسنه را، همچنان که آتش هیزم را می خورد» و از آن حضرت منقول است که «پروردگار عالم به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرمود که حسد مبر به مردم بر آنچه از فضل من به ایشان رسیده است و چشمهای خود را بر آن مینداز و دل خود را همراه او مکن به درستی که کسی که حسد دارد خشمناک بر نعمتهای من است و برابری می کند. قسمتهائی را که من میان بندگان خود تقسیم کرده ام و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست» و نیز از آن بزرگوار منقول است که «ترسناک ترین چیزی که از آن بر امت خود می ترسم این است که مال ایشان زیاد شود، پس بر یکدیگر حسد بورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» و نیز فرمود: «به درستی که از برای نعمتهای خدا، دشمنانی هست عرض شد: کیانند؟ فرمود: کسانی که حسد می برند مردم را بر آنچه از فضل خدا به ایشان رسیده» و در بعضی از احادیث قدسیه وارد شده است که «خدا فرمود که حاسد، دشمن نعمت من، و خشمناک از برای قضای من است و راضی به قسمتی که در میان بندگانم کرده ام نیست» و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مروی است که «آفت دین، حسد و عجب و فخر است» و نیز از آن جناب مروی است که «حاسد ضرر به نفس خود می رساند پیش از آنکه ضرری به محسود برسد»، مانند ابلیس، که به واسطه حسد، از برای خود لعنت را حاصل کرد و از برای آدمی برگزیدگی و هدایت و بلندی و ارتفاع به محل حقایق عهد و اطفا را پس محسود باش و حاسد مباش به درستی که ترازوی حاسد، همیشه سبک است، به واسطه ترازوی محسود یعنی اعمال حسنه حاسد به ترازوی اعمال محسود گذارده می شود و روزی هر کسی قسمت شده است پس چه نفعی می رساند حسد به حاسد؟ و چه ضرر می رساند به محسود؟ و اصل حسد، از کوری دل، و انکار فضل خداست و این، دو بال اند از برای کفر و فرزند آدم به واسطه حسد در حسرت ابدی افتاد و به هلاکتی رسید که هرگز نجاتی از برای او نیست» و از کلام بعضی از حکماست که «حسد، جراحتی است که بهبود از برای آن نیست» و یکی از بزرگان دین گفته است که «حاسد را از مجالس و مجامع عاید نمی شود مگر مذمت و ذلت و از ملائکه به او نمی رسد مگر بغض و لعنت و از خلق نفعی نمی برد مگر غم و محنت و در وقت مردن نمی بیند مگر هول و شدت و در قیامت چیزی به او نمی رسد مگر عذاب و فضیحت».
و بدان که صاحب این صفت، همیشه خوار و بی مقدار است.
و از این جهت است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده است که «الحسود لا یسود» یعنی «صاحب حسد، خداوند شرف و بزرگی نمی گردد» و حسود پیوسته به غصه و ألم گرفتار است و از این جهت است که سید انس و جان فرموده: «اقل الناس لذه، الحسود» یعنی «کمترین مردمان از حیث لذت، حسود است» چون که مذاق طبعش همیشه از تلخی حسد متغیر است و بر طبق این کلام است آنچه امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند: «الحسود مغموم» یعنی «حسد، آدمی را به غم و اندوه مبتلا می سازد».
خلاصه آنکه صفت حسد، موجب عذاب و نکال اخروی، و مایه اندوه و ملال دنیوی است و آدمی را صفتی از این ناپسندتر، و دل بیچاره را مرضی از این کشنده تر نیست و اخبار و آثار در مذمت آن بی شمار وارد شده است و آنچه مذکور شد از برای قابل هدایت کافی است و این همه در صورتی است که غرض او از زوال نعمت از محسود امر دینی نباشد اما هرگاه غرض، دینداری باشد داخل حسد نیست و بر آن ضرری مترتب نمی باشد، مثل اینکه هرگاه نعمتی یا دولتی یا منصبی و عزتی، به کافری یا فاجر معصیت کاری برسد و او به دست آویزی آن، فتنه برپا، یا اذیت بندگان خدا نماید یا در میان مردم افساد کند یا مرتکب معصیتی گردد و به این سبب کسی طالب زوال نعمت از او باشد و عزت او را مکروه داشته باشد، ضرر ندارد، و داخل حسد نیست و بر آن معصیتی مترتب نمی گردد.
و مخفی نماند که حسد آن است که کسی طالب زوال نعمتی از برادر دینی خود باشد و اگر زوال آن را نخواهد و لیکن مثل آن را از برای خود خواهد این منافسه و غبطه است و بر آن مذمتی نیست، بلکه آن در امور پسندیده است.
و این است مراد، از آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حسد نیکو نیست مگر بر دو کس: یکی مردی که خدا او را مالی داده باشد و همه آن را در راه خدا صرف کند و دیگری مردی که خدا علمی به او کرامت فرموده باشد و او به آن عمل کند و مردم را تعلیم کند» و سبب غبطه بردن بر شخصی، محبت آن بر نعمتی است که از برای او حاصل است.
پس اگر آن نعمت، امر دینی باشد، سبب آن غبطه، محبت خدا و محبت طاعت اوست و این امری است مستحسن و مرغوب و اگر امر دنیوی باشد که مباح باشد، سبب آن، محبت تنعم و التذاذ در دنیاست و این اگر چه حرام نباشد و لیکن شکی نیست که باعث پستی مرتبه، و بازماندن از مقامات بلند، و منازل ارجمند است.
و از برای غبطه دو مرتبه است: یکی آنکه منظور آدمی رسیدن خود به نعمتی باشد که از برای دیگری هم حاصل است به جهت تمشیت امر دین یا دنیای خود، و هیچ چیز دیگر در نظر او نباشد و این هیچ گونه ناخوشی ندارد.
دوم آنکه علاوه بر تمشیت امر خود، بر خود نپسندد که کمتر از آن شخص دیگر باشد و خود را راضی به نقصان از او نکند و این مرتبه موضع خطر و لغزش است، زیرا که بسا باشد رسیدن به آن نعمت، میسر نشود پس نفس، میل به زوال نعمت از آن شخص می کند تا بالاتر از او نباشد و کم کسی است که خود را پست تر از دیگری بتواند دید و خود نتواند به مرتبه او رسید و پستی مرتبه او را میل نداشته باشد و این خود صفت حسد است که اخبث صفات، و ارذل ملکات است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - مراتب حسد
بدان که از برای حسد چهار مرتبه است:
اول اینکه میل نفس او به برطرف شدن نعمت دیگری باشد، اگرچه از زوال آن، نفعی به حاسد نرسد و این خبیث ترین مراتب حسد است.
دوم اینکه میل نفس او به زوال نعمت از دیگری باشد، به جهت اینکه خود همان نعمت به دست او آید، مثل اینکه خانه معینی، یا زن جمیله ای را شخصی داشته و دیگری همان خانه یا همان زن را طالب باشد، و خواهد از دست او در رود و به تصرف خودش درآید و شکی نیست در خباثت این مرتبه و حرمت آن چنان که خدای تعالی نهی صریح از آن فرموده که «و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض» خلاصه معنی اینکه «آرزو مکنید چیزی را که خدا به سبب آن، بعضی را به بعضی تفضیل داده» .
سوم اینکه میل نفس او به مثل آنچه دیگری دارد بوده باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن عاجز باشد میل داشته باشد که از دست او نیز دررود، تا با یکدیگر برابر باشند و اگر متمکن گردد که آن نعمت را از دست آن شخص بیرون کند و تلف سازد، سعی می کند تا بیرون کند.
چهارم اینکه مثل سیم باشد، و لیکن اگر متمکن شود از تلف کردن نعمت آن شخص، قوت دین و عقل او مانع او شود که سعی کند در ازاله آن نعمت و بر نفس خود خشمناک شود از شاد شدن به زوال نعمت او و صاحب این مرتبه را امید نجات هست، و میل نفسانی او اگر چه خوب نیست و لیکن خدا از او عفو می فرماید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - موجبات حسد
بدان که باعث حسد، یکی از هفت چیز می شود:
اول: خباثت نفس و بخل ذاتی به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتی یا منشأ حسدی، بلکه به محض خبث نفس و رذالت طبع، زوال نعمت غیر را خواهد و به گرفتاری بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناک گردد و از راحت و رسیدن ایشان به مطالب خود، و وسعت معاش ایشان متألم و محزون شود، اگر چه نسبت به وی هیچ ضرری متصور نباشد.
و چنین شخصی هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگی معیشت و ادبار و افلاس ایشان را بشنود شگفتگی در طبع او حاصل می شود و مسرور و خوشوقت می گردد و بلکه گاهی بی اختیار می خندد و شماتت آغاز می کند، اگر چه سابقا فیما بین او و ایشان عداوتی، بلکه رابطه آشنائی نبوده باشد و این کار، تفاوتی در حق او حاصل نمی کند از رسیدن به جاه و مال و غیر اینها.
و هرگاه خوبی احوال یکی از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران می آید و طبع او افسرده می گردد، اگر چه هیچ نقصی به او نرسد.
و علاج این نوع از حسد در نهایت صعوبت و دشواری است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلت است و معالجه امر ذاتی مشکل است و همانا شاعر، این نوع حسد را اراده کرده و گفته است:
کل العداوه قد یرجی اماتتها
الا عداوه من عاداک من حسد
یعنی هر قسم عداوتی را امید هست زایل کردن آن، مگر عداوت کسی که دشمن تو باشد از محض حسد.
دوم: عداوت و دشمنی و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا که هر کسی به گرفتاری و ابتلای دشمن خود شاد و فرحناک می گردد و تمنای نکبت و ادبار او را می نماید و هر احدی مگر یگانه از مقربین درگاه خدا چون از کسی ایذائی به وی رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است که روزگار، انتقام او را بکشد و بسا باشد که اگر او به بلیه ای گرفتار شود آن را به جمع کرامات نفس حسود خبیث خود بندد و چنان گمان کند که نفس زبون حسود او را در نزد خدا مرتبه ای هست و اگر نعمتی به او برسد غمناک و افسرده خاطر می شود و گاه چنان تصور می کند که خود او را منزلتی در نزد خدا نیست که انتقام او را از دشمن بکشد و از این خیالها مرضی دیگر به سوای حسد در نفس او حاصل می شود.
سوم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبی دیگر پس کسی که نام و آوازه را دوست باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امری که دارد از شجاعت یا شوکت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر اینها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را یگانه عصر و نادره دهر و فرید روزگار و وحید زمان خوانند و چون بشنود که دیگری نظیر اوست در اقتصای عالم یا یکی از بلاد بعیده، بر وی حسد می برد، اگر چه هرگز یکدیگر را ندیده بلکه نخواهند دید، از بدگوئی او شاد می شود بلکه به مردن او شگفته خاطر می گردد، تا کسی در عالم مقابل او نباشد.
چهارم: ترسیدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است و این مخصوص دو نفری است که هر دو یک چیز را طالب باشند، مثل اینکه دو نفر قصد ایالت و حکومت یک شهری را داشته باشند، که این سبب حسد هر یک بر دیگری می شود، اگرچه عداوتی میان آن دو نفر نباشد پس هر یک از اینها می خواهد که نعمتهای آن دیگری زایل شود تا اسباب تحصیل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شاید به این وسیله آن مطلب از برای او حاصل شود.
و از این قبیل است: حسد زنانی که یک شوهر دارند بر یکدیگر چون هر یک تمامی التفات شوهر را از برای خود می خواهد و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر و حسد مقربین پادشاه و خواص او با یکدیگر و حسد واعظین و فقهائی که اهل یک شهرند با هم.
پنجم: از اسباب حسد، «تعزز» است و آن عبارت است از اینکه بر او گران باشد که یکی از امثال و اقران او، یا شخصی که از او پست تر باشد از او بالاتر شود و چنان گمان کند که اگر آن شخص را ثروتی، یا عزتی حاصل شود بر او تکبر خواهد کرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت پس به این جهت طالب آن است که آن نعمت به او نرسد.
ششم: از اسباب حسد، تکبر است و آن عبارت است از اینکه در طبع انسان، رفعت و بلندی نسبت به بعضی از مردم باشد و بخواهد که آن بعض، مطیع و منقاد او باشد، و از فرمان او متجاوز نکند و می خواهد که قطع اسباب سرکشی از او نموده باشد و چون نعمتی به او برسد چنان تصور کند که او دیگر متحمل تکبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد یا آنکه داعیه برابری و یا برتری با او خواهد داشت از این جهت حسد بر او می برد و زوال نعمت او را دوست می دارد و حسد اکثر کفار با رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم از این قبیل بود چون می گفتند: چگونه تحمل کنیم که بر ما مقدم شود، طفل فقیری یتیم؟ «و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم» یعنی «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظیم الشانی از اهل این دو ولایت؟ و به این مرد تهی دست بی یار و یاور نازل گردید؟»
هفتم: تعجب و استبعاد است و این در وقتی است که محسود، در نظر حاسد حقیر و پست و در نعمت عظیم باشد پس تعجب کند که مثل آن شخص به چنین نعمتی رسید و به این سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد و از این قبیل بود حسد بسیاری از امتها بر پیغمبران خود که می گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا» یعنی «شما نیستید مگر بشری مانند ما» پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر کرامت گردیدید، و مرتبه وحی و رسالت یافتید؟ و بدان که بسا باشد که بیشتر این اسباب، یا همه آنها در یک نفر جمع شود و در این وقت حسد نهایت قوت می گیرد و به حدی می رسد که دیگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد و باطن خود را ظاهر می سازد و عداوت را آشکار می کند.
و گاه باشد که حسد چندان قوت گیرد که صاحب آن هر نعمتی را که از برای هر کسی بیند از برای خود خواهد، و طالب این باشد که هر نعمت و چیزی که از برای هر کسی حاصل است به او عاید شود و این نیست مگر از جهل و حماقت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
محبت دنیا منشأ همه اسباب حسد
و مخفی نماند که باعث و منشأ همه اینها محبت دنیای دنیه، و منافع آن است، زیرا که به جهت تنگی دنیا و محصور بودن منابع آن، محل نزاع و مخاصمه می شود چون ممکن نیست که منفعتی از آن مال و منصب به کسی برسد مگر اینکه از دست دیگری بیرون رود به خلاف آخرت، که چون آن را تنگی نیست لهذا نزاع و خصومتی میان اهل آن نمی باشد.
و مثال آن در دنیا، علم حقیقی و معرفت خداست چون هر که طالب معرفت حق و علم به صفات جلال و جمال او، و شناختن عجائب صنع او است، حسد به دیگری که عالم به اینها باشد نمی برد، زیرا که از بسیاری علماء، علم دیگری کم نمی شود و به یک چیز، هزار هزار نفر می توانند عالم شوند و هر یک به معرفت و دانائی خود شاد و فرحناک گردند و لذت او به واسطه لذت دیگری از علم خود، کم نمی گردد بلکه به جهات بسیار باعث زیادتی لذت و بهجت می گردد و همچنین است مرتبه قرب خدا و محبت به او، و شوق لقای او و غیر اینها از نعمتهای اخرویه.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که در میان علماء آخرت، حسد و عداوتی نمی باشد، بلکه ایشان از کثرت نوع خود، و بسیاری شریک مبتهج و مسرور می گردند و حسدی که از برای اهل علم هست، در میان علمای دنیاست و ایشان کسانی هستند که مقصود ایشان از علم، طلب مال و جاه و قرب امیر و پادشاه است چون مال جسمی است که چون به دست کسی رسید دست دیگران از آن خالی می ماند و دل مردم به تعظیم عالمی مملو شد از تعظیم دیگری منصرف می گردد و یا کم می شود و این سبب نقصان جاه می شود پس به این سبب، حسد در میان ایشان حاصل می شود و چون اگر شخصی مالک همه روی زمین و آنچه در آن است گردد دیگر چیزی باقی نمی ماند که دیگری مالک آن شود، به خلاف نعمتهای آخرت که نهایت از برای آنها نیست، و اگر کسی مالک بعضی از آنها شود، منع دیگری را از آن نمی کند چنانچه اگر کسی عالم به بعضی از علوم شود مانع این نیست که دیگران هم به آن عالم گردند.
و از آنچه مذکور شد روشن شد که سر حسد مردمان بر یکدیگر منظور بودن امری است که کفایت همه را نمی کند و وفا به مطلوب جمیع نمی نماید و به این جهت، این صفت خبیثه از صفات گرفتاران زندان دنیاست.
پس ای جان برادر بر خود مهربان، و طالب راحت و عیش جاودان مباش نعمتی را طلب کن که مزاحمتی از برای آن نیست و لذتی را بجوی که کدورتی به آن نهمالی را تحصیل کن که از تصرف دزدان مأمون، و منصبی بگیر که از عزل، مصون باشد.
خیز و وداعی بکن ایام را
از پی دانه مکش این دام را
خط به جهان درکش و بی غم بزی
دور شو از دور و مسلم بزی
مملکتی بهتر ازین ساز کن
خوشتر ازین حجره، دری باز کن
و آن نعمت، نعمت معرفت خداست و محبت و انس به آن مولی و انقطاع به جناب مقدس او و تسلیم و رضا به مشیت و اراده او.
پس اگر این لذت، از برای تو نباشد، و مشتاق رسیدن به آن نباشی، و لذت تو منحصر باشد به نعمتهای حسیه خسیسه دنیویه، که همه محض وهم و خیال، و عاقبت آن وبال و نکال است، پس بدان که جوهر ذات تو معیوب، و از عالم نور و بهجت، محجوب است شیطان لعین تو را با خود قرین ساخته و تو را فریب داده است و تو را چون خود از مشاهده انوار عالم قدس محروم ساخته است و عن قریب با بهایم و شیاطین محشور خواهی گشت، و در اسفل سافلین با آنها در غل و زنجیر خواهی بود همچنان که در این دنیا نیز به این لذتها پست گرفتار گشته ای.
رو مگس می گیر تا هستی هلا
سوی دوغی زن مگسها را صلا
و تو را مرتبه ادراک بهجت و سرور معرفت پروردگار، و محبت و انس به او نیست و مثال تو چون فرد «عنین» است که ادراک لذت جماع را ننموده اند پس همچنان که فهمیدن این لذت، مخصوص مردان صحیح المزاج است، همچنین ادراک لذت معرفت خدا مخصوص به مردانی است که «لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» یعنی «مشغول نمی سازد ایشان را هیچ گونه داد و ستدی از یاد خدا».
به یاد حق از خلق بگریخته
چنان مست ساقی که می ریخته
اهل کام و ناز را، در کوی رندان راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی غمی
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه مرض حسد با علم و عمل
چون دانستی که مرض حسد از جمله امراض مهلکه نفس است پس در صدد معالجه آن برآی همچنان که مذکور شد، علاج امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است.
اما علمی که نافع است از برای این مرض، آن است که اول تأمل در بی ثباتی دنیا و فنائی این عاریت سرا نمائی و یاد مرگ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن، حسد بر بندگان خدا بری.
دنیی آن قدر ندارد که بر آن رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود درمانده اند.
آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود
و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی، باعث ضرر دین و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت به او عاید می گردد.
و اما اینکه از حسد داشتن، ضرر دینی به حاسد می رسد، خود امری است ظاهر و روشن، زیرا که این صفت، همچنان که گذشت آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند.
علاوه بر این، دانستی که حاسد، خشمناک است به قضای پروردگار، و کراهت دارد عطای آفریدگار را، که به بندگان خود قسمت فرموده و چنین پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده و این مقتضای ضدیت و عناد با خالق عباد است و اصل توحید و ایمان به واسطه این، فاسد می گردد، چه جای آنکه ضرر به آنها رساند و با وجود اینها، غالب آن است که حسد باعث کینه و عداوت، و ترک دوستی برادر مومن می شود و آدمی به واسطه آن در شادی از نزول بلاء بر مومنین، و زایل شدن نعمتهای ایشان شریک شیطان و تابعان آن از: کفار و اعداء دین می گردد و در محبت، خیر و راحت و نعمت از برای کافه اهل اسلام و ایمان از خیل پیغمبران و اولیاء مفارقت می کند .
و اما اینکه حسد باعث ضرر دنیوی حاسد می گردد، پس به جهت آن است که کسی که مبتلا به این صفت است پیوسته در حزن و الم، و همیشه در غصه و غم است، زیرا که نعمتهای خدا به واسطه حسد تو از دشمنان تو قطع نخواهد شد پس هر نعمتی که خدا به او می دهد بار غمی بر دل تو می گذارد و هر بلائی که از او دفع می شود همانا بر جان تو نازل می گردد پس علی الدوام مغموم و محزون و تنگدل و پریشان خاطر است و آنچه از برای دشمنان خود می خواهی خود به جان خود می خری و چه نادان کسی که دین و دنیای خود را فاسد کند، و خود را در معرض غضب پروردگار و مبتلا به آلام بسیار نماید و اصلا فایده یا لذاتی از برای او نداشته باشد.
و اما اینکه حسد کسی، نه ضرر دنیوی به محسود می رساند و نه دینی، امری است ظاهر، زیرا که هر چه فیاض علی الاطلاق، از برای بندگان خود مقدر فرموده است از: عزت و نعمت و کمال و حیات، مدتی از برای آن قرار داده است، و اگر جن و انس جمع شوند که دقیقه ای پیش و پس نمایند نمی توانند کرد.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
نه تدبیر تقدیر او را مانع می آید، و نه حیله قضای او را دافع «لا مانع لما اعطاه و لا راد لما قضاه» آنچه او داد دیگر کسی نتواند گرفت و آنچه او حکم کرد کسی نتواند رد کرد.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
سری کز تو گردد بلندی گرای
بافکندن کس نیفتد ز پای
کسی را که قهر تو از سر فکند
به پا مردی کس نگردد بلند
«لکل اجل کتاب» یعنی «نهایت هر چیزی را وقتی است ثابت» «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی «و از برای هر چیزی در نزد او قدری است معین» و اگر به حسد حاسد، آن نعمت از کسی زایل شدی نعمتی در عالم بر کسی باقی نماندی، زیرا کسی نیست که از برای او حاسدان بسیار نباشد و حسود بیچاره را نیز البته حاسدین دیگر است پس اگر حسد و تدبیر و چاره او ضرری به محسودان او رساند حسد حسودان او نیز نعمت او را زایل خواهد کرد و حال اینکه از فکر خود غافل افتاده و نعمت خود را پایدار تصور کرده و شب و روز خود را به فکر محسود می گذراند.
چون دانستی که به واسطه حسد کسی، نعمت از محسود زایل نمی شود، می دانی که حسد کسی مطلقا ضرر دنیوی به کسی نمی رساند و گناهی بر محسود نیست تا ضرر اخروی به او عاید شود، بلکه از حسد حاسدین، نفع اخروی به او می رسد خصوصا اگر حسد او را بر این بدارد که غیبت او را کند یا بهتان بر او زند، و سخنان ناحق در حق او گوید، و بدیهای او را ذکر کند، و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند، و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند پس مفلس و تهیدست به بازار قیامت داخل شود، همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود بلکه اگر به دیده تحقیق بنگری هر لحظه نفع دنیوی حسود به محسود نیز می رسد، زیرا که بالاترین مطالب مردم، بدی حال دشمنان و اندوه و تألم ایشان است.
و حسود مسکین، هر دم به واسطه حسد به انواع الم قرین است پس حسد، آدمی را به کام دل دشمنان می کند و مراد ایشان را بر می آرود پس هر حسودی فی الحقیقه دشمن خود و دوست دشمنان است و چنان که کسی در آنچه مذکور شد تأمل نماید و دشمن خود نباشد، البته سعی در ازاله صفت حسد از خود می نماید.
و اما عمل نافع از برای شفای مرض حسد آن است که بر آثار و لوازم خیرخواهی آن شخص، که حسد بر او داری مواظبت نمائی، و مصمم گردی که خود را بر خلاف مقتضای حسد بداری پس چون از راه حسد تکبر بر آن شخص بطلبی، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگوئی او را طالب باشی، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او بگشائی و اگر از دیدن او تو را ملامت حاصل شود و نفس شوم، تو را بر عبوس و ترش روئی و درشت گوئی به او امر کند، خود را به خوش کلامی و شگفته روئی با او بداری و اگر حسد، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این اعمال مداومت نمائی ملکه تو می گردد و ماده حسد از تو قطع می شود.
علاوه بر این، چون محسود تو را چنین یافت، دل او با تو صاف و پاک می شود و محبت تو در دل او جایگیر می شود و آثار محبت او در خارج ظهور می کند و چون تو او را چنین یافتی به دل، او را دوست می گردی و شایبه حسد بالمره مرتفع می گردد.
و آنچه مذکور شد معالجه کلیه صفت حسد است و از برای هر نوعی از آن، علاج مخصوصی هست که آن قطع سبب آن است، از: حب ریاست و کبر و حرص و خباثت نفس و غیر اینها.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - حسد مذموم و حرام
بدان که حسد، یا آدمی را بر آن می دارد که اظهار آن را کند در حق محسود، و افعال و اقوال ناپسند اظهار سازد و زبان به غیبت و بدگوئی او گشاید و تکبر و برتری بر او نماید، به نحوی که حسد او ظاهر شود یا خود را از اظهار آن نگاه دارد و از آثار و افعالی که دلالت کند بر حسد اجتناب نماید، اما در باطن زوال نعمت او را طالب، و به مصیبت و الم او راغب است و از این جهت هم مطلقا بر خود خشمناک نیست.
و شکی نیست که این هر دو قسم، حرام و مذموم، و صاحب آن در شرع و عقل معاتب و ملوم است و نفس شخص، در هر دو صورت بیمار، و به ظلمت و کدورت گرفتار است.
بلی در قسم اول، علاوه بر ابتلای او به مرض حسد، معاصی دیگر نیز از او صادر می گردد، که مادامی که حلیت از محسود حاصل نکند از مظلمه و وبال آنها مستخلص نمی شود.
و اما در قسم دوم، از این نوع مظلمه خالی است و علاوه بر اینکه آثار حسد از او به ظهور نمی رسد، بر خود نیز خشمناک باشد و اتصاف خود را به این صفت مکروه داشته باشد و اگر گاهی اثر حسد از او بر سبیل سهو، بی اختیار ظاهر شود، در مقام عتاب خود برآید در این صورت، مطلقا بر او گناهی نخواهد بود و غضب او بر خود، مقابله با حسدی که در باطن او هست خواهد نمود و نورانیت این، مکافات ظلمت آن را خواهد کرد.
و اما بر اصل میل قلبی به زوال نعمت از غیر، معصیتی متربت نمی شود، زیرا که آن اغلب از تحت اختیار بیرون است و تغییر دادن طبع، و رسانیدن آن به مرتبه ای که نیکی و بدی کردن نسبت به او مساوی، و بلا و نعمت و رنج و راحت در نزد او یکسان باشد، کار هر کسی نیست و مرتبه ای نیست که هر کسی به آن تواند رسید.
بلی کسانی هستند که انوار معرفت پروردگار بر در و دیوار خانه دل ایشان پرتو افکنده، و اشعه لمعات محبت انس او بر ساحت نفسشان تابیده، و به یاد او یاد همه چیزی را فراموش کرده.
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که یاد خویش گم شد از ضمیرم
از مشاهده جمال ازل واله و مدهوش، و از باده محبت محبوب حقیقی، مست و بیهوش .
حریفان خلوت سرای الست
به یک باده تا نفخه صور مست
به ربط خاص جمیع مخلوقات خالق آگاه گشته، و نسبت به آفرینش را به آفریننده پی برده، و یقین نموده اند که جمیع موجودات، رشحه ای از رشحات وجود یک کس، و همه کاینات، قطره ای از درای وجود آن ذات اقدسند تمامت زادگان کارخانه وجود را یک دایه پروریده و همه اطفال سرای آفرینش، از یک پستان شیر مکیده تشنه لبان عالم کون را آبخورش از یک چشمه رحمت و برهنگان بادیه امکان را خلعت وجود از یک کسوت است و این طایفه را چون ترقی در مرتبه ای حاصل شده بسا باشد به جائی رسند که تمامت عالم را به نظر دوستی و رحمت ببینند و همه را به چشم بندگی یک مولی نظر کنند و گویند:
صلح کل کردیم با خیل بشر
تو به ما بد می کن و نیکی نگر
هیچ کس را به چشم بدی نگاه نمی کنند و اگر چه از او هزار گونه بلیه به ایشان رسد، زیرا که به هر که می نگرند از خودی او غافل، و نسبت او را به مبدأ کل ملاحظه می کنند.
و به این سبب هر چه از او بر ایشان وارد می شود راضی و بر خود پسندند چون هر که را دوستی است همچنان که به بلای او شاد است، به هر چه از منسوبان او به او برسد نیز خشنود است.
نه از خارش غم دامن دریدن
نه از تیغش هراس سر بریدن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا
صفت دوم: اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن و شکی نیست که این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام، و موجب هلاکت صاحب آن است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «خدای تعالی فرمود: هر که اهانت برساند به یکی از دوستان من، پس کمر محاربه به من بسته است» و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که «پروردگار عالم فرمود: به تحقیق که با من حرب کرده است هر که ذلیل کند یکی از بندگان مومن مرا» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که پست و حقیر کند مومنی را خواه مسکین باشد و خواه غیرمسکین خدای تعالی باز نمی ایستد از پست کردن و دشمنی او، تا رجوع کند از آنچه با آن مومن کرده است» و اخبار دراین خصوص بسیار است.
و هر که نسبت میان خدا و بنده او را فی الجمله ادراک کند و ربط خاصی که میان خالق و مخلوق است بفهمد می داند که اهانت بنده، اهانت مولای اوست و تحقیر مخلوقی، فی الحقیقه تحقیر خالق اوست و همین قدر در مذمت این عمل کافی است
پس بر هر عاقلی واجب است که دایم متذکر این معنی بوده باشد و اخبار و آثاری را که در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد و آنچه در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید و خود را از این فعل شنیع باز دارد تا موجب رسوائی او در دنیا و آخرت نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
احترام به سادات
و از جمله طوایفی که زیادتی تعظیم و اکرام ایشان لازم، و احترام ایشان متحتم است، سلسله جلیله سادات علویه است، که مودت و محبت ایشان، اجر رسالت، و مزد نبوت است.
و از حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «شفاعت من ثابت است از برای هر که اعانت کند ذریه مرا به دست، یا زبان، یا با مال خود» و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قیامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنیا را آورده باشند: یکی آنکه اکرام کند ذریه مرا دوم: آنکه حاجت ایشان را برآورد سیم: آنکه سعی نماید از برای ایشان در وقتی که مضطر باشند چهارم: آنکه به دل و زبان، با ایشان دوستی و محبت کند» و فرمود: «اکرام کنید خوبان ذریه مرا از برای خدا و بدان ایشان را از برای من» و احادیث در فضیلت سادات، و اجر اکرام و تعظیم ایشان بی نهایت است و آنچه مذکور شد از برای اهل ایمان کافی است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
پاسخ ظالم در روز قیامت
روز قیامت را به یاد آور و زمان مواخذه را در نظر بگیر و خود را در حضور پروردگار خود ایستاده بین و مستعد جواب ظلم و ستم بر بیچارگان شو و جواب آنها را مهیا کن.
پس ای کسانی که زمام اختیار بندگان خدا را در دست دارید و خلعت مهتری و سروری در بر کرده اید یاد آورید روزی را که در دیوان اکبر ملوک، و سلاطین عدالت گستر، به خلعت زیبای آمرزش ارجمند، و به تاج و هاج کرامت سربلند گردند، مبادا شما لباس یأس در بر، و خاک مصیبت بر سر، اشک حسرت از دیده ببارید و دست ندامت بر سر زنید.
خطابین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت
و چون از فکر آخرت، و روز حسرت و ندامت بپردازید احوال دنیای خود را ملاحظه نمائید و مفاسد دنیویه ظلم و ستم را متذکر گردید، و بدانید که عاقبت آن نیست مگر اینکه قوت و شوکتی که حضرت رب العزه داده به شئامت آن باز می گردد چنان که والی مملکت عدالت، و سر بر آرای کشور ولایت فرمود که «هیچ سلطانی نیست که خدای تعالی او را قوت و نعمتی داده باشد و او به دستیاری آن قوت و نعمت بر بندگان خدا ظلم کند، مگر اینکه بر خدای لازم است که آن قوت و نعمت را بازگیرد نمی بینی که خدای تعالی می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» یعنی «به درستی که خدای تعالی تغییر نمی دهد آنچه با طایفه ای هست از شادی و دولت، یا رنج و محنت، تا آنکه ایشان نیات و اعمال خود را تغییر بدهند» و هم از سخنان هدایت بنیان آن حضرت است که «بالظلم تزول النعم» یعنی: به سبب ظلم، نعمتها زایل می گردد، و به نکبت مبدل می شود و به شومی آن، احوال ملک و مملکت زبون، و تخت و دولت سرنگون می گردد و پادشاهی به واسطه عدالت، با کفر پاینده می شود و با وجود ایمان، با ظلم و ستم نمی ماند.
خانه هر ملک ستمکاری است
دولت باقی به کم آزاری است
پایداری به عدل و داد بود
ظلم و شاهی چراغ باد بود
آری، بسا باشد که ستمکار ظالم، بیدادی بر بیچاره کند که در چاره جوئیش از هر کجا بسته و دست امیدش از همه جا گسسته می شود ناچار شکوه و داد خواهی به درگاه پادشاهی برد که ساحت رحمتش گریزگاه بی پناهان، و غمخواری مرحمتش فریادرس داد خواهان است میر دیوان عدلش به دادخواهی گدای بی سروپائی خسرو تاجداری را دست اقتدار در زیر تیغ انتقام می نشاند و سرهنگ سیاستش برای خاطر پریشانی، سلطان والا شأنی را پالهنگ عجز در گردن افکنده و به پای دار مکافات می داوند مظلومی از ضرب چوب ظلمی بر خود بپیچد که شحنه غضبش با وی در نپیچد، و ستم کیشی، اشکی از دیده درویشی فرو نریزد، که سیلاب عقوبتش بنیان دولت وی از هم بریزد.
نخفته است مظلوم، زاهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآرد ز سوز جگر یا ربی
چراغی که بیوه زنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
ستاننده داد آن کس، خداست
که نتواند از پادشه داد خواست
از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «بترسید از ظلم کردن، به درستی که دعای مظلوم به آسمان بالا می رود و به محل استجابت می رسد».
گویند یکی از پادشاهان با هوش که از تیر دعای خسته دلان با حذر بودی، فرموده بود که «این دو بیت بر بساط وی نقش کرده بودند که روز و شب در نظر وی باشد:
لا تظلمن اذا ما کنت مقتدرا
فالظلم مقدره تفضی إلی الندم
تنام عیناک و المظلوم منتبه
یدعو علیک و عین الله لم تنم
یعنی: زنهار، ظلم مکن در وقت توانائی، که آخر آن ندامت و پشیمانی است، زیرا که در دل شبها چشم تو در خواب استراحت، و مظلوم با دیده بی خواب لب او به نفرین تو باز است و ذات پاک خداوند عادل از خوابیدن مبرا، و ناله مظلومان را شنواست».
زود باشد که شحنه عدلش به جانبداری آن مظلوم تیغ قهر کشیده سزای آن در کنارت نهد.
اگر زیر دستی برآید ز پای
حذر کن ز نالیدنش بر خدای
گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
سلطان محمود غزنوی می گفته که «من از نیزه شیر مردان این قدر نمی ترسم که از دوک پیره زنان و با وجود همه اینها، خود ظلم و ستم باعث پریشانی رعیت، و موجب ویرانی مملکت می گردد».
چنانچه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرموده اند که «آفت العمران من جور السلطان» یعنی «خرابی معموره ها، از جور و ستم پادشاه است» و دیگر می فرماید: «من ظلم رعیته نصر اعدائه» یعنی «هر که بر رعیت خود ظلم کند یاری دشمنان خود کرده».
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنک بینی رعیت ز شاه
دگر کشور آباد بیند به خواب
که بیند دل اهل کشور خراب
علاوه بر آنچه مذکور شد، نام آن ستمکار در اطراف و اقطار، به ظلم و ستم اشتهار می یابد و دل نزدیک و دور از او نفور می گیرد و سالهای سال و قرنهای بی شمار بدنامی و رسوائی در دودمان او می ماند و در روزگاران، بدی او را یاد می کنند، و چه زیانکاری از این بدتر و بالاتر است.
خرابی و بدنامی آید ز جور
بزرگان رسند این سخن را غور
تفو بر چنان ملک و دولت بود
که لعنت بر او تا قیامت بود
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار