عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون یاد کنم با دل ریش از سفرت
ترسم ز هلاک جان خویش از سفرت
با اینهمه راضی ام که پیشت میرم
گر خود به زمانی دو سه پیش از سفرت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
چون لاله مرا دلی ست پرخون پیوست
برکنده شکوفه وار چون نرگس مست
در عشق چو گل فتاده از دست به دست
چون نیلوفری عاشق و خورشیدپرست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست
شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
مژگان تو تیز گشت و با زلفت گفت
کآنجا که زره گر است پیکان گر هست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ای سخت دل سنگ تو وی عهد تو سست
در مهر چه کاهلی و در کینه چه چست
دشمن مشو ار چه خود مرا دوست نئی
پیمان مشکن اگرچه خود نیست درست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
چون عهد شکستنت مرا گشت درست
بر دل بستم سنگ شکیبائی چست
گر مهر تو کم شود نگویم با ماست
ور جان ببری چو دل نگویم با تست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
آن مهر گسل با دگری زان پیوست
تا بگسلد آن رگی که با جان پیوست
بر دیده نهم دست چو بر من گذرد
تا با دگران نبینمش دست به دست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
تا آن دل سنگین تو عهدم بشکست
با هر که جهان طبع تو اندر پیوست
بر دیده نهم دست چو بر من گذری
تا باد گران نبینمت دست بدست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
چشم تو مرا به تیر مژگان خسته ست
زلف تو مرا به تار موئی بسته ست
دریاب که این سر سبکی آشفته ست
زنهار که آن معربدی بدمست ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
گل پیش رخت ز رنگ و بو دست بشست
سرو از قد تو چو بید لرزان شد و سست
من گل نشنیدم که چو روی تو دمید
من سرو ندیدم که به بالای تو رست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
چون رای تو با رای مخالف شد راست
عهد بد و پیمان کژت عمرم کاست
روزی که دل از مهر تو مه بردارم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
محرومی وصل تو دل و جانم کاست
شد طبع کژت به رغم من با همه راست
روزی که امید از تو به یکره ببرم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
از دیدن روی منکلی مهرم خاست
بی دیدن روی منکلی عمرم کاست
نا دیدن روی منکلی صبر کراست
نادیدن روی منکلی عین خطاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ماهم به هوای باغ جوزا برخاست
وز قامت و رو آب گل و سرو بکاست
بگشادم خون ز دیده و عقلم گفت
مگشای در دیده که مه در جوزاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
آن یار که راحت روان است کجاست
شد دور ز چشم من نهان است کجاست
جائی نبرم گمان که پرسم خبرش
حوراست. ملک. پریست جان است کجاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای دوست ز دست من چه برخواهد خاست
یا زین دل مست من چه برخواهد خاست
با من منشین و از سر کین برخیز
آخر ز نشست من چه برخواهد خاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
از مایده غمت تنم آباد است
وز بند غمت دل از جهان آزاد است
این باقی جان که در تنم زنده به تست
باقی به غمت باد که باقی باد است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
تا چشم من از نور رخت بیخبر است
در نور دل و دیده فراوان اثر است
می نتوانم به درد چشمت دیدن
نادیدن تو ز هر چه دیدم بتراست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
از اشک رخم نمونه گلزار است
چشمم ز غمت عقیق لولو بار است
این جان خراب گنج هر اسرار است
ما را ز غمت فایده ها بسیار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
بی روی توام ز لاله زار آزار است
بی چشم تو نرگس بر چشمم خوار است
بی قد تو سرو نیست برکارم راست
بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
بی دیدنت از دیده مرا آزار است
بی وصل تو با جهان مرا پیکار است
بی قد تو باغ بر دلم زندان است
بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است