عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
ایام همین دماغ تو بنشاند
تعجیل من و فراغ تو بنشاند
آهن دلی ای نگار و من سنگین جان
ترسم چو به هم رسیم آتش بارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
از آتش و آب دل و جانم فریاد
در آتش و آب چون توان بودن شاد
زینسان که چو خاک داد بربادم هجر
زین پس برساند به تو بر خاکم باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
بادی که بدی همدم آن حور نژاد
گه گه به سلامی ز منش کردی یاد
امروز به رغم من چنان کرد رقیب
کز بیم به گرد او نمی گردد باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
ای باد که جان فدای پیغام تو باد
آن لحظه که بگذری بر آن حور نژاد
گو بر سر ره دلشده ای را دیدم
کز آرزوی تو جان شیرین می داد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
جز عنبر زلف هیچ لالات مباد
جز سوی وصال ما تولات مباد
بالا بنما ز بام و برهان ما را
زین درد و بلا که درد بالات مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
دل بی هوس تو ای دل افروز مباد
بر هیچ مراد بی تو پیروز مباد
روزی که بود هجر تو تا شب مرساد
وان شب که رسم به وصل تو روز مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
گفتم که دل از تو در دمی شاد رساد
یا دود دلم در تو پریزاد رساد
بر چهره نهاد دست و خندان می گفت
بیچاره دلا خدات فریاد رساد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
ازدرد منت گرد به دامن مرساد
وز سوز من آتشت به خرمن مرساد
دود ار چه همه میل به بالا دارد
بالای ترا دود دل من مرساد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
از جور تو هیچ خسته نفرین مکناد
دردم دل خرم تو غمگین مکناد
ایزد به جزای من مسکین غریب
مانند منت غریب و مسکین مکناد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
گردون که لطف در تن پاک تو نهاد
دل را ز چه روی در ملاک تو نهاد
بر سنگ زنم سر از جفاهای فلک
تا سنگ چرا بر سر خاک تو نهاد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
ترسا بچه ایکه باج از ارمن بستد
بر من بگذشت و جانم از تن بستد
بنشست و به یک کرشمه صبرم بربود
برخاست به یک سخن دل از من بستد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
وقتی که چمن به کام بلبل گردد
مه عاشق تاب زلف سنبل گردد
بخرام چو سرو و بر سر خاک رهی
تا خاک من از عکس رخت گل گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
با دل گفتم که یار بر می گردد
وز ناز به وقت کار بر می گردد
دل گفت چو روزگار برگشت ز ما
او نیز چو روزگار بر می گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
تو می گذری و بر دلم می گذرد
کز دست فراق تو دلم جان نبرد
از دیده همی روی و امیدم نیست
کاین دیده دگر بار به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
آنچ از غم تو بر سر من می گذرد
گر شرح دهم گرده گردون بدرد
ترسم که خیال تو بترسد در خواب
گر نیم شبی در من و حالم نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
ظلمی ست بر آن دیده که در تو نگرد
حیف است بر آن زبان که نام تو برد
نقصی ست بر آن خاک که بر وی گذری
عیب است بر آن باد که بر تو گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
نه پایم ازین پس ره کویت سپرد
نه بر دل تنگم آرزویت گذرد
چون دیده باز چشم من دوخته باد
گر دیده من باز به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
مرگ تو بر آورد ز ایوانم گرد
هجر تو سراسیمه و حیرانم کرد
تا زنده بدی غمت به جان می خوردم
اکنون که گذشتی غم تو جانم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۴
گفتم چو دلم لابه گری پیش آرد
روزی دلت آئین جفا بگذارد
امروز ز شوخ چشمی و سنگدلیت
چشمی که دل از تو داشت خون می بارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
هرگز نکنی میل و دلت نگذارد
کاندر عمری دمی دلت یاد آرد
زان یار که در دل شب تیره تو را
می آرد یاد و خون دل می بارد