عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۰
از وصل رخت هر که نشانی دارد
از من به خطا در تو گمانی دارد
در شهر ز افسانه ما خالی نیست
هرکس که زبانی و دهانی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
نه دل ز غمت ذوق جوانی دارد
نه برگ نشاط و شادمانی دارد
در هجر تو گر یک دو نفس هست مرا
می کیست که نام زندگانی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
دلدار ز سینه زنگ غم می سترد
نقش غمم از دل حزین می سترد
خونی که ز هجر در دل افکند مرا
اکنون ز رخم به آستین می سترد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۰
محرم بدم و جور تو محرومم کرد
حاکم بدم و حکم تو محکومم کرد
خارا بدم و هجر تو چون آبم کرد
آهن بدم و عشق تو چون مومم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
انگار که راز دل نهان دانم کرد
پیدا نکنم که غم چه با جانم کرد
با زردی رخساره چه تدبیر کنم
با سرخی آب دیده چه توانم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
جانا غم دوری تو با ما آن کرد
کآن را به همه عمر بیان نتوان کرد
بر رویم اثرهای غمت پیدا شد
تا حادثه روی تو ز ما پنهان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
با هجر چنان حریف خو نتوان کرد
وز زشتی ایام نکو نتوان کرد
این شادی آنکه بی رخش غمگینم
وین یاد کسی که یاد او نتوان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد
درد دل و سوز سینه هم کار نکرد
گفتم بنویسم به تو درنامه گله
بر دست گرفتم و قلم کار نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
دل با تو و صبر سازگاری که نکرد
با بار غمت چه بردباری که نکرد
با این دل پرخون دل خونخواره تو
چه جور که ننمود و چه خواری که نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۸
قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبی می باید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
بر بام بدیدمش که جولان می کرد
چون حال دلم طره پریشان می کرد
از روی چو ماه بام و در می افروخت
وز زلف سیاه عنبرافشان می کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۴
عشق آمد و بر دلم شبیخون آورد
از دیده ز دل سرشک گلگون آورد
دل را به کفش ندادم به خوشی
تا لاجرمم ز دیده بیرون آورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
تا هست غمت غمی دگر نتوان خورد
وز عمر عزیز بی تو برنتوان خورد
چون نیست امید وصل انصاف بده
در هجر تو بیش ازین جگر نتوان خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۶
نپسندم کایزد به گناهت گیرد
نگذارم که آب دیده راهت گیرد
لیکن ترسم که آه من نیم شبی
در آینه رخ چو ماهت گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۷
گر سرو قد خوشت به بر در گیرد
آنهم رسدش که ناز از سر گیرد
ور گل ز رخت بوی به گلزار برد
بر یاد رخ تو لاله ساغر گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
هر شب سپه غم تو راهم گیرد
حلق دل تنگ بی گناهم گیرد
هیچم غم خود نیست ولی ترسم از آنک
در آینه رخ تو آهم گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۹
مگذار که کار دل قراری گیرد
یا همنفسی و غمگساری گیرد
بی یار چنین فتاده بگذار او را
تا بو که بود چون تو یاری گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
نه در تو فغان و یاربم می گیرد
نه در رخ تو آه شبم می گیرد
زان شرم که شب تا به سحر می نالم
هر روز نمایم که تبم می گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۱
لافی ز تو پیش کس نمی یارم زد
جز با تو دم هوس نمی یارم زد
زان روی که یاد تست همراه نفس
با هیچکسی نفس نمی یارم زد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۲
دم بی رخ یار نازنین نتوان زد
لاف از دل وصبر بیش ازین نتوان زد
او گرچه بر آورد عتابی ز زمین
حق های گذشته بر زمین نتوان زد