عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۱
تا خیال رخ او، شمع شب افروز من است
مهر تابان، عرق ناصیه روز من است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۲
بسکه در خانه غیرش نتوانم دیدن
به گمان رفتن او، ناوک دلدوز من است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۷
تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است
هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۸
شد چو بینامت زبان، از کام بیرون کردنی است
شهر دل باشد چو بی یاد تو، هامون کردنی است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۴
بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد
صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۶
نقطه جیم جمال، آن غنچه خندان اوست
مستزاد مصرع ابرو، صف مژگان اوست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۷
دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست
گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۹
آنچنان از نگهم سر ز حیا پیش افگند
که توان از گل قالی عرق شرم گرفت!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۰
شور عشق استادگی کرد، از سرم سامان گرفت
طوق زلفش بر گلویم پا فشرد و جان گرفت!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۸
نفس از ذکر شهد آن لبم گر بهره ور گردد
عجب نبود که نی از ناله من نیشکر گردد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۹
اگر بیند بخوابم، نرگسش بی‌خواب می‌گردد
اگر با زلف گویم حال دل، بی‌تاب می‌گردد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۰
نه اشکست اینکه در بزم وصال از دیده میآید
نگاهم در نظر از دیدن او، آب میگردد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۲
چون بهله به صید دلم آن مست بر آرد
نی دل، که به تاراج جهان دست بر آرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۴
نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد
شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۳
حرف بالای تو گفتم، سخنم گشت بلند
یا مژگان تو کردم، نفسم گیرا شد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۱
دیده ام از بسکه حیران رخ دلدار شد
کاسه چشم از نگاهم کاسه مو دار شد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۳
تنها نه ماه پیش رخت سر فگنده شد
تا شمع دید روی ترا، مرد و زنده شد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۴
شب فراق تو، بر خود حساب روز کنم
اگر سفیدیم از چشم انتظار دمد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۵
دلم چون نامه از حرفش فراموشی نمیداند
زبانم، چون زبان حال، خاموشی نمیداند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۷
از ضعف چنانم، که چو گریم ز غم او
خون جگرم رنگ بمنزل نرساند