عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت
سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز
تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
نوروز که سیل در کمر می‌گردد
سنگ از سر کوهسار در می‌گردد
از چشمهٔ چشم ما برفت این همه سیل
گویی که دل تو سخت‌تر می‌گردد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد
دانی که ز شوقم چه به سر می‌گذرد؟
گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای
آخر به دهان چون شکر می‌گذرد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد
دور از تو گرش دلیست پر خون باشد
آن کش نفسی قرار بی‌روی تو نیست
اندیش که بی‌تو مدتی چون باشد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
از من نه عجب که هاون رویین‌تن
از یار جفا دید و به آواز آمد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
وقت گل و روز شادمانی آمد
آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شد و وقت مهربانی آمد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
این دیدهٔ شوخ می‌برد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
من دوش قضا یار و قدر پشتم بود
نارنج زنخدان تو در مشتم بود
دیدم که همی گزم لب شیرینش
بیدار چو گشتم سر انگشتم بود
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵
این ریش تو سخت زود برمی‌آید
گرچه نه مراد بود برمی‌آید
بر آتش رخسار تو دلهای کباب
از بس که بسوخت دود برمی‌آید
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
بستان رخ تو گلستان آرد بار
وصل تو حیات جاودان آرد بار
بر خاک فکن قطره‌ای از آب دو لعل
تا بوم و بر زمانه جان آرد بار
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز
ور بگریزم ز دستت ای مایهٔ ناز
هر جا که روم پیش تو می‌آیم باز
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵
خورشید رخا من به کمند تو درم
بارت بکشم به جان و جورت ببرم
گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم
خود را بفروشم و مرادت بخرم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم
چه خوشتر ازان که پیش دستت میرم
دل با تو خصومت آرزو می‌کندم
تا صلح کنیم و در کنارت گیرم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
من با تو سکون نگیرم و خو نکنم
بی عارض گلبوی تو گل بو نکنم
گویند فراموش کنش تا برود
الحمد فراموش کنم و او نکنم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۰
می‌آیی و لطف و کرمت می‌بینم
آسایش جان در قدمت می‌بینم
وآن وقت که غایبی همت می‌بینم
هر جا که نگه می‌کنمت می‌بینم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
چون می‌کشد آن طیرهٔ خورشید و مهم
من نیز به ذل و حیف تن در ندهم
باری دو سه بوسه بر دهانش بدهم
وانگه بکشد چو می‌کشد بر گنهم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴
بگذشت بر آب چشم همچون جویم
پنداشت کزو مرحمتی می‌جویم
من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟
ترکست و به چوگان بزند چون گویم
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۱
ای دست تو آتش زده در خرمن من
تو دست نمی‌گذاری از دامن من
این دست نگارین که به سوزن زده‌ای
هرچند حلال نیست در گردن من
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟
یا سرو بدین بلند و خوش بالایی؟
مسکین دل آنکه از برش برخیزی
خرم تن آنکه از درش بازآیی