عبارات مورد جستجو در ۴۲۱ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۲ - الزیتون
بود زیتون همان نفسی که مذکور
بتفصیل آمد اندر آیه نور
هماره مستعد اشتعال است
بنور قدس کان جمع کمال است
از آن نور است قوه فکر کامل
مطالب با سهولت زوست حاصل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۸ - الستائر
زاکوان دان صورها را ستائر
کز اسمای الهی شد مظاهر
ز خلف آن شناسی ما خلف ار
ز مظهر معنی لاینکشف را
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۹ - الستور
ستور آمد بتحقیق این هیاکل
میان هر دو عالم گشته حایل
بدن چون پرده‌ئی باشد بعادت
میان عالم غیب و شهادت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۴ - سرالعلم
شنو از سر علم از من به نصفت
که عالم را بود عین حقیقت
حقیقت علم عین ذات برایست
جز این گر وصف کردند اعتباریست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۲ - الشفع
اگر گاهت سراغ از شفع باشد
ز استحضار خلقت نفع باشد
محقق شد که اسماء معظم
تحقق یافت بر خلق منظم
نبود ار آنکه شفع واحدیت
سوی و ترالاحد جستی معیت
نبود اسماء حضرت را ظهوری
بخلق این انضمام افکند شوری
نمایشها هم اندر خلق مشهود
شد از تأثیر شفع و وتر موجود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۳ - الشهود
شهودت رؤیت حق است بر حق
که بینی بی‌تقید وجه مطلق
باینمعنی که جز الانه بینی
حق از شی‌ء بینی و اشیاء نه بینی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۸ - شواهد الاسماء
شواهدهای اسماء بی‌منافات
در اکوان شد ظهور اختلافات
باحوال و باوصاف و بافعال
شود ظاهر بتفصیل و با جمال
چو حی و میت و مر زوق لایق
بمحیی و ممیت و هم برازق
چو اسماء در حقیقت مختلف بد
ظهورش هم در اکوان مختلف شد
تخالفها در اکوان بیخلاف است
که از اسماست کانجا اختلافست
زوجه اختلاف آن ز تاویل
ترا جای دگیر گویم بتفصیل
چو در بحرالحقایق از مراتب
بهر جائیست تحقیقی مناسب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۵ - صبیح الوجه
صبیح‌الوجه شمس بذل و داد است
حقیقت مظهر اسم جواد است
کسی کو این صفت را هست مصداق
بود قلبش ببذل وجود مشتاق
نباشد باب خودش بر کسی سد
نگردد سائلی از حضرتش رد
کسی کارد شفیع او را خدایش
رساند بر اجابت هر دعایش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۸ - صدق‌النور
ز صدق‌النور بشنو کت بکار است
مراد از کشف دو راز استتار است
شبیه است آن ببرق بارش آور
ندارد گر مطر کذب است و ابتر
اگر دارد مطر برقیست صادق
بصدق‌النور از آن گردید لایق
ز بعد از کشف او گر در قفائی
نباشد استتار و اختفائی
پیاپی بعد برق آید تجلی
دهد دل را بهر نوری تسلی
خود آن را قوم صدق‌النور گویند
نشانیها بهر دستور گویند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱۹ - عبدالباری
ز عبدالباری ار علمت ادیب است
شنو و آن عبد خالق را قریب است
بری چون علم اوکان بخلافبست
بخلقان از تفاوت و اختلافست
پس از فعلی است او البته عاری
که بی‌نسبت بود با اسم باری
در افعال است گر داری تدبر
مبرا از تنافی وز تنافر
بر اینمعنی است شاهد نزد برهان
بقران «ماتری فی خلق رحمن»
چو باری شعبه‌یی ز اسماء یزدان
بود کوهست تحت اسم رحمن
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲۳ - عبدالوهاب
دگر باشد ولیی عبد وهاب
ز حق بر موهبتها دارد القاب
ببخشد هر چه هر کس را سزاوار
بود، وان حق او باشد در آثار
چون رنگ و بو که باشد لایق گل
دگر فریاد و افغان بهر بلبل
بدینسان جمله موجودات عالم
برد زا و بخش خود هر شیئی هر دم
ببخشد حق هر کس بی زاغماض
بدون بغض وحب خالی ز اغراض
بود جودش چو ظل بر خلق ممدود
که هست او واسطه بر جودذیجود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲۴ - عبدالرزق
ولیی عبد رزاقش بود نام
که از حق یافت رزقش وسعتی تام
کند پس بر عبادالله ایثار
برزق خویش و دارد شکر ازینکار
اگر خواهد دهد از نیم نانی
بعمری رزق بر خلق جهانی
شوند ار خلق یکجا مهیمانش
نیاید هیچ کم از سفره نانش
از آن رزق مبارک کش خداداد
بایثار او بکل ماسوا داد
کسی کو یبسط الرزقش نصیب است
بفیض من یشاالله قریب است
حق از خیرش جهانرا کرد آباد
برزق خلق بسط از خیر او داد
دهد رزاق مطلق بر خلایق
هر آن رزقی که در حالیست لایق
بود رزق بدن ماکول و ملبوس
دگر هم رزق حس ادراک محسوس
بود رزق خیال ادراک عالی
بر اشباح و صورهای خیالی
خود آن از ماده باشد مجرد
بمعنی دون مقدار اینست در حد
بتحقیق محقق رزق و هم است
معانیی که جزئی نزد فهم است
دگر هم رزق عقل است ار که دانی
علوم حقه و آن کلی معانی
بود پس واسطه کل عبد رازق
رسد هر رزق از وی بر خلایق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۲۵ - عبدالفتاح
چو نور اسم الفتاح برتافت
گشایش عبد فتاح از خدا یافت
عطا فرمود حقش در لوایح
همانا علم اسرار مفاتح
بود زان اختلافات اندر اوضاع
که فتاحیتش باشد بانواع
گشود او را خصومات و مغالق
نمودش معضلات و هم مضایق
فرستاشد فتوحاتی ز رحمت
نکرد امساک از وی هیچ نعمت
کند هر گه تجلی اسم فتاح
بعبد از حق بدست آرد مفتاح
که هر بابی تواند زاو گشودن
بهر فتحی تواند هم فزودن
هر آن امری که فرض است افتتاحش
شود مفتوح زانگشت صلاحش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۴۸ - عبدالکریم
بود عبدالکریم آنکس که مشهود
شد این اسمش بجان زاکرم ذیجود
تجلی بروی از وصف کرم کرد
وزین وجهش عزیز و محترم کرد
تحقق یافت بر وصف عبودت
زاکرامی که بود او را به نیت
کرم را چون کسی بشناخت ناچار
شود عامل بوی هر جا بمقدار
شناسد قدر هر چیزی بجایش
تعدی هم نجوید زا اقتضایش
شناسد آنکه نبود ملک و مالی
ز بهر عید یا خلق و خصالی
نیابد هیچ شیئی را که نسبت
بسوی عبد باشد در اضافت
مگر چیزی که بر وی ذوالکرم داد
هم او بر خلق آن مال و نعم داد
چو مولا بر کرم باشد نهادش
دهد بر هر که خواهد از عبادش
کریم از هیچ عبدی هیچ عیبی
نبیند جز که پوشد بی‌زریبی
کریم النفس جرمی در عیانش
نیاید جز که بخشد در زمانش
ندارد پیش جودش وزن وابی
گناهی تا که آید در حسابی
نباشد هیچ جرمی را نمایش
چو آید بحر اکرامش به جنبش
شود چون آید این یم در تلاطم
بهر یک قطره‌اش کون و مکان گم
چه جای آنکه گیرد ز اقتضائی
کسیرا بر گناهی یا خطائی
صفی گوید حدیثی کز سروش است
یم اکرام حق دایم بجوش است
از آندم کو بجوش آمد زاکرام
نشد وقتی که یکدم باشد آرام
کسی کو مظهر است اکرام حق را
کجا بیند بجرمی ما خلق را
اگر بیند بچشم جود بیند
نه از چشم زیان و سود بیند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۰ - عبدالمجیب
مگر عبدالمجیب اول اجابت
نماید دعوت حق را بطاعت
چو بشنید او که خوانندش بدرگاه
بدستور «اجیبوا داعی الله»
اجابت کردن چون حق را بدعوت
بدعوتها نمودش حق اجابت
بجان از معنی انی قریبش
تجلی کرد با اسم مجیبش
کند تا او اجابت هر دعائی
که باید مستجاب آید زجائی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۳ - عبدالودود
بود عبدالودود آن پاک زادی
بحق اولیا کامل ودادی
پس او را دوست دارد حق تعالی
بدلها حب او را سازد القا
پس او را خلق یکجا دوست دارند
عزیز آنسان که حق اوست دارند
بجز جهال کاتباع هوایند
محب نفس و مهجور از خدایند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۴ - عبدالمجید
دگر از اولیا عبدالمجید است
که مجدش بین خلق از حق پدیداست
بخلق و وصف حق دارد تخلق
محاسن یافت اندر وی تحقق
کند تمجید او هر کس در اوصاف
دهد بر فضل و حسن خلقش انصاف
همه آثار مجد از وی عیانست
بزرگ و دلنواز و مهربانست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۵۹ - عبدالقوی
بود عبدالقوی در قهر مشهور
زوی ابلیس و اتباعند مقهور
چو قوت یافت بر نفس هوا جو
که باشد جمله خشم و شهوتش خود
از آنرو دشمنی مخصوصه شیطان
بر او دستی نیابد گاه عدوان
هر آنکس بر عنادش گشت منصوب
ز قهر او شود ناچار مغلوب
نیابد ضعف و عجزی سوی او راه
چه خود باشد ظهور قدره‌الله
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶۱ - عبدالولی
مگر عبدلولی دور از تکلف
ز استیلاست اولی بالتصرف
بگرداند ز کل ماسوا رو
ز هر سو رو نماید سوی بیسو
نگیرد جز خدا را بهر خود دوست
نگنجد از ولای دوست در پوست
نبیند غیر آن کو بروی اولی است
کند پس رو بهر سوسوی مولی است
حقش زان مظهر اسم ولی کرد
ولایت داد و بر کل معتلی کرد
خدا باشد ولی آنکه خارج
ز ظلمت شد بنور اندر معارج
چو ایمانش بحق شد عین واقع
خود ایمانها بر او گردید راجع
از آن حق در نبی او را ولی گفت
نبی «من کنت مولاه علی» گفت
تلای حقش شمع رسل کرد
بحکم انما مولای کل کرد
ولایت پس یقین خاص علی بود
که حق را به نص حق ولی بود
جز او کس در ولایت نیست منصوص
بر او این اولویت گشت مخصوص
پس آنها کاولیا و صالحینند
علی را در ولایت جا نشینند
یکی زان جمله را عبدالولی دان
ولیش با تو لای علی دان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۶۹ - عبدالقیوم
کسی او عبد قیوم است مطلق
که بیند قائم این اشیاءست بر حق
کند پس در حقیقت حق تعالی
بقیومیتش بر جان تجلی
بگرداند هم او را در مفاتح
بخلقان قیم از بهر مصالح
بر احوال و حیات و عیش لازم
بود بر ماسوا قیوم و قایم
بود این از خواص اسم قیوم
که بهر مظهر او گشته مرسوم