عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۸ - قائم مقام به منوچهر خان ایچ آقاسی باشی نوشته است
مخدوم مهربان من؛ عالیجاه مقرب الحضرت العلیه آقا لوبیک از حضرت سپهر رفعت نواب ولی النعمی نایب السلطنة العلیه روحی فداه روانه آن حضرت بود و مراسم موالفت و مراودت مقتضی تحریر صحیفه افتاد، در طی نگارش صحیفه عهد صحبت برادرانه دیرینه مرا بیاد آمد و رسم الفت دوستانه ایام وصال.
به خیال که عهد جوانی بود و هنگام کامرانی، فراغت داشتیم، امنیت بود و راحت میکردیم. در حالتی که ازدیاد آن حال ها همه تن نشاط بود و جان همه انبساط. باز بخاطرم افتاد که اکنون از گذشته بجز افسوس وتاسف حاصل و سود ندارم، نوبت جوانی رفته وقت پیری رسیده، امنیت و راحت هیچ نمانده، فرصت و فراغت بکلی از دست رفته.
فیالیت الشباب یعودلنا یوما
فاخبره بما فعل المشیب
خواست تا از شوق باطن بکام دل بسطی دهد و فصلی نگارد. دیگر باره بخاطر رسید که اینک موکب شاهنشاه رسید و نایب السلطنة رفت. لشکر ارس از دو سه سمت ارس رو آورد، عمله شاه سیورسات و جیره میخواهد. قشون شاه، مواجب و راتبه گرانی ولایت را خراب کرده، مالیات از مملکت وصول نمیشود، از شاه پول نمیرسد، قشون بی پول جنگ نمیکند. دشمن بی جنگ از پیش بدر نمیرود و اگر اندک غفلت در این حالت روی دهد نزد خدا وسایه خدا در عذاب و عقاب خواهیم بود.
لابد درد دل را ناگفته گذاشتم و احوالات را محول بتقریر او نمودم، بپرسید آگاه است.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۹ - از قول ولی عهد به قائممقام بزرگ نوشته:
قائم مقام چاکر فدوی پایدار از آستانه رحمت تا آشیانه زحمت خیلکی راه است. هنگامی که از سعادت جبهه سائی نوعی دل آسائی یابد و استیفاء حظی بکام دل حاصل نماید، هر روز از خوان مراحم خسروانی را تبه خاصی باشد و از خون خوردنی های اینولااستخلاصی. هر که بچنان نعمت رسد کی یاد چنین زحمت کند؟ آسودگان دار نعیم را چه غم از فرسودگان نارجحیم است از عذاب الیم؟
چنان رسته و بی غم عمیم چنین پیوسته؛ گاه در موقف و اقفان حضرت است و گاه در محفل اولیای دولت. بدیهی است که هوای آن جا را چه نشاط و طرب است و فضای این جا را چه بساط تعب؟
به شکراین که از دامی چنین رمیده و بمقامی چنان رسیده که از تواتر خدام اعتاب همایون وتوالی تعارفات روزافزون دایم در عیش و نشاط و پیوسته در حرمت و انبساط هستند، از کار متوقفین این ولاغافل نماند و من بعد ما جائک من العلم لوازم حس عمل عاطل نگذارد؛ از عرض مصالح دین و دولت خاموش نگردد و تدبیر مهام این سرحد را فراموش نکند، شرفیابی خود را با محرومی بسنجد و بحکم و انصاف از نقش احکام ما نرنجد.
والسلام خیر ختام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۵۷ - رقم حکومت ارومیه نواب ملک قاسم میرزا
حضرت مالک الملک بیچون جلت عظمه و عظمت قدرته چون خواهد لطفی جامع کند و فیضی شایع، ولات عدل بر عراص ملک گمارد تا احکام عدالت در اقطار ولایت جاری کنند و اقسام نعم بر اصناف امم وارد آرند. مقتضیات این حکمت موجب تمکن و استقرار در ساحات و صفحات آذربایجان شد، ما نیز از بدایت حال که تشریف سعادت و اجلال داریم، ابواب رافت بر اقطاع مملکت گشوده و هر ناحیتی را عاطفتی فرموده وهر طایفه را راتبه داده؛ از جمله والی ارومی و قبایل افشارند که درین دولت خصوص در این مدت، همیشه بمال و جان و زر و سر خدمت کرده و در مجاهد و معارک از اشباه و نظایر پیش و بیش بوده، اگرچه بحسب مراتب در هر وقت و هر حال از قبل ما تربیتی بسزا دیده، درین سال فرخنده فال که در کار ایشان نظری مجدد فرمودیم معلوم و مشاهد شد که اشراف و اعالی و اصناف اهالی همه چون مجدب منتظر فیض باران و چون مجرم مترصد فضل و غفران آمده، فیضی جدید خواهند و عنایتی مدید، علی هذا غصن شریف خلافت و فرع رفیع نبالت شاهزاده آزاده، برادر نیک اختر پاک گوهر، ملک قاسم میرزا را که موجی از بحر افضال و اوجی از چرخ اقبال و جلوه از جمال مجد وشرف و با عشایر افشار بنسبت چون گوهر وصدف است. تکمله للنعمه و تصفیه للرحمه
باختیار و فرمان روانی ارومی وتوابع منصوب و در امر و نهی و قبض و بسط و منع و اعطاء مختار و مأذون فرمودیم تا این لطف جلیل در حق آن ناحیه و ایل سبب قوام عیش و نظام جیش و رفاه خلق و دوام عدل بوده، هر مایل معتدل آید و هر مختلف ممتزج گردد، حوزه ملک روضه خلد برین گیرد، مذاق تلخ مزاج شیرین. چه بحمدالله و منه، فیض احسان ما دائم است و بنای ایالت او ثابت.
برادر کامکار معظم الیه نیز باید چنین که تکمیل این کرامت را در تاسیس این ریاست دیده ایم او نیز اقتضاء آن را در اقتضای ما دیده، احقاق حقوق کند و اصلاح امور و اقامه سنن صالحه و رعایت اصحاب بیوتات قدیمه سعی جمیل و جهد بلیغ نماید، ولایت معمور آید.
ان هذه تذکره فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا
بیگلربیگی و فضلا و علما و اکابر و اشراف عشایر افشار و وجوه و روس معاشر اکراد برادر معظم الیه را مختار مهام و مصداق مرام خود دانسته، امر و نهی او را چون امر و نهی ما تابع و منقاد باشند.
یا ایهالناس قد جائکم الحق من ربکم فمن یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما انا علیکم بوکیل
والسلام خیر ختام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۵۸ - سواد رقم حکومت اردبیل و مشکین نواب سیف الملوک میرزا
ایالت و فرمانروائی، مهمی عظیم و خطیر است که بی افاضه خالق، رعایت دقایق آن بواجبی نتواند و ارباب حکم و فرمان، خزان رعیت و وکلای امت باشند که در موارد عدل و جور چندان باید خوض و غور نمایند که حق از باطل تفریق یافته، عدل و قسط شایع شود و ظلم و جور زایل گردد. حضرت قدس بیچون جل اسمه درین جزو زمان و عهد و اوان کفالت کار خلق بکفایت رأی عدل شاهنشاه جهان اعتصام امن و امان، اختیار دور زمان خلدالله ملکه و سلطانه گذاشته که سایه لطف و مرحمت است و مایة امن و نعمت؛ رأی ملک آرای پادشاهی نیز باقتضای اراده الهی ولایت عهد و دولت و حراست ثغور مملکت از جمله شاهزادگان آزاده بما محول داشته. و نحن منه کالقلب من الصدر و العین من الراس و الذراع من العضد؛
ما نیز شکر این موهبت را لازم دیدیم که همان چه از جلایل این تائید و تکریم از خداوند رحیم و کریم نسبت بسایه خدا و از سایه خدا نسبت به نواب ما، از ما هم بدان وجه، هم بدان صورت بدیگر فروع اصل خلافت که بدور مجد جلالتند رسیده، بهر قطری قطبی گماریم وبه هر ولایتی عنایتی نمائیم و بهر شهری بهری دهیم.
علی هذا در اول این عید سعید ختم الله بالنصر والتایید گوهر درج جلال، اختر برج اقبال، امیرزاده موید مسعود، سیف الملوک میرزا که از یمن تربیت ما طرز ادب آموخته و عز شرف اندوخته، عهد شباب با رأی صواب جمع کرده در ولایت اردبیل ومشکین و خلخال الی حدود گیلان و بطون موغان فرمانروائی و اقتدار و اختیار دادیم.
و اجتبیناه ولدا صالحا و عاملا کادحا و سیفا قاطعا و رکنا واقعا.
اکنون باید فرزندی در حفظ حدود و ضبط ثغور و تولیت امور و تربیت جمهور و رفع بدع مستحدثه و وضع سنن مستحنه، سعی وافی و جهد کافی و حسن کفایت و فضل درایت ظاهر کرده؛ آثار عدل و سلوک از هر شهر بلوک شایع دارد، طریقه انیقه ما را تابع آمده، همیشه طالب باشد که خاطری از او آسوده باشد و ملکی در حمایت او غنوده آید و ازین غافل نماند تا خلق را با او حسابی و خدا را با او عقابی نباشد.
کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته حکام و ضباط و فضلا و قضات و علما و وجوه بلاد و افراد و آحاد مزبوره او را تابع و مطیع و حکم او را تالی وثانی حکم ما دانند.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۵۹ - رقم مواجب آقا عبدالرزاق به یک دنبلی تبریزی
آنکه رزاق علی الاطلاق سبغت نعمه و سبقت رحمه. ذات اشرف؛
ما را واسطه رزق عباد و رابطه نظم بلاد کرده؛ بشکرانه این نعمت بر ذمت همت لازم داشته ایم که هر یک را از بندگان دیرین و چاکران ارادت آئین در آستان آسمان بنیان بانجام خدمت شتابد اضعاف نعمت دریابد.
من عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنزیده من امرنا یسرا.
عالیجاه نبالت پناه، شهامت انتباه، مقرب درگاه عبدالرزاق بیک که عمری در حضرت فلک رفعت، قامت خدمت خم و بسان قلم سرقدم کرده در دیوان انشاء بتقدیم مهام لایقه و ترقیم ارقام فایقه مشغول است و مکتوبات او در نظر ما مقبول؛ علاوه بر خدمت دفتر و فدویت بی مر، تاریخی مشتمل بر مآثر شاهنشاه عالم پناه و غزوات ما نگاشته و خاطر مبارک را از حسن رفتار و لطف کردار خود خوشنود داشته، در ازای این خدمت و عبادت و سزای آن قدمت و ارادت، شمه از مراحم خدیوانه و مکارم بی کرانه مبلغ فلان بر مواجب و مستمری او افزودیم. والسلام.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۰ - رقم حکومت کریم خان کنگرلو
آنکه صانع کریم و حاکم حکیم باقتضای رحمت واسعه و حکمت ساطعه، ملک شهود را بفیض وجود ما تزیین داده و دست اقتدار ما را ببسط عدل و احسان و قبض جور و عدوان گشاده.
مالک الملک توتی الملک من تشاء، الی بیدک الخیر انک علی کل شیئی قدیر.
به شکرانه این نعم و آلاء پیشنهاد همم والا داشته ایم که بساط عدل و انصاف در اطراف و اکناف گسترده داریم، هر ملکی را حاکم عادل و عاقل و ناظم کافل و کامل برگماریم. نور احسان بر نوع انسان باهر و آیت عنایت بر ساحت هر ولایت ظاهر سازیم.
سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق
عالیجاه مجدت و نجدت همراه، صداقت و ارادت آگاه عمده الخوانین العظام کریم خان که در سفر و حضر و معروض خطب و خطر، ملتزم رکاب نصرت اثر بوده، حسن خدمت و صدق نیت و کمال فراست و فرو سیت و مراتب عدالت و عبودیت او مشهودخاطر اشرف گشته، در افتتاح سال فرخنده فال قوی ئیل خیریت تحویل، حکومت تومان نخچوان و ناحیه ولی الکش و ایل کنگرلو را بعهدة کفالت و کفایت اوموکول فرمودیم که بدقت تمام بنظم مهام و آبادی ولایت مشغول شده، با رعیت بعدل و انصاف رفتار نماید و از جور و اعتساف برکنار باشد و حوزه آن ملک را از تطرف و تفرق مصون و مأمون و ایل و رعیت را بفیض عاطفت و وصول مکرمت مستمال و ممنون سازد و بلده و نواحی را بیشتر از پیشتر بحلیه آبادی در آورد. مقرر آن که عمال خجسته اعمال و کدخدایان بلده و نواحی نخچوان و ریش سفیدان الخ.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۱ - رقم باشی گری و تیول میرزا جعفرخان مهندس باشی
آنکه مهندس نظام قدر و محاسب مهام بشر که طاق نه رواق گردون بی قائم و ستون افراشته و تدبیر مصالح املاک بتدویر دوایر افلاک مقرر داشته، ذات اشرف ما را واسطه نظم دین و دولت ورابطه جمع شرع وشوکت کرد وضبط ثغور اسلام وجبر کسور انام را بعهدة اهتمام ما سپرده، بر ذمت همت ما بحکم شرع مطاع و فرمان واجب الاتباع، تمهید نظامی رایق و تجدید قراری لایق، که موجب رضای خالق و عصام خلایق شود؛ لازم آمد تا مقلدان شریعت غرا و متقلدان سیف غزا در اجتهاد ادآب جهاد مستبد، بر مقابله و مقاتله اعدای دین مستعد گشته؛ شوکت اسلام از صدمت خصام مصون و حوزه ملک از مداخلت شرک مصون آید. فعلی هذا هر که رموز قتال و رسوم جدال را بقانون نظام متین و آئین دین مبین بهتر و برتر داند و دارد و شرط جهاد و دفاع و ضبط بلاد و بقاع را بطرح و طرز سدید سزا و بجا آید و آرد، فزون از حد و حساب منظور نظر عاطفت نصاب آید. عالیجاه فطانت و فراست انتباه سلاله السادات العظام میرزا جعفر مهندس که در بدایت جوانی حسب الاشاره بتحصیل هندسی و ریاضی و تکمیل آداب نظام بمملکت انگلیس مأمور شد، پس از مدتی که حصول علم مأمور برا حایز بحضور باهرالنور ما فایز گشت، او را در علم و عمل بر وجه اتم و اکمل آزمودیم، فی الحقیقه در حساب و هندسه که بفنون ریاضی و تعیین قلعه و سنگر و ترتیب لشکر و معسکر کامل و ماهر بود و ذهن و قادش و فکر نقادش در حل اشکال ریاضی بر مفترعات اقلیدس و مخترعات بطلمیوس غالب و قاهر، در ازای این حسن تعلم بر همگنان تقدم یافته، مهندسین سرکار اشرف را باشی و خدمات شایسته از او ناشی گشته، مقرر داشتیم از این حسن تعلیم مستوجب مزید احسان و تکریم آید، متوجهات قریه فلان را در هذه السنه فلان بموجب تفصیل بتیول ابدی و سیور غال سرمدی عنایت فرمودیم الخ.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۲ - نامة ولیعهد مبرور به سلطان روم
الحمدالله الذی اید الحق و شیدالدین والف بین قلوب المسلمین و لو انفقنا ما فی الارض جمیعا و اجتمعت الجن و الانس و لوکان بعضهم لبعض ظهیرا لم تالف قلوبهم و لم تکشف کروبهم لکن الله الف بین قلوبهم و سهل صعب خطوبهم انه عزیز حکیم و بعباده روف رحیم.
پاکا، ملکا، ملک جان ها آن تست و جمله دلها بفرمان تو.
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه تو بر زمین نیاز
پادشاهی ترا سزاست که شهنشاهانت بنده اند و خداوندانت پرستنده. صلح و جنگ شهریاران و نام و ننگ تاجداران و قبض و بسط ممالک و امن و خوف مسالک جمله در دست قدرت تست و مسبوق مشیت تو.
لک الحمد علی ما اولیت من نعمک و اسبغت من کرمک و نشرت من رافتک و بشرت من رحمتک والصلواه علی نبیک و ولیک و اصحابه و اعقابه والسلام.
اما بعد بر پیشگاه اعتاب مستطاب اعلی، جناب عرش مآب، قدس نصاب، قدرت و شوکت انتساب، ملک خدای عدل فزای، حکمروای ظلم زدای، شهریار کشورستان، شاهنشاه شاه نشان، آفتاب ملک و دولت، آسمان باس و صولت معزالدوله والدین، مجن الاسلام والمسلمین، سلطان البرین و خاقان البحرین، خداوند بخت و تخت و افسر، عم اعظم اکرم افخم تاجور، سلطان محمود خان، لازالت عماد دولته عالیه و اعلام شوکته سامیه معروض و مرفوع میدارد که دیرگاهی بود که این مخلص خالص الفواد را دیده امید و امل بمفاوضات آن حضرت گردون محل، روشنائی نیافته و آفتاب الطاف عم تاجدار، بر ساحت احوال مخالصت شعار نتافته، راه آمد و شد عرایض و مفاوضات بکلی مسدود بود و از هیچ باب طریف نجاح و سبیل تفحتی مشهود نمیشد. ازین رهگذر خاطر ارادت ذخایر زایدالوصف آشفته بود و غنچه دل عقیدت منزل به هیچ باد صبا و نسیم سحر شکفته نمیگشت، تا در این اوقات از احسن اتفاقات امر سلم و التیام دو دولت ابد فرجام، سمت حصول و انجام یافت و آنچه مکنون و مکمون ضمیر صداقت سمیر بود، از پرده غیب جلوه ظهور نمود و عالیجاه رفیع جایگاه، جلادت و ارادت آگاه، بسالت و نبالت همراه، صداقت و صرامت پناه، مقرب الحضرت العلیه، قاسم خان سرهنگ پیادگان نظام از درگاه اشرف اسنی بخرگاه امجد اعلی روانه میشد، این مطلب رااحسن وسایط و اقرب وسایل دیده بتحریر این ذریعه ارادت و ودیعه مبادرت ورزید وضمنا بعرض اعتاب سلطنت مآب میرساند که: مجاهد این خالص الفواد در پاس حدود دو دولت قوی بنیاد و مساعی جمیله که ر اتفاق و اتحاد این دو حضرت شوکت نهاد نموده، البته از خارج بعرض عاکفان اعتاب جلال رسیده و معلوم فرموده اند که این مخلص در خدمات حضرتین بی تفاوت، لازمه کوشش و اهتمام دارد و مابین عم و پدر در راه و رسم فرمان وطاعت؛ فرق و تفاوت نمیگذارد و خود را درین سرحد که متوقف و متمکن است گماشته حکم هر دو دولت میداند و برداشته لطف دو حضرت میخواند و در همین سال خجسته فال سعی و تلاشی که در امر مصالحه دولتین و رفع فساد مملکتین نمود و سبقتی که در گفتگو از این طرف و آدمی که بالابتداء از این دولت بازنه الروم فرستاد، یقین است که تا حال معروض و اقفان درگاه اقبال شده است و صدق نیت و خلوص عقیدت و صفای قلب و صلاح جوئی اولیای این دولت از همین رسل و رسایل که بارزنه الروم رفته و آمده وسبقت ها و محبت ها و بی مضایقه گی ها که از این طرف بعمل آمده چنان نیست که بر رأی ممالک آرای همایون ظاهر نشده باشد. اوضاع واقعه مدینه ارزنه الروم هم، لاشک تاحال بر ضمیر منیر آفتاب، تاثیر اعلی پوشیده و پنهان نخواهد بود.
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار عرض حال در آنجا چه حاجت است
چشمداشت دولت ایران این بود که در ضمن این مصالحه مبارکه نوع اتحادی مابین شهریاران تاجدار و دولت های دایم القرار در نظر دوست ودشمن و دور و نزدیک جلوه کند که مایة مزید بیم وامید اولیا و اعدای دولتین و کمال اطمینان واستظهار سرحد نشینان مملکیتن باشد و حال از قراری که بنظر مبارک آن عم تاجور خواهد رسید، درین قرارنامه جدیده مطلقاً فصلی در این باب مرقوم نشده، رجال ستوده خصال آن دولت بی زوال علم الله تعالی چه مصلحت دیده اند که درین امر اهم که مایة خیر عام و صلاح کل اسلام است، بالمره ساکت شده سهل است که در بعضی از شروط و مواد از ذکراسم این دولت و ملاحظه شان این شوکت و گزارش این امر مملکت بکلی غفلت نموده، هرجا بالمثل خواهش بسیار جزئی از این دولت پذیرفته باشند بلفظی ناسزا و طرزی ناپسند ادا کرده اندکه ناپذیرفتن آن هزار باره بر این طور ذکر و بیان تفضیل و رحجان داشت.
و بالجمله بعدها که مضمون قرارنامه ارزنه الروم در پایه تخت بلند و ذروه اعتاب ارجمند سلطنت قاهره ایران بعرض رسید و از اوضاع امور محاورات و مشاورات و سایر واقعات آنجا استحضار ملوکانه حاصل شد، از این رهگذر که هر دو دولت اسلام در حقیقت یکی است و نه تفاوتی در میانه نیست و احترام آن حضرت اسعد امجد اعلی در هر حال ملحوظ و منظور است، امضاء نامة ممهور و مفصل مصحوب مقرب الحضرت قاسم خان انفاد داشتند و در فصول کلیه و اصول مهمه به هیچ وجه گفتگوئی نفرمودند و تجدیدی نکردند وچون اول انعقاد عهد صلح و بدایت افتتاح راه دوستی بود تحمل و سکوت در امثال این امور را اولی دیدند ولیکن این خالص الوداد صافی ضمیر، که خود را بی ملاحظه فرق و توفیر، نیک خواه و ارادت کیش هر دو دولت میداند، با اذن دولت ابد مدت در عالم صدق و ارادت عرضه میدارد که: اعلیحضرت شاهنشاه جم جاه ایران را از آن حضرت اعلی وشوکت اسنی، چشم مهر و برادری است و این دولت ابد توامان از آن دولت حاوید نشان، توقع موافقت و یگانگی، این مخالصت گستر هم النفات عم اعظم اکرم تاجور را سرمایه سود صلاح دنیا و آخرت خود میشمارد و بر خدا ظاهر است که به هیچ وجه من الوجوه از این طرف مطلبی و طمعی و غرضی نیست، مگر همین که اولیای آن دولت در عالم دوستی و موافقت فرقی بین الدولتین نگذارند وبا خود دانند و از خود شمارند و هر جا غائله حرف و گله میان آمده از همین رهگذر بوده که دراین باب خلاف توقعی ظاهر شده. بالمثل در ماده اولیه قرارنامه، قیودی که در باب کردستان و سمت بغداد کرده و در ماده ثالثه قراری که در باب سبیکی و حیدرانلو داده اند، اگر قلب پاک صاف و عرق عدل و انصاف عماکرم تاجدار حکم باشد حسب الواقع معلوم و مفهوم خواهد شد که عرایض این اخلاص مند بی جا و بی جهه نبوده، بحمدالله شهریاران تاجدار دو برادرند و برابر و دولت های دایم القرار یک جهتند و یگانه و ممالک جانبین اسلامند و در ذمه اسلام، با وصف این امور ملاحظه این فرق و تفاوت ها از چه راه است، اگر واقعا هر که از دولتی روگردان شود و بدولت دیگر متوسل شود و استرداد آن باکراه و اجبار بی رضا و اختیار موجب نقص شان و کسر شوکت تاجداران است، بایست در همین باب ملاحظه شان هر دو دولت را بالمساوات و بالمصافات نمایند و اگر تصاحب این گونه فراری و متحیر و متوسل باعث بی نظمی ممالک و ناامنی مسالک و اختلال سرحدات و بی اقتداری سرحدداران خواهد شد باز بایست مصلحت جانبین ورفع مفاسد مملکتین را بیکسان در نظر گرفته باشند.
اولیای دولت قاهره ایران برای تسهیل عمل و تقلیل زحمات آن دربار گردون محل، مضایقتی از این که این گونه اشخاص را باجبار بگیرند و بدهند یا بی اجبار نگیرند یا هر که اینجاست یا هر که آنجاست مبادله و معادله نمایند، یا بقانون مستمره ایام واعوام ماضی و راضی شوند ندارند و هر شق ازاین شقوق که مرضی ومقبول خاطر سعادت مشمول عم اکرم افخم تاجدار است همان را عین صلاح و فلاح می دانند و بالطاف کریمانه و انصاف ملوکانه آن حضرت واقف و مستنظهر میباشند.
دیگر بتاج و تخت همایون و فروبخت افزون آن حضرت سپهر بسطت، قسم است که منظور از این عرض ها و شروح و تفصیل داد و ستد چند خانه ایل و رفت و آمد چند نفر کردی است و این نتکه بر رأی آفتاب ضیاء، روشن خواهد بود که امثال این امور را چندان قابلیت نمیباشد که از دولتی قویم بدولتی قدیم اظهار شود. بل که مقصود با لذات و علت غائی ذریعه نگاری و خواستاری این خالص الفواد همین است که خواه درین باب و خواه در سایر مواد فرق و توفیری مابین دولتین علیتین نباشد؛ بنای خوب با این دولت موید و مشید بگذارند و با این واسطه امری که موهم برودت و کدورت باشد واقع نشود. دیگر امر و اختیار با عم اکرم تاجدار است. همواره بصدور مفاوضات مشفقانه و رجوع مهمات اتفاقیه خاطر اخلاص مفطور را خرسند و مسرور سازند. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۳ - نامة خاقان مغفور به سلطان روم مصحوب قاسم خان سرهنگ
شکر وسپاس منت خدای را که بار دیگر باب رحمت بر روی اهل اسلام گشود و نظر رافت بر تابعین سید انام انداخت و ملک اسلام را از وصمت انقلاب مصون ساخت. کار ملک و دین بکام شد، تیغ حرب و کین در نیام رفت. دل های رم دیده رام گردید، روزگار آشفته آرام پذیرفت. درهای مراودات از دو دولت باز و مرغان مراسلات در پروازند.
فالحمدالله علی عظیم نعمته و عمیم رحمته و الصلواه علی نبیه النبیه و رسول الوجیه الذی عرف الحق و الدین و اجمع کلمه المسلمین و علی آله و اصحابه المتوسلین با عتابه والسلام.
اما بعد: بر رأی مهر ضیای خسرو ملک فزای کفرزدای، شاهنشاه اسلام پناه، الغازی فی سبیل الله، شهریار عادل دل، فرخ رخ، تاجدار واکف کف، موید یدمهر سپهر، فضل کوه شکوه بذل، بدر قدر و بها، اوج موج سخا، سماء سماح وجود، سنای سینای وجود، دانای خیر و شر، دارای فخر و فر، برادر معظم مظفر، سلطان البرین و البحرین، خادم الحرمین الشریفین سلطان محمود خان که تا جهان است با اختر سعد قرین و با شاهد کام همنشین باد؛ مکشوف و مشهود میدارد که چون تربیت عالم تکوین بتالیف و امتزاج طبایع مختلفه المزاج منوط و مربوط است و انتظام جهان جز به ایتلاف وارتباط جهانیان ممکن و مقدور نیست و هرگز در عین مهر و الفت از غوایل خلاف وکلفت، مصون ومامون نمیتوان زیست، حکمت جناب کردگار شوکت ملوک روزگار را مایة ربط و ایتلاف خلق و رفع اختلاف امر کرد و معاشر ناس را که ودایع خاص او بودند بدست قدرت وحکمرانی و فرط رافت و مهربانی ایشان سپرد و در هر عهد و عصر که باقتضای اختلاف طبایع، غایله خلافی بین الودایع ظاهر و واقع شد، بحسن تدبیر و سلوک و سلاطین و ملوک دفع و رفع فرمود.
اما درین عهد میمون مسعود که چاکران اعتاب این دو دولت و حافظان اطراف این دو مملکت را در بین کمال مهر و خوشی اسباب رنجش و ناخوشی فراهم آمد و یک چند آثار آشوب و اطوار ناخوب در بعضی از ثغور بظهور رسید، باز فضل جناب باری یاری کرد و باطن پاک خواجه انام یاوری و مددکاری نمود تا بحسن تدبیر اولیای دولتین رفع نزاع و خلاف بین الحضرتین بعمل آمد و سلم و اسلام و امن و امان دیگر باره موافق و معانق شدند. نوایر جنگ و کین که در ممالک مسلمین مضطرم و متقد بود، منطقی و منفقد گردید وکلفت ها بالفت و کاوش ها بسازش مبدل گشت. اسم تخالف از میان رفت، رسم تحالف در میان آمد، جنگ و نفاق رخت سفر بست، صلح و وفاق تشریف قدوم داد. ادای رسوم تهنیت از دو جانب لازم افتاد و تجدید عهد مراسلت بر دو حضرت واجب آمد. لهذا درین عهد خجسته و زمان فرخنده که طرح عشرت افکنده و بیخ غم ها برکنده بود، عالیجاه رفیع جایگاه جلادت و ارادت پناه، بسالت ونبالت همراه، صداقت و صرامت انتباه، مقرب الحضرت العلیه قاسم خان سرهنگ پیاده نظام را که تربیت یافته این دولت ابد دوام و تجربت کرده خدام بلند مقام است، از طرف دوستانه این دولت بجانب ملوکانه آن حضرت ارسال و بنظم سلک و ربط عقد این نامة محبت ختامه تجدید عهود و مراودات قدیمه و تاکید رسوم معاهدات قویمه نموده و ضمنا نگاشته خامة مودت علامه میسازد که اگر چه این چندگاه نفاقی ظاهر در میانه سرحدداران بهم رسید بحمدالله وفاقی باطن دوستداران بود که با وصف آن ایام خلاف را مجال امتدادی نمیشد و شعله مصاف را مکان اشتدادی نمیبود، بل بمنزله شعله خار بود که بتندی سرکشی کند و بزودی خاموشی پذیر و کفی بالله شهیدا که معتقد محب مهجور جز این نیست که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت بی زوال را که سالیان دراز در مهد امن بوده و در ظل فضل آسوده اند، نسیان و غفلتی که لازم ازمان راحت و دوام فراغت است طاری نگشته، نوع آگاهی و فرط انتباهی حاصل شود که قدر امن و رفاه دانند و شکر و حمداله کنند و جنس التیام دولتین اسلام را که بنقدجان خریدار آیند و من بعد نعمت موالات را بقلب مبالات از کف ندهند. علم الله تعالی که این دوست صادق الولا بملاحظه همین دقایق و نکات لسانا و جنانا از آنچه رفته و گذشته است باکمال تسلیم و رضا در گذشته خواست خدا را هرچه بوده و شده عین خیر و صلاح کل میداند و خاطر خود را کیف ماکان بواقعات ایام ماضی خورسند و راضی میدارد و حال و بالفعل بقدر مثقال و ذره و مقدار خردل و قطره از آن دولت پایدار گله و شکوه در دل ندارد؛ سهل است که قبل ازین هم مهر و برادری آن دوست اعلی گهر، گنجایش چیز دیگر در دل مهر منزلت محبت پرور نگذاشته بود و الان کماکان مهر مهر آن برادر را از قلب مودت جلب برنداشته، محبت و اخوت آن جناب اعلی را با تمام مال و ملک دنیا برابر میشمارد و این واقعات جزئیه را در جلب آن گوهر عزیز بسیار بی وقع و ناچیز دیده به هیچ وجه در نظر اعتنا نمیآرد.
محبت بیشتر محکم شود چون بشکند پیمان
شکوفه اول افشاند نهال آنگه ثمر گیرد
امیدوار است که همین پریشانی جزئی که چند روزی در حدود مملکتین حادث شده، عاقبت باعث جمعیت کامل وامنیت کلی شود و بدین واسطه نوع تاکیدی در امور دایره بین الجانبین بعمل آید که روز بروز مراتب اتحاد و اقتدار دو دولت پایدار بیفزاید. چنان که در باب عهود سابقه و شروط سالفه دولتین که بمرور ایام و کرور شهور و اعوام فی الجمله اختلاف یافته بود و این ایام خجسته که عهد مصالحت بتازگی و مبارکی بسته شد، تجدید نظری رفت و باهتمام اولیای دولتین مزید انتظام و استحکام یافته و تنقیه امضای فصول را مفصل و ممهور مصحوب عالیجاه جلادت همراه مقرب الحضرت قاسم خان، ارسال آن حضرت مسعودنموده جزئی خواهشی که در عالم مهر و محبت و برادری بود اظهار آن را بفرزند اسعد ارشد بی همال، نهال دوحه دولت واقبال، ولیعهد دولت ابد مدت بی زوال، نایب السلطنة القاهره الباهره، عباس میرزا ایدالله بعونه و وقفه بفضله و منه، محول و مفوض داشت و چون فرزند معزی الیه در حقیقت فرزند هر دو دولت و پیوند هر دو حضرت و حافظ ثغور هر دو مملکت است و در عهد صبی و سن شباب تا حال متجاوز از بیست سال است که اوقات عمر و جوانی را بجای عشرت و کامرانی با کمال رنج و تعب صرف ثغور اسلام کرده وبکرات و مرات در معارک مجاهدات نقد جان را وقایه دین پاک سید انام نموده در همین اوقات مساعی جمیله و مجاهد مشکوره در انعقاد مصالحه دولتین و التیام اهالی جانبین مبذول داشته و هرگز در تقدیم مهام حضرتین تفاوت و توفیر نگذاشته، دور نیست که در دولت اسلام شایسته اعتنا و احترام باشد ومهمی که از روی صدق و خلوص و عقیدت بعرض دو حضرت ابد مانوس رساند و بعز امضای عم و پدر و شرف قول دو داور تا جور مقرون گردد و دیگر آن دو برادر مهرپرور مختار است و از این محبت سیر همین قدر اظهار کافی است و زیاده حاجت تکرار نیست پیوسته حقایق نگار صور حالات و مهمات باشند.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۶ - معلوم نیست به که نوشته است
تصدقت شوم: رقمی که از مواقع سفر و وقایع ظفر موکب منصور شرف صدور یافته بود زیارت شد، نمیدانم بکدام عبارت عرض کنم که شکرانه چه بود، شادیانه چه؟ بحمدالله که رایت نصرت بهر سمت که عزیت کند، هم غنیمت در غنیمت، هم ظفر اندر ظفر خواهد بود.
اختر فرخنده توئی شاه را
چون بفریدون علم کاویان
بسی شرمنده ام که در دربار شاهنشاهی روسیاهی را لازم و ملزوم شده ام.
هر که محروم شد ز خدمت شاه
روزگارش چنین کند محروم
همیشه درین اندیشة بوده ام که خدا چنان اسباب فراهم آورد که در رکاب قبلة عالم، اول کسی که خود را بسپاه دشمن زند و بکشتن دهد ما باشیم.
حاشا که ز سوختن بیندیشم
پروانه شمع انجمن باشم
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان
برادر با جان برابر مهربانم: شروح مفصله که نوشته بودی همه رسید. برادر گرامی، امام و یردی میرزا و آصف الدوله و ملک الکتاب هم بعضی فقرات نوشته بودند که از ملاحظه هر یک آنها هزار بار بر مراتب حیرت و تعجب افزود. تو و خدا اندک فکر کن ببین بعد از فضل خدا و وجود مبارک شاهنشاه که را غیر آن برادر در همه عالم دنیا دارم و چرا بی جهه و سبب از مثل تو برادری میگذرم، چه خلاف قاعده از شما دیده ام که در تلافی آن اهانت شما و اولاد شما را بخواهم و چه وقت اولاد خود را و شما را فرق گذاشته ام که حالا بگذارم؟
شما یک یزد دارید و من از تصدق سر پادشاه صد مثل یزد. مگر حکایت داود علی نبینا و علیه السلام است که نعجه را بر روی نعاج خود بخواهم؟ اگر باز مرا نشناخته باشی بسیار ستم است.
والله من اینطور آدم طمع کار، تیشه رو بخود تراش نیستم، از برادری مثل شما جان خود را دریغ ندارم تا چه رسد بمال دنیا؛ اما حفظ آبروی خودم و شما را واجب میدانم بکنم. هزار بار شما از من برنجید و هر نسبتی که بدتر از آن نیست مردم بیکار ولنگار دارالخلافه بمن بدهند و زنها دور شما را بگیرند ونوحه عزل سیف ها را بکنند هیچ نقص خود نمیدانم، اما طاقت آن ندارم که همین اوضاع امسله کرمان را تصور کنم در کاذت های روم و روس و فرنگ بنویسند، یا خنده حاجی اکبر نواب را از قول جعفر، آدم حیدرعلی خان بشنوم.
بوی گل خود بچمن راهنما شد ورنه
مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست
حسنعلی میرزا هوس یزد کرد، شما میر عبدالعظیمی فرستادید، کاغذ نوشتید، پیغام دادید بیا بیا، من هم بعداز آن که نصرالله خان را بخوشی فرستادم و او ناخوشی کرد، برخاستم و آمدم و خاک پای شاهنشاه استدعا کردم قول فرمودند مأمور داشتند؛ رفتم و بی آن که طمع و توقعی داشته باشم کار یزد را درست کردم؛ کرمان را هم بر روی آن گذاشتم بسیف الملوک وسیف الدوله دادم و بخراسان آمدم آن دو جاهل مغرور، گاهی با هم نساختند، گاهی بحمل و نقل کوچ و عیش و عروسی مشغول شدند، گاه به فارسی سازش و کاوش کردند، گاه باصفهان در افتادند و همه حاضرند و منکر نمیتوانند شد که مطلقاً اذن و اجازت را لازم نمیدانستند. خودسر و خود رای، مجتهد جامع الشرایط، بل بتاج و تخت همایون شاهنشاه قسم که مخالفت بین آشکار مثل این که نوشتم زمستان و سرما و این همه قحط و غلا، قشون کشی مایة خرابی رعیت و لشگر است، خودت طهران برو و قشون را مرخص کن، نه خود باین کاغذ من اعتنا کرد، نه کاغذها را که بسایر نوکرها نوشته بودم رساند. یک بار خبر شدم که مثل ما کوی دستگاه شعربافی زود زود زود بکرمان رفته جلد جلد جلد برگشته. آه آن رفتن دریغ از آمدن.
اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید. مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت، یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود؛ یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اوئی در ایران کمتر داشتیم، طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند؟ یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک، چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند؟ و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند. نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند.
آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند، مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام، همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند؛ لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند، عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده، زنهار نگاه مدار، عوضش را بفرستم، اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم؛ مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید، بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند، مال دیوان نسوزد پول خودت برسد، خرج ساخلو بگذرد، امر سرحد مضبوط باشد، نزد آن برادر هم که آمد، ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت، عروس کشان دست آویز کرد، برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا. نه تو میدانی و نه من، آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت، قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت، و من لم یجعل الله نورا فماله من نور. جان من؛ مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد؟ راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم، اگر از آئینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم، منتهی مرتبه، نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است. امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزئی است. هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت؟ حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد. این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم، رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم. هزار بار نوشتم، عجز کردم و التماس کردم، که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی، لابد از خود آدم گذشتم، آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود. هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید، یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف؟
من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر، آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر. بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود. یکی از دو کار بالعفل بکن، خودت و مرا و جمعی را خلاص بده، یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور، یا سبزوار باو بدهم.
سیف الملوک هرگز ربط بشما نداشته است و بالفعل مقصر است، خود دانم و او. شما آنقدر مهلت بدهید که کار فارس و کرمان را خوب یا بد بعد از فضل خدا طوری بگذرانم؛ آن وقت که ان شاءالله تعالی امنیت شد و فراغت بهم رسید، یزد بخواهی، کرمان بخواهی، هر جا بخواهی، فدای سر شماست؛ بل که:
گر جان طلبی فدای جانت
سهل است جواب امتحانت
دویم آن که: هرگاه همین حالا هم یزد را میخواهی و تعهد نظم آنجا را میکنی بسیار مبارک است، بشرط که آدم و ساخلوش را هم خودت فکر کنی از من کسی آنجا نباشد. بجان عزیزت قسم، دیگ میان دوری جوش نمیآید. میخ دو سر فرو نمیرود، والا من چه مضایقه دارم بالفعل یزد را بخواهی میدهم، بعد از انضباط بخواهی میدهم. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۵ - این نامة را قائم مقام از خراسان به آصف الدوله نوشته است
خداوندگارا، مرحمت شعارا: چون سابقا مصحوب آدم نواب بهمن میرزا عرض کرده بودم که حضرت ولیعهد روحی فداه خود یا معدودی سوار متعاقب ترکمانان غارتگر تشریف بردند؛ لهذا حامل عریضه را بچاپاری روانه حضور عالی ساخته واجب دانستم که خاطر عالی رااز دو رهگذر آسوده سازم:
اول آن که بحمدالله از اقبال روزافزون شاهنشاهی بخیر و عاقبت و فتح و نصرت برگشتند و یل اسیر اخترمه وافر آوردند سهل است، سردار آنها خان ولی نام که در جنگ نواب شجاع السلطنة و رکن الدوله هر دو بود بدام انتقام افتاد. از قضا همین ترکمانان در همان اوقات رستم خان چوله را اسیر کرده بود و امسال بحسن موقع اسیر همان رستم خان شد. از بس اذیت بخلق خراسان رسانده بود روزیکه موکب والا وارد شد و او را داخل اسراء میآوردند، زن و مرد و صغیر و کبیر از دروازه خیابان سفلی تا میدان ارک همه دور او جمع شده، کم مانده بود که از هجوم عام تلف شود. آن روز مثل عید نوروز بود برای مردم خراسان، و خدا را شکر که ضرب و صدمه معقولی درین ایلغار بآلامان های ترکمان رسید و اسیرهای خوب بدست آمد که هر چه هیمه کش و شترچران و کاروانی برده باشند ان شاءالله تعالی بدست میآید. حضرت ولیعهد روحی فداه هر یک از ملتزمین رکاب را که جزئی جلادت کرده بود بعد از مراجعت نوازش و ریزش کلی فرمودند حتی بامثال تقی گرگ که پوشاکش از پوست سگ پیس بتر بود قباهای زری اعلی و شال های کشمیری ممتاز و جبه های ماهوت زنجیره دار دادند. از پول و غله هم در این قحطی و نابودی هر طور بود مضایقه نشد.
ثانی آن که: اگر چه با آن همه اصرار و ابرام کمترین، یک تومان از طلب چند ساله سپاه بسطام و یک نفر از سواره و سپاه دارالمرز و سمنان نرساندید که از کار اینجا اطمینانی بهم رس و مثل شرفیابی چارمحال ورسیدن خبر بافق از دنبال نشود، اما فضل خداوند تعالی و بخت شاهنشاه روح العالمین فداه امداد کرد و همین ضرب که بآلامان ها رسید حساب خود را کردند و افاقه کامل حاصل شد. کمترین بسیار سعی کردم که خود تشریف نبرند والی خراسان را مأمور فرمایند اول بول فرمودند بعد نمیدانم چطور شد که خود هم با والی تشریف بدند باین سبب قدری تفاوت درین هنگام که خودعازمند و والی متوقف، بهم خواهد رسید، البته بندگان عالی تا حال امدادی مأمور داشته اید، همین که امداد برسد ان شاءالله تعالی هیچ عیب و نقص حاصل نمیشود.
کمترین لازم نمیدانم که در باب بسطامی که ساخلوند و سمنانی دامغانی و استرآبادی تجدید عرضی بکنم چرا که اگر عرایض سابقه تاثیر نکرده باشد، این اصرار حالا هم نمیکند. سنی ها همه از سرحد خوارزم و قزاق تا سیحون و پیشاور بخرابی دین و دولت اجماع کرده اند و در این حالت که آوازه مراجعت ولیعهد شایع میشود و قشوت غیرخراسانی این جا کم است، خود بهتر میدانید که امدادی لازم هست یا نه؟
حضرت ولیعهد روحی فداه آنچه مقدورشان بود در استحکام کار اینجا مضایقه نفرمودند؛ صالدات روس وسرباز شقاقی از بی پولی و بی نانی کم مانده بود متفرق شوند. بعد از عید بمشقتی که فوق آن امکان ندارد طوری ساکت کردند و بوعده متقاعد فرمودند اطمینان بهم رسید که ان شاءالله بعد از حرکت موکب والا، تا خبری از سرکار ولیعهد برسد بر سر خدمت خواهند ماند.
قشون خراسانی را هم سرکرده از خود تعیین کردند و قرار ملبوس و چادر و مواجب و سیورسات را مثل آذربایجانی دادند. توبچی ساخلو قلعه جات را از بلوکات کوهپایه مشهد جوانان خوب مستعد انتخاب نمودند و تا حال تحریر عریضه هیچ نقص نمانده، مگر اسب که درین زمستان بسیار کم مانده و بسیار مشکل است که عوض اسقاط توبخانه و غلامان و عملجات و سواره خراسانی آذربایجانی موجود شود؛ اما هر چه نوکرهای آزموده خوب دارند همه را این جا در خدمت والی میگذارند و هر یک را خدمتی فراخور حال رجوع فرموده اند که عمده آنها عالیجاه مخدوم معظم کامکار کشیکچی باشی دام مجده العالی است؛ و عالیجاهان میرزا موسی نایب و میرزا محمدعلی و میرزا حسن و از سپاهی سهراب خان سرتیپ و قاسم خان قدیمی و صمصام سرهنگ و از ساخلو، علی اصغر خان عجم و ابوالقاسم خان عرب بطوری غریب و وضعی عجب. مخلص زاده سرکار صادق چون اسمش با رسم مطابق است خدمت همگی را میکند و اختصاصی جداگانه بسرکار کشیکچی دارد که هیچ ربط باین عوالم مانحن فیه ندارد.
امیزادگان عظام سیف الملوک میزا و سیف الدوله میرزا، دیروز که سه شنبه بود وارد شدند. حضرت ولیعهد روحی فداه به نواب سیف الدوله میرزا زیاده مرحمت فرمودند، زودتر طلبیدند و چنان اتفاق افتاد که هر جا نوازشی باو میشد تأدیبی بامیرزاده بزرگ میفرمودند، باین سبب دیشب که کمترین در خدمتشان بودم، حرفی جز تنفر از دنیا و توجه بعقبی مذکور نمیشد و گویا فرمانی از شاهنشاه دارند که عزم عتباب فرمایند و میفرمودند ولیعهد تخلف از فرمان همایون نخواهد کرد. کمترین باقسام مختلفه عرض نصیحت کردم، اما تعجب است که امیرزاده بزرگ را با آن که مورد ضرب بود طوع العنان تر و سهل القیادتر از نواب سیف الدوله میرزا دیدم که مورد نوازش و التفات بود و معهذا دیشب میفرمود: نه خراسان میخواهم نه آذربایجان میروم، نه یزد میخواهم. پدرم مرا حکما فرستاد هرگز نمیآمدم.
از قراری که کمترین میفهمم نواب سیف الملوک میرزا چون بلطف و قهر ولیعهد روحی فداه عادت قدیم دارد و بنصیحت پذیرفتن از کمترین هم عمرها خود گرفته است، عنقریب بهمان مراتب اولی و پله های بالا میرسد و دنیا و آخترش همین توجه سرکار ولیعهد است و بس. خلاف نواب سیف الدوله میرزا که سخن هاش حالا با این عالم ها ربط ندارد آن هم ان شاءالله تعالی خوب خواهد شد. انگور نو آورده ترش طعم بود.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۶ - خلاصه ای است از مطالب فریدون میرزا که از تبریز به خراسان نبشته
فرزند نواب مستطاب فریدون میرزا مطالب چند اظهار فرمودند و جواب آنها از جانب ولیعهد روحی فداه صادر شود.
اولاک در باب مواجب مقرری که امیرزادگان عظام چهار هزار و پانصد تومان دارند وفریدون میرزا خرج و خدمت و زحمتش از آنها بیشتر است.
چنین میدانم که چهار هزار و پانصد تومان بل زیاده داده شده باشد، اما با مستمری های ولایات که میرزا محمدحسن از سرخس رقم برد، البته از خداداد بپرس.
ثانیاً: در باب مواجب محمدحسن میرزا که ولایتی خواهش نموده بود، بدلیل این که سایر برادرهاش را این طور مرحمت ها مکرر فرموده اند و باو خودش هرگز نشده.
ملفوفه خط مبارک کاغذ ترمه، که این تفاوت بسبب مادر خودشان و بی مادری و بامادری زنهاشان نیست، بل بسبب آن است که آنها از خانه هاشان در آمدند، بقدر حال زحمتی کشیدند و او هرگز در نیامده. هرگاه او هم در آید بی تفاوت نسبت باو رفتار خواهد شد.
بسم الله، ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
ثالثاً: در باب عروسی خودش و برادرش سلطان مراد میرزا و فرهاد میرزا که شاهزاده نوشته و جواب به شاهزاده باید نوشته شود.
نواب فرهاد میرزا از اذن خواسته که همشیره طهماسب میرزا باشد، نواب فریدون میرزا صبیه ظل السلطان است، گویا از خواهر تاج الدوله. نواب سلطان مراد میرزا را استدعا نموده که مشخص فرمایند خرج هر یکی را دستورالعمل بامیر نظام مرحمت کنند، برای بهار که یکجا و یک بار ان شاءالله بشود.
شاهزاده در باب دختر خواهر تاج و فریدون میرزا استدعای تفاوت خرج کرده با سایر.
رابعا: شاهنشاه نشان خدمت مرحمت فرموده اند، از سرکار ولیعهد هم اذن استعمال رسیده لکن سه سال است که در قشون فرستادن و قورخانه و توپخانه انجام دادن، خدمت ها شده. در حقیقت هر که هرجا خدمتی کرده من رسدی در آن خدمت داشته ام حالا اکثری از جانب ولیعهد صاحب نشانند و من عاطل، روا نیست.
حضرت ولیعهد روحی فداه. نشان جز بکسی که در جنگ خدمت کند نمیدهند. ان شاءالله نوبت جنگ و غوغا بشما هم خواهد رسید و این طور خدمت رجوع خواهند فرمود که شما هم با نشان باشید و عاطل نباشید. قدری رضامندی لازم دارد بسبب حسن خدمت او در راه انداختن قشون ها و زحمت.
اگر ولایتی بمحمدحسین میرزا مرحمت نشود، باری بخودش اعانتی که پر مقروض شده و با خانه او تفقدی خلعتی، یادبودی که برافت والا خرسند و امیدوار شود. ان شاءالله تعالی
این عیب ندارد. اگر تفقد بفرمائید دلجوئی خواهد شد و بسیار بسیار خوب است.
استدعای توجهی بزینل بیک و حسین بیک کرده ه از سایر خالوها وانمانند و سخن بامیرزاده درین باب نگویند.
توقع امیرزاده درین باب جزئی است. بشصت و هفتاد میتوان ساکت نمود. امر امر والاست.
پسر سهراب خان سرتیب را امیرزاده؛ یوزباشی کرده، غلامان که در تبریزند همه را باو سپرده و یک بار بسرحد قراداغ فرستاده، خدمت از او دیده، تحسین نوشته، استدعا کرده است که بپدرش بسیار مرحمت ها میشود، بقدر صد تومان دویست تومان از آن مرحمت ها را آنجا مدهید. اینجا مقرر دارید که بپسرش برسد.
اگر مواجب نو هم مرحمت فرمایند امر، امر والاست چرا که منسوب بخانه شاگردی هم هست.
حاجی میرزا آقاسی را میرزا خداداد می داند چقدر مقرری دارد که کفافش کند یا نکند. امیرزاده قسم خورده است که نظر بقدغن والا و ریزه خوانی که فرمودند باو خبر رسید توبه کرده از هیچ امیرزاده بنده نشد، گرسنه محض مانده است و خبر یک هزار تومان و تیول دهی که مثل شهر است به میرزا نصرالله شنیده، یکپارچه آتش شده؛ معهذا از خدمت او به امیرزادگان و پاسبانی و اهتمام مصطفی بیک در آستانه اندرون بسیار رضامندی نوشته است.
غله میرزا احمد مجتهد
همان بیست و پنج خروار انباردان است که میخواهد به میرزا اسمعیل از محل دیگر مرحمت شود و این غله تیول او باشد.
املاک میرزای شیخ الاسلام
منظور این است که پانصد تومان مستمری او را مقرر دارند از مالیات دهات ملکی خودش باشد. در حقیقت پانصد تومان تیول بشود و حق این است که هر چه مالیات در شهر و دهات بخودش تعلق میگیرد نه رعیت، باید از پانصد تومان محسوب شود.
مواجب ملاعلی. مواجب میرزا ابراهیم مهندس
این دو نفر باین سبب سوختند که مواجبشان داخل امیرزاده ها بود به آن ها نمیدهند. اما نه به آن شدت ها، تند باید رفت، نه این قدرها کندغ که هر دو خلاف حکم و فرمان والا بود. حالا اگر مقرر فرمایند امیرنظام مال هر کس را بصاحبش بدهد.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۷ - مکتوبی است که قائم مقام از آذربایجان به آصف الدوله نوشته
خداوندگارا، صاحب اقتدارا: امیدوارم که جناب اقدس آلهی روز بروز بر شوکت و اقتدار و حشمت و اختیار شما بیفزاید، ساحت احوال ماها همه نمونه شبستان بود، رقیمه کریمه مانند شمع، پرتو وصول بجمع انداخت فی الحال رونق گلستان یافت.
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
خدا را شکر که بیمن و توجه خداوندگار اعظم کارها آسان شد، آتش ها گلستان گردید، نظرعلی خان آمد فرامین همایون را رساند. مراحم و مکارم شاهنشاهی را در محافل عام ومجالس خاص تقریر نمود. نواب نایب السلطنة در فکرت و حیرتند که چگونه در مقام تلافی و تکافی این اشفاق و عواطف بر آیند.
کمترین دست بدعا برداشته متوسل ببواطن اجداد طاهرین هستم و از فخر و شعف در پیراهن نمیگنجم. این چاپار بتعجیل روانه شد که خبر ورود ایلچی را بشما برساند، فرصت نیست که تفصیلی در جواب مطالب مرقومه خداوندگار داده شود.
روز شنبه دو ایلچی از اینجا راه میافتد تا قزوین خواهد آمد، آنجا ان شاءالله مهماندار شما باید برسد؛ آدمی بفرستند که بدستورالعمل محمدحسین خان رفتار کند و خلاف خواهشی در راه ها برای ایلچی نشود تا بخاکپای اقدس همایون برسد.
نواب خسرو میرزا را با وصف آن رفتار که بگریبادوف شد نوعی اعزاز نمودند که به هیچ شاهزاده فرنگستان نشده بود، تلافی آن را ان شاءالله تعالی شما باین ایلچی که آمده است بفرمائید؛ آدم بسیار خلیق صادقی است، مفسد وبد ذات و متفرعین نیست؛ بخصوصه با شما طوری معتقد و مخلص شده که فوق آن ممکن نیست؛ البته کاغذ و تعارف سرکار در راه ها باو برسد بسیار بجاست. اگر فرمانی بسرافرازی او یا محمدحسین خان که او ببیند صادر شود و بداند که مراحم شاهنشاهی شامل حال اوست نورا علی نور خواهد بود.
امیدوارم که در قم وکاشان وشهرهائی که عرض راه است از تعارفات و گرمی وخوش زبانی که خرجی ندارد و مایة امتنان میشود مضایقه نشود؛ استقبال او را هم قدری خوب تر قرار بدهید؛ منزل ومکانش را البته خوب خواهید فرمود، هر روزه تا آنجاست التفاتی، یادبودی از شما باو بشود بسیار خوب است.
منظور نظر نایب السلطنة روحی فداه این است که حسن سلوک با اینطوری شود که رفع بدنامی گریبایدوف باشد، معلوم شود که بدی ها از همراهان او بوده والا دولت قاهره ایران مهماندوست وغریب نواز میباشند.
خبری تازه که قابل عرض باشد نیست مگر این که نواب خسرو میرزا این روزها وارد تفلیس میشود وغراف پسقویچ بفورت مارشلی رسیده، این روزها میرود و میگوید که زود خواهم آمد الله اعلم.
سلطان محمود هم حاجی ملاشریف ایلچی این دولت را بسیار بسیار خوب راه انداخته این روزها بوان میرسد و نامة مشعر بر کمال رضامندی از موافقت های شاهنشاه وهمجواری دولت ایران میآرد. وزیر بغداد هم بالیوز انگلیس را نزد ایلچی واسطه کرده که ایلچی شفاعت اورا در حضرت والا نماید. سلیمان بیک که از سلیمانیه فرار نمود در زهاب جا دادیم؛ خودش با پسرش این روزها وارد میشوند و ان شاءالله امر او ومحمود پاشا طوری که صلاح دولت قاهره باشد قرار خواهد گرفت و زحمت های نواب مستطاب والا درین جمع ضدین که روس و عثمانلو بالمثل هر دو راضی و شاکر باشند و محمود سلیمان و میررواندوز و وزیر بغداد هر چهار با اختلاف آرا بامیدواری راه بروند البته بر رأی عالی مخفی نمیماند. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۷۸ - جواب کاغذ میرزا محمدتقی آشتیانی است که در وزارت نیرالدوله در همدان نوشته
بحث و بدگمانی ها که نسبت بمن کرده بودید؛ این بدگمانی از تو مرا در گمان نبود. در باب کرمانشاه حق داری بیک جهه که من رفتن خودت را تنها واجب میدانستم وباضم و ضمیمه غلط و خودت خلاف این را صلاح میدانستی؛ اما حق نداری باین جهه که ذهنی شما شده، یقین دانسته اید میرزا موسی خان را میخواهم آنجا بفرستم، منشا خیالاتی که درباره من کنید؛ اعم از کاغذ نوشتن بدارالخلافه در منزل علی آباد با افساد در کار نواب طهماسب میرزا و اصرار در باب محمدحسین میرزا همه از آن رهگذر است و اینجا شما خبط کرده اند نه من؛ چرا که شاهنشاه و نایب السلطنة روحی فداه نه باستحقاق بل برعایت حقوق پدرم و حرمت جدم صلوات الله علیه قائم مقامی این دولت را بمن و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند. از این دو منصب بالاتر منصبی برای ما دو نفر ممکن ومقدور نیست اگر من مرد دنیا باشم این پایه و منصب را از دست نمیدهم مگر بقطع حلقوم و هرگز عوض نمیکنم این وزارت را بر وزارت کل شاهزادگان و امیرزادگان.
شاهنشاه ملفوفه مفصل بسرافرازی من مشعر بر تکلیف برادرم بهمین شغل کرمانشاه و قلمرو صادر فرمود در همدان رسید، خط معتمد بود بالفعل حاضر است، نایب السلطان چندین بار فرمایش و اصرار کرد خصوصا در همان منزل علی آباد؛ نواب طهماسب میرزا بواسطه و بی واسطه ابرام ها فرمود که همان میرزا رحیم مستحضر است، اهل ولایت هم منکر نبودند. شما هم اگر من مایل میشدم خلاف نمیکردید مع هذه المراتب بدو جهه قبول نکردم تجافی واعراض کردم. اول بهمان دلیل که منصب میرزا موسی خان خودش از همه وزارت ها بهتر بود؛ ثانی آن که میرزا موسی خان خودش دخیل این کارها نمیشود براه خدا افتاده است، مثل من خسرالدنیا والآخره نیست با وجود آن احوال اینطور کارها از او ساخته نخواهد شد، جز در خدمت نایب السلطنة هیچ جا نوکری نمیتواند بکند. این جانان حلالی بقدر کفاف بحمدالله دارد، عمری برفاه میگذراند، دنیاش از همه کس بهتر است، آخرتش از ماها همه خوب تر؛ منصبش از عالمی بالاتر، حرمتش هم از هیچ کس در ایران کمتر نیست. بی عقل آدمی نیست؛ خود را بجنجال نمیاندازد. زحمت را براحت؛ بالائی را بزیردستی سودا نخواهد کرد.تا سایه نایب السلطنة روحی فداه بر سر من است هر کس وزیر کرمانشاه باشد بهتر از برادر با من رفتار خواهد کرد. پارسال که من میرزا موسی خان را راضی شدم بکرمانشان رفع، خدا عالم است که بندگان آصف الدوله میخواستند خودم را حکما بفرستند. من او را چندگاهه سپر وجود خود کردم تا نایب السلطنة از ایروان مراجعت کند؛ از نواب نایب السلطنة روحی فداه شاهدی عادل تر در این باب نیست، همین کاغذ هم بنظر مبارکش رسیده، هرگاه طالب بودم که برادرم کرمانشاه برود در همان منزل علی آباد قبول میکردم و میرفت، چه لازم بود که بدارالخلافه بنویسم؟ از برای خدا کار و بار خودت را درست متوجه باش، حواس خودت را باین افسانه ها پریشان مکن؛ یقین بدان هرگاه من مالی یا منصبی یا ملکی از شما باشد و طالب شوم فورا بخودت میگویم نمیتوانی ندهی، یا خود را احمق از من بدانی؛ چه لازم بنایب السلطنة عرض کنم که آقای من و شماست تا چه رسد بدارالخلافه که هنوز با بنده و شما این طور محرمیت ها گمان ندارم باشد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۰ - به محمدخان امیر نظام نوشته شده
مخدوم مشفق مهربان: برای اسباب قورخانه بعضی معطلی ها در خراسان هست که باز باید از تبریز حرسه الله العزیز انجام گیرد. حضرت ولیعهد روحی فداه تفصیل آن را از باقر سلطان و البرز گرفتند و در جوف این عریضه خدمت عالی فرستادم.
دیگر دانسته باشید که بعد از مرخصی افواج قاهره سپاه، چو شیری که چنگال و دندان ندارد اینجا مانده ایم. نواب خسرو میرزا بتحصیل ناب و مخلب آمده بسبب گرفتاری شما در طارم ومشغولی سرتیب بمهمات حریر بسیار اضطراب دارم که مبادا جواز برسد و جوها برسند و سپاه نرسد و بوقت کار نرسیم.
سپاهی که اول بهار برسد بال است و بعد از آن هر چه آید بار.
دیگر نمیدانم چه سری است که شتر آذربایجان هر چه بسر آوردیم همه مرد، حتی امسال پیران علی بیک که چهارصد و پنجاه داشت بالفعل پنجاه ندارد.
محمدعلی بیک خلچ هم هرچه در سال های دراز از زدی و دزد بگیری برده بود همه را بیک شش ماهه صاحب جمعی پسرش باخت.
در قمار عشق ای دل کی بود پریشانی، یعنی پشیمانی.
باری شما حالا شترهائی که دشی صاحب و توبچیان از خراسان بآنجا آورده اند متوجه شوید که تلف نشوند و بعد ازین قاطر بفرستید نه شتر. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۴ - نامة ای است که قائم مقام از سرخس به مشهد نوشته است
صاحبا نه ملکا هم نه، چرا؛ ز آن که ترا
مدحت از وصف برون است نه جای لقب است
دستخط شریف در زمانی که قلعه یاغی گرفته شده بود و مال سرکشان کربلا بتاراج قشون رفته رسید. جای ماها در زیارت خالی بود و جای شما در نهب و غارت. متاع کفر و دین بی مشتری نیست.
شکر خدا کنید که امروز جامع حسنات دنیا و آخرت شمائید لاغیر، و خسرالدنیا والآخره مائیم وبس. یا رب از مادر گیتی بچه طالع زادم؟
همه حسنات یک طرف و صحبت های آقا محمدحسن یک طرف؛ که روح است و روح از مهاجرت او مانند صید مذبوح. یا بوم علی الغریب نوحوا نوحوا. آه از مهرک سلیم و لحن و نوای این تصنیف. خدا بر استخوانش گل دماناد! این ها یادهای زمان جاهلیت است که بقول احوض بن محمد.
ولت بشاشته واصبح ذکره
شجنا یعل بافواد و ینهل
اما امروز روزگار پیری است. شعف و اهتزاز امثال بنده نه بتار و آواز است و نه منصوری و شهناز. بلی پیشرفت کارهای دولت پادشاه و تکریر و توالی فتوحات حضرت ولیعهد روحی فداه پیر و جوان نمیفهمد. ای محتسب از جوان چه خواهی؟ شادی فتح سرخس بنده را با قد خمیده برقص میآورد. بچها از نمل صورت خود برنجند نه حمل هیولای غیر. سبحان الله! عجب عالمی است، پنج ششهزار مرد و زن، درشت و خورد، همه شیعی واثنی عشری اسیر پنج شش هزار ناصبی ومحارب بودند و به فاصله دو ساعت قدرت آلهی ظاهر و نور بر ظلمت قاهر شد وکار بعکس اتفاق افتاد، اسیرها خلاص شدند و خلاص ها، اسیر، بنده ها خواجه شدند و خواجه ها بنده.
یک قوم را ز تارک برداشتند تاج
یک قوم را جواهر بستند بر جبین
تبارک الله الذی بیده الملک؛ توئی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و هو علی کل شیئی قدیر والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۵ - به یکی از دوستان نوشته است
به روزگار عزیزان که روزگار عزیز
حرام باشد بی دوستان بسر بردن
همه آمدند آن که بایست نیامد، از مقتضیات طالع واژگون و گردش های ناهنجار گردون دون است. یار میباید و نمیآید، غیر میآید و نمیباید. روزگار را دیدید که چه اساس ها چید و چه بساط ها برچید و چه حقه ها باخت و چه حیل ها ساخت؟ چرخ بازی گر ازین بازیچه ها بسیار دارد. آفرین بر ذهن و قاد شما که نابغه را بجا نوشته بودند. هرون بابی نواس گفت: قاتلک الله کانک معنا او مطلع علی سرنا اما نمیدانم چرا لیل را مدرک گفته و یوم را نگفته اند و حال آن که تشبیه ممدوح بشب تار مذموم است و مطلع نهار ممدوح. کاغذ بزرگ به خط خیلی جلی نوشته بودم، جوابش از شما نرسید. اندیشة دارم بدست غیر افتاده باشد. امان از دست نامحرمان و نامردان. محرمی کو که فرستم بتو پیغامی چند. رمزها و غمزها چه شد، همزها و لمزها کجا رفت؟ فساد و عناد عاقبت ندارد و طغیان و عصیان عافیت ندارد. و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین ویل لکل همزه لمزه.
مکنیل صاحب حاضر هنگام تحریر است دعای بلند و ثنای ارجمند بشما دارد. این ها را او گفت که من نوشتم، محظوظم بغایت از حسن وفا و صدق صفای آنها که علقا فرنگستان و جهلا کافرستان میگویند. گر مسلمانی همین شدادی ها و زراقی هاست، خدا بیامرزد آقای عبدالرزاق بیک را که در شرح احوال این طایفه عجب درستی نوشت نعم ماقال:
در کیش من اسلامی اگر هست بعالم
در کفر سر زلف چون زنجیر بتان است
گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو
این احمق بیچاره چه داند حیوان است
حضرت مکنیل حالا و بالفعل با کمال تبجیل تفوح من فیه رایحه الشراب و غلب لونه من اللهو والاطراب نشسته.
پیش من شمع و من از عشق چو شمع
سوز او ز آتش و سوز من از آب
می خورد سرخ تر از چشم خروس
در شب تیره تر از پر غراب
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۷ - خطاب به میرزا صادق مروزی وقایع نگار
مخدوما، مطاعا، مشفقا، مهربانا: رقیمه کریمه در اسعد اوقات رسید و مضامین مرقومه را که: ارق من الوهم وانفذ من الفهم و امضی من السهم، بود همه را بعرض اشرف والا رسانیده کما انرل من السمائو حی الارض بعد موتها. عالمی را از پژمردگی و افسردگی برآورد، بل از ورطه فنا بعالم بقا باز رساند.
نفخ صور است صریر قلمت
نفخ صوری نه که در قرآن است
کان نشوری دهد آن را که تنش
بر سر کوی اجل قربان است
وین حیاتی دهد آن را که دلش
خسته حادثه دوران است
راست نوشته بودید وقت سوگواری نیست، هنگام کارگذاری است و آن گاه در آن حالت کثیرالملالت که متی مات ابدی ذوالضیغنه ضغعه و سد الی الطرق العیون لکواشح. پنج روز نگذاشتند فاصله شود، خدا بهتر آگاه است که شب و روز من بچه سیاق میگذرد.
و لوانی استزد تک فوق مابی
من البلوی لاعوزک المزید
ولو عرضت علی الموتی حیوه
بعیش مثل عیشی لم یریدوا
بعد از این وقت هوا و هوش من نیست، خدا را بشهادت میطلبم که حقوق مرحمت های ولیعهد مغفور مبرور، وفور عنایت های شاهزاده اعظم روحی فداه مرا پای بست کرده، والا باین شکسته دلی و پریشان حالی و بی کسی و تنهائی هیچ دیوانه در این کار خطیر پا نمیگذارد نه عمر و معدیکربم که بگویم: اعددت للحدثان سابغه و عداء علندا نه سمول بن عادیا که گفت: بنی لی عادیا حصنا حصینا نه طریف عنبری که میگوید حولی اسید والبحیم و مازن نه نابغه ذبیانی که گفته است: حولی بنودودان لیعصوننی سید ضعیفی فقیر بی طایفه و قبیله بی واسطه و وسیله در مقابل جمعی دشمن و بدخواه خودم و ولیعهد و شاهنشاه ایستاده از نقد و غله و رمه و گله و هر چه شیئی بر او صادق آید بالمره صفرالوطاب هستم و معهذا رضیت من الغنیمه بلایاب نشدم؛ بل اگر ان شاءالله از آن در خانه خاطر جمعی بهم رسد، امیدوارم که حسب الفرمایش شما وقت کارگذاری باشد، والا هنگام سوگواری است. ذهب الذین احبهم و بقیت مثل السیف فردا. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۸ - خطاب به وقایع نگار که بعد از فوت ولیعهد
ای از بهشت جزوی و از زحمت آیتی: آیت عنایتی که از ملاء اعلی بنام این گمنام نازل بود، نافه روح و ریحان در محفل خاطر گشوده، جبرئیل از آسمان آمد همی. التفات حضرت خداوندگار مدظله السامی را که در حق این بی وجود مرقوم فرموده بودند مزید امیدواری گردید. من خود فی نفسه داخل جمع و خرج نیستم، حق سبحانه و تعالی وجود مسعود ایشان را برای شاهزاده اعظم روحی فداه محافظت کند.
طوری که پروسکی آمد و این طور که چاپار سمنان آمده سبحان الله ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا؟ خدا بهتر آگاه است که شب ۲۳ چگونه احیا داشتیم و الحمدالله تعالی که صبح عید سعید با ورود بشیر مقارن افتاد و فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از کربت حاصل آمد.
تحریرات دارالخلافه را که بحضور بردیم از بیم رمز و سنگلاخ بپاکت های مختوم بلاک که تالی اجل محتوم و هلاک بود نزدیک نرفتند، فتح مغلقات و حل معضلات آن را موقوف بفرط دقت و کمال مشقت دیده لن تنالوه الا بشق الانفس گفتند و معرضا عنها و معرضا بنا، سراغی از خطوط شما گرفتند؛ فرمودند: الفاظ و عبارات وقایع نگار مثل آب زلال صافی است که حاجب ماوراء نیست و مضامین و معانی بسان حبائب غوانی، روی گشاده و حاضر و آماده، بی پرده و حجاب مانند ماه و آفتاب، همچون زشتان شهر و پلشتان دهر که مهموس و مجدر باشند و محبوس و مخدر مانند، بهانه عفاف آرند و بآرزوی زفاف میرند.
پنهان کاری دلیل عیب است و حرب بسوس از حمی کلیب سرهای کچل و روهای پچل را روبند و کلاه در کار است؛ زلف و کاکال همان بکه چون سوسن و سنبل در دست صبا و پیوست شمال باشد.
الغرض موجب این تفصیل و شرح همین است که شاهزاده اعظم روحی فداه همه وقت طالب و راغبند که بواسطه خطوط شما کشف اسرار فرمایند و حفظ اخبار. درین صورت طرز ارادت های شما مقتضی آن است که هر که آید بارسال ذرایع و اعلام وقایع پردازید. اگر ملک مثل الف هیچ ندارد مخلصان دیگر دارید که مانند شین هم نقطه دارند و هم دندانه و هم مد و هم دایره.
من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود
سر نه چیزی است که شایسته پای تو بود
اما زر هست بفضل الله تعالی والسلام