عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۸۹ - خطاب به وقایع نگار
ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی. ما قر علی الطرس انا ملک الا اقر بالفضل الانام لک. ندانم نامة و چاپار بود یا نافه تاتار و نگار خامة سامی بود یا نگارخانة مانی؟ استغفرالله واتوب الیه. مشک وعنبر محفلی را معطر کند و کلک مانی صفحه را مصور؛ خلاف تحریرات سرکار که چون باد بهار و ابر آذار جهانی را از نوجوانی داد، دل از بشارات ولایت عهد و اشارتی خوش تر از شکر و شهد، مملکتی را از مهلکت رهاند و ایرانی از ویرانی برآمد. راجع العهد شبابه و هیاالملک اسبابه. دولت نوبت صولت نواخت، اسلام اعلام برتری افراخت. فالحمدلله الذی اذهب عنا الحزن ربنا لغفور شکور.
امروز ولیعهد مرحوم مغفور را زنده میبینم و خود را بحکم وجوب و حد امکان بر عوالم کون و مکان نازنده.
شد آن که اهل نظر بر کرانه میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
این گونه مناصب باشخاصی مناسب است که بابیض اجفان سر و کار دارند نه اجفان بیض و جفان صحیح بجلوه آرند نه جفون مریض.
شاهزاده اعظم روحی فداه است فحسب که درین فصل بهار و سبزی دشت و نغزی جویبار باز کماکان در میان خود و جوشن است، نه بر کنار جوی و گلشن، سایه خلاف نخفته، مایة خلاف نگفته، نه با چنگ زنان معاشرت کند، نه از چنگ زنان مفاخرت. اگر توب و تیبی نظم و ترتیب دهد، یا سواره و پیاده حاضر و آماده سازد، برای حفظ ممالک پادشاهی است، نه از روی خام طمعی و خودخواهی. چنان که در این اوقات آلامانان ترکمان دست تعرض بعرض و مال خراسان گشوده بودند و اکثار فساد در اقصار بلاد نموده، جمعی از سواران منصور و سربازان غازی بدشمن شکاری و ترکنازی مأمور شدند و ساحات ملک طوس مصرح اجساد و روس گشت، روسای سنی در بند شدند و سرای شیعه از بند چستند و بر حسب امر والا سیاست ترکمانان بندی بداغ دیدگان شهری محول شد که عیدی از نو پدید آمد و طرفه تماشا داشت که ستم کش از ستمگر کیفر میخواست و مظلوم از ظالم انتقام میجست. کمتر کوچه ای است در شهر که خون ها موج نزندو سرها اوج نگیرد، خصوصا خیابان های صحن مقدس که در هر طرف سرهای کشتگان ریخته و دود از نهادشان برانگیخته؛ از کشته ها پشته ها عیان است و از خون ها جوی ها روان.
صید شهان جمله وحش و طیر بود لیک
صید شه ماست هر چه شیر نر آمد
الهم اید جیشه و ابد عیشه و ازدد علی اعداء السلطان نصره و قهره و غیطه و طیشه. والسلام
امروز ولیعهد مرحوم مغفور را زنده میبینم و خود را بحکم وجوب و حد امکان بر عوالم کون و مکان نازنده.
شد آن که اهل نظر بر کرانه میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
این گونه مناصب باشخاصی مناسب است که بابیض اجفان سر و کار دارند نه اجفان بیض و جفان صحیح بجلوه آرند نه جفون مریض.
شاهزاده اعظم روحی فداه است فحسب که درین فصل بهار و سبزی دشت و نغزی جویبار باز کماکان در میان خود و جوشن است، نه بر کنار جوی و گلشن، سایه خلاف نخفته، مایة خلاف نگفته، نه با چنگ زنان معاشرت کند، نه از چنگ زنان مفاخرت. اگر توب و تیبی نظم و ترتیب دهد، یا سواره و پیاده حاضر و آماده سازد، برای حفظ ممالک پادشاهی است، نه از روی خام طمعی و خودخواهی. چنان که در این اوقات آلامانان ترکمان دست تعرض بعرض و مال خراسان گشوده بودند و اکثار فساد در اقصار بلاد نموده، جمعی از سواران منصور و سربازان غازی بدشمن شکاری و ترکنازی مأمور شدند و ساحات ملک طوس مصرح اجساد و روس گشت، روسای سنی در بند شدند و سرای شیعه از بند چستند و بر حسب امر والا سیاست ترکمانان بندی بداغ دیدگان شهری محول شد که عیدی از نو پدید آمد و طرفه تماشا داشت که ستم کش از ستمگر کیفر میخواست و مظلوم از ظالم انتقام میجست. کمتر کوچه ای است در شهر که خون ها موج نزندو سرها اوج نگیرد، خصوصا خیابان های صحن مقدس که در هر طرف سرهای کشتگان ریخته و دود از نهادشان برانگیخته؛ از کشته ها پشته ها عیان است و از خون ها جوی ها روان.
صید شهان جمله وحش و طیر بود لیک
صید شه ماست هر چه شیر نر آمد
الهم اید جیشه و ابد عیشه و ازدد علی اعداء السلطان نصره و قهره و غیطه و طیشه. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۹۳ - خطاب به محمدرضا خان
برادر عزیز: کاغذهای شما در دارالخلافه رسید و آنچه منتهای آرزوی دل ها بود از فضل خدا و مرحمت شاهنشاه روحل العالمین فداه بعمل آمد؛ طوری که همه عالم حیرت کردند. تا امروز هیچ پادشاه باین آشکاری و شکوه و شوکت هیچ ولیعهد تعیین نکرده بود. چادر مروارید مکلل را بر سر تپه اسلام زدند و مجموعه های طلا و نقره حلویات در وسط چادر و کاسه نبات و قند روسی بر روی باهوها و خوانچه های نبات و قند، در خارج پوش از چهار طرف سه قطار چیدند و شاهی اشرفی نثار و عود و عنبر و بهار و گلاب و شربت و ساز و نواز و عیش و عشرت و سقاخانهای مملو از نقل و شبت، اعلی وادنی زن و مرد، صغیر و کبیر، عارف و عامی، غریب وبومی از دروازه دولت تاتپه سلام وهمچنین از دروازه شمران تا آنجا بهم پیوسته زره و زنجیر ایستاده بودند. خروار قند و شش خروار شکر چینی صرف شربت تماشاچی شد و البته صد یک خلق از میوه های تازه باغات بشربت های سقاخانه عام میل نکردند و نواب صاحبقران میرزا که مباشر سپاه نظام دارالخلافه است، حامل خلعت همایون بود یک دست تمام از ملبوس مخصوص همایون و جبه مروارید و یک زوج بازوبند خاصه شاهنشاهی را باز زنار جواهر شاه شهید مرحوم و شمشیر مرصع مشهور بجهان گشای محمدحسن خان و خنجر مکلل فتحعلی خان جد، اعلی را آورد، نعم ماقبل:
این تیغ حسن شاه شه دانش و داد
وز شاه جهان سوز و محمد شه راد
ایزد بکف فتح علی شاه نهاد
یعنی که پدر بر پدر این ملک گشاد
و علما و عرفا و فضلا و شرفا خطبه ها خواندند و دعاها بدولت شاهنشاه روح العالمین فداه کردند و در ساعت سعد بتاریخ ۱۲ صفر سنه ۱۲۵۰ هجری خلعت همایون را پوشیده هفتصد و بیست توب شادی انداخته شد و از شلیک صالدات و سرباز گوش و هوش بزمین و آسمان نماند و خوانچه های شیرینی و مجموعه های حلویات و کله های قند و کاسه های نبات بامنا و امراء و خوانین و معارف و سرکردگان و کدخدایان و غلامان و عملجات علی قدر مراتبهم تفسیم و تسلیم گردید بعد ذلک مجلس های شیلان در تالارهای دریاچه واروسی ها و مناظر و غرفات نگارستان و دلگشا و حوض خاقان آراسته شد و سفره ها انداخته و انواع ماحضر ساخته بقول جلایر:
خورش های ترش مازندرانی
کباب و قلیه و ساک و بورانی
قطاب و قرص و نقل و آب دندان
نزاکت های نغذ باب دندان
مرباهای بالنگ و بو سیب
گرفته از گلاب و قند ترکیب
پلوهای بروجرد و نهاوند
یخ و مشک و گلاب و شربت قند
ما تشتهی الانفس و تلذالاعین حاضر و موجود و بخوشی و خوشوقتی مصروف گردید و با کمال تنگدستی که از خراسان برگشتیم و منتهای امساک که بنده درگاه از بیم قرض مندی و وامداری کردم دوازده هزار تومان نقد و جنس در همان یکروز بمصرف خلعت و انعام رسید و تکلف و تعارف سوای اسب و شال و برک و عاقری و کلاغی و قالی و اسباب سنگ و روی مشهد که از خراسان با خود داشتیم و تفنگ و طپانچه و ساعت و دوربین و هزار پیشه که از آذربایجان بارمغان آوردند. خرج میوه و شیرینی را هم کلا حتی سقاخانه ها نواب مستطاب ظل السلطان برسم شگون دادند و مصارف شیلان من جمیع الجهات برای خیر و برکت از سرکار اقدس شاهنشاهی مرحمت و عنایت شد و ارباب طرب را نواب صاحبقران میرزا، شادیانه و بخشش کردند لاغیر و عصر آن روز که سلام عام در دیوانخانه بزرگ اتفاق افتاد و شاهنشاه عالم پناه بالای تخت نشست حضرت ولیعهد روحی فداه را فرمان ولیعهدی بر سر زدند، با کمال سرافرازی واقعی بین الخواص و العوام کالشمس فی وسط السماء از خرند وسط بحضور با هر النور بردند و از روی منتهای مرحمت خاص ببالای تالار احضار کردند و در پایه تخت همایون جای سلام دادند و بحضار محفل بهشت مشاکل مبارک باد فرمودند و همگی عرض تهنیت نمودند.
روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم، فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال، پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و مبلوس بود بشاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که بافتخار هر یک صادر شده بود فرستادند. اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد، از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آئین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید؛ لقب وزارت بشما و سرداری بعالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی بعالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی بعالیجاه امیر مرحمت شد. والسلام
این تیغ حسن شاه شه دانش و داد
وز شاه جهان سوز و محمد شه راد
ایزد بکف فتح علی شاه نهاد
یعنی که پدر بر پدر این ملک گشاد
و علما و عرفا و فضلا و شرفا خطبه ها خواندند و دعاها بدولت شاهنشاه روح العالمین فداه کردند و در ساعت سعد بتاریخ ۱۲ صفر سنه ۱۲۵۰ هجری خلعت همایون را پوشیده هفتصد و بیست توب شادی انداخته شد و از شلیک صالدات و سرباز گوش و هوش بزمین و آسمان نماند و خوانچه های شیرینی و مجموعه های حلویات و کله های قند و کاسه های نبات بامنا و امراء و خوانین و معارف و سرکردگان و کدخدایان و غلامان و عملجات علی قدر مراتبهم تفسیم و تسلیم گردید بعد ذلک مجلس های شیلان در تالارهای دریاچه واروسی ها و مناظر و غرفات نگارستان و دلگشا و حوض خاقان آراسته شد و سفره ها انداخته و انواع ماحضر ساخته بقول جلایر:
خورش های ترش مازندرانی
کباب و قلیه و ساک و بورانی
قطاب و قرص و نقل و آب دندان
نزاکت های نغذ باب دندان
مرباهای بالنگ و بو سیب
گرفته از گلاب و قند ترکیب
پلوهای بروجرد و نهاوند
یخ و مشک و گلاب و شربت قند
ما تشتهی الانفس و تلذالاعین حاضر و موجود و بخوشی و خوشوقتی مصروف گردید و با کمال تنگدستی که از خراسان برگشتیم و منتهای امساک که بنده درگاه از بیم قرض مندی و وامداری کردم دوازده هزار تومان نقد و جنس در همان یکروز بمصرف خلعت و انعام رسید و تکلف و تعارف سوای اسب و شال و برک و عاقری و کلاغی و قالی و اسباب سنگ و روی مشهد که از خراسان با خود داشتیم و تفنگ و طپانچه و ساعت و دوربین و هزار پیشه که از آذربایجان بارمغان آوردند. خرج میوه و شیرینی را هم کلا حتی سقاخانه ها نواب مستطاب ظل السلطان برسم شگون دادند و مصارف شیلان من جمیع الجهات برای خیر و برکت از سرکار اقدس شاهنشاهی مرحمت و عنایت شد و ارباب طرب را نواب صاحبقران میرزا، شادیانه و بخشش کردند لاغیر و عصر آن روز که سلام عام در دیوانخانه بزرگ اتفاق افتاد و شاهنشاه عالم پناه بالای تخت نشست حضرت ولیعهد روحی فداه را فرمان ولیعهدی بر سر زدند، با کمال سرافرازی واقعی بین الخواص و العوام کالشمس فی وسط السماء از خرند وسط بحضور با هر النور بردند و از روی منتهای مرحمت خاص ببالای تالار احضار کردند و در پایه تخت همایون جای سلام دادند و بحضار محفل بهشت مشاکل مبارک باد فرمودند و همگی عرض تهنیت نمودند.
روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم، فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال، پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و مبلوس بود بشاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که بافتخار هر یک صادر شده بود فرستادند. اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد، از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آئین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید؛ لقب وزارت بشما و سرداری بعالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی بعالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی بعالیجاه امیر مرحمت شد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا
قربانت شوم: دستخط شما رسید، تامل کردم تا از کردستان هم میرزا رفیع آمد و کاغذهای والده رضا قلی خان و میرزا فرج الله را آورد. حضرت ولیعهدروحی فداه مصلحت در این دانستند که چون والی وفات کرده، شما بطورهای دیگر در صدد مطالبه مال کردستانی برنیایند؛ کردستان و گروس هر دو را بی تفاوت بدانید.
میرزا فرج الله نوکر قدیمی ولیعهد مرحوم است؛ طفلی بود پدر مرحومش او را بغلامی و چاکری این آستان داد، تا در چنین روزی بکار اولاد واحفادش بیاید. باور نمیتوان کرد که میرزا فرج الله از اوجاق گردون رواق ولیعهد مرحوم تخلف کند، یا العیاذ بالله پیرامون خیانت. سابقا عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید، حالا هم همان عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالاهم همان عرض را میکنم هر چند والی سابق حقوق مراحم ولیعهد مرحوم را درباره خودش و پدرش فراموش کرد و تا سفر خراسان طول کشید بهزار جا غیر اینجا دست زد؛ حتی طلب حسابی را نداد و تاخت و تاز را مثل اوزک و ترکمان شایع داشت، لکن حالا که از دنیا رفته بدو سه جهت کم فرصتی کردن و بکردستانی پرداختن شایسته نیست.
اول آن که لاشک در نظر مبارک شاهنشاه خوش آیند نخواهد بود؛ ثانی آن که با وضعی که حضرت ولیعهد به نواب شعاع السلطنة و فخرالدوله اظهار موافقت میفرمایند نمیسازد و از جانب خمسه خلافی نسبت بشما روی نداده است. ثالث آن که بالفعل والی از میان رفته و والده رضاقلی خان زنی است دراندرون و رضاقلی خان خودش طفلی است در دبستان؛ در واقع و نفس الامر کار کل کردستان بکفایت میرزا فرج الله پیوسته و بسته شده و باو تخلفی و خیانتی گمان نمیرود و انتقام خسروخان را از میرزا فرج الله کشیدن شرعا عرفا شایسته نباید دانست.
مرا بزهر گهی کش گز انگبین نتوانی. شما را بحمدالله تعالی همه وقت این قدرت و شوکت در زیر سایه شاهنشاه و ولیعهد روحی فداه باقی هست و کسی نیست که سلب این اقتدار شما کند، صاین قلعه گروس از شما بگیرد، در این صورت سبب تعجیل چیست؟ اگر فرضا میرزا فرج الله طلب ولیعهد مرحوم را انکار کرد و با آن که مهر خودش درتمسکات است حاشا نمود و مال مهربانی و گروسی و صاین قلعه را نداد و العیاذ بالله بمخالفت ایستاد؛ آن وقت من خود را چاکران شما در انتقام از او شریک میشوم. اما اگر ان شاءالله بی جنگ و غوغا از عهدة این خدمت برآمد هرگز باین گونه رفتارها درمملکت شاهنشاه شریک نمیباشم.
قربانت شوم. حضرت ولیعهد روحی فداه بملاحظه همین دلایل ثلاثه شما را از تعرض کردستان ممنوع داشتند؛ رقم والا را زیارت خواهید کرد، میرزا رفیع و میرزا لطف الله را پس فردا ان شاءالله تعالی روانه خواهند فرمود خدمت شما برسند و قرار بر این دادند که جناب آقا سعید همدانی ایده الله بفضله الصمدانی را تا آن سرحد زحمت دهند برای خیر و صلاح مسلمانان بیارند. آن بزرگوار چنان است که نه گروس و مهربان از او انکار دارند، نه کردستانی میتواند اطاعت نکند و حسن کار این است که اکثر این نهب و غارت ها را خود بهتر از همه کس خبر دارد و قول او نزد علمای دین و امنای دولت هر دو حجت است. در صورتی که کردستانی بسخن او گوش نکند ان شاءالله از شاهنشاه اذن میتوان گرفت همین کاری که شما حالا بی اذن میخواهید بکنید، بخاطر جمعی با اذن بفضل خدا و حکم پادشاه میتوان کرد. میرزا رفیع که آمد از جانب میرزا فرج الله تعهدات بسیار در باب رفع این فتنة فسادها کرد، آنقدر تامل عیب ندارد که راست و دروغ ظاهر شود.
قربانت شوم. زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود؛ حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند، جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد؛ او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند. این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند، از ایلات دویرن دور نباشد، آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد. سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند، پول دادند، قشلان و ییلاق مفت دادند، پرستاری کردند، بسفر بردند، جنگی و درنگی کردند، تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده، بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است.
آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد. پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید، تابع رأی مبارک شما بشوم؛ در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم، اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم، کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند. ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی. علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته. پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند، ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود. آقابیگ هرگاه میگوید دعواهائی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده، البته عرض او را باید پذیرفت، اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده، دوباره از سر گرفتن لازم نیست، عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده. هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام، دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند، این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید. بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید، از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است، امر کم مطاع.
تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید، بعد از آن قرار معمول دارید. والسلام
میرزا فرج الله نوکر قدیمی ولیعهد مرحوم است؛ طفلی بود پدر مرحومش او را بغلامی و چاکری این آستان داد، تا در چنین روزی بکار اولاد واحفادش بیاید. باور نمیتوان کرد که میرزا فرج الله از اوجاق گردون رواق ولیعهد مرحوم تخلف کند، یا العیاذ بالله پیرامون خیانت. سابقا عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید، حالا هم همان عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالاهم همان عرض را میکنم هر چند والی سابق حقوق مراحم ولیعهد مرحوم را درباره خودش و پدرش فراموش کرد و تا سفر خراسان طول کشید بهزار جا غیر اینجا دست زد؛ حتی طلب حسابی را نداد و تاخت و تاز را مثل اوزک و ترکمان شایع داشت، لکن حالا که از دنیا رفته بدو سه جهت کم فرصتی کردن و بکردستانی پرداختن شایسته نیست.
اول آن که لاشک در نظر مبارک شاهنشاه خوش آیند نخواهد بود؛ ثانی آن که با وضعی که حضرت ولیعهد به نواب شعاع السلطنة و فخرالدوله اظهار موافقت میفرمایند نمیسازد و از جانب خمسه خلافی نسبت بشما روی نداده است. ثالث آن که بالفعل والی از میان رفته و والده رضاقلی خان زنی است دراندرون و رضاقلی خان خودش طفلی است در دبستان؛ در واقع و نفس الامر کار کل کردستان بکفایت میرزا فرج الله پیوسته و بسته شده و باو تخلفی و خیانتی گمان نمیرود و انتقام خسروخان را از میرزا فرج الله کشیدن شرعا عرفا شایسته نباید دانست.
مرا بزهر گهی کش گز انگبین نتوانی. شما را بحمدالله تعالی همه وقت این قدرت و شوکت در زیر سایه شاهنشاه و ولیعهد روحی فداه باقی هست و کسی نیست که سلب این اقتدار شما کند، صاین قلعه گروس از شما بگیرد، در این صورت سبب تعجیل چیست؟ اگر فرضا میرزا فرج الله طلب ولیعهد مرحوم را انکار کرد و با آن که مهر خودش درتمسکات است حاشا نمود و مال مهربانی و گروسی و صاین قلعه را نداد و العیاذ بالله بمخالفت ایستاد؛ آن وقت من خود را چاکران شما در انتقام از او شریک میشوم. اما اگر ان شاءالله بی جنگ و غوغا از عهدة این خدمت برآمد هرگز باین گونه رفتارها درمملکت شاهنشاه شریک نمیباشم.
قربانت شوم. حضرت ولیعهد روحی فداه بملاحظه همین دلایل ثلاثه شما را از تعرض کردستان ممنوع داشتند؛ رقم والا را زیارت خواهید کرد، میرزا رفیع و میرزا لطف الله را پس فردا ان شاءالله تعالی روانه خواهند فرمود خدمت شما برسند و قرار بر این دادند که جناب آقا سعید همدانی ایده الله بفضله الصمدانی را تا آن سرحد زحمت دهند برای خیر و صلاح مسلمانان بیارند. آن بزرگوار چنان است که نه گروس و مهربان از او انکار دارند، نه کردستانی میتواند اطاعت نکند و حسن کار این است که اکثر این نهب و غارت ها را خود بهتر از همه کس خبر دارد و قول او نزد علمای دین و امنای دولت هر دو حجت است. در صورتی که کردستانی بسخن او گوش نکند ان شاءالله از شاهنشاه اذن میتوان گرفت همین کاری که شما حالا بی اذن میخواهید بکنید، بخاطر جمعی با اذن بفضل خدا و حکم پادشاه میتوان کرد. میرزا رفیع که آمد از جانب میرزا فرج الله تعهدات بسیار در باب رفع این فتنة فسادها کرد، آنقدر تامل عیب ندارد که راست و دروغ ظاهر شود.
قربانت شوم. زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود؛ حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند، جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد؛ او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند. این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند، از ایلات دویرن دور نباشد، آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد. سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند، پول دادند، قشلان و ییلاق مفت دادند، پرستاری کردند، بسفر بردند، جنگی و درنگی کردند، تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده، بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است.
آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد. پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید، تابع رأی مبارک شما بشوم؛ در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم، اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم، کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند. ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی. علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته. پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند، ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود. آقابیگ هرگاه میگوید دعواهائی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده، البته عرض او را باید پذیرفت، اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده، دوباره از سر گرفتن لازم نیست، عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده. هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام، دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند، این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید. بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید، از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است، امر کم مطاع.
تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید، بعد از آن قرار معمول دارید. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۹۵ - خطاب به شخص نا معلوم
اکنون که دو ساعت از شب دوشنبه شعبان گذشته است با لطایف الحیل از حبایل قرمساقی پیک طبیعت رمیده و در زیر کرسی آرمیده، میخواهد در حضرت ولینعمت کشف حال و بسط مقالی دهد خداوندا! چه ناسپاسی ما را گرفتار چنین نسناسی کرده و از ما خود چه کفران در وجود آمده که کیفر آن میبریم؟ عامه و خاصه اهل ایران، ازدانی و قاصی و مطیع و عاصی. ازبادی و حاضر، مقیم و مسافر، مسلمان و کافر، هر یک بشری از شرور این دزد زن بمزد، هتاک بی باک درمانده اند. من جمله یکی از مفاسد قتل وزیر مختار روس است با چند نفر از صاحبان منصب و کسان اوست؛ هشت کرور و آنچه مقدور بود از تفنگ و توب و بد و خوب باز بهباء وهدر رفت. معادات و مخاصمات یک بر هزار افزود و چنان مینماید تا سختی در آهن است و چربی در روغن. نعوظ در عرق مذکر است ونفوذ در عرق سعتر و اتساع در روزن فروج است و ارتفاع در سد یاجوج و انبساط در نشاط باده است و التذاذ در لواط ساده؛ تیغ انتقام آهیخته و عوض هر قطره دریائی از خون ریخته خواهد شد. اکون در تسکین فتنة و آشوب بحضرت نایب السلطنة شروحی نوشته و دستورالعمل خواسته اند. ضعف الطالب و المطلوب. تااندیشه صواب نمای ایشان در جواب چه کند؟ اگر بگذارند بعقل سلیم و رأی مستقیم چاره این کار را خواهند فرمود که برودت بخصومت نینجامد، بسلم و سداد از پیش ببرند، نه غزا و جهاد.
البته مراقب باشید که در این باب بخلاف عرض و فرمایش حضرت ولیعهد روحی فداه رفتار نکنند سهل است که این کار را بالکلیه بایشان واگذارند و اگر از روز اول هم میگذاشتید هرگز باینجاها نمیکشید و این خسارت ها واقع نمیشد و این ضررها بدین و دولت نمیرسید. امید است که ان شاءالله رأی رزین ولیعهد و عزم متین شاهنشاه اسلام این کار را بخوشی بگذرانند والا توبه از معاصی گوناگون و مداومت نماز کن فیکون و ختم انالله و انا الیه راجعون چاره نخواهد کرد. والسلام
البته مراقب باشید که در این باب بخلاف عرض و فرمایش حضرت ولیعهد روحی فداه رفتار نکنند سهل است که این کار را بالکلیه بایشان واگذارند و اگر از روز اول هم میگذاشتید هرگز باینجاها نمیکشید و این خسارت ها واقع نمیشد و این ضررها بدین و دولت نمیرسید. امید است که ان شاءالله رأی رزین ولیعهد و عزم متین شاهنشاه اسلام این کار را بخوشی بگذرانند والا توبه از معاصی گوناگون و مداومت نماز کن فیکون و ختم انالله و انا الیه راجعون چاره نخواهد کرد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۹۸ - رقم ولیعهد به نواب خسرو میرزا
خجسته فرزند مسعود خسرو میرزا بداند که از قراری که بر ما ثابت و آشکار گردید آن فرزند در باب تبدیل امبورکر حرفی با جناب فرمانفرمای گرجستان در میان آورده و حال آن که ما در این باب مطلقاً و اصلا فرمایشی به آن فرزند نکرده بودیم و راهی نداشت که از او اظهار نارضامندی نمائیم، چرا که او چندین سال در ملک ما بود؛ هرگز جز خیرخواهی دولتین و مزید اتحاد بین الحضرتین از او دیده و شنیده نشد و شک نیست که هرگاه گریبایدوف بود، این خجالت و بدنامی بدولت قاهره ایران نمیرسید. جواب این رقیمه را باید بزودی عرضه داشت نماید، تا بدانیم آن فرزنددر این خصوص چه گفته و بتجویز و استصواب امیرنظام حرف زده یا بی اطلاع او؟
دیگر البته از خاطر آن فرزند گرامی محو نشده که دستورالعمل ما باو همین یک کلمه بود که از سخن و صلاح امیرنظام بیرون نرود وسخن احدی را جز او نپذیرد و هر چه بصوابدید باو بگوید و بکند؛ هیچ راه بحث بر آن فرزند نیست و در مراجعت از این سفر ان شاءالله تعالی بمزید توجهات ما محسود تمامی امثال و اقران و ممتاز اعاظم و فرمانروایان ممالک ایران خواهد شد و هر چه خودسر بگوید و بکند اگر همه بر وفق صواب باشد و مایة انجام خدمات افزون از حساب گردد، باز مقبول ما نیست بل مردود است، چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناهان است. آن فرزند بمزید مدرک و کیاست مورد کمال وثوق و اعتماد ماست، اما یک نوع خودسری و خودپسندی در او سراغ داریم که بخصوصه در این سفر از این جهه بسیار مشوشیم.
شهر صفر ۱۲۴۵
دیگر البته از خاطر آن فرزند گرامی محو نشده که دستورالعمل ما باو همین یک کلمه بود که از سخن و صلاح امیرنظام بیرون نرود وسخن احدی را جز او نپذیرد و هر چه بصوابدید باو بگوید و بکند؛ هیچ راه بحث بر آن فرزند نیست و در مراجعت از این سفر ان شاءالله تعالی بمزید توجهات ما محسود تمامی امثال و اقران و ممتاز اعاظم و فرمانروایان ممالک ایران خواهد شد و هر چه خودسر بگوید و بکند اگر همه بر وفق صواب باشد و مایة انجام خدمات افزون از حساب گردد، باز مقبول ما نیست بل مردود است، چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناهان است. آن فرزند بمزید مدرک و کیاست مورد کمال وثوق و اعتماد ماست، اما یک نوع خودسری و خودپسندی در او سراغ داریم که بخصوصه در این سفر از این جهه بسیار مشوشیم.
شهر صفر ۱۲۴۵
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۰ - نامة ولیعهد که از خراسان به آصف الدوله نوشته
ارجمندی آصف الدوله بداند: که اسمعیل فرستاده ایلچی روس به تاریخ غره ذی الحجه وارد شد و اگرچه هیچ عریضه و کاغذ از آن ارجمند نداشت، لیکن عالیجاه ملک الکتاب تفاصیلی که لازم بود نوشته بود و بعرض والا رسید.
امروز کاری عمده که در عهدة آن ارجمند است کار ایلچی است و بس که ان شاءالله تعالی تا ورود موکب مسعود ما بایست بواسطه مهمات متعلقه باو زحمت و تصدیعی بخدام دربار شوکت مدار ظل اللهی نرسد تا که خود وارد شویم، بفضل خدا وتوجه شاهنشاه کشورگشا روح العالمین فداه طوری خواهیم کرد که بکمال خورسندی و سرافرازی از آستانه خلافت مرخص شود.
این اوقات که میهمان برادر خجسته اختر کامکار است در لوازم میزبانی و احترام او جهد و اهتمامی افزون از اندازه و حساب لازم است؛ باید آن ارجمند از جانب ما بعالیجاه محمد جعفرخان تاکید نموده خود نیز هر شب و هر روز در آن قرب جوار غافل نشود؛ غایت رضامندی ما از محمد جعفرخان همین خواهد بود که آدم های سیما ناویج از برادر کامکار ما اظهار تشکر نمایند و او خود کمال خوشنودی داشته باشد.
به میرزا صالح حکم کرده ایم که از آن طرف هم به سخت گیری رفتار نشود و امیر نظام خاطرجمعی بسیار در این باب نوشته بود. اسمعیل بیک که آمد ایلچی اصراری در باب مس تجار ولایات خودشان کرده که همراهان شجاع السلطن در اردکان تاخت کرده اند، قدری از آن بکاظم خان سوادکوهی رسیده که در حیات نیست و باقی نزد حسین خان زنبورکچی است که بالفعل در دارالخلافه طهران است؛ باید آن ارجمند اگر صلاح داند قبل از ورود ما این کار را در خاک پای اقدس همایون بگذراند و اگر تعجیل را مصلحت نداند ایلچی را بتوسط میرزا صالح چندان اطمینان و آرام بدهد که ما خود ان شاءالله بخاک بوس دربار اشرف اعلی سرافراز شویم.
دیگر چون ملک الکتاب شرح و بسطی در سفارش سیف الملوک و سیف الدوله میرزا نوشته بود، یقین داریم که آن ارجمند چشم براه خواهد بود که از احوال و اوضاع آنها باخبر شود. لهذا بوجازت و اختصار مرقوم میداریم که اگر چه سیف الملوک نه آن است که ما دیده بودیم و سیف الدوله میرزا را میخواهد مثل خود بکند و میرعبدالعظیم خرج محاسبه را بسیف الدوله میرزا میاندازد و او میگوید میرزا و محاسب با خود ندارم و سیف الملوک میگوید میرزا علی رضا در شیراز است و من خود سررشته ندارم، ما هم معلوم است که بسیاق همین احوال؛ محتسب خم شکست و من سر او. رفتاری داریم نمیتوانیم جاهل ها را بهوای نفس خود بگذاریم، لکن چون هر چه بکنیم برای خیر و خوبی فرزندان است اگر حالا تلخ دانند آخر شیرینی آن را خواهند یافت.
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
تحریرا فی ذی حجه ۱۲۴۸ والسلام
امروز کاری عمده که در عهدة آن ارجمند است کار ایلچی است و بس که ان شاءالله تعالی تا ورود موکب مسعود ما بایست بواسطه مهمات متعلقه باو زحمت و تصدیعی بخدام دربار شوکت مدار ظل اللهی نرسد تا که خود وارد شویم، بفضل خدا وتوجه شاهنشاه کشورگشا روح العالمین فداه طوری خواهیم کرد که بکمال خورسندی و سرافرازی از آستانه خلافت مرخص شود.
این اوقات که میهمان برادر خجسته اختر کامکار است در لوازم میزبانی و احترام او جهد و اهتمامی افزون از اندازه و حساب لازم است؛ باید آن ارجمند از جانب ما بعالیجاه محمد جعفرخان تاکید نموده خود نیز هر شب و هر روز در آن قرب جوار غافل نشود؛ غایت رضامندی ما از محمد جعفرخان همین خواهد بود که آدم های سیما ناویج از برادر کامکار ما اظهار تشکر نمایند و او خود کمال خوشنودی داشته باشد.
به میرزا صالح حکم کرده ایم که از آن طرف هم به سخت گیری رفتار نشود و امیر نظام خاطرجمعی بسیار در این باب نوشته بود. اسمعیل بیک که آمد ایلچی اصراری در باب مس تجار ولایات خودشان کرده که همراهان شجاع السلطن در اردکان تاخت کرده اند، قدری از آن بکاظم خان سوادکوهی رسیده که در حیات نیست و باقی نزد حسین خان زنبورکچی است که بالفعل در دارالخلافه طهران است؛ باید آن ارجمند اگر صلاح داند قبل از ورود ما این کار را در خاک پای اقدس همایون بگذراند و اگر تعجیل را مصلحت نداند ایلچی را بتوسط میرزا صالح چندان اطمینان و آرام بدهد که ما خود ان شاءالله بخاک بوس دربار اشرف اعلی سرافراز شویم.
دیگر چون ملک الکتاب شرح و بسطی در سفارش سیف الملوک و سیف الدوله میرزا نوشته بود، یقین داریم که آن ارجمند چشم براه خواهد بود که از احوال و اوضاع آنها باخبر شود. لهذا بوجازت و اختصار مرقوم میداریم که اگر چه سیف الملوک نه آن است که ما دیده بودیم و سیف الدوله میرزا را میخواهد مثل خود بکند و میرعبدالعظیم خرج محاسبه را بسیف الدوله میرزا میاندازد و او میگوید میرزا و محاسب با خود ندارم و سیف الملوک میگوید میرزا علی رضا در شیراز است و من خود سررشته ندارم، ما هم معلوم است که بسیاق همین احوال؛ محتسب خم شکست و من سر او. رفتاری داریم نمیتوانیم جاهل ها را بهوای نفس خود بگذاریم، لکن چون هر چه بکنیم برای خیر و خوبی فرزندان است اگر حالا تلخ دانند آخر شیرینی آن را خواهند یافت.
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
تحریرا فی ذی حجه ۱۲۴۸ والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۱ - خطاب به الله یارخان آصف الدوله
جناب مجدت ونجدت نصاب، جلالت و نبالت انتساب، خالوی اعزامجد عالی تبار آصف الدوله العلیه العالیه بداند که هر چند بعد از مراجعت از هرات خبر درستی از آذربایجان بما نرسیده، اطلاعی کامل نداریم که پس از این قضیه اوضاع آنجا چگونه شد، ولکن افواها مذکور میشود که هنوز عالیجاهان ایشک آقاسی باشی و حکیم باشی بلندن و پطرزپورغ نرفته؛ این خبر که رسیده است الیچی روس بامیرنظام گفته که تا حال محمدحسین خان که روانه بود، از جانب والیعهد دولت قاهره ایران بود؛ حالا که او در میان نیست روانه شدن او برهم خورده، راهی ندارد که برود؛ چرا که حکمی و نامة و فرمانی از شاهنشاه دردست ندارد.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
اگرچه از جانب ایلچی انگلیس و مستر مکنیل نایب مکتوبا و ملفوظا حرفی در این مواد نشنیده ایم؛ لکن یقین است آنها هم در باب حکیم باشی همینطور سخن ها خواهند گفت و حق دارند چرا که منشا این گفتگوها و واسطه این جواب و سوال ها همان ولیعهد مرحوم مغفور اقامه الله فی دار الخلدو السرور بودند. حالا که اینطور اتفاق افتاد کاغذها و آدم هائی که از جانب او میرفتند جا ندارد که بروند اگر نروند هم موعد کرور میرسد و ایلچیانی که بدتر از محصلین غلاط و شدادند خواهند آمد، پولی در خزانه عامره موجود نیست، اهل ایران هم برای حفظ مملکت یک دینار نمیدهند؛ ولیعهد مرحوم مغفور هم درحیات نیست که فکری و دست و پائی بکند. باز چاره جز این بخاطر ما نمیرسد که آن دو نفر میرفتند با همان کاغذها که داشتند روانه نمائیم و از جانب خود دو کاغذ بدو دولت بنویسیم که والد ما در زمان حیات خود بعضی فقرات بشما در عالم یگانگی اظهار کرده، فلان آدم را فرستاده بود، طولی نکشید که از عالم فانی رحلت کرد؛ شاهنشاه روح العالمین فداه ما را در جای او نصب فرمودند بالفعل بحکم و فرمان همایون شاهنشاهی همه مهمات متعلقه باو با ماست و هیچ تفاوتی حاصل نشده الا آن که یقین داریم شما از راه حسن عهد و کمال حقوق ذاتی امروز که والد ماجد ما از دنیا رفته زیاده در دلجوئی ما و بهمبستگی کار ما اهتمام خواهید کرد؛ همچنان که شاهنشاه ایران روحنا فداه هم بعد از این حادثه زیاده التفات فرمود و بر مراتب عز و جاه و اعتبار ما بهر جهه از جهات درین مملکت افزود و طوری مرحمت و توجه مبذول داشت که هرگز نسبت بولیعهد مرحوم مغفور نفرموده بود. آن جناب چنین تصور نخواهدکرد که ما این فقره را برای اظهار اعتبار خود در فرنگستان خواسته ایم، بل خدا را بشهادت میطلبیم که محض مصلحت دولت قاهره و سد رخنه دشمن دین مرقوم داشتیم. امروز بدو فرمان که مشعر بر توجه نسبت بما بدو ایلچی صادر شود، یا دو نامة مختصر که در باب قضیه ولیعهد مغفور و توجه نسبت بما بدو پادشاه مرقوم گردد؛ امر کلی بفضل خدا از پیش خواهد رفت و بار کرور ان شاءالله از گردن خواهد افتاد و چنین میدانیم که ایلچی ها زیاده از سابق درین کار بکوشند و از سرکار شوکت مدار همایون هم باین واسطه ممنون و خشنود شوند. دیگر امر، امر اشرف همایون شاهنشاه است، هر چه بخاطر الهام ظاهر اقدس اعلی برسد همان عین مصلحت خواهد بود. اگر آن جناب چنین داند که این اظهار هم موهم گمانی خواهد شد که ما خود را درین ضمن ملاحظه کرده ایم مأذون است که هیچ عرض نکند یا اسم ما را بر زبان نیارد، چرا که ما خود را ناقابل تر از آن میدانیم که اسم ما در حضور باهرالنور اشرف اقدس همایون مذکور شود که از ابتدای عمر هرگز هوا و هوسی از خود نداشته ایم، خصوصا بعد از این قضیه که از دنیا و مافی ها سیر شده ایم و از حیات خود دلگیری هستیم و بخدا که فرمایشات مصحوبی لاچین خان و فرمان های مرحمت آمیز همایون شاهنشاهی باعث شد که تا حال راه میرویم؛ والا نه چنان افسرده و پژمرده شده بودیم ک تانفس آخرین بحال توانیم آمد.
آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم؛ پدری داشتیم از دستمان رفت، دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد. اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگوئی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم. والسلام
تحریرا فی شهر شعبان ۱۲۴۹
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
اگرچه از جانب ایلچی انگلیس و مستر مکنیل نایب مکتوبا و ملفوظا حرفی در این مواد نشنیده ایم؛ لکن یقین است آنها هم در باب حکیم باشی همینطور سخن ها خواهند گفت و حق دارند چرا که منشا این گفتگوها و واسطه این جواب و سوال ها همان ولیعهد مرحوم مغفور اقامه الله فی دار الخلدو السرور بودند. حالا که اینطور اتفاق افتاد کاغذها و آدم هائی که از جانب او میرفتند جا ندارد که بروند اگر نروند هم موعد کرور میرسد و ایلچیانی که بدتر از محصلین غلاط و شدادند خواهند آمد، پولی در خزانه عامره موجود نیست، اهل ایران هم برای حفظ مملکت یک دینار نمیدهند؛ ولیعهد مرحوم مغفور هم درحیات نیست که فکری و دست و پائی بکند. باز چاره جز این بخاطر ما نمیرسد که آن دو نفر میرفتند با همان کاغذها که داشتند روانه نمائیم و از جانب خود دو کاغذ بدو دولت بنویسیم که والد ما در زمان حیات خود بعضی فقرات بشما در عالم یگانگی اظهار کرده، فلان آدم را فرستاده بود، طولی نکشید که از عالم فانی رحلت کرد؛ شاهنشاه روح العالمین فداه ما را در جای او نصب فرمودند بالفعل بحکم و فرمان همایون شاهنشاهی همه مهمات متعلقه باو با ماست و هیچ تفاوتی حاصل نشده الا آن که یقین داریم شما از راه حسن عهد و کمال حقوق ذاتی امروز که والد ماجد ما از دنیا رفته زیاده در دلجوئی ما و بهمبستگی کار ما اهتمام خواهید کرد؛ همچنان که شاهنشاه ایران روحنا فداه هم بعد از این حادثه زیاده التفات فرمود و بر مراتب عز و جاه و اعتبار ما بهر جهه از جهات درین مملکت افزود و طوری مرحمت و توجه مبذول داشت که هرگز نسبت بولیعهد مرحوم مغفور نفرموده بود. آن جناب چنین تصور نخواهدکرد که ما این فقره را برای اظهار اعتبار خود در فرنگستان خواسته ایم، بل خدا را بشهادت میطلبیم که محض مصلحت دولت قاهره و سد رخنه دشمن دین مرقوم داشتیم. امروز بدو فرمان که مشعر بر توجه نسبت بما بدو ایلچی صادر شود، یا دو نامة مختصر که در باب قضیه ولیعهد مغفور و توجه نسبت بما بدو پادشاه مرقوم گردد؛ امر کلی بفضل خدا از پیش خواهد رفت و بار کرور ان شاءالله از گردن خواهد افتاد و چنین میدانیم که ایلچی ها زیاده از سابق درین کار بکوشند و از سرکار شوکت مدار همایون هم باین واسطه ممنون و خشنود شوند. دیگر امر، امر اشرف همایون شاهنشاه است، هر چه بخاطر الهام ظاهر اقدس اعلی برسد همان عین مصلحت خواهد بود. اگر آن جناب چنین داند که این اظهار هم موهم گمانی خواهد شد که ما خود را درین ضمن ملاحظه کرده ایم مأذون است که هیچ عرض نکند یا اسم ما را بر زبان نیارد، چرا که ما خود را ناقابل تر از آن میدانیم که اسم ما در حضور باهرالنور اشرف اقدس همایون مذکور شود که از ابتدای عمر هرگز هوا و هوسی از خود نداشته ایم، خصوصا بعد از این قضیه که از دنیا و مافی ها سیر شده ایم و از حیات خود دلگیری هستیم و بخدا که فرمایشات مصحوبی لاچین خان و فرمان های مرحمت آمیز همایون شاهنشاهی باعث شد که تا حال راه میرویم؛ والا نه چنان افسرده و پژمرده شده بودیم ک تانفس آخرین بحال توانیم آمد.
آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم؛ پدری داشتیم از دستمان رفت، دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد. اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگوئی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم. والسلام
تحریرا فی شهر شعبان ۱۲۴۹
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۲ - این نامة را قائم مقام از خراسان به شاهزاده خانم بعد از فوت ولیعهد نبشته
شاه زاده جان قربانت شوم.
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من
اما حالا یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد تلف خواهم گردید. مشکل است بار دیگر بفیض حضور و صحبت سرکار و بفوز خدمت بانو نه نه ننه برسم. دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. دراین اعصار و اعوام. کسی مثل ولیعهد جنت مقام یاد ندارد، عدل محض، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. بخدمت جزئی نعمت کلی میداد، ایتام را پدر بود ارامل را پسر. اهل آذربایجان درمدت سی سال پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر ازاهل آن سامان شده بودند. این پیر غلام بچه زبان بگوید و بچه بیان بنویسد، خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود.
خوب، از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید؟ دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم، خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق؟ امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام؛ و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد.
مختصری از شما بهمراه آدم نواب ظل السلطان رسید، هیچ مفید فایده نشد البته هر که آید از احوالات مفصل مرقوم دارید نه مجمل. از نواب فرهاد میرزا تعریف نوشته بودید که در مشق پیش است و در درس بیش، مرحوم ولیعهد هم کمال التفات داشت و اذن عروسی مرحمت کرده بودند. حالا که این قضیه اتفاق افتاد البته بتاخیر خواهید انداخت.
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
همان کاغذ بنظر نواب مستطاب شاهزاده اعظم روحی فداه رسید عنایت فرمودند؛ معزی الیه در خدمت نواب شاهزاده اعظم اختصاص دیگر دارد. ان شاءالله در بهار اگر آمدنی شدیم او حسب الحکم باین طرف ها آمدنی خواهد شد.
از نواب امیرزاده جهانگیر میرزا هیچ مرقوم نفرموده اید که چرا با ما ماکوئی در انداخته است و بازیلان ساخته؟ عسی ان تحبو شیئا فهو شرلکم
سایر امیرزادگان از بزرگ و کوچک چنانچه در ایام ولیعهد مرحوم مطیع رأی و تدبیر مخدوم مکرم و امیرزاده اعظم بودند حال نیز باید بهمان حالت باقی باشند که حکم نواب شاهزاده اعظم روحی فداه همین است و بس. تا ان شاءالله در حوت و حمل بعون خدای عزوجل که بآذربایجان آمدیم جهان را نوآئین و طرح نو است، تا از پرده غیب چه درآید. والسلام
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من
اما حالا یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد تلف خواهم گردید. مشکل است بار دیگر بفیض حضور و صحبت سرکار و بفوز خدمت بانو نه نه ننه برسم. دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. دراین اعصار و اعوام. کسی مثل ولیعهد جنت مقام یاد ندارد، عدل محض، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. بخدمت جزئی نعمت کلی میداد، ایتام را پدر بود ارامل را پسر. اهل آذربایجان درمدت سی سال پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر ازاهل آن سامان شده بودند. این پیر غلام بچه زبان بگوید و بچه بیان بنویسد، خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود.
خوب، از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید؟ دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم، خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق؟ امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام؛ و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد.
مختصری از شما بهمراه آدم نواب ظل السلطان رسید، هیچ مفید فایده نشد البته هر که آید از احوالات مفصل مرقوم دارید نه مجمل. از نواب فرهاد میرزا تعریف نوشته بودید که در مشق پیش است و در درس بیش، مرحوم ولیعهد هم کمال التفات داشت و اذن عروسی مرحمت کرده بودند. حالا که این قضیه اتفاق افتاد البته بتاخیر خواهید انداخت.
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
همان کاغذ بنظر نواب مستطاب شاهزاده اعظم روحی فداه رسید عنایت فرمودند؛ معزی الیه در خدمت نواب شاهزاده اعظم اختصاص دیگر دارد. ان شاءالله در بهار اگر آمدنی شدیم او حسب الحکم باین طرف ها آمدنی خواهد شد.
از نواب امیرزاده جهانگیر میرزا هیچ مرقوم نفرموده اید که چرا با ما ماکوئی در انداخته است و بازیلان ساخته؟ عسی ان تحبو شیئا فهو شرلکم
سایر امیرزادگان از بزرگ و کوچک چنانچه در ایام ولیعهد مرحوم مطیع رأی و تدبیر مخدوم مکرم و امیرزاده اعظم بودند حال نیز باید بهمان حالت باقی باشند که حکم نواب شاهزاده اعظم روحی فداه همین است و بس. تا ان شاءالله در حوت و حمل بعون خدای عزوجل که بآذربایجان آمدیم جهان را نوآئین و طرح نو است، تا از پرده غیب چه درآید. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی
مقرب الخاقان میرزا محمدتقی بداند که روزیکه ما از دارالسلطنه تبریز بدارالخلافه طهران عازم بودیم، اغلب مردم این گمان ها را نداشتند و به هیچ خاطری نمیرسید که کار باین سیاق ها بگذرد و آن گاه تکلیف سفر بابان و زهاب را چطور هاشاق و ممالایطاق میدانستند و تصرف کرمانشاهان چگونه در نظرها مستبعد میآمد. معهذا محض یک کلمه حکم و فرمایش ما با سپاهی که فی الحقیقه اسم بلارسم بود آن عالیجاه با ثبات قلب اقدام بخدمت نمود و این طرز چاکری و نیکوبندگی آن عالیجاه چنان است که از نظر انور ما محو شود یا تلافی آن را وجهه همت خدیوانه نفرموده باشیم. از آن جمله اول عنایتی که فرمودیم این است که مهام سرحدات عراقین را با لرستان فیلی و شوشتر و دزفول و حویزه کلا بپیشکاری آن عالیجاه محول داشتیم و از خدای واحد رجا داریم که در هر حال ممد و معین باشد، وصیت شهامت برادر ارجمند بهرام میرزا را در آن حدود عماقریب رعب الفکن قلوب همسایگان سازد؛ از آن عالیجاه این است که بعد از نوروز فیروز سلطانی معسکر برادر ارجمند را بسمت هلیلان حرکت داده، سرباز و سواره کرمانشاهی را همانجا مجتمع و سربازان و توپچیان را کلا باختیار رآلنین معلم انگلیس محول سازد و چندان در آنجا اقامت شود که قشون های سواره و پیاده کردستان اردلان وارد شوند، بعد ذلک بفضل و کرم جناب اقدس الهی توکل کرده، عازم لرستان و عربستان گردد.
دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم، همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است. البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت.
حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و همچنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هائم و حیران راه برود. میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده، تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم؛ اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت. اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود، که هم ابلیس میباید هم آدم.
در باب سنقر: حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده، در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود؛ دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد؛ دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم، همین حکومت سنقر است و بس.
بلی چون مزید اقتدار برادر ارجمند بهرام میرزا در نظر انور همایون است سقر و اسدآباد هر دو را با ابوالجمع او میفرماییم و فرمان نیابت بحاجی میرزا جانی مرحمت میفرماییم. باید برادر ارجمند گرامی مهمات متعلقه بافشار و سنقر و چاردولی را در غیبت عالی جاه کلبعلی خان کلا بحاجی رجوع کند و سوای پانصد رکابی سنقر که مأمور فارس است، اگر ممکن شود باز قدری سواره از آنجا بهلیلان بخواهد و لازمه تقویت بحاجی معزی الیه بکند و آن عالیجاه خود مخصوصا شروح مفصله مشعر بر خاطر جمعی عالیجاه کلبعلی خان بفارس بنویسد و برادر ارجمند لازمه مهربانی و مراوده بهمشیره سرکار بکند و همیشه از او باخبر باشد غربت باو اثر نکند و چون عالیجاهان میرزا فرج الله و میرزا هدایت الله دراول این دولت روزافزون منتهای خدمت و جانفشانی بظهور رسانیدند و نوکر قدیم ولیعهد مرحوم مغفور میباشند باید آن عالیجاه در آن همسایگی دایم از حال آنها غافل نشود و با آنها طوری مهربانی و مراوده نماید که از درگاه اقدس اعلی روز بروز امیدوارتر شوند و بیش از پیش بخدمت نیکوبندگی اقدام ورزند.
اما سه هزار تومان تنخواه برای امداد مخارج کرمانشاه باید حکما ببرادر ارجمند برسانند و آن عالیجاه خرج اندرون های اولاد شاهزاده مرحوم راهمان طور که داشتند بدهد، اما خرج گزاف عمله و اکره شاهزادگان لزوم ندارد و از اموال اخوی حشمه الدوله هر چه بکار سفر جنگ و سرحداری میآید تعلق بدولت قاره دارد و هر چه در اندرون است تعلق بخودش است. والسلام
تحریرا فی شهر ذی قعده سنه ۱۲۵۰
دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم، همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است. البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت.
حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و همچنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هائم و حیران راه برود. میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده، تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم؛ اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت. اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود، که هم ابلیس میباید هم آدم.
در باب سنقر: حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده، در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود؛ دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد؛ دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم، همین حکومت سنقر است و بس.
بلی چون مزید اقتدار برادر ارجمند بهرام میرزا در نظر انور همایون است سقر و اسدآباد هر دو را با ابوالجمع او میفرماییم و فرمان نیابت بحاجی میرزا جانی مرحمت میفرماییم. باید برادر ارجمند گرامی مهمات متعلقه بافشار و سنقر و چاردولی را در غیبت عالی جاه کلبعلی خان کلا بحاجی رجوع کند و سوای پانصد رکابی سنقر که مأمور فارس است، اگر ممکن شود باز قدری سواره از آنجا بهلیلان بخواهد و لازمه تقویت بحاجی معزی الیه بکند و آن عالیجاه خود مخصوصا شروح مفصله مشعر بر خاطر جمعی عالیجاه کلبعلی خان بفارس بنویسد و برادر ارجمند لازمه مهربانی و مراوده بهمشیره سرکار بکند و همیشه از او باخبر باشد غربت باو اثر نکند و چون عالیجاهان میرزا فرج الله و میرزا هدایت الله دراول این دولت روزافزون منتهای خدمت و جانفشانی بظهور رسانیدند و نوکر قدیم ولیعهد مرحوم مغفور میباشند باید آن عالیجاه در آن همسایگی دایم از حال آنها غافل نشود و با آنها طوری مهربانی و مراوده نماید که از درگاه اقدس اعلی روز بروز امیدوارتر شوند و بیش از پیش بخدمت نیکوبندگی اقدام ورزند.
اما سه هزار تومان تنخواه برای امداد مخارج کرمانشاه باید حکما ببرادر ارجمند برسانند و آن عالیجاه خرج اندرون های اولاد شاهزاده مرحوم راهمان طور که داشتند بدهد، اما خرج گزاف عمله و اکره شاهزادگان لزوم ندارد و از اموال اخوی حشمه الدوله هر چه بکار سفر جنگ و سرحداری میآید تعلق بدولت قاره دارد و هر چه در اندرون است تعلق بخودش است. والسلام
تحریرا فی شهر ذی قعده سنه ۱۲۵۰
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۵ - معلوم نیست که به کی نوشته
ای راحت روح و مونس جانم: رقیمه رسید، مرقومات معلوم گردید. اگر سفر سلطان آباد واقعا تحقق بهم رساند شما از جانب جناب صاحب روزگار بنیابت و وکالت همراه خواهید بود؛ یا باز کما فی السابق:
جای داری بحضرتی که بود
چون فلک در بلند مقداری
اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک، این رشته همه ساله چنین باد دو تاه. تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان. از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنائی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد، پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد. رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود، سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم. بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم، از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش. و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا، آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو. والسلام
جای داری بحضرتی که بود
چون فلک در بلند مقداری
اگر ان شاءالله در رکابید که ما را بدر شاه فراموش مکن و اگر در سرکار امانتید ویحک، این رشته همه ساله چنین باد دو تاه. تا حال که هیچ بشما نمیدادم از آن جهه بود که هیچ کاری بشما نداشتم خلاف عقل بود مال بیهوده صرف کردن و خود در معرکه بتبذیر آوردن. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. خلاف حالا که مظنون است ملتزم بودن شما در رکاب شاهنشاه و پس فردا شهر نو فراهان است و تقاضای پیشکش و خدمت فراوان. از یک مرد کله خشک مازندرانی تا چه حد توقع حقوق آشنائی میتوان داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که داشت که محض سابقه خصوصیت حفظ الغیب دوستان قدیم ملاحظه کند و بی آن که دست آزی بلقمه دراز سازد، پاس الفت و حق صحبت نگاه دارد. رعایت حزم مقتضی آن شد که بالفعل تقبلی شایسته تقدیم شود، سبقتی در تعارف رسمی آید تا بدین واسطه اهتمامی از شما بسلف یعنی بسلم خریده باشم. بالجمله یک قبضه چاقو که بیک اسب عربی میارزد با یک عدد مقراض که بی شایبه اعتراض چشم آسمان کبود نظیر آن را ندیده برای سرکار شما فرستادم، از برادر عزیز ملک الکتاب بگیر و در قطع و فصل کارهای بنده تند و تیزتر از آن هدیه عزیز باش. و ان شکرتم لازید نکم تاجری که بفرنگ رفته بود امتعه نفیس آورد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. بنده تکلیف خود را در رعایت حزم بعمل آوردم دیگر آنجا دشمنانند قوی پنجه مرا، آلت جارحه بدست شما دادم تا چه کند بازوی تو. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۰۶ - خطاب به میرزا ابوالقاسم همدانی
مخدوم من، جان من، تیمور من، قاآن من: آرام چرا داری؟ پر طالع و کم همت مباش، گردن برافراز، توزک بنویس، لشکر بکش، دشمن بکش، آماده رزم شو، بایزید بشکن؛ قرایوسف تعاقب کن، دشت قبچاق برو، مرز خزر بتاز. این بی دین ها را که تفلیس و گنجه گرفته اند و صدرک و ککچه میخواهند، جای خود بنشان.
اولا وقایع نگار را از سفارت بیهوده فارغ ساز، گنج قارون چیست؟ چرخ وارون کیست؟ از اینجا تا گاو و ماهی و از آنجا گاو و ماهی؛ هر قدر بالا و پائین برویم درهم و دینار و ثابت و سیارشان را بر یک کفه میزان بگذاریم حاشا و کلا که با یک کنج از یک گنج تو هم سنگ شود. چرا با این طالع ادعای پادشاهی نمیکنی؟ عقلت منم ادعای خدائی کن، تخت و کرکس بخواه، تیر و ترکش ببند رو ببالا برو. علی آباد و ساری همسایه هستند. کل شیئی یرجع الی اصله. اگر مصر عالم عزیزی دارد توئی الیس لی ملک مصر بگو ریش و سبیل بعقدالآل بیارا، هامان بیار، طرح صرح ببند ازلعلی اطلع الی آل موسی. بفرما استغفرالله با ایچ آقاسی برانداز، تلافی پارسال را از آن گیلانی در آر. اگر خسرو پرویز نیستی پس چه چیزی که مخدوم عزیزم بتعجیل صبا و سرعت شمال رو به آن طرف حامل گنج است و متحمل رنج. اگر من جای تو بودم بطالب آملی طاووس و حضرت ملانظر علی قانع میشدم. باربد و نکیساکو؟ اثنی عشر الف قینه مغنیه کجاست؟ تار و ترانه بخواه، چنگ و چغانه بیار، کوه و صحرا و راه و بی راه عود وعنبر بسوز، رو و بربط بساز. کاتب فراهانی کیست، حسن خسروخانی چه کاره است/ عاشق شیرین شو، بی دل و بی دین باش. شابور بارمن بفرست، تمثال بگلبن بیاویز. عوانان چه سگند؟ رزم بهرام بجوی، خون بسطام بریز. تو کجا و توق کرمانشاه؟ مگر مداین خراب است، از عقبه بگذر، در تنگ را بگذار، سر میل را بردار. طاق بستان را بساز، آن شکسته دیگر را درست کن. اگر پیغمبر ص در عرب نیست اولادش در عجم هست و اینکه بتو نامة کرده و نصیحت فرستاده؛ نامة را بدر و نصیحت را مشنو، هر چه دلت خواهد بکن. امروز در قلمرو زر دست دست تست، قلمرو علیشکر نیست که ملوک الطوایف باشد، خودتی و خودت. وحده لاشریک له.
جمشید و فریدونی، نه بابک اردوان؛ ای کاش در این گرسنگی میمردیم. دیروز بود که پای درخت بید و کنار نهر آب سهراب و رستم بود. تو سهراب یاد آن عهد بکن؛ شکر ولیعهد بجا آر.
ان الانسان لیطغی ان ر آه استغنی
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم
سکوت چرا داری، قصیده و غزل را همین برای فصل ربیع و بیاد وصل ربیع خوب میگوئی حیا بفهم، خجالت بکش، حق شناس باش، ناسپاس مشو. حالا که ضیاع تو و عقار ترا، نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال. باری خدائی و پادشاهی پیشکش تو، شاعری و ساحری را که از دستت نگرفته اند؟ چیزی نخواستم که در آب و گل تو نیست. بسم الله، دستی بزیر چونه بزن؛ زوری بطبع و خاطر بیار، دندان بدندان فرو کن، مژگان بمژگان بیفشار. نبض را مضطرب ساز قبض را منبسط خواه، خود بخود گفتگو کن، دم بدم جستجو کن. شعر و شکر بهم برفاف. پس ای ملک بس ای ملک بگو. اگر واقعا بست باشد و این قدر چشمت سیر شود که زحمت دل ریشان ندهی و جبه درویشان نخواهی؛ بنده قانعم و راضی دیگران خود دانند.
خوب خدا عمر داده تو با این مال زیاد و گنج خداداد چرا شمشیر با غر ترکی نمیخری؟ صمصامه عمر و معدیکرب نمیخواهی؛ همین چشمت بر چاقوی لکاته من است، دور نیست که وقتی که مخدوم اجل دسته برواه لم یصل را از جیب و بغل در آرند هم باز حرص و آز تودنبال جبه دعوائی و چاقوی تقاضائی دراز شود، فرصت ندهی که چکمه باشد، اول بپرسی فلانی بمن چه داده و با تو چه فرستاده؟ آخر ای اشعب طماع و ابودلائه شاعر، مگر فلانی همان ممتحن نیست که در سلطانیه و طهران دیدی و هزار از این حرف ها زدی و جواب شنیدی؟ ای بی دین تو مرا رسوای عالم کردی؛ در چادر آصف الدوله چرا داستان بخل و امسالک مرا بر گرفته بلبل مجلس شده بودی، که خدام آن سرکار مثل تو کاتم الحقد و فراموشکار، یا یادشان رفته که همین بابا که سفیر دارالدوله است پارسال در رکاب دارالخلافه بنده را چطور بوسعت ذیل وکثرت خیر ستود. امواج کرم و افواج همم گفت و امنای دیوان مقبول داشتند و وزرای طهران انکار نمودند. چرا کم حافظه هستی؟ بلی آن وقت نه چندان شور گیلان بر سرت بود که ÷روای کار دیگرت باشد.
باری حالا جبه و چاقو هیچ، این شتلی که تازه از این جازدی و بردی بیا برادرانه رسد کنیم تا من و میرزا صادق هر دو ترک حسد کنیم.
ان الکرام اذا ما سهلو اذکروا
من کان یالفهم فی المنزل الخشن
آن روز را یاد بیار که من مثل کنیز حارث گریبانت را از دست فراش رهاندم و زنخدان میرزا فضل الله را بگیر دادم، هر دو سوار شدیم چار پاشنه بچادر امین سرازیر شدیم؛ و میرزا صادق آن وقت در آن سرکار آنقدر خوب مینوشت که خودش هم خوابه طبل و اسبش همسایه اصطبل بود و بآسمان کبود هی میزد.
انظر ینی ببابه ثم قولی
اناام انت فی محل رفیع
و بامین اعتراض میکرد که این همه با میرزا محمدتقی چرا یک بنده تو بیشتر نداری؛ آن روز گویا فراموشت شده سنقرئک فلاتنسی قدر خوبی بدان، پاس دوستی باز حق محبت بنشاس. مثل مردان باش، خوی مردان بگیر. بیچاره میرزا صادق این خب را که بشنود نامرد است اگر از پنبگ و تفلیس بلندن و پاریس نرود؛ با این آبرو چه طور بایران بر میگردد که شش ماه شهر بشهر برودو کو بکو بدود و آب زنگی بخورد و روس جنگی ببیند و با مایور هشت و مشت شود و از مور نرم و درشت بشنود و در کار دولت بکوشد و تقدیم خدمت بخواهد؟
بعد از همه سعی و حک و اصلاح آیا یک قوطی انفیه و یک صره الفیه دست و پا بکند یا نکند. تو که هیچ کار نکردی و کذب و مین آوردی؛ مثل خواجه حافظ شیرازی که خودش از دروازه شیراز بیرون نرفته و شعرش سمرقند و بخارا را گرفته بود؛ این گنج شایان را بمفت و رایگان ببری و بخوری. پر خام طمع مباش؛ رسد رفقا را منظور بدار، اگر نه پس فردا است که برمی گردد ان شاءالله نشانت خواهم داد. والسلام
اولا وقایع نگار را از سفارت بیهوده فارغ ساز، گنج قارون چیست؟ چرخ وارون کیست؟ از اینجا تا گاو و ماهی و از آنجا گاو و ماهی؛ هر قدر بالا و پائین برویم درهم و دینار و ثابت و سیارشان را بر یک کفه میزان بگذاریم حاشا و کلا که با یک کنج از یک گنج تو هم سنگ شود. چرا با این طالع ادعای پادشاهی نمیکنی؟ عقلت منم ادعای خدائی کن، تخت و کرکس بخواه، تیر و ترکش ببند رو ببالا برو. علی آباد و ساری همسایه هستند. کل شیئی یرجع الی اصله. اگر مصر عالم عزیزی دارد توئی الیس لی ملک مصر بگو ریش و سبیل بعقدالآل بیارا، هامان بیار، طرح صرح ببند ازلعلی اطلع الی آل موسی. بفرما استغفرالله با ایچ آقاسی برانداز، تلافی پارسال را از آن گیلانی در آر. اگر خسرو پرویز نیستی پس چه چیزی که مخدوم عزیزم بتعجیل صبا و سرعت شمال رو به آن طرف حامل گنج است و متحمل رنج. اگر من جای تو بودم بطالب آملی طاووس و حضرت ملانظر علی قانع میشدم. باربد و نکیساکو؟ اثنی عشر الف قینه مغنیه کجاست؟ تار و ترانه بخواه، چنگ و چغانه بیار، کوه و صحرا و راه و بی راه عود وعنبر بسوز، رو و بربط بساز. کاتب فراهانی کیست، حسن خسروخانی چه کاره است/ عاشق شیرین شو، بی دل و بی دین باش. شابور بارمن بفرست، تمثال بگلبن بیاویز. عوانان چه سگند؟ رزم بهرام بجوی، خون بسطام بریز. تو کجا و توق کرمانشاه؟ مگر مداین خراب است، از عقبه بگذر، در تنگ را بگذار، سر میل را بردار. طاق بستان را بساز، آن شکسته دیگر را درست کن. اگر پیغمبر ص در عرب نیست اولادش در عجم هست و اینکه بتو نامة کرده و نصیحت فرستاده؛ نامة را بدر و نصیحت را مشنو، هر چه دلت خواهد بکن. امروز در قلمرو زر دست دست تست، قلمرو علیشکر نیست که ملوک الطوایف باشد، خودتی و خودت. وحده لاشریک له.
جمشید و فریدونی، نه بابک اردوان؛ ای کاش در این گرسنگی میمردیم. دیروز بود که پای درخت بید و کنار نهر آب سهراب و رستم بود. تو سهراب یاد آن عهد بکن؛ شکر ولیعهد بجا آر.
ان الانسان لیطغی ان ر آه استغنی
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم
سکوت چرا داری، قصیده و غزل را همین برای فصل ربیع و بیاد وصل ربیع خوب میگوئی حیا بفهم، خجالت بکش، حق شناس باش، ناسپاس مشو. حالا که ضیاع تو و عقار ترا، نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال. باری خدائی و پادشاهی پیشکش تو، شاعری و ساحری را که از دستت نگرفته اند؟ چیزی نخواستم که در آب و گل تو نیست. بسم الله، دستی بزیر چونه بزن؛ زوری بطبع و خاطر بیار، دندان بدندان فرو کن، مژگان بمژگان بیفشار. نبض را مضطرب ساز قبض را منبسط خواه، خود بخود گفتگو کن، دم بدم جستجو کن. شعر و شکر بهم برفاف. پس ای ملک بس ای ملک بگو. اگر واقعا بست باشد و این قدر چشمت سیر شود که زحمت دل ریشان ندهی و جبه درویشان نخواهی؛ بنده قانعم و راضی دیگران خود دانند.
خوب خدا عمر داده تو با این مال زیاد و گنج خداداد چرا شمشیر با غر ترکی نمیخری؟ صمصامه عمر و معدیکرب نمیخواهی؛ همین چشمت بر چاقوی لکاته من است، دور نیست که وقتی که مخدوم اجل دسته برواه لم یصل را از جیب و بغل در آرند هم باز حرص و آز تودنبال جبه دعوائی و چاقوی تقاضائی دراز شود، فرصت ندهی که چکمه باشد، اول بپرسی فلانی بمن چه داده و با تو چه فرستاده؟ آخر ای اشعب طماع و ابودلائه شاعر، مگر فلانی همان ممتحن نیست که در سلطانیه و طهران دیدی و هزار از این حرف ها زدی و جواب شنیدی؟ ای بی دین تو مرا رسوای عالم کردی؛ در چادر آصف الدوله چرا داستان بخل و امسالک مرا بر گرفته بلبل مجلس شده بودی، که خدام آن سرکار مثل تو کاتم الحقد و فراموشکار، یا یادشان رفته که همین بابا که سفیر دارالدوله است پارسال در رکاب دارالخلافه بنده را چطور بوسعت ذیل وکثرت خیر ستود. امواج کرم و افواج همم گفت و امنای دیوان مقبول داشتند و وزرای طهران انکار نمودند. چرا کم حافظه هستی؟ بلی آن وقت نه چندان شور گیلان بر سرت بود که ÷روای کار دیگرت باشد.
باری حالا جبه و چاقو هیچ، این شتلی که تازه از این جازدی و بردی بیا برادرانه رسد کنیم تا من و میرزا صادق هر دو ترک حسد کنیم.
ان الکرام اذا ما سهلو اذکروا
من کان یالفهم فی المنزل الخشن
آن روز را یاد بیار که من مثل کنیز حارث گریبانت را از دست فراش رهاندم و زنخدان میرزا فضل الله را بگیر دادم، هر دو سوار شدیم چار پاشنه بچادر امین سرازیر شدیم؛ و میرزا صادق آن وقت در آن سرکار آنقدر خوب مینوشت که خودش هم خوابه طبل و اسبش همسایه اصطبل بود و بآسمان کبود هی میزد.
انظر ینی ببابه ثم قولی
اناام انت فی محل رفیع
و بامین اعتراض میکرد که این همه با میرزا محمدتقی چرا یک بنده تو بیشتر نداری؛ آن روز گویا فراموشت شده سنقرئک فلاتنسی قدر خوبی بدان، پاس دوستی باز حق محبت بنشاس. مثل مردان باش، خوی مردان بگیر. بیچاره میرزا صادق این خب را که بشنود نامرد است اگر از پنبگ و تفلیس بلندن و پاریس نرود؛ با این آبرو چه طور بایران بر میگردد که شش ماه شهر بشهر برودو کو بکو بدود و آب زنگی بخورد و روس جنگی ببیند و با مایور هشت و مشت شود و از مور نرم و درشت بشنود و در کار دولت بکوشد و تقدیم خدمت بخواهد؟
بعد از همه سعی و حک و اصلاح آیا یک قوطی انفیه و یک صره الفیه دست و پا بکند یا نکند. تو که هیچ کار نکردی و کذب و مین آوردی؛ مثل خواجه حافظ شیرازی که خودش از دروازه شیراز بیرون نرفته و شعرش سمرقند و بخارا را گرفته بود؛ این گنج شایان را بمفت و رایگان ببری و بخوری. پر خام طمع مباش؛ رسد رفقا را منظور بدار، اگر نه پس فردا است که برمی گردد ان شاءالله نشانت خواهم داد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۰ - خطاب به آصف الدوله
جناب مجدت و نجدت نصاب، جلالت و نبالت مآب، خالوی معظم مغزز عالی تبار آصف الدوله العلیه عالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار ان شاءالله روانه فرمایند که چهل پنجاه روز بعد از نوروز بما رسد. آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بعنایت خدا بی تشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیست هزار تومان تعهدی نواب غفران مآب که حسب الامر همایون بسپاه ظفرپناه باید برسد ان شاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بمصالحه باشد همین طور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفته ایم؛ کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامران میرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعه بیگی و برادر شیرمحمد خان هزاره و پسر عطا محمدخان درانی بگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هر ساله دویست سوار رکابی بعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بهرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد.
بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان، آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نمائیم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم. وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم. چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جائی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود. آوردن ذخیره سهل است، قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت، اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد.
اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است، هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود. بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم، خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمائی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند، قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد، چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند. بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست.
چه داند کسی غیر پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار
المرء یدبروالله یقدر، یفعل الله مایشاء ویحکم ما یرید، رأی همایون شاهنشاهی مهبط انوار فیوضات الهی است، هر چه بر زبان وحی ترجمان جاری شود ان جناب بزودی زود ما را آگاه سازد، اختیارنامه را طوری بنویسد که در حقیقت اعتبارنامه ما باشد. والسلام
بعد از ورود ارض اقدس محمدحسین خان هزاره را با ارباب قربان، آدم شیر محمد خان و آقا بیک کرانی قوشچی باشی که چند بار بشهر هرات و میان جمعیت اویماقات رفته معرفت و معروفیتی داشت روانه هرات کردیم و یار محمدخان وزیر را نگاه داشتیم که اگر فرمان اختیار نامة از دربار همایون برسد با قرارنامه صلحی که بهمین شروط است و از آن طرف حجت گرفته ایم بکمال امیدواری و سرافرازی روانه نمائیم و اگر مژدة امداد بهار برسد وزیر را از دست ندهیم. وکیل هرات وسرخیل جمشیدی و عباس خان فارسی و سایر افغان ها که بما متوسلند خرج بدهیم دل خوش و سرگرم بمانند تا پنجاهم بهار و سپاه امداد بفضل الهی و توجه شاهنشاهی برسد و امسال که چهار طرف هرات را مشکل نمیدانیم. چیزی که امسال باعث اشکال شد سفر خلاف فصل بود که اواخر تابستان قرار مراجعت نواب غفران مآب از دارالخلافه شد و همان وقت که ما را مأمور فرمودند سنبله بود که حاصل صحرا کلا بانبار قلعه رفته قشون گرسنه بودند ودشمن سیر و از اردوی ما تا جائی که آبادانی خراسان باشد کمتر از شصت و هفتاد فرسخ نبود. آوردن ذخیره سهل است، قورخانه و جبه خانه و پاافزار و ملبوس سرباز صعوبت داشت، اسب سواره از بودن سرما ونبودن خوراک طوری ناتوان میشد که اگر رستم بود از کار میافتاد.
اما چون امسال در هرات زردی و سرما بحاصل شتوی و سیفی زده و قشون ما و خودشان خرابی بسیار به باغات و شلتوک و آذوقه دهات کرده و بالفعل قحط و غلای آنجا بمرتبه کمال است، هرگاه چهل پنجاه روز از بهار گذشته ان شاءالله قصد آنجا شود که حاصل گرمسیرات بدست سکنه آنجا نیفتد محال است که تاب بیارند و برخلاف امسال به عون الله المتعال سیری یا فشون پادشاهی و گرسنگی با یاغی دولت خواهد بود. بتاج و تخت همایون سوگند که با وصف قضیه نواب غفران مآب اگر امید جو و نان بود و بیم سرما و باران نبود محال بود که هرات نگرفته مراجعت کنیم، خصوصا آخر بار که قشون امداد رسد و سوار اویماقات پاشید و هر چه افغان بود یا بغور و قندهار گریخت یا بتنگنای قلعه خزید و فارس های هرات کلا بمیل و رغبت و شوق و ارادت ملتجی شدند و متعهد بودند که با تفنگچی و بیل دار خود بمارپیچ و کوره خندق را پر کنند و سرباز را براهنمائی و بمیل خودشان داخل قلعه نمایند، قشون ما هم تا نزدیکی قلعه رفته بود واحدی را قدرت نوبد که سر برآرد، چه جای آن که خیال ستیز و آویز کند. بلی تقدیر سبحانی و گردش آسمانی این طور اقتضا کرد و سال آینده علی الظاهر این طور است که مرقوم داشتیم اما زمام کار در دست خداست.
چه داند کسی غیر پروردگار
که فردا چه بازی کند روزگار
المرء یدبروالله یقدر، یفعل الله مایشاء ویحکم ما یرید، رأی همایون شاهنشاهی مهبط انوار فیوضات الهی است، هر چه بر زبان وحی ترجمان جاری شود ان جناب بزودی زود ما را آگاه سازد، اختیارنامه را طوری بنویسد که در حقیقت اعتبارنامه ما باشد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۱ - خطاب به حاجی موسی خان
نور چشما مهربانا: نوشتجات مصحوب علی میرزا و آدم سالار رسید و از سلامتی وجودت بسیار خوشوقت شدم لکن از احوال طفل ها واوضاع خانه هیچ ننوشته بودی، خودشان هم از روزیکه آمده ام یک کلمه ننوشته اند و از این رهگذر بسیار پریشان خاطر هستم و همه را بخدا سپرده ام. صادق را چون بولایت فرستاده ام صلاح در این است که مادر و خواهرش نزد خودش باشند، خانه رضاقلی بیگی را باضطرار از برای آنها خریدم و حالا که رفتنی هستند صلاح در این است که باز بفروشند و وجه آن را بدرد خود دوا کنند. بروند حضرات بابان لانحاله خانه ضرور دارند همیشه یکی از آنها تبریز خواهد بود البته آن نور چشم بهر کس اعتماد دارد محول کند که آن خانه را بفروشاند و مادر و خواهر صادق تا در آنجا هستند در بیرون خانه من ساکن شوند که آن بیرون خانه تا درش باز است از مهمان خالی نمیشود و پس فردا کربلائی قربان طومار خرج و قرض وافری برای من درست خواهد کرد و حق دارد. اما امسال کار من دخلی بهر سال ندارد، خر طهران ریشه مرا بآب رساند، اگر صد هزار جان داشته باشم یکی را از دست این خرج ها که این جا بمن وارد میشود نمیتوان مدر کنم. شاه و گدا شام و سحر بده بده میگویند و حفظ آبرو نمیتوان نکرد، تعارفات چهل و شش شاهی آشنایان ودوستان کشنده تر از وبای خالیاز است؛ از بس میوه گندیده و حلوای ترشیده از خانه بکوچه بردند و بر سر خاکستر کو ریختند یتیم های من خسته شدند، خورنده آن قدر پیدا نمیتوانم بکنم که میوه و حلوای تعارفی را بخورد و بنده و ایلچی عثمانی اگر هزار سال عمر داشته باشیم و همان پلوهای مهمانی را نشخوار کنیم حاجت بغذای دیگر نداریم. تفاوت من و او این است که از او عوض و تلافی نمیخواهند و از بنده خواسته اند و میخواهند و میمیرم و میدهم، یا پوست سگ بر روی خود میکشم و نمیدهم و اگر اوضاع و احوال خودم را در اوقات توقف دارالخلافه بنویسم باعث دردسر آن برادر میشود. اندکی پیش توگفتم الی آخرین باری پول قرض سپهدار و منوچهر خان را زود برای من برسانید که ان شاءالله تعالی از این قرض ها که برای دیوان کرده ام خلاص شوم؛ سایر دردها را از خدا چاره خواهد کرد. تفصیل قرض آنها را هر چه یادم بود روزیکه بیجن خان را روانه کردم و در خانه حسن خان بودم قدری نوشته ام و فرد ا حساب جمع و خرج و باقی و فاضلی که زبان دار باشد میفرستم. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۳ - خطاب به پسرش میرزا محمد
فرزند: در آهوان که بنه اردو رسید شنیدم تعریف و تحسین بسیاری از اسب؟ و شکار اندازی تو میکرده اند. قطع نظر از این که اگر بمیرم کسی غیر از تو ندارم عیال مرا پرستاری کند؛ در واقع و نفس الامر تعریف و تحسین تو این است که رقم و کاغذ و نامة را خوب نویسی و محاسبه را خوب برسی و کار در خانه صاحب کار را طوری راه اندازی که مردم بخوشنودی از آن در خانه برگردند.
اگر عبدالله میرزا بشوی، یا بهرام گور، یا قابوس و شمگیر، هنر تو نیست ضررتست. عباس بیک را در خلوت خدمت سرکار والا ببر، گزارش دارالخلافه را عرض کند. عباس بیک همان است که سبزوار آمد؛ فرمان شاه و خلعت زنده جان میرزا را آورد.
لطفعلی را امشب ان شاءالله بتهران میفرستم، آقاجان بماند نزد فراش باشی در سمنان تا کاغذهای من برسد و ببرد به خراسان. کاغذها که نوشتم بنویسی و بمحمد ولی خان بدهی بفرستد، محمد ولیخان هنوز نفرستاده است، کاغذهائی که خان جان زند از مشهد میآورد البته زود بمن برسان که ان شاءالله اطمینان حاصل کنم، فراشباشی برخلاف محمد ولیخان منتهای یگانگی منظور داشت باید از جانب والاکمال مرحمت باو و محمدتقی بیک برادر مصطفی قلیخان بشود.
شال پیدا کن و خوب باشد و قبای ملبوس مخصوص آقامحمد حسن موجود کند بهر دو بده. اگر داشته باشید که بکدخدایان هم خلعت بدهید بسیار بسیار خوب است و اگر بد شود ندهی بهتر است. سیورسات ده خروار نان و ده خروار جو دو روزه در سمنان میدهند، رسد لاسگرد را هم هر چه از سمنان بگیری بقشون بدهی بهتر است. فراش باشی این طور خواهش داشت اما لاسگردی دوازده خروار جو موجود دارند، نان هم هفت هشت خروار گویا داشته باشند؛ تو هر چه فراش باشی بگوید مناط مدانش و مگذار قشون بی حسابی در شهر یا در حاصل صحرا بکند؛ تفاوت وجود من نمیخواهم معلوم مردم بشود. دعای زیاده ازحد بعالیجاه اخوی محمد علیخان برسان و او رادر این باب بکار بدار. طهران که میآیید امر عمله خلوت مشکل ترین کارهاست، اول بسرکار شاهزاده عرض کن؛ نقد یک ماهه شان را به آقامحمدحسن بسیپار و کاغذ خاطرجمعی ازو بمن بفرست که بدانم که ان شاءالله تعالی امرشان بقرض نگذرد و خودش باید هر جا شاهزاده برود همراه باشد.
ملک یاور را بقاسم علی بسپار، و علی یلداش را بقاسم خان. اما حاجی آقا را شاهزاده بفرماید که در جزو ازین دو نفر کاغذ در آن باب بگیرد؛ یعنی از قاسم خان و قاسم علی.
از سرهنگ مصلحت کن که فوج کنار شهر بماند خاطر جمع است یا کمال آباد برود؟ بگو هرچه بگوئی همان را میکنم و نیک و بد را از تو خواهم دید. حاجی آقا در باب مهدی خان با سرهنگ حرف بزند چون سرهنگ و مهدی خان پر جوانند، به شاهزاده عرض کن محرم تر از حاجی آقا کسی را ندارید و این حرف را باید خودتان بمردم نزنید.
خسرو میرزا قابل آن نیست که خود اسم او را ببرید. درست همین است که حاجی آقا را خیلکی بلطف و مرحمت خود امیدوار سازید و این خدمت را باو رجوع کنید.
در باب صاین قلعه باید بفرمائید که امیر در تبریز کرده بود؛ ما چون خود رفتنی بودیم عمل او را برهم نزدیم. ماکو را بجهانگیر میرزا داده؛ محمد باقرخان که مرده، قراچه داغ را هم داد و ستد مالیات بسلطان مراد میرزا گذاشته. این ها همه را باید برهم زد انشاالله. اما چون رفتنی هستیم چه لازم که از حالا جار بکشیم. والسلام
اگر عبدالله میرزا بشوی، یا بهرام گور، یا قابوس و شمگیر، هنر تو نیست ضررتست. عباس بیک را در خلوت خدمت سرکار والا ببر، گزارش دارالخلافه را عرض کند. عباس بیک همان است که سبزوار آمد؛ فرمان شاه و خلعت زنده جان میرزا را آورد.
لطفعلی را امشب ان شاءالله بتهران میفرستم، آقاجان بماند نزد فراش باشی در سمنان تا کاغذهای من برسد و ببرد به خراسان. کاغذها که نوشتم بنویسی و بمحمد ولی خان بدهی بفرستد، محمد ولیخان هنوز نفرستاده است، کاغذهائی که خان جان زند از مشهد میآورد البته زود بمن برسان که ان شاءالله اطمینان حاصل کنم، فراشباشی برخلاف محمد ولیخان منتهای یگانگی منظور داشت باید از جانب والاکمال مرحمت باو و محمدتقی بیک برادر مصطفی قلیخان بشود.
شال پیدا کن و خوب باشد و قبای ملبوس مخصوص آقامحمد حسن موجود کند بهر دو بده. اگر داشته باشید که بکدخدایان هم خلعت بدهید بسیار بسیار خوب است و اگر بد شود ندهی بهتر است. سیورسات ده خروار نان و ده خروار جو دو روزه در سمنان میدهند، رسد لاسگرد را هم هر چه از سمنان بگیری بقشون بدهی بهتر است. فراش باشی این طور خواهش داشت اما لاسگردی دوازده خروار جو موجود دارند، نان هم هفت هشت خروار گویا داشته باشند؛ تو هر چه فراش باشی بگوید مناط مدانش و مگذار قشون بی حسابی در شهر یا در حاصل صحرا بکند؛ تفاوت وجود من نمیخواهم معلوم مردم بشود. دعای زیاده ازحد بعالیجاه اخوی محمد علیخان برسان و او رادر این باب بکار بدار. طهران که میآیید امر عمله خلوت مشکل ترین کارهاست، اول بسرکار شاهزاده عرض کن؛ نقد یک ماهه شان را به آقامحمدحسن بسیپار و کاغذ خاطرجمعی ازو بمن بفرست که بدانم که ان شاءالله تعالی امرشان بقرض نگذرد و خودش باید هر جا شاهزاده برود همراه باشد.
ملک یاور را بقاسم علی بسپار، و علی یلداش را بقاسم خان. اما حاجی آقا را شاهزاده بفرماید که در جزو ازین دو نفر کاغذ در آن باب بگیرد؛ یعنی از قاسم خان و قاسم علی.
از سرهنگ مصلحت کن که فوج کنار شهر بماند خاطر جمع است یا کمال آباد برود؟ بگو هرچه بگوئی همان را میکنم و نیک و بد را از تو خواهم دید. حاجی آقا در باب مهدی خان با سرهنگ حرف بزند چون سرهنگ و مهدی خان پر جوانند، به شاهزاده عرض کن محرم تر از حاجی آقا کسی را ندارید و این حرف را باید خودتان بمردم نزنید.
خسرو میرزا قابل آن نیست که خود اسم او را ببرید. درست همین است که حاجی آقا را خیلکی بلطف و مرحمت خود امیدوار سازید و این خدمت را باو رجوع کنید.
در باب صاین قلعه باید بفرمائید که امیر در تبریز کرده بود؛ ما چون خود رفتنی بودیم عمل او را برهم نزدیم. ماکو را بجهانگیر میرزا داده؛ محمد باقرخان که مرده، قراچه داغ را هم داد و ستد مالیات بسلطان مراد میرزا گذاشته. این ها همه را باید برهم زد انشاالله. اما چون رفتنی هستیم چه لازم که از حالا جار بکشیم. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۴ - هو به حاجی میرزا موسی خان نوشته
برادر: از گزارش نواب رکن الدوله، خاطر جمع دار که نایب السلطنة روحی فداه بسیار مراقبند و تا حال بسیار بسیار خوب گذشته، هیچ مایة اختلاف نیست مگر آن که نواب رکن الدوله میخواهند همه بارها را بگردن ما بیچاره ها بگذارند و حجت معتبر و تعهدنامه بگیرند و تنخواهی که برای خرج این خدمت لازم است بقدر کفاف نباشد.
عالیجاه اخوی میرزا نبی را بگو اتمام این کار در عهدة شما خودتان است، ما را تنها بدم چرخ الماس رکن الدوله دادید. نایب السلطنة هر چه شاهزاده بگوید میشنود، اما انصافی لازم است. شنیدم که عقد را هم سه درجه کم بآنجا نوشته است. والسلام
عالیجاه اخوی میرزا نبی را بگو اتمام این کار در عهدة شما خودتان است، ما را تنها بدم چرخ الماس رکن الدوله دادید. نایب السلطنة هر چه شاهزاده بگوید میشنود، اما انصافی لازم است. شنیدم که عقد را هم سه درجه کم بآنجا نوشته است. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۵ - هو قائم مقام به ابوالفتح خان قراباغی نوشته
مخدوم و صاحب و قبلة من: چندان که خواستم آدم سرکار را آنقدر نگاه دارم که امر کافی بگذرد و خبری صریح عوض کنم ممکن نشد و در نظر مخدوم مهربانم محمدخان و برادر عزیز جعفر قلیخان و سایر مخادیم را احباب بر آن حمل میشد که در عرض جواب مرقومات سامی تکاهل دارم و شغلی را در روزگار بر این کار تقدیم و ترجیح میدهم و حال آن که اگر من در بند دل خود باشم از آن است که در هوای صاحب مهربان است و اگر جان و عمر و زندگی را بخواهم برای این است که در راه تقدیم خدمات سرکار صاحبی صرف شود. دست و بنان و کام و زبان را اگر در همه عالم بخت و سعادتی خواهد بود همین است که واسطه فیمابین دل و دلدار شوند و ترجمان خبایای اسرار باشند.
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مالک تن و جان و صاحب مهربان من: هیچ میدانید که از تاریخی که دل از معتقدان و مریدان گرفته اید تا حال چه مدت مدیدی است که حجاب حجر و حرمان در میانه گذاشته اید و تشنگان زلال وصال را از آب حیات ممنوع داشته، مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری، توقف آزاد جیران تا چند، تباعد خلان و جیران تا کی؟
اما تغلط الایام فی به آن اری
یغیضا ینائی او حبیبا یقرب
این بیت را دانسته عربی نوشتم تانداند هر که بیرونی بود. والحمدالله بل اکثرهم لا یعلمون.
این عزیز جدیدالورود که نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه، تشریف آورده و بالفعل از وعسط قلای بنده شرمنده نعوظ کرده است، چه حرف حسابی دارد و شما که یکسال یکسال یاد مهجوران نمیکنید و مخلصان قدیم را در انتظار قدوم میگذارید چه حرف حسابی دارید؟
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول است و پیام
شما و خدا بعد از یکسال حرمان و انتظار باز رسول و پیامی را که بی مژدة وصل و وعده دیدار باشد میتوان دید و میتوان شنید؟
صاحب و قبلة گاه من، چون موکب والا بعد از این چندان توقفی در تبریز نخواهد کرد، از این که نعمت شرفیابی در تبریز ممکن و میسر شود یاس و نومیدی دارم لیکن از خوی و سلماس مأیوس و نومید نمیباشم.
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست
حضرت کافی و وسایط و روابط او تدبیرات و تمهیدات کرده بودند که الحمدالله هیچ یک مثمرثمر و منتج اثر نشد و نمیشود و نخواهد شد و بالفعل بعون الله چاره بی چارگی است آنها چون ندارند چاره و غرضی ولیکن چون بندگان سردار و والاتبار تا این دو روزه در تعزیت مرحوم مغفور حاجی جان محمدخان تشریف داشتند تقدیم خدمتی که بیان نکرده ام؛ یعنی هنوز حرفی درست بمیان نیامده؛ حسب الامر بعد از فراغ از مجلس تعزیت شروع بتقدیم این مصلحت باید بکنم و در باب قدری وجه که از مواجب سربازان باقی مانده و بندگان صاحب مهربان مقرر داشته اند که بمحل دیگر حواله شود و درین دو قسط اول بهار برعیت قصبه آزاد جبران تکلیف و تحمیل نشود. سمعنا و اطعنا و صدقنا و آمنا و اسلمنا و لوکره المشرکون.
هر حکم که بر سرم برانی
آن حکم بود میان جانم
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته، زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند.
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود، همین طول و تفصیل سئول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد؛ آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است. والسلام
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
مالک تن و جان و صاحب مهربان من: هیچ میدانید که از تاریخی که دل از معتقدان و مریدان گرفته اید تا حال چه مدت مدیدی است که حجاب حجر و حرمان در میانه گذاشته اید و تشنگان زلال وصال را از آب حیات ممنوع داشته، مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری، توقف آزاد جیران تا چند، تباعد خلان و جیران تا کی؟
اما تغلط الایام فی به آن اری
یغیضا ینائی او حبیبا یقرب
این بیت را دانسته عربی نوشتم تانداند هر که بیرونی بود. والحمدالله بل اکثرهم لا یعلمون.
این عزیز جدیدالورود که نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه، تشریف آورده و بالفعل از وعسط قلای بنده شرمنده نعوظ کرده است، چه حرف حسابی دارد و شما که یکسال یکسال یاد مهجوران نمیکنید و مخلصان قدیم را در انتظار قدوم میگذارید چه حرف حسابی دارید؟
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول است و پیام
شما و خدا بعد از یکسال حرمان و انتظار باز رسول و پیامی را که بی مژدة وصل و وعده دیدار باشد میتوان دید و میتوان شنید؟
صاحب و قبلة گاه من، چون موکب والا بعد از این چندان توقفی در تبریز نخواهد کرد، از این که نعمت شرفیابی در تبریز ممکن و میسر شود یاس و نومیدی دارم لیکن از خوی و سلماس مأیوس و نومید نمیباشم.
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد هم چنان دشوار نیست
حضرت کافی و وسایط و روابط او تدبیرات و تمهیدات کرده بودند که الحمدالله هیچ یک مثمرثمر و منتج اثر نشد و نمیشود و نخواهد شد و بالفعل بعون الله چاره بی چارگی است آنها چون ندارند چاره و غرضی ولیکن چون بندگان سردار و والاتبار تا این دو روزه در تعزیت مرحوم مغفور حاجی جان محمدخان تشریف داشتند تقدیم خدمتی که بیان نکرده ام؛ یعنی هنوز حرفی درست بمیان نیامده؛ حسب الامر بعد از فراغ از مجلس تعزیت شروع بتقدیم این مصلحت باید بکنم و در باب قدری وجه که از مواجب سربازان باقی مانده و بندگان صاحب مهربان مقرر داشته اند که بمحل دیگر حواله شود و درین دو قسط اول بهار برعیت قصبه آزاد جبران تکلیف و تحمیل نشود. سمعنا و اطعنا و صدقنا و آمنا و اسلمنا و لوکره المشرکون.
هر حکم که بر سرم برانی
آن حکم بود میان جانم
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته، زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند.
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود، همین طول و تفصیل سئول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد؛ آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۶ - خطاب به نواب طهماسب میرزا
جلعت فداک: رفتی تو و رفت زندگانی افسوس.
ایام نواک لاتسل کیف مضت، والله مضب باسوء الاحوال
این زمانه غدار ما پر بی انصاف و بی مروت است، مگر مهجوری از هم رکابی چاکران شما برای من بس نبود که در آن هنگام حرکت آن طور شعبده بازی کرد و خاطر مبارک را طوری آزرده ساخت که هر کس جز من بود آزرده میفرمودید؛ اما من نوکری را باین شرط نکرده ام که همه وقت عزیز و گرامی و محترم باشم و بقول زن آقا نوروز تاکش بکشمش شده است بترویج قیام برخورد معبس ومخر نطم بنشینم و
کار خود بگذارم گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله
خیر، استغفرالله از آقا سهل است از نوکر هم گله نمیکنم.
همین نظرک نمیدانید چه غروری بمن میفروشد و چه عتابی بمن میکند، بنمک با محک والا چندین سال است شکوه او را به هیچ کس نکرده ام و او تا یک خورده دود در پای دیگ بچشمش میرود چه شکوه ها که نمیکند؟ فکر دیگر بکن از بهر دل آزاری من. کاش دسترس بخدمت شماداشتم و روزی هزار بار از زمانه نابکار آن طور ضرب میخوردم از هزار قند و شکر شیرین تر بود؛ با تو مرا سوختن اندر عذاب، یعنی خود مرا بسوزاند نه، العیاذ بالله طور دیگر، این جا نیت من حساب است نه شیخ، فدتک نفسی.
آقا حسین قلی این بار با من بیگانگی فرمود، خرج خودش و یا بوش را بمن و علی محمد رعایت کرد، این ها از مقوله عوض اخبار است و بر فرض که گله محسوب کنند، واقعا از سنگ و روی نیستم که هیچ الم در من اثر نکند گوشت و پوست و استخوانم، آن قدر طاقت در ابنای بشر تو کو از حسینقلی هم گله نکنم آخر تا کی حوصله بکنم؟
برادر قاضی را هر چه خواستم زود روانه کنم راضی نشد آخر گویا خدمت قاضی همدان رفت، شب آخر که خدمتش رسیدم گفتم: یا ابوالفضل لاتنم دیگر پای خودش؛ اما این آخرها عجب شاعری شده بود خوب میگفت، آتش میوزد، قیامت میکرد. شما در این باب خوش طالعید؛ از شکر خدا غافل نباید بود خلاف من که بسر شما هر وقت خدمت رسیدم گفتگوی چشمه قصابان و جلود مجال نداد که چشمی واکند، دروغ گفته اند که: روان تشنه بیاساید از کنار فرات. بنده بر لب نیل و جیحون بودم و تشنه برگشتم.
آمدیم بر سر دهخوارقان، تا بگفتند از سمرقند چو قند، هزار تومان را طوری که منظور نظر سرکار بود در حاشیه کاغذها نوشتم، رقم کرمانشاه را همان از تربت عرض کردیم و هم چنین عوض چادر و سراپرده و عوض مامقان که همه نزد آقاحسین قلی است کاش من هم نزد آقاحسین قلی بودم فافوز فوزا عظیما، شما و خدا خدمت شاهزاده که من نمیرسم هر وقت شما بروید محصلی فرمائید باغ و باغچه اش را بی نهال نگذارید لا تیاسوا من روح الله آرزو از پیران هم چندان عیب نیست، هزار امید در دل دارم، نومید از باز آمدن به آن خانه و خدمت رسیدن شاهزاده نیستم، شاید که چرخ دور کند بر مراد ما. عالم بیک قرار نمانده است.
بابی انت و امی: از گزارش دارالخلافه همه چیز را نوشتید مگر شاهزاده سادات که اسمی ازو در تحریرات سرکار ندیدم و حال آن که همان روزها کشمکش او وملک بوده و بشاهنشاه رسیده، من فرستاده بودم چون شوهرش از آستانه امام دور نمیشود، خودش هم این جا بیاید، او قیل و قال خرج مکه و قرض سابق داشته. طهران بودن او آخر مایة مرارت خواهد شد. خدا آسان کند دشوار ما را، و برخوردار دارین کند شاهزاده خودمان را. همان دعای من در پای مرقد مطهر ان شاءالله مستجاب شود بس است. دعای شما در باب سهراب خان مستجاب شد و کیف مستجاب فی الواقع از حضیض خاک باوج افلاکش رسانید.
اصف الدوله را هم درست دیده بودید دل سوز و غم خوار حضرت والا اوست و جز او نیست. اما چون من از سیصد خروار جو و گندم خواسته است از لطف و عنایت های شما دور نمیدانم که اسحق را مأمور فرمائید از مشرف و یتیم ها بگیرد و بدهد و نواب امیرزاده دامت شوکته در باب مال بارگیر مضایقه نفرمایند. اما تا خمسه امیدوارم بفضل خدا که غله را آدم های من استغفرالله خرهای من خرج نکرده باشند، خدمت اگر دارید یا ندارید دخلی بپروانه نگاری ندارد. والسلام
ایام نواک لاتسل کیف مضت، والله مضب باسوء الاحوال
این زمانه غدار ما پر بی انصاف و بی مروت است، مگر مهجوری از هم رکابی چاکران شما برای من بس نبود که در آن هنگام حرکت آن طور شعبده بازی کرد و خاطر مبارک را طوری آزرده ساخت که هر کس جز من بود آزرده میفرمودید؛ اما من نوکری را باین شرط نکرده ام که همه وقت عزیز و گرامی و محترم باشم و بقول زن آقا نوروز تاکش بکشمش شده است بترویج قیام برخورد معبس ومخر نطم بنشینم و
کار خود بگذارم گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله
خیر، استغفرالله از آقا سهل است از نوکر هم گله نمیکنم.
همین نظرک نمیدانید چه غروری بمن میفروشد و چه عتابی بمن میکند، بنمک با محک والا چندین سال است شکوه او را به هیچ کس نکرده ام و او تا یک خورده دود در پای دیگ بچشمش میرود چه شکوه ها که نمیکند؟ فکر دیگر بکن از بهر دل آزاری من. کاش دسترس بخدمت شماداشتم و روزی هزار بار از زمانه نابکار آن طور ضرب میخوردم از هزار قند و شکر شیرین تر بود؛ با تو مرا سوختن اندر عذاب، یعنی خود مرا بسوزاند نه، العیاذ بالله طور دیگر، این جا نیت من حساب است نه شیخ، فدتک نفسی.
آقا حسین قلی این بار با من بیگانگی فرمود، خرج خودش و یا بوش را بمن و علی محمد رعایت کرد، این ها از مقوله عوض اخبار است و بر فرض که گله محسوب کنند، واقعا از سنگ و روی نیستم که هیچ الم در من اثر نکند گوشت و پوست و استخوانم، آن قدر طاقت در ابنای بشر تو کو از حسینقلی هم گله نکنم آخر تا کی حوصله بکنم؟
برادر قاضی را هر چه خواستم زود روانه کنم راضی نشد آخر گویا خدمت قاضی همدان رفت، شب آخر که خدمتش رسیدم گفتم: یا ابوالفضل لاتنم دیگر پای خودش؛ اما این آخرها عجب شاعری شده بود خوب میگفت، آتش میوزد، قیامت میکرد. شما در این باب خوش طالعید؛ از شکر خدا غافل نباید بود خلاف من که بسر شما هر وقت خدمت رسیدم گفتگوی چشمه قصابان و جلود مجال نداد که چشمی واکند، دروغ گفته اند که: روان تشنه بیاساید از کنار فرات. بنده بر لب نیل و جیحون بودم و تشنه برگشتم.
آمدیم بر سر دهخوارقان، تا بگفتند از سمرقند چو قند، هزار تومان را طوری که منظور نظر سرکار بود در حاشیه کاغذها نوشتم، رقم کرمانشاه را همان از تربت عرض کردیم و هم چنین عوض چادر و سراپرده و عوض مامقان که همه نزد آقاحسین قلی است کاش من هم نزد آقاحسین قلی بودم فافوز فوزا عظیما، شما و خدا خدمت شاهزاده که من نمیرسم هر وقت شما بروید محصلی فرمائید باغ و باغچه اش را بی نهال نگذارید لا تیاسوا من روح الله آرزو از پیران هم چندان عیب نیست، هزار امید در دل دارم، نومید از باز آمدن به آن خانه و خدمت رسیدن شاهزاده نیستم، شاید که چرخ دور کند بر مراد ما. عالم بیک قرار نمانده است.
بابی انت و امی: از گزارش دارالخلافه همه چیز را نوشتید مگر شاهزاده سادات که اسمی ازو در تحریرات سرکار ندیدم و حال آن که همان روزها کشمکش او وملک بوده و بشاهنشاه رسیده، من فرستاده بودم چون شوهرش از آستانه امام دور نمیشود، خودش هم این جا بیاید، او قیل و قال خرج مکه و قرض سابق داشته. طهران بودن او آخر مایة مرارت خواهد شد. خدا آسان کند دشوار ما را، و برخوردار دارین کند شاهزاده خودمان را. همان دعای من در پای مرقد مطهر ان شاءالله مستجاب شود بس است. دعای شما در باب سهراب خان مستجاب شد و کیف مستجاب فی الواقع از حضیض خاک باوج افلاکش رسانید.
اصف الدوله را هم درست دیده بودید دل سوز و غم خوار حضرت والا اوست و جز او نیست. اما چون من از سیصد خروار جو و گندم خواسته است از لطف و عنایت های شما دور نمیدانم که اسحق را مأمور فرمائید از مشرف و یتیم ها بگیرد و بدهد و نواب امیرزاده دامت شوکته در باب مال بارگیر مضایقه نفرمایند. اما تا خمسه امیدوارم بفضل خدا که غله را آدم های من استغفرالله خرهای من خرج نکرده باشند، خدمت اگر دارید یا ندارید دخلی بپروانه نگاری ندارد. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۷ - هو معلوم نیست به کی نبشته است
قبله گاها! ابوی مقاما: مرقوم داشته بودید که خدا کشتی آن جا که خواهد برد. فرمودند: راست گفته اید؛ چرا که کشتی ما را در دریای جنگ رومی خدا خواست و برد والا از ما بیشتر هیچ کس حامی دولت روم نبود و به هیچ خاطر نمیرسید که ما خود باین شدت متصدی کفایت رومی شویم، چون خواست خدائی بود عنان اسب ما بدست قدرت ازلی این طرف گشت و پیغام های شما و اصرار محمد آقا رو باین طرف نتیجه بخشید نه آن طرف؛ لکن حالا هم باز منظور ما جز این نیست که تا توانیم رشته صلح را از دست ندهیم و تا ممکن است باز آخر این کار را بصلح و صلاح ختم کنیم؛ چرا که مشغول شدن ما و رومی بهم باعث فراغت کفره روس است که دشمن هر دو دولت است و مزید احتیاط هر دو طرف ازو میشود و در حکم آن است که ما خود العیاذبالله باعث ضعف اسلام و قوت کفر شویم. لهذا لازمه سعی داریم که ان شاءالله درین سفر بزور بازوی غازیان مظفر عهدنامه جدیدی مبسوط و مضبوط در مصالحه دولتین ببندیم و ایلچی بزرگ آنها را با تحف و هدایا بدربار دولت همایون بفرستیم و بفضل و عنایت خدا و باطن ائمه هدی قوت اسلام را از دو طرف زیاد کنیم. لکن هرگاه غرور و نخوت رومی زیاد باشد ناچار و لابد میشویم که تن بجنگ در دهیم و سر بننگ فرو نیاوریم. الحمدالله کار هم پیشرفت دارد و گزارشی که در مقدمه الجیش روی داده در ملفوقه مبارکه به ابتهاج و استبشار شما مرقوم شده است. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۹ - نامة ای است به حاجی میرزا موسی خان
نور چشما: در باب امر حاجی محمدخان نمیدانم چه در نظر است، بیچاره در عتبات ناخوش و بدحال و از آنجا رانده و از این جا مانده؛ هر چه باشد حق خدمت باین سرکار دارد. کاغذهاش را که من خواندم و از احوالش استحضار بهم رساندم بسیار بسیار تأسف بر حالش خوردم.
در باب ماندن و آمدن او عرض کن: که کار ما با وزیر یک سره نشود و جواب از شاه نشنوند و یاسشان بفضل خدا بعمل نیاید، سکوت باید کرد منتظر خبر میباشند.
لکن در باب معاش او نایب السلطنة روحی فداه یک هزار و پانصد تومان را که در عرض سال باو میدهند از سال نو قدری حواله بابان فرمایند. آدمی از جالب حاجی برود بگیرد ببرد باو برساند که گرسنگی و بی اوضاعی او در آن جا مایة بدنامی نباشند. سائل بکف و محتاج نان شب است و استغناء کرده خرج وزیر را قبول نکرده؛ در معنی زهد و تقشفی بکار برده و خوب کرده است.
وزیر مرد که پوچ لئیم خسیسی است لعنه الله علیه، آدم او هر جا در تهران نشسته شکایت سنگینی خرج ایلچی ها را در طهران کرده است و مردم بیکار هرزه گوی طهران شاخ و برگ ها قرار داده اند که خدا دولت ظل السلطان روحی فداه را زیاد کند.
از قراری که میرزا اسمعیل نوشته بود هر گاه ظل السلطان امین الدوله را تهدید نمیفرمودند احتمال داشت که باز به میرزا بابای بیچاره بنده خدا تحمیلی در ازای روزی هفتصد یا هشتصد قروش شود.
پای آخوند خودمان هم چیزکی باسم خرج نوشته اند، اما آخوند ان شاءالله تعالی پخنه گرفته است نه خام، میهمان ماکول بوده نه بدنام مفقود.
پای میرزا صادق هم نوشته اند این وزیر صد تخته بر سر حسینقلی خان افشار زده است بغضب خدا گرفتار شود.
اما از سلوک ابراهیم خان با کرکوک و اربیل و ضابطه پارساله و امسله سرباز و قشون و خرابی نکردن و هرزگی ننمودن همه جا تعریف کرده است و از ابراهیم خان راضی بوده که با وصف وجود محرکی مثل محمود پاشا باز کاری که موذی من و ولایت من باشد نکرد و مرا نیازرد و دل سرد ننمود.
و از حاجی و عالیجاه مخدومی بسیار شاکی بوده و چون شاه گفتگوها را محول بورود من فرموده اند هنوز حرفی از این مقولها ه عرض نرسیده؛ باز از زیارت مراجعت نفرموده اندو امیدواریم بفضل خدا امری که خلاف صلاح باشد اتفاق نیفتد. من از مقوله برادری و برابری در باب بابان و حیدرانلو و سبیکی دست برنمی دارم و کورک را هم قبول نمیکنم و ید تصرف را دلیل شرعی میکنم و نارضائی ضدین که عبدالله پاشا و محمود پاشا باشند عذر قرار میدهم و اول وهله چون قاسم آقا همه جا نیک گوئی نکرده و ازین سیاق ها حرف خواهم زد، بل که بر سر این که حاجی هم آن جا بماند ایستادگی میکنم و بر سر این که هرچه عالیجاه مخدومی کرده صلاح هر دو دولت بوده نهایت پاداری خواهم کرد و ثابت میکنم و صلاح نمیدانم که حالا که وزیر از ماها شاکی شده حاجی را از آن جا بردارند. باید آدم وزیر از طهران خایب و خاسر مراجعت کند و سرو کار ان شاءالله تعالی بدر خانه نایب السلطنة بیفتد، بعد ذلک اگر حاجی را برمی دارند نه بردارند؛ و صد هزار منت بر سر وزیر بگذارند. علی العجاله در باب برداشتن حاجی و قبول کورک تامل بفرمائید تا خبر من از طهران برسد و شاه مراجعت کند و گفتگو با آدم وزیر شود و چیزی بفهمم و بدانم چه باید کرد؟ والسلام
در باب ماندن و آمدن او عرض کن: که کار ما با وزیر یک سره نشود و جواب از شاه نشنوند و یاسشان بفضل خدا بعمل نیاید، سکوت باید کرد منتظر خبر میباشند.
لکن در باب معاش او نایب السلطنة روحی فداه یک هزار و پانصد تومان را که در عرض سال باو میدهند از سال نو قدری حواله بابان فرمایند. آدمی از جالب حاجی برود بگیرد ببرد باو برساند که گرسنگی و بی اوضاعی او در آن جا مایة بدنامی نباشند. سائل بکف و محتاج نان شب است و استغناء کرده خرج وزیر را قبول نکرده؛ در معنی زهد و تقشفی بکار برده و خوب کرده است.
وزیر مرد که پوچ لئیم خسیسی است لعنه الله علیه، آدم او هر جا در تهران نشسته شکایت سنگینی خرج ایلچی ها را در طهران کرده است و مردم بیکار هرزه گوی طهران شاخ و برگ ها قرار داده اند که خدا دولت ظل السلطان روحی فداه را زیاد کند.
از قراری که میرزا اسمعیل نوشته بود هر گاه ظل السلطان امین الدوله را تهدید نمیفرمودند احتمال داشت که باز به میرزا بابای بیچاره بنده خدا تحمیلی در ازای روزی هفتصد یا هشتصد قروش شود.
پای آخوند خودمان هم چیزکی باسم خرج نوشته اند، اما آخوند ان شاءالله تعالی پخنه گرفته است نه خام، میهمان ماکول بوده نه بدنام مفقود.
پای میرزا صادق هم نوشته اند این وزیر صد تخته بر سر حسینقلی خان افشار زده است بغضب خدا گرفتار شود.
اما از سلوک ابراهیم خان با کرکوک و اربیل و ضابطه پارساله و امسله سرباز و قشون و خرابی نکردن و هرزگی ننمودن همه جا تعریف کرده است و از ابراهیم خان راضی بوده که با وصف وجود محرکی مثل محمود پاشا باز کاری که موذی من و ولایت من باشد نکرد و مرا نیازرد و دل سرد ننمود.
و از حاجی و عالیجاه مخدومی بسیار شاکی بوده و چون شاه گفتگوها را محول بورود من فرموده اند هنوز حرفی از این مقولها ه عرض نرسیده؛ باز از زیارت مراجعت نفرموده اندو امیدواریم بفضل خدا امری که خلاف صلاح باشد اتفاق نیفتد. من از مقوله برادری و برابری در باب بابان و حیدرانلو و سبیکی دست برنمی دارم و کورک را هم قبول نمیکنم و ید تصرف را دلیل شرعی میکنم و نارضائی ضدین که عبدالله پاشا و محمود پاشا باشند عذر قرار میدهم و اول وهله چون قاسم آقا همه جا نیک گوئی نکرده و ازین سیاق ها حرف خواهم زد، بل که بر سر این که حاجی هم آن جا بماند ایستادگی میکنم و بر سر این که هرچه عالیجاه مخدومی کرده صلاح هر دو دولت بوده نهایت پاداری خواهم کرد و ثابت میکنم و صلاح نمیدانم که حالا که وزیر از ماها شاکی شده حاجی را از آن جا بردارند. باید آدم وزیر از طهران خایب و خاسر مراجعت کند و سرو کار ان شاءالله تعالی بدر خانه نایب السلطنة بیفتد، بعد ذلک اگر حاجی را برمی دارند نه بردارند؛ و صد هزار منت بر سر وزیر بگذارند. علی العجاله در باب برداشتن حاجی و قبول کورک تامل بفرمائید تا خبر من از طهران برسد و شاه مراجعت کند و گفتگو با آدم وزیر شود و چیزی بفهمم و بدانم چه باید کرد؟ والسلام
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۲۳ - خطاب به خاکپای خاقان مغفور
عرضه داشت کمترین غلام جان نثار عباس قاجار بموقف بار یافتگان حضور ساطع النور شاهنشاه جم جاه، جهان پناه، سایه رحمت یزدان، مایة رافت سبحان، پادشاه عادل باذل، شهریار ابرکف دریادل، خدیو معدلت پرور، داور مرحمت گستر، قبلة عالم و عالمیان روحی و روح العالمین فداه میرساند: که بعد از آن که غلام فدوی تکیه به تائید آلهی و طالع بی زوال شاهنشاهی کرده، ار سنگر نادری بمحاصره خبوشان رفت، عالیجاه سهراب خان سرتیپ را با سربازان شقاقی و مراغه وتفنگ چیان قائین و نشابوری و جمعی سواره و چند عراده توپ بدروازه مشهد نشاند و خود با بقیه سرباز و سوار وتوپخانه بدروازه شیروان نشست و افواج قاهره سرباز را از هر طرف بکندن مارپیچ و بردن نقب و پیش بردن سنگر و پر کردن خندق مأمور داشت و غلام زاده درگاه آسمان جاه قهرمان میرزا را بعد از ورود از سبزوار با عالیجاه محمدرضا خان بر سر آنها گماشت.
از آن طرف عالیجاه سهراب خان بمهندسی موسیو بروسکی مهندس سنگرهای سربازان شقاقی را از سه جا بکنار خندق برد و سنگر سربازان مراغه را بسرهنگی عالیجاه حسین پادشای مقدم بده زرعی دروازه مشهد رساند و سنگر دیگر به عالیجاهان امیر اسدالله خان خزیمه حاکم قایین و میرزا حسین خان در ورودی سرکرده نشابوری محول کرد. در این طرف عالیجاهان حاجی قاسم خان سرتیپ فوج خاصه و محمدعلی بیک بیات ماکو سرهنگ فوج دویم بمهندسی مستر پیگ انگلیس و سعی مستر شی؛ سنگرهای خود را از چند جا بخندق رساندند. از هر جانب توپ ها در سنگرها گذاشته شد؛ نقب ها بمیان خندق رسید، برج و بدنه یک طرف قلعه بضرب توپ های بزرگ با زمین یکسان شد، خمپاره کار را بر محصورین تنگ کرد و خانه بسیاری خراب شد، زیاده از یک هزار و پانصد نفر بزرگ و کوچک بضرب گلوله خمپاره و توپ در شهر بقتل رسید. توپ و شمخالی که داشتند بی فایده و ثمر شد جمعیت هائی که چند بار روز و شب بر سر سنگر عالیجاه سهراب خان هجوم کردند مغلوب و مقهور برگشتند؛ چنان که جمعی از آنها خود را از صدمه سپاه منصور بخندق انداختند، جنگ از لب خندق و پشت خاک ریز بمیان خندق کشید و سه شب متوالی از غروب افتاب تا طلوع صبح جنگ بود، کار از توپ و تفنگ بکارد و نیزه و سنگ انجامید. مقارن این احوال مرحمت های شاهنشاه عالم پناه روحنا و روح العالمین فداه پی در پی ظاهر شد، پول و خلعت شاهانه رسید، سواره و پیاده فوج فوج وارد گشت؛ یاس و پریشانی محصورین و شوق و امیدواری خدمتگزاران زیاده شد. محصورین از جنگ خندق و خرابی دیوار و ضرب گلوله توپ و خمپاره و انباشتن خندق و بسته شدن دروازه باضطراب افتادند و بنای شورش گذاشتند. رضاقلی خان اول عزم فرار کرده چون از هیچ طرف راهی نیافت عالیجاه نجف علی خان را که پیشتر از او به اردو آمده و طوق بندگی بگردن گرفته بود و واسطه عفو تقصیر کرد و خواهش کرد که برای اطمینان او و اهالی شهر که مال و جان خود را عرضه تلف نموده بودند، فدوی دولت قاهره جناب قائم مقام او را و مردم را آسوده دارد و نزد این غلام آرد – این غلام خواهش او را قبول نکرده آخرالامر رضاقلیخان لابد و ناچار با هزار تشویش و اضطراب بلباس مبدل از قلعه بیرون آمده خود را بچادر فدوی دولت قاهره قائم مقام انداخته و او را شفیع خود ساخته و امروز که جمعه هجدهم است مشارالیه سرافکنده و شرمسار با هزار عجز و انکسار باتفاق قائم مقام شمشیر بر گردن، خود را بپای اسب خورشید مرحمتی شاهنشاه روح العالمین فداه انداخت. بالفعل او مغلوب و مقهور، خایب و خاسر در اردوست و برج و باره شهر سپرده غازیان منصور و شوکت دولت روزافزون، بمیامن اقبال بی زوال اعلی حضرت خسرو بی همال بر همه دور و نزدیک خصوصا افغان و خراسانی که همه آنها حضور دارند آشکار گشت و برای ابلاغ این خبر عالیجاه مقرب الحضرت محمدطاهر خان روانه آستان همایون شد و مفصل اوضاع ایام محاصره بعرض او محول گردید.
غلام فدوی کمتر چاکری دولت قاهره میباشد و آن چه شده بفضل خدا و امداد بخت بلند سایه خدا میداند و دامن جان نثاری بر کمر زده، بهر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. الامر الاشرف الاقدس الارفع الاعلی مطاع.
والسلام
از آن طرف عالیجاه سهراب خان بمهندسی موسیو بروسکی مهندس سنگرهای سربازان شقاقی را از سه جا بکنار خندق برد و سنگر سربازان مراغه را بسرهنگی عالیجاه حسین پادشای مقدم بده زرعی دروازه مشهد رساند و سنگر دیگر به عالیجاهان امیر اسدالله خان خزیمه حاکم قایین و میرزا حسین خان در ورودی سرکرده نشابوری محول کرد. در این طرف عالیجاهان حاجی قاسم خان سرتیپ فوج خاصه و محمدعلی بیک بیات ماکو سرهنگ فوج دویم بمهندسی مستر پیگ انگلیس و سعی مستر شی؛ سنگرهای خود را از چند جا بخندق رساندند. از هر جانب توپ ها در سنگرها گذاشته شد؛ نقب ها بمیان خندق رسید، برج و بدنه یک طرف قلعه بضرب توپ های بزرگ با زمین یکسان شد، خمپاره کار را بر محصورین تنگ کرد و خانه بسیاری خراب شد، زیاده از یک هزار و پانصد نفر بزرگ و کوچک بضرب گلوله خمپاره و توپ در شهر بقتل رسید. توپ و شمخالی که داشتند بی فایده و ثمر شد جمعیت هائی که چند بار روز و شب بر سر سنگر عالیجاه سهراب خان هجوم کردند مغلوب و مقهور برگشتند؛ چنان که جمعی از آنها خود را از صدمه سپاه منصور بخندق انداختند، جنگ از لب خندق و پشت خاک ریز بمیان خندق کشید و سه شب متوالی از غروب افتاب تا طلوع صبح جنگ بود، کار از توپ و تفنگ بکارد و نیزه و سنگ انجامید. مقارن این احوال مرحمت های شاهنشاه عالم پناه روحنا و روح العالمین فداه پی در پی ظاهر شد، پول و خلعت شاهانه رسید، سواره و پیاده فوج فوج وارد گشت؛ یاس و پریشانی محصورین و شوق و امیدواری خدمتگزاران زیاده شد. محصورین از جنگ خندق و خرابی دیوار و ضرب گلوله توپ و خمپاره و انباشتن خندق و بسته شدن دروازه باضطراب افتادند و بنای شورش گذاشتند. رضاقلی خان اول عزم فرار کرده چون از هیچ طرف راهی نیافت عالیجاه نجف علی خان را که پیشتر از او به اردو آمده و طوق بندگی بگردن گرفته بود و واسطه عفو تقصیر کرد و خواهش کرد که برای اطمینان او و اهالی شهر که مال و جان خود را عرضه تلف نموده بودند، فدوی دولت قاهره جناب قائم مقام او را و مردم را آسوده دارد و نزد این غلام آرد – این غلام خواهش او را قبول نکرده آخرالامر رضاقلیخان لابد و ناچار با هزار تشویش و اضطراب بلباس مبدل از قلعه بیرون آمده خود را بچادر فدوی دولت قاهره قائم مقام انداخته و او را شفیع خود ساخته و امروز که جمعه هجدهم است مشارالیه سرافکنده و شرمسار با هزار عجز و انکسار باتفاق قائم مقام شمشیر بر گردن، خود را بپای اسب خورشید مرحمتی شاهنشاه روح العالمین فداه انداخت. بالفعل او مغلوب و مقهور، خایب و خاسر در اردوست و برج و باره شهر سپرده غازیان منصور و شوکت دولت روزافزون، بمیامن اقبال بی زوال اعلی حضرت خسرو بی همال بر همه دور و نزدیک خصوصا افغان و خراسانی که همه آنها حضور دارند آشکار گشت و برای ابلاغ این خبر عالیجاه مقرب الحضرت محمدطاهر خان روانه آستان همایون شد و مفصل اوضاع ایام محاصره بعرض او محول گردید.
غلام فدوی کمتر چاکری دولت قاهره میباشد و آن چه شده بفضل خدا و امداد بخت بلند سایه خدا میداند و دامن جان نثاری بر کمر زده، بهر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. الامر الاشرف الاقدس الارفع الاعلی مطاع.
والسلام