عبارات مورد جستجو در ۳۹۰۶ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
گر راه روی تجاوز از خط صراط
حاشا که بتفریط کنی یا افراط
توحید ره است و شرک اضافات طریق
ره صاف شد ار اضافه‌ات شد اسقاط
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
یارب تو ببخشای بناداری من
بر بیکسی و فقیری و خواری من
هر کس بخدا امیدش از طاعت اوست
امید منست از گنهکاری من
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
ای آنکه تو خالقی و ما بنده تو
بر بنده عطا بود برازنده تو
از خاک بجز گناه زیبنده نبود
با خاک کن آنچه هست زیبنده تو
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
گر جز بخدای حاجت خویش بری
میدار یقین که پرده خویش دری
داری چه طمع ز طمع زنبور کز او
یک نوش طلب نکرده صد نیش خوری
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۲۱
نیست روی توبه و برگشت بر حق دیگرم
با شفاعت خواستن از پیر و از پیغمبرم
می‌روم بر درگهش با جان پر امید و بیم
تا که خواهد از بد و نیک آنچه آرد بر سرم
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۵ - البرق
بود برق آن ضیائی کاولین کار
شود لامع بعبد از شرق انوار
کشاند سوی قرب حضرت او را
دهد در سیر فی‌الله نصرت او را
شود هم موجب طی مراحل
شود تا در مقام قرب داخل
ز ظلمت خواندش بر عالم نور
کند بروی هویدا رمز مستور
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۴ - الثقه
ثقه بر رزق مقسوم اعتماد است
بر احکام قدر هم انقیاد است
دگر تصدیق اخبار مبین است
دگر تصدیق کل مرسلین است
بدین حق وثوق ازهر جهاتست
ثقه گر نیست دل دور از نجات است
بقول معتمد گر اعتمادت
نشد حاصل نخواهد شد مرادت
عجب کاندر سلوکی رهبرت نیست
عجبتر آنکه قولش باورت نیست
تو را اگر در طریقی عزم باشد
مرو تنها که دور از حزم باشد
جماعت رحمت آمد با کسی باش
بتصدیق نظر با مونسی باش
یکی ز احکام لازم با تو گویم
نشان مرد حازم با تو گویم
بود حزم آنکه گر حرفی بمنقول
نیوشی‌ وان بود خارج ز معقول
تو حمل آن بصحت بیشتر کن
پس آنگه باز تجدید نظر کن
اگر آخر شد آن صدق امتیاز است
و گر کذب است چشم عقل باز است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۹ - الجلال
جلال است احتجاب ذات حضرت
زما اندر حجاب قدس و عزت
که او را هیچ از حیث هویت
بنشناسیم و ز وجه حقیقت
بد انسان کوشناسد ذات خود را
بذات خود کند اثبات خود را
پس این نوع از شناسایی محالست
که او در پرده عز و جلال است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۱ - جواهر العلوم و الانباء و المعارف
جواهرها کز آن کس نیست واقف
در انبا و علوم و هم معارف
بود در نزد صوفی گاه تاویل
جقایقهای بی تغییر و تبدیل
نگردد مختلف زان اختلافات
که باشد در شرایع بی‌منافات
نگردد مختلف چون آنکه شایع
بود اندر امم و اندر شرایع
تفرق نیست در وی قدر موئی
کنی گر بی‌تخالف جستجویی
نماز ار مختلف گردید وضعش
تفاوت نیست یا فرقی بجمعش
چه مقصود از نماز آداب خدمت
بود در حضرت سلطان عزت
شد این خدمت در اوقات مناسب
ز مولا بر عباد از قلب واجب
بهر عصر آنکه از حق شاه دین شد
رساند احکام خدمت کاین چنین شد
نماز از اصل پس گر باشی آگاه
بود حاضر شدن در خدمت شاه
تفاوت نیست اندر اصل اول
مگر گردد فروعاتش مبدل
چنین دان روزه و حج و زکوتت
نشد اصلش مبدل چون صلوتت
تبدل یافت گر وضعش بتفصیل
نیابد اصل آن تغییر و تبدیل
جواهر آن حقایق دان که تغییر
نیابد در زمانی هم نه تکسیر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۸ - حفظ‌العهد
ز حفظ‌العهد بشنو کان حدود است
عبادالله را ز آن نفع و سود است
وقوف از این حدودت حفظ عهد است
بکام آنکه واقف گشت شهد است
ز سر امر و نهیش در مواقف
نشد جز مرد صاحب سیر واقف
اگر خواهی تو باشی صاحب اسرار
حدودش را بجان و دل نگه‌دار
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۷۹ - حفظ عهد الربوبیه و العبودیه
یکی دیگر ز حفظ العهد آنست
که در این سیر سالک را نشانست
ز رب بیند کمال و حسن خالص
ز عهد ناقص اهمال و نقایص
هر آن خیری که بینی از خدادان
شرور از نفس شوم خودنما دان
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۵ - باب‌الخاء‌الخاطر
نگردد خاطرت هرگز مکدر
نیوشی از صفی تا شرح خاطر
شود بر قلب وارد ار خطایی
بدون اختیار و اکتسابی
ورودش چار قسم اندر خبر دان
چو ربانی بود اول اثر دان
در او از اصل تبدیل و خطا نیست
که از غیب است و با هم آشنا نیست
شود وارد بتسلیط و فتوت
بدفعش نیست کس را هیچ قدرت
ز الهام ملک ثانیست حادث
که بر مفروض و مندوبست باعث
دگر نفسانی است و از هواجس
دگر شیطانی آمد وز وساوس
حظوظ خویش را نفس است مایل
نباشد کار او بر حق و باطل
ولی شیطان بباطل شد نهادش
بود تکذیب امر حق مرادش
تمیز جمله از خیر و مخالف
بسی سهل است اندر نزد عارف
شناسد گر که از رب یاسر و شست
و گرز ابلیس و نفس خود فروشست
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۸۹ - الخطره
بود آن خطره کایدپیش سالک
بدفع آن نباشد عبد مالک
یکی داعیست خواند بر الهش
که تا دارد ز لغرش نگاهش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۹۴ - باب الدال الدبور
بود آن صولت نفس عقورت
باستیلا چون باد دبورت
ز غرب طبع جسمانی بمشهور
و زد کش خواند عارف مغرب نور
دگر باد صبا کز مشرق آید
باستیلا چو روح مشفق آید
از آنرو گفت پیغمبر که نصرت
مرا بود از صبا در صبح رحمت
همان باد دبور آمد هلاکت
گروه عاد را با صد فلاکت
مرا یعنی از آنمشرق فتوح است
کز و اندر تموج باد روح است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۱ - باب‌الراء
شنو از راعی ار داری کیاست
بود آن کش بود علم سیاست
شناسد نظم عالم را کماهی
بر این باشد بتایید الهی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۰۷ - الرحیم
رحیم اسمیست کز وی می‌شود خاص
بقرب حق وجود اهل اخلاص
هر آنرا فهم معنای رحیم است
در این ره صاحب قلب سلیم است
هر آن فیضی که در قوس صعودت
رسد در کشف ایمان از وجودت
ز توحید و مقامات و منازل
شود تا قطره‌ات بر بحر و اصل
خود آن فیض رحیمی بر رجال است
هم او مخصوص بر اهل کمالست
غرض باشد مفیض اهل اخلاص
رحیم اندر کمال رحمت خاص
نباشد گر که تایید از رحیمت
نگردد طی صراط مستقیمت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۲ - الزیتون
بود زیتون همان نفسی که مذکور
بتفصیل آمد اندر آیه نور
هماره مستعد اشتعال است
بنور قدس کان جمع کمال است
از آن نور است قوه فکر کامل
مطالب با سهولت زوست حاصل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۳ - السر
شنو از سر و سر حق نگهدار
که هر سر دار گردد زود سردار
بود سر آنکه در ایجاد از وی
بشیئیت بود مخصوص هر شی‌ء
از آن شد نزد اهل حق محقق
که حق را هیچکس نشناخت جز حق
نه او را غیر او کس گشت طالب
محب اوست هم او بیشوائب
هر آن آگه زعین ما خلق شد
بسر ذات خود عارف بحق شد
چو او را طالب الا سر او نیست
محب او جز آنوجه نکونیست
نبی کو را بحق بد تام حبی
عرفت گفت زان ربی بریی
گر این سر یافتی اسرار دانی
بعرفان محرم این آستانی
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۳ - السرائر
شنو باز از سرائر بی ز آثار
بحق است انمحاق مرد سیار
جوانمردان که راه وصل پویند
و را محق از وصول تام گویند
نبی فرمود زانرو لی مع‌الله
کز آن حالت نباشد غیر آگاه
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۰ - الشیخ
مراد از شیخ باشد مرشد راه
ز حال خلق و عیب نفس آگاه
ز علم شرع و آداب طریقت
بود آگه هم از سر حقیقت
ره تکمیل را پیموده باشد
بفرق بعد جمع آسوده باشد
بود آگاه از امراض و آفات
و را مقدور هم دفع بلیات
بداند هر دوئی را خواصش
که باشد بر چه دردی اختصاصش
چنین شیخی در او روی وریانیست
ز ارشادش بجز حق مدعانیست